مدل پیراهن مجلسی کلوز

  • رمان توسکا2

    فیلمنامه راجع به دختری بود که اول فیلم پدرش فوت می شه ... و اون که جز پدرش کسیو نداشته تصمیم می گیره خودش گلیم خودشو از آب بکشه بیرون ... و تو این راه اتفاقای زیادی براش می افته ... تازه فهمیدم تستی که دادم مربوط به قسمت اول فیلم بوده ... توی اون دو هفته خونه ما تبدیل شده بود به خونه ارواح ... نه بابا حرفی می زد ... نه مامان ... نه من .... من که همه اش فیلمنامه دستم بود و می خوندم ... اونا هم تو حال خودشون بودن .... یه شب که دور هم روی تخت نشسته بودیم و منم داشتم فیلمنامه رو می خوندم مامان استکانی چایی ازقوری توی سینی برای بابا ریخت و گفت: - جهانگیر ... به نظرت به فامیل بگیم؟ بابا آهی کشید و گفت: - نه فعلا دست نگه دار ... بذار ببینیم چی می شه! یعنی بابا هنوزم امیدوارم بود که من بیخیال این کار بشم؟ ولی ما قرارداد بستیم ... چی می تونستم بگم؟ هیچی نگفتم و سرمو انداختم زیر ... بابا گفت: - توسکا ... سریع نگاش کردم و گفتم: - جانم؟ - یه سری چیزا هست که می خوام بهت بگم ... - بفرمایید بابا ... - تو دیگه این کارو قبول کردی ... قرارداد بستی ... فقط نگاش کردم ... ادامه داد: - شاید از شش ماه دیگه اسمت و عکست بره سر در سینماها و بیلبوردهای توی خیابون ... - خب ... - معروف می شی ... حالا مشهور یا محبوبش مشخص نیست ... ولی معروف می شی ... سرمو تکون دادم ... بابا ادامه داد: - دیگه مثل الان نمی تونی راحت بری توی خیابون ... رستوران ... گشت و گذار ... زندگی عادیت مختل می شه .... - درسته بابا ... - اما ... نگاش کردم .... گفت: - دوست ندارم خودتو گم کنی ... یه قرارداد میلیونی الان باهات بسته شده ... شاید بعدها بیشتر از اینم بشه ... سریع گفتم : - بابا من هر چی دارم مال شماست ... بابا تند نگام کرد که از حرفم پشیمون شدم و گفتم: - ببخشید ... - تو هر چی داری مال خودته ... من هیچ وقت نمی خوام یه ریال ازپولی که تو بابتش زحمت می کشی بیاد توی زندگیم ... همه اش مال خودته بابا ... خوش و حلالت باشه ... ولی می خوام نگرانی من و مامانت رو درک کنی ... توسکا نمی خوام عوض بشی ... دوست ندارم وقتی یه عده با هیجان می یان طرفت بهشون اخم کنی ... دوست ندارم وقتی یه پسر معمولی می خواد بیاد خواستگاریت اخ و پیف کنی ... تو باید همینی باشی که هستی ... هر بار که برات خواستگار می یومد چی کار می کردی بابا؟! خیلی خانوم می یومدی جلوشون ... پذیرایی می کردی ... با لبخند جوابشونو می دادی ... بعد عاقلانه فکر می کردی و تصمیم می گرفتی ... الان هم باید همینطور باشی ... تو هر چقدر که معروف بشی واسه بیرون از خونه هستی ... توی این خونه باید توسکا باشی ... همونی که بودی ... سرم پایین بود و با ریشه های قالی روی تخت بازی می کردم ... حق رو به بابا می دادم ... اون و مامان بیش از ...



  • رمان توسکا(2)

    فیلمنامه راجع به دختری بود که اول فیلم پدرش فوت می شه ... و اون که جز پدرش کسیو نداشته تصمیم می گیره خودش گلیم خودشو از آب بکشه بیرون ... و تو این راه اتفاقای زیادی براش می افته ... تازه فهمیدم تستی که دادم مربوط به قسمت اول فیلم بوده ... توی اون دو هفته خونه ما تبدیل شده بود به خونه ارواح ... نه بابا حرفی می زد ... نه مامان ... نه من .... من که همه اش فیلمنامه دستم بود و می خوندم ... اونا هم تو حال خودشون بودن .... یه شب که دور هم روی تخت نشسته بودیم و منم داشتم فیلمنامه رو می خوندم مامان استکانی چایی ازقوری توی سینی برای بابا ریخت و گفت: - جهانگیر ... به نظرت به فامیل بگیم؟ بابا آهی کشید و گفت: - نه فعلا دست نگه دار ... بذار ببینیم چی می شه! یعنی بابا هنوزم امیدوارم بود که من بیخیال این کار بشم؟ ولی ما قرارداد بستیم ... چی می تونستم بگم؟ هیچی نگفتم و سرمو انداختم زیر ... بابا گفت: - توسکا ... سریع نگاش کردم و گفتم: - جانم؟ - یه سری چیزا هست که می خوام بهت بگم ... - بفرمایید بابا ... - تو دیگه این کارو قبول کردی ... قرارداد بستی ... فقط نگاش کردم ... ادامه داد: - شاید از شش ماه دیگه اسمت و عکست بره سر در سینماها و بیلبوردهای توی خیابون ... - خب ... - معروف می شی ... حالا مشهور یا محبوبش مشخص نیست ... ولی معروف می شی ... سرمو تکون دادم ... بابا ادامه داد: - دیگه مثل الان نمی تونی راحت بری توی خیابون ... رستوران ... گشت و گذار ... زندگی عادیت مختل می شه .... - درسته بابا ... - اما ... نگاش کردم .... گفت: - دوست ندارم خودتو گم کنی ... یه قرارداد میلیونی الان باهات بسته شده ... شاید بعدها بیشتر از اینم بشه ... سریع گفتم : - بابا من هر چی دارم مال شماست ... بابا تند نگام کرد که از حرفم پشیمون شدم و گفتم: - ببخشید ... - تو هر چی داری مال خودته ... من هیچ وقت نمی خوام یه ریال ازپولی که تو بابتش زحمت می کشی بیاد توی زندگیم ... همه اش مال خودته بابا ... خوش و حلالت باشه ... ولی می خوام نگرانی من و مامانت رو درک کنی ... توسکا نمی خوام عوض بشی ... دوست ندارم وقتی یه عده با هیجان می یان طرفت بهشون اخم کنی ... دوست ندارم وقتی یه پسر معمولی می خواد بیاد خواستگاریت اخ و پیف کنی ... تو باید همینی باشی که هستی ... هر بار که برات خواستگار می یومد چی کار می کردی بابا؟! خیلی خانوم می یومدی جلوشون ... پذیرایی می کردی ... با لبخند جوابشونو می دادی ... بعد عاقلانه فکر می کردی و تصمیم می گرفتی ... الان هم باید همینطور باشی ... تو هر چقدر که معروف بشی واسه بیرون از خونه هستی ... توی این خونه باید توسکا باشی ... همونی که بودی ... سرم پایین بود و با ریشه های قالی روی تخت بازی می کردم ... حق رو به بابا می دادم ... اون و مامان بیش از ...

  • رمان توسکا 2

    فیلمنامه راجع به دختری بود که اول فیلم پدرش فوت می شه ... و اون که جز پدرش کسیو نداشته تصمیم می گیره خودش گلیم خودشو از آب بکشه بیرون ... و تو این راه اتفاقای زیادی براش می افته ... تازه فهمیدم تستی که دادم مربوط به قسمت اول فیلم بوده ... توی اون دو هفته خونه ما تبدیل شده بود به خونه ارواح ... نه بابا حرفی می زد ... نه مامان ... نه من .... من که همه اش فیلمنامه دستم بود و می خوندم ... اونا هم تو حال خودشون بودن .... یه شب که دور هم روی تخت نشسته بودیم و منم داشتم فیلمنامه رو می خوندم مامان استکانی چایی ازقوری توی سینی برای بابا ریخت و گفت: - جهانگیر ... به نظرت به فامیل بگیم؟ بابا آهی کشید و گفت: - نه فعلا دست نگه دار ... بذار ببینیم چی می شه! یعنی بابا هنوزم امیدوارم بود که من بیخیال این کار بشم؟ ولی ما قرارداد بستیم ... چی می تونستم بگم؟ هیچی نگفتم و سرمو انداختم زیر ... بابا گفت: - توسکا ... سریع نگاش کردم و گفتم: - جانم؟ - یه سری چیزا هست که می خوام بهت بگم ... - بفرمایید بابا ... - تو دیگه این کارو قبول کردی ... قرارداد بستی ... فقط نگاش کردم ... ادامه داد: - شاید از شش ماه دیگه اسمت و عکست بره سر در سینماها و بیلبوردهای توی خیابون ... - خب ... - معروف می شی ... حالا مشهور یا محبوبش مشخص نیست ... ولی معروف می شی ... سرمو تکون دادم ... بابا ادامه داد: - دیگه مثل الان نمی تونی راحت بری توی خیابون ... رستوران ... گشت و گذار ... زندگی عادیت مختل می شه .... - درسته بابا ... - اما ... نگاش کردم .... گفت: - دوست ندارم خودتو گم کنی ... یه قرارداد میلیونی الان باهات بسته شده ... شاید بعدها بیشتر از اینم بشه ... سریع گفتم : - بابا من هر چی دارم مال شماست ... بابا تند نگام کرد که از حرفم پشیمون شدم و گفتم: - ببخشید ... - تو هر چی داری مال خودته ... من هیچ وقت نمی خوام یه ریال ازپولی که تو بابتش زحمت می کشی بیاد توی زندگیم ... همه اش مال خودته بابا ... خوش و حلالت باشه ... ولی می خوام نگرانی من و مامانت رو درک کنی ... توسکا نمی خوام عوض بشی ... دوست ندارم وقتی یه عده با هیجان می یان طرفت بهشون اخم کنی ... دوست ندارم وقتی یه پسر معمولی می خواد بیاد خواستگاریت اخ و پیف کنی ... تو باید همینی باشی که هستی ... هر بار که برات خواستگار می یومد چی کار می کردی بابا؟! خیلی خانوم می یومدی جلوشون ... پذیرایی می کردی ... با لبخند جوابشونو می دادی ... بعد عاقلانه فکر می کردی و تصمیم می گرفتی ... الان هم باید همینطور باشی ... تو هر چقدر که معروف بشی واسه بیرون از خونه هستی ... توی این خونه باید توسکا باشی ... همونی که بودی ... سرم پایین بود و با ریشه های قالی روی تخت بازی می کردم ... حق رو به بابا می دادم ... اون و مامان بیش از اندازه ...