دانلود رمان افسونگر برای اندروید

  • دانلود رمان افسونگر برای کامپیوتر و موبایل

    نام کتاب : افسونگر نویسنده : هما پور اصفهانی خلاصه داستان : افســـــونگر : تائیس افسونگری بود که با افسون خود اسکندر را وادار کرد پرسپولیس را به آتش بکشد و من افسونگری هستم کهروح را به آتش می کشم … یکی پس از دیگری … افسون نخواست افسونگر باشد …افسونگرش کردند … قالب کتاب : PDF و JAR پسورد : www.98ia.com دانلود کتاب برای کامپیوتر   دانلود کتاب برای موبایل  



  • دانلود رمان آسانسور(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    دانلود رمان آسانسور(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    شايد بيشتر عمرمو از در اسانسوراي زيادي گذشته باشم .... ولي هيچ كدوم مثل اون اسانسوري نبود... كه منو به عشقم رسوند .. عشقي كه حالا به جاي چزوندون ...و سربه سرش گذاشتنش.. مي پرستمش ... بله همون اسانسور قديمي .. كه باز نشون داد..خيلي مهربونتر از تمام اسانسورهاي جديد و به روزه.. كه هزارتا دم و دستك ..و ادا و اطوار دارن ... در ي كه بهترين رو برام اورد و بهم گوشزد كرد كه : .. هميشه قرار نيست از اين اتفاقا بيفته ..پس به همه فرصت بده و خوب دقت كن ...هر دري مي تونه هر چيزي رو برات بياره....ولي اصولا همه چيزي... قرار نيست به دردت بخوره و برات مفيد باشه ..... فقط كافيه به صداي قلبت گوش كني و ببيني كه با هر بار نواخته شدنش چه چيزي رو ازت مي خواد ... قسمتی از این رمان زیبا: فرزاد- راستش نمي دونم چطور به شما بگم.. به چشماش خيره شدم .... -راحت باشيد ... فرزاد- ناراحت نمي شيد؟ -اصلا سرشو انداخت پايين و با دستش شروع كرد به ور رفتن ..به دستاش نگاه كردم كه يه دفعه سرشو اورد بالا ... فرزاد- من از تو خوشم مياد ... رنگم پريد .. فرزاد- ببخشيد نمي دونم چطور بايد مي گفتم...و يا چطور عنوانش مي كردم و با خنده دستي به گردنش كشيد ... فرزاد- اينم به زور گفتم كمي به خودم حالت تدافعي دادم و معذب شدم... فرزاد- شما يه جوري هستيد كه ادمو خود به خود به خودتون جذب مي كنيد ... هر بارم كه خواستم بيام و بهتون بگم... دكتر يه جور مانع شدن .... زبونم بند امده بود و قلبم به شدت مي زد .... جرات نگه كردن تو چشماشو نداشتم فرزاد- شايد بگيد اين يارو مگه چند وقته امده كه حالا .... سكوتي كرد و ادامه داد: راستش شماره اتونم از همكارتون گرفتم ولي هر بار كه تماس گرفتم گوشيتون خاموش بود .... با لبخند :اينم از شانس منه سكوت كردم فرزاد- چرا ساكتيد؟...از حرفم ناراحت شديد ؟ زود سرمو اورم بالا...نه نه -اما خوب راستش .. فرزاد با حالت سوالي – راستش چي ؟ - من ....من انتظار نداشتم فرزاد- بله ولي خوب.... يه دفعه اي پيش امد......وقتيم كه پيش بياد ..ديگه به زمان و مكان كاري نداره چون هنوز سرما خورده بودم ..يه دفعه عطسه اي كردم ....دستمو زودي گرفتم جلوي دهنم كه جعبه دستمال كاغذي رو گرفت مقابلم ... يكي دو تا برداشتم و اروم تشكري كردم فرزاد- مي تونم خواهش كنم دعوت امشب منو براي صرف شام قبول كنيد ... با تحير بهش خيره شدم..-امشب؟ سرشو تكون داد.: فرزاد-.بله ... - اما من كه فرزاد- فكر كنيد فقط يه شام دوستانه است ... از جاش بلند شد و به طرف ميزش رفت و برگه كوچيكي رو از روي ميز برداشت ... ... روش چيزي نوشت فرزاد- اين ادرس رستورانه ..خيلي دوست داشتم خودم مي امدم دنبالتونه.... ولي من تا بعد از ظهر بايد تو بيمارستان باشم ... مقابلم ايستاده بود و منم همونطور نشسته به دستش ...

  • رمان افسونگر

    دانلود برای اندروید دانلود برای جاوا دانلود با فرمت pdf دانلود برای آیفون و تبلت

  • دانلود رمان غزال(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    دانلود رمان غزال(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    قسمتی از این رمان زیبا: صبح با ذوق و شوق عجيبي که تمام وجودم را در بر گرفته بود به مدرسه رفتم و ظهر با عشق سپهر به خانه برگشتم و منتظر تلفن اش شدم و به محض خوردن اولين زنگ، گوشي را برداشتم وبا عشق و علاقه جواب حرفهايش را مي دادم. دقايقيبا هم حرف زديم و قرار شد عصر کمي زودتر از کلاس بيرون بيام تا با سپهر به خانه برگردم. طبق برنامه عصر يک ربع زودتر از خانم اديب اجازه گرفتم و بيرون امدم کهديدم کمي پايين تر منتظرم ايستاده. با عجله به طرف ماشين رفتم و سوار شدم، چونترسيدم ياشار دوباره بي خبربه دنبالم بيايد سپهر- سلام خانمي، خسته نباشيسلام، مرسي! فقط سپهر زود از اينجا برو، چون مي ترسم ياشار يکدفعه سرزده بيايدچشم قربان، هر چي شما دستور بديد. در ضمن ممنون کادوت خيلي قشنگ بود. هم مال تو هم مال ياشار. با هم رفتين خريدين؟ چون موقع اومدن به قصد ماندن نيامده بودم و براي همين مدتي طول مي کشه تا تمليف خونه و مدرکم رو روشن کنم. ولي قول ميدم تا تابستون برگردم تا هميشه کنارت باشم و همسفر خاطره هات - سپهر؟ - جانم - خيلي دوست دارم -من هم همين طور، آهوي گريز پايي که به سختي اسير کردم. راستي تا يادم نرفته اندازه هاتو بهم بگو ... متن رمان غزال برای مطالعه آنلاین دانلود برای جاوا دانلود برای آندروید دانلود برای pdf دانلود برای تبلت