متن نمایشنامه کمدی

  • نمایشنامه صحنه ای کمدی با موضوع خاص برای آدم های خاص

    نمایشنامه کمدی: سمفونی احمق ها نوشته:محمدجواد صرامی     اشخاص شفتل                        دربان دستشویی پارک قری یو                        مربی ایروبیک بوگندا                       تعمیر کار لوله های فاضلاب گامبولی                       نعل ساز ماری                         پادشاه سرزمین مارتادیندا اندرو                        پسر پادشاه سرزمین مارتادیندا سارینا                       همسر اندرو کاملیا                       پیشخدمت کاخ ماری مرد زیرزمینی             معرف متخصصین پسر                          فرزند پاتیاس پادشاه سرزمین اقطاریوس دختر                          فرزند جادوگر سرزمین کیتوایس مجری                                     وعده ای دیگر......     یک: صحنه تاریک است و همه منتظر آغاز نمایش اند.موسیقی نواخته می شود و نور می آید. درمیان صحنه بر روی تختی رنگین ماری[پادشاه سرزمین مارتادیندا]به خوابی عمیق فرورفته است. لحظاتی به همین منوال می گذرد و موسیقی ریتم شادی به خود می گیرد. چهار مرد[بوگندا،قری یو،شفتل،گامبولی] در حالی که کت و شلوار های یک رنگ ولی با سایزهایی مختلف به تن دارد آشفته حال به صحنه وارد می شوند .گویا ماری خواب می بیند واین چهار مرد و حرکاتشان همان رویایی است که در خواب ماری می گذرد. ناگهان پیشخدمت [کاملیا] وارد می شود. کاملیا:بانو ماری،بانو ماری،بانو ماری[حامل پیغام مهمی است.] ماری همچنان خواب است و رویایش اجرا می شود. کاملیا به سرعت از بیرون سطل آبی می آورد وبر روی ماری می ریزد ماری از خواب می پرد. ماری:چه شده؟باز منگول ها حمله کردند؟لشکری بفرستید و سرهای بریده شان را برای ما بیاورید. مگذارید دروازه کاخ را تخریب کنند...وای کاملیا کجایی؟طلاهایم کجاست؟ کاملیا:بانو ماری بانو ماری من اینجا کنار شما ایستاده ام. ماری:هان !....چرا من خیسم؟ کاملیا: به خوابی عمیق فرو رفته بودید من مجبور شدم با مقدار کمی آب شما را بیدار کنم. ماری: [اشاره به سطل]احتیاج نبود اینقدر تعارف کنی و مرا با همین مقدار کم بیدار کنی! کاملیا؟ کاملیا:بله بانوی من ماری:آیا همه ی پیشخدمتان کاخ های سرزمین های مختلف مانند تو اینقدر بی شعورند؟ کاملیا:سرور من معذرت می خواهم...اما بماند که من با شما دوستی قدیمی ای دارم. اگر یادتان باشد هر دو از کودکی در همین کاخ به عنوان برده آمدیم...حال شانس درب خانه ی شما را زد و با سیمای زیبایتان شدید ملکه ی این کاخ و حال که پنج سال از فوت شوهرتان می گذرد اولین پادشاه زن سرزمین مارتادیندا! به اندازه ی دوستی قدیمیمان که حق دارم با شما شوخی کنم. ماری:اگر به احترام دوستی ...



  • نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر

      ( کمدی ) قهوه خانه ي قنبر   خداداد   رضایی     ( هر گونه اجرا و استفاده از متن منوط به اجازه کتبی از نویسنده خواهد بود )                                         شخصيت هاي نمايش :    قهوه چي ( قنبر )  غضو  غلو سياه     مرد غريبه        بوشهر – دانشگاه خلیج فارس – دانشکده ادبیات – خداداد رضایی                                            تلفن 09177723280      صحنه : ( قهوه خانه اي در ساحل دريا ، صداي امواج دريا كه گاه گاهي بر صخره ها مي خورد .  پارچه مشكي كه روي آن نوشته يا حسين مظلوم ،آواز  مرغان دريايي همراه با ني غمگين كه همگي حكايت از يك بندر جنوبي در ماه محرم دارد قهوه چي پشت بساط قهوه خانه با خود درد دل مي كند )   قهوه چي :     قهوه خونه هم قهوه خونه قديمي، از صبح تانصف شو اي قهوه خونه                  پرتا پر مسافر بي ،  همه جور آدم  ،  از جاشواي خسته از دريا واگشته                   بگير تا  تجارهايي كه  از  بالاسون  سي تجارت  و  معامله  مي اومدن                  او موقع كه مثل  الان نبي هتل  مُتل  و نمي دونم اي همه رستوران  باز                  نشده بي ،  ديه كسي سراغ  ما نمي گيره  ،  از صبح تا  نصف شُو بايد                  بشينيم و پشه خودمون بزنيم تا بلكم يه بخت برگشته بيا يا نه .                        ( صداي ميني بوس و بوق آن . قهوه چي لبخند رضايت مي زند و بيرون                          را نگاه مي كند و شاگرد خود غضو را صدا مي زند ) قهوه چي :  غضو …… غضو …… غضو        :  ( از بيرون ) بله اوسا  . حواسم جَمعِ .                  ( چند لحظه بعد مردي با لباس آراسته ، پالتو و عينك و ساك در دست                      همراه غضو وارد مي شود ) مرد         :  سلام قهوه چي :  وعليكم السلام . خوش اومدي بوا . بفرما    ( صداي بوق ميني بوس ) غضو        :  اوسا …… قهوه چي :  ( صحبتش را قطع مي كند )  مي دونم بيا بهش بده      ( يك اسكناس هزار توماني به او مي دهد . غضو پول را مي گيرد و  خارج مي شود ) قهوه چي :  ( رو به مرد ) مي بيني روزگارا ، زندگي شده باجي . او تا باجشو    نگرفت و از اينجا نرفت مرد     : کی ؟ قهوه چی :  راننده مینی بوس را میگم مرد         :  ( زير شير آبي دست و روي خود را مي شويد با بي تفاوتي )  باج برای چي ؟ قهوه چي :   ( در حاليكه حوله را به مرد مي دهد )    از ايكه تو را به قهوه خونه مًو                   رسوند      ( صداي بوق تند و شاد ميني بوس كه دور مي شود )                    مي شنوي پدر سگ انگار داره عروس مي بره باجشو گرفته حالا هم                    دِلي دِلي ميكنه و  مي ره . هي …. هي …. هي                  ...

  • نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر

    نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر   ( کمدی ) قهوه خانه ي قنبر   خداداد   رضایی   ( هر گونه اجرا و استفاده از متن منوط به اجازه کتبی از نویسنده خواهد بود )                                         شخصيت هاي نمايش :    قهوه چي ( قنبر )  غضو  غلو سياه     مرد غريبه        صحنه : ( قهوه خانه اي در ساحل دريا ، صداي امواج دريا كه گاه گاهي بر صخره ها مي خورد .  پارچه مشكي كه روي آن نوشته يا حسين مظلوم ،آواز  مرغان دريايي همراه با ني غمگين كه همگي حكايت از يك بندر جنوبي در ماه محرم دارد قهوه چي پشت بساط قهوه خانه با خود درد دل مي كند )   قهوه چي :     قهوه خونه هم قهوه خونه قديمي، از صبح تانصف شو اي قهوه خونه                  پرتا پر مسافر بي ،  همه جور آدم  ،  از جاشواي خسته از دريا واگشته                   بگير تا  تجارهايي كه  از  بالاسون  سي تجارت  و  معامله  مي اومدن                  او موقع كه مثل  الان نبي هتل  مُتل  و نمي دونم اي همه رستوران  باز                  نشده بي ،  ديه كسي سراغ  ما نمي گيره  ،  از صبح تا  نصف شُو بايد                  بشينيم و پشه خودمون بزنيم تا بلكم يه بخت برگشته بيا يا نه .                        ( صداي ميني بوس و بوق آن . قهوه چي لبخند رضايت مي زند و بيرون                          را نگاه مي كند و شاگرد خود غضو را صدا مي زند ) قهوه چي :  غضو …… غضو …… غضو        :  ( از بيرون ) بله اوسا  . حواسم جَمعِ .                  ( چند لحظه بعد مردي با لباس آراسته ، پالتو و عينك و ساك در دست                      همراه غضو وارد مي شود ) مرد         :  سلام قهوه چي :  وعليكم السلام . خوش اومدي بوا . بفرما    ( صداي بوق ميني بوس ) غضو        :  اوسا …… قهوه چي :  ( صحبتش را قطع مي كند )  مي دونم بيا بهش بده      ( يك اسكناس هزار توماني به او مي دهد . غضو پول را مي گيرد و  خارج مي شود ) قهوه چي :  ( رو به مرد ) مي بيني روزگارا ، زندگي شده باجي . او تا باجشو    نگرفت و از اينجا نرفت مرد     : کی ؟ قهوه چی :  راننده مینی بوس را میگم مرد         :  ( زير شير آبي دست و روي خود را مي شويد با بي تفاوتي )  باج برای چي ؟ قهوه چي :   ( در حاليكه حوله را به مرد مي دهد )    از ايكه تو را به قهوه خونه مًو                   رسوند      ( صداي بوق تند و شاد ميني بوس كه دور مي شود )                    مي شنوي پدر سگ انگار داره عروس مي بره باجشو گرفته حالا هم                    دِلي دِلي ميكنه و  مي ره . هي …. هي …. هي                  (مرد غريبه به حرفها توجهي ندارد و درحاليكه دست و روي خود را خشك                  مي ...

  • نمایشنامه کمدی اکتشافات

    نمایشنامه طنز" کمدی اکتشافات " نویسنده:امید طاهری این متن بصورت pdf ، وحجم آن ۳۰۳ کیلوبایت می باشد برای دانلود  اینجا را کلیک کنید

  • نمایشنامه جدید

    افسانه ی بهار ( نمایشنامه ای در دو قصه )  دو ماه خونه نشینی کم کم داره منو به دوری از همه و تنهایی مطلق عادت می ده ، توی این مدت اگه با کسی ارتباط نداشتم وخودم رو گم کرده بودم ، اما یه مزیت داشت ، نوشتم و نوشتم و نوشتم ، حاصل این مدت یه نمایشنامه غم انگیز و عاطفی بود به اسم ( افسانه ی بهار ) نمایشنامه ای که قطعاً اگه خودم کارش می کردم مقام اول استان رو بدست می آورد ، اما چون در حال حاضر توان و حوصله ی کار ندارم ، لینک  این متن تازه از آب گرفته شده رو توی وبلاگ می گذارم تا احیاناً اگر کسی دنبال متن برای جشنواره ی استانی می گرده ، متن رو بخونه و در صورت پسندیدن در مورد اجازه کار کردن اون گفتگو کنیم . خودم تعلق خاطر زیادی به این نمایشنامه دارم و مطمئناً اگر کارگردانی درستی بشه کار موفقی از آب در می یاد . فقط از دوستانی که متن رو می خونن و یا مایل به اجرای اون هستن خواهش می کنم منو از نظرات خودشون مطلع کنن .   دانلود نمایشنامه افسانه بهار

  • ۱ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۲۳ اعلام آخرین مهلت ارسال آثار به بخش نمایشنامه نویسی جشنواره نمایش های کمدی

    به گزارش دریافتی سایت ایران تئاتر از روابط عمومی تالار هنر وابسته به سازمان فرهنگی-‌ تفریحی شهرداری اصفهان، میثم بکتاشیان با اشاره به مهلت باقیمانده ارسال متون در بخش نمایشنامه نویسی گفت: تاکنون بیش از 20 متن به این دبیرخانه ارسال شده است. دبیر سومین جشنواره نمایش های کمدی، پایان خردادماه را آخرین مهلت ارسال متون در بخش نمایشنامه نویسی معرفی کرد و  افزود: سال گذشته این بخش از جشنواره به صورت استانی برگزار و بیش از 50 متن در دبیرخانه دریافت شد. پیش بینی می شود امسال با توجه به گستره ملی این بخش، استقبال بیشتری از این جشنواره شود. بکتاشیان آثار رسیده در این مدت از توزیع فراخوان تا امروز را آثاری از شهرستان های شاهین شهر،‌ خمینی شهر، تهران،‌ شیراز،‌ بیرجند و اصفهان دانست و خاطرنشان کرد: استعدادهای جوان و خلاق در حوزه نویسندگی در این جشنواره از حضور بزرگان نمایشنامه نویس بهره کافی را خواهند برد. وی تصریح کرد: نمایشنامه نویسان برای دریافت فرم فراخوان می توانند علاوه بر پایگاه رسمی اطلاع رسانی تالار هنر،‌ به امور نمایش ادارات کل استان های خود نیز مراجعه کنند. گفتنی است؛ سومین جشنواره نمایش های کمدی اصفهان در سه بخش صحنه ای، خیابانی و نمایشنامه خوانی در گستره استانی و در بخش نمایشنامه نویسی کمدی شهروندی در گستره ملی برگزار خواهد شد. همچنین این جشنواره در بخش صحنه ای ویژه، خیابانی، نمایشنامه خوانی و نمایشنامه نویسی با موضوعات ترافیک و حمل و نقل عمومی، فضای سبز، شهروند الکترونیک، نظافت عمومی، مدیریت خشم، صله رحم، آپارتمان نشینی، قناعت و فرهنگ کار جمعی برگزار می شود. هنرمندان علاقه مند به شرکت در این جشنواره می توانند برای دریافت فراخوان و کسب اطلاعات بیشتر به سایت www.arthall.ir یا به دبیرخانه دائمی جشنواره نمایش های کمدی اصفهان واقع در میدان لاله، تالار هنر مراجعه کرده یا با شماره 5660881 تماس بگیرند.

  • استاد محمد چرم شیر

    سلا حتما تا حالا یه نمایشنامه از اقای محمد چرمشیر خونده اید .معلم دلسوز ادبیات نمایشی سر کلاس تمام تلاش خود را بکار می گیرد تا داشته های خود را به ما بیاموزاند و دل میسوزاند و نصیحت می کند از کم خواندن و فراموش کاری کم کاری ما گله دارد و هر هفته سر کلاس جدید ترین کتابی که خونده رو می گهو اگه در بازار موجود نباشه می یاره که ما هم بخونیم . این مقاله در  سایت تئاتر ما به این ادرس موجوده http://www.theatrema.com/index.php?module=pagesetter&func=viewpub&tid=1&pid=2336             مقالهبه جشنواره بی چرم شیر خوش آمدید نمی دانم تا چه اندازه با نام چرم شیر آشنا هستید. نمی دانم تا به حال این نام به گوشتان خورده یا نه؟ نه اشتباه نکنید، چرم شیر نام ‏تولیدی کفش و کیف و لباس نیست، نام نوعی ماکارونی یا چیپس و پفک هم نیست، نام رمز هم نیست که با گفتن آن سکه یا لوازم ‏خانگی و اتومبیل و خانه و شغل و مقام و... بگیرین. بگذارید خودم بگویم، چرم شیر نام خانوادگی یک انسان است، انسانی که از بد ‏یا خوش حادثه، نمایشنامه نویس هم هست. البته می دانید که نمایشنامه نویسی شغل نیست، بلکه یکی از شاخه های رشته نمایش است ‏یعنی اگر این آدم قلم به دست نباشد که بنویسد، نمایشی هم به روی صحنه نمی رود. (هرچند که در برآورد مرکز هنرهای نمایشی ‏این قضیه اندکی تغییر کرده زیرا نمایشنامه نویس ارزش کمتری از کارگردان و بازیگر دارد!) آری محمد چرم شیر نمایشنامه ‏نویسی است که اتفاقاً سال هاست در دانشگاه و مراکز هنری تدریس هم می کند که اگر اغراق نکرده باشم نیمی از نمایشنامه نویسان ‏و داستان نویسان جوان این دیار از شاگردان رسمی او بوده اند. این را هم اضافه کنم که او از سر بیکاری خود را مقید کرده که آثار ‏آن نیم دیگری را هم بخواند. در ضمن چرم شیر پیشنهاد دهنده گشایش صندوق حمایت از نمایشنامه نویسان جوان نیز هست. ‏صندوقی که توسط وی دو سال پیش در اختتامیه جشنواره فجر به وزیر پیشنهاد شد و در همانجا به تصویب رسید و کلی هم شوق و ‏ذوق و تبریک نثارش شد و یک مقدار سرمایه اولیه توسط میراث فرهنگی هم به آن واریز گشت و اما هرگز شروع به کار نکرد! ‏‏(مانند بسیاری از پروژه های فرهنگی ضد نفوذ بیگانه دیگر!) چرم شیر نزدیک به ربع قرن است که می نویسد، در زمینه درام ‏تجربه هایی را انجام می دهد که کمتر کسی جرأت نزدیک شدن به آن حیطه ها را داشته و دارد، شاید به خاطر همین است که به ‏سادگی می توان او را نقد کرد، زیرا دیکته نوشته نشده که غلط ندارد! در زمانه ای که متن نمایشنامه ها بر اساس خوش آیند ‏بازخوانان جشنواره ها و دوستان تصمیم گیرنده در شورای گزینش تالارهای مختلف شهر نوشته می شود، چرم شیر هنوز هم قلم ‏خود را ...

  • تحلیل محتوای نمایشنامه‌ی کیمیاگر اثر میرزا فتحعلی آخوندزاده

    تحلیل محتوای نمایشنامه‌ی کیمیاگر اثر میرزا فتحعلی آخوندزاده

    بخشی از مقدمه استاد دکتر حسین محمدزاده صدیق را بر نمایشنامه «کیمیاگر» اثر میرزا فتحعلی آخوندزاده در زیر میخوانید. منبع: آخوندزاده، فتحعلی. کیمیاگر، مقدمه، تصحیح و تدوین: دکتر حسین محمدزاده صدیق، تهران، نشر نمایش، ۱۳۸۶. نمایشنامه "ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر" در سال 1267 هـ ق. نوشته شده است. خود مؤلف آن را "تصنیف فی سنه 1267 هـ ق. (مطابق سال 1850 م.) می­نامند. اول بار متن ترکی این نمایشنامه در سال 1277 هـ ق. مطابق سال 1860 م.، ده سال بعد از تصنیف آن، چاپ شد و متن فارسی آن با ترجمه و نگارش مبرزا محمد باقر قراجه داغی در سال 1288 هـ ق. در تهران انتشار یافت و در دو زبان ترکی و فارسی نخستین نمایشنامه منتشر شده کمدی به حساب می­آید. مصنف اثر، پیش از انتشار این دو متن، ترجمه روسی آن را در سال 1852 م. در روزنامه "قفقاز" (ش44و 45) انتشار داد. کمدی "ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر" در واقع باید گفت که نخستین اثر نمایشی در تاریخ ادبیات نمایشی ترکی و فارسی به شمار می­رود.نویسنده درآغاز مجلس اول گوید که: «این واقعه در ماه دوم بهار سال 1248 هـ ق. رخ داده است.» آخوندزاده توتانسته است با استفاده از یک گزارش نیمه روایی و نیمه تاریخی اثر هنری و دراماتیکی بیافریند و حوادث اجتماعی عصر خود را به صحنه بکشد و با مضمون کمدی به انتباه . تربیت مردم بپردازد. هدف اصلی طنز در این نمایشنامه، از سویی ملا ابراهیم خلیل کیمیاگر و دستیاران و حامیان او، و از سوی دیگر "نخویی­ها" هستند و واسطه و عامل طنز نیز "حاجی نوری شاعر" است. پیش از هر چیز باید بگویم که لفظ "ملَا" در این نمایشنامه، در معنای طلبه و حوزه­ای و روحانی نیست. بلکه ملا ابراهیم خلیلف شیادی است که در کسوت اهل سواد در آمده و با تظاهر به برخی از اعمال طلبگی نظیر اعتکاف و ذکر اوراد و ادعیه، عوامفریبی می­کند. هنر آخوندزاده در آن است که با رسواسازی تیپ منفی، بستر و قشر منسوب به او را از کردارهای وی مبرا می­سازد. در واقع ماده و موضوع اصلی طنز "نخویی­ها" هستند که ترکیبی خاص دارند. صفر بیگ: زمیندار و ارباب، ملا سلمان: روحانی نما، مشهدی جبار: تاجر، حاجی کریم: زرگر و طلاکار و آقا زمان: طبیب­نما است. فر بیگ ارباب ده و زمین خواری استثمارگر است که اسیر فتنه­گری و فساد است. ملا سلمان کسی است که پیشه­ی اصلیش چارواداری و قاطرگردانی بوده و بتا تظاهر به روحانیت، با تبلیغ خرافات و موهومات از سویی ارتزاق می­کند و از سوی دیگر باعث سست شدن عقاید دینی مردم می­شود. مشهدی جبار بازرگانی رباخوار است که چون زالو خون مردم را می­مکد. آقا زمان دلاکی است که میان عوام جماعت طبابت می­کند و گذران وی از همین راه است. حاجی کریم نیز زرگری حقه­باز است که مواد ...