معنی اشعار ادبیات 4

معنی ابیات دروس ادبیات 4

درس اول ( نی نامه )

1.       گوش کن وقتی که نی( مولانا یا هر انسان آگاه ) حکایت می کند از جدایی و فراق خود از عالم معنا شکایت می کند .

2.       از وقتی که مرا از عالم معنا دور کرده اند و اسیر این جهان مادی شده ام از جدایی نالیده ام و همه ی آفریده ها با من هم نوا شده اند.

3.       تو ضیحات کتاب

4.       هر کس که از جایگاه اصلی خود و مبدأ هستی دور مانده باشد ، سرانجام به سوی اصل و خاستگاه خود و به سوی خدا باز می گردد.

5.       من ناله ی عشق خود را برای همه سر داده ام و با آنان که ازعشق کم بهره بودند یا در عشق به حق به مراتبی رسیده بودند، همراه شدم .

6.       توضیحات کتاب

7.       توضیحات کتاب

8.       توضیحات کتاب

9.       این نغمه ی نی همچون آتش پرسوز و گداز است و باد نیست. هر کس که این سوز و گداز عشق را ندارد برایش آرزوی نابودی می کنم.

10.   این سوز عشق است که موجب ناله ی نی می شود و آن چه می را به جوش و خروش واداشته است ، عشق است.

11.   توضیحات کتاب

12.   توضیحات کتاب

13.   توضیحات کتاب

14.   توضیحات کتاب

15.   روزهای بسیاری را در غم عشق سپری کردیم . روزهایی که با سوز دل و غم عشق همراه بود.( غم عشق پایانی ندارد.)

16.   اگر عمر ما در غم عشق گذشت ، بگو بگذرد ترسی نیست ای عشق تو پایدار باش و با من بمان که چون تو پاک و مقدس وجود ندارد.

17.   توضیحات کتاب

18.   کسی که راه عشق را نپیموده باشد و از عشق بی بهره باشد ، از حال عارف واصل ، بی خبر است بنا براین باید سخن را به پایان برد و سکوت اختیار کرد.

درس دوم ( مناجات )

1.       خدایا تو را ستایش می کنم که پاک و منزه و آفریدگار هستی و جز راهی که تو به من نشان دادی به راه دیگر نمی روم ( به عبارت دیگر: جز به آن راهی که تو راهنمای من باشی نمی روم.)

2.       فقط به درگاه تو روی می آورم و فقط به دنبال فضل و بخشش تو هستم و فقط یگانگی تو را می ستایم که شایسته ی آن هستی.

3.       تو دانا، بزرگ و بخشنده و مهربان هستی . تو کریم ، عامل فضل و شایسته ی ستایش هستی.

4.       نمی توان تو را توصیف کرد زیرا فهم ما قادر به درک تو نیست و نمی توان مانند تو یافت زیرا وهم و خیال هم به عظمت تو راه ندارد.

5.       خدایا تو بسیار بزرگ ،ارجمند ، دانا ،اطمینان بخش ، نور ، شادی بخش و بخشنده و پاداش دهنده هستی .

6.       خدایا تو همه ی غیب ها را می دانی (علّام الغیوبی) و همه ی عیب ها را می پوشانی (ستارالعیوبی) و همه ی کم و زیادشدن ها به دست تو است.

7.       سنایی با تمام وجود فقط یگانگی تو را می ستاید . شاید که برای او امید رهایی از آتش دوزخ باشد.

 

درس سوم ( کاوه ی داد خواه )

1.       هنگامی که جمشید در برابر خداوند خودبینی و ناسپاسی کرد و تکبر ورزید ، شکست خورد و اوضاع نابسامان شد.

2.       آن سخن گوی با شکوه و دانا چه خوب گفت : زمانی که به پادشاهی رسیدی ، در اطاعت خداوند تلاش کن.

3.       هر کس نسبت به خدا ناسپاسی کند ترس و هراس از هر طرف وجودش را فرا می گیرد.

4.       روزگار جمشید سیاه شد و او به بدبختی رسیدو شکوه فروغ از وجود او دور شد.

5.       راه و رسم انسان های عاقل و فرزانه از بین رفت و انسان های دیو سیرت و بی خرد به نام و آوازه رسیدند.

6.       علم و دانش بی ارزش شد و دروغ و سحر و جادو ارزشمند گردید راستگویی پنهان و تجاوز و تعدی به حقوق مردم علنی شد.

7.       شیطان صفتان و بداندیشان در تجاوز به مردم آزاد بودند و از نیکی و راستی فقط در نهان سخن می گفتند.

8.       خود (ضحاک ) جز بدآموزی ، کشتن ، سوزاندن و چپاول کردن چیز دیگری نمی دانست.

9.       در آن زمان ناگهان فریاد اعتراض آمیز کاوه ی دادخواه از بارگاه شاه بلند شد.

10.   کاوه ی ستم دیده را به نزد ضحاک فرا خواندند و او را در کنار بزرگان دربار نشاندند.

11.   ضحاک با خشم، نام کسی را که به کاوه ستم کرده بود از او پرسید.

12.   کاوه فریاد اعتراض آمیز سرداد و با خشم و تضرع دستش را بر سر زد و گفت که از شاه ستم دیده ام، ای پادشاه! من کاوه ی دادخواه هستم.

13.    من یک آهنگر بی زیانی هستم که از شاه ظلم و آزار دیده ام.

14.   تو چه شاه باشی و یا همچون اژدها ترسناک، باید در مورد این داستان (شکایت من) منصفانه قضاوت کنی.

15.   اگر تو پادشاه همه جهان هستی (اگر کل جهان تحت حکومت تو است) پس چرا این همه رنج و سختی نصیب ما شده است .

16.   توضیحات کتاب

17.   شاید از این حساب پس دادن تو معلوم شود که چگونه نوبت کشتن فرزندان من رسیده است.

18.   که چرا باید در میان هر گروهی مغز فرزند من غذای مارهای تو باشد.

19.   زمانی که کاوه آن استشهادنامه را خواند فوراً به سوی بزرگان دولت رو کرد

20.   و فریاد برآورد ای حامیان پادشاه دیوسیرت که از آفریدگار جهان نمی هراسید

21.   همه ی شما به جهنم خواهید رفت. چون حرف های ضحاک را گوش کرده اید و از او حمایت نموده اید.

22.   من این استشهادنامه را امضا نمی کنم و هرگز از پادشاه ( ضحاک) نمی ترسم.

23.   کاوه فریاد زد و لرزان از جا برخاست و استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت.

24.   فرزند عزیزش نیز پیشش بود و به همراه کاوه خروشان و فریادکشان از بارگاه شاه  بیرون آمد.

25.   وقتی کاوه از پیش ضحاک بیرون آمد اهل بازار گرد او جمع شدند.

26.   کاوه فریاد سرداد و همه ی مردم دنیا را به سوی عدالت و دادگری فراخواند.

27.   کاوه آن پیش بند چرمی را که آهنگران در هنگام ضربه زدن با پتک بر روی پای خود می اندازند...

28.   کاوه آن پیش بند چرمی را به عنوان پرچم بر نیزه قرارداد و مردم به سرعت از بازار به راه افتادند.

29.   کاوه خروشان و در حالی که نیزه به دست داشت پیش می رفت و فریاد می زد که ای بزرگان خداپرست!

30.   کسی که هوادار فریدون است باید از فرمان ضحاک سرپیچی کند و از او اطاعت نکند.

31.   حرکت کنید (قیام کنید ) که این پادشاه ( ضحاک ) شیطان است و از ته دل دشمن خداوند جهان آفرین است.

32.   توضیحات کتاب

33.   مرد پهلوان ( کاوه )پیشاپیش مردم حرکت می کرد و سپاهی که تعداد آن کم نبود دور او جمع شدند.

34.   کاوه خود می دانست که اقامتگاه فریدون کجاست. راه خود را پیش گرفت و یک راست به سوی فریدون رفت.

35.   مردم در همه جای شهر حضور داشتند هر کسی که از جنگ آوری بهره ای داشت در بین مردم حاضر بود.

36.   مردم از بالای دیوارها و بام ها بر سر ضحاک و حامیانش آجر و سنگ پرتاب می کردند و در کوچه ها نیز خنجر و تیر می انداختند.

37.   آجرها و تیرها و خنجرها مانند باران بر سر دشمن می بارید به طوری که حتی جای سوزن انداختن نبود.

38.   در شهر هر جوانی که حضور داشت و نیز پیرانی که در جنگیدن مهارت داشتند...

39.   همه به سوی لشکر فریدون رفتند و از ظلم و مکر ضحاک رهایی یافتند.

درس چهارم ( دریای کرانه ناپدید )

          1.         دوباره عشق او مرا گرفتار کرد و تلاش من برای رهایی از عشق او سودمند نبود .

          2.         عشق مانند دریایی بی پایان است  و بدان که با عقل نمی توان در دریای عشق شنا کرد (تقابل عشق و عقل)

          3.         اگر می خواهی به کمال عشق برسی باید ناملایمات زیادی را تحمل کنی.

          4.         در راه عشق باید زشتی ها و تلخی ها را زیبا و شیرین تصور کرد.

          5.         مانند اسب سرکشی از فرمان عشق سرپیچی کرم و نمی دانستم برای رهایی از کمند عشق هرچه بیشتر تلاش کنم گرفتارتر می شوم.

 

درس پنجم ( مناظره ی خسرو با فرهاد )

          1.         ابتدا خسرو به فرهاد گفت : اهل کجایی؟ فرهاد در پاسخ گفت: از سرزمین عشق و دوستی هستم.

          2.         خسرو گفت: شغل مردم آن جا چیست؟ فرهاد در پاسخ گفت: عاشق پیشه اند یعنی غم عشق را با جان و دل می خرند.

          3.         خسرو گفت: جان دادن دور از ادب است و مرسوم نیست. فرهاد در پاسخ گفت: این کار (جان دادن) از عاشقان عجیب نیست .

          4.         خسرو گفت:آیا از صمیم دل این گونه عاشق شدی؟ فرهاد در پاسخ گفت: اگر از نظر تو عاشقی به دل است باید بگویم که نه تنها از ته دل بلکه با تمام وجودم عاشق او هستم.

          5.         خسرو گفت:عشق شیرین برای تو چگونه است؟ فرهاد در پاسخ گفت: شیرین برای من از جانم هم عزیزتر است

          6.          خسرو گفت: آیا هر شب شیرین را مثل مهتاب ، زیبا و نورانی می بینی؟ فرهاد در پاسخ گفت: بلی، اگر بخوابم اما خوابم کجا بود؟ (عشق شیرین خواب و آرام را از من ربوده است)

          7.         خسرو گفت: کی از عشق شیرین صرف نظر می کنی ؟ فرهاد در پاسخ گفت: وقتی که بمیرم(فقط مرگ می تواند مانع عشق من  شود.)

          8.         خسرو گفت:اگر زمانی به سرای او راه یابی( چه خواهی کرد؟) فرهاد در پاسخ گفت:سر و جانم را فدایش می کنم.

          9.         خسرو گفت: اگر شیرین چشم تو را زخمی کند( چه خواهی کرد؟) فرهاد در پاسخ گفت: چشم دیگرم را تقدیمش می کنم.

        10.       خسرو گفت: اگر کسی شیرین را به دست آورد( چه خواهی کرد؟) فرهاد در پاسخ گفت: اکر حتی مثل سنگ مقاوم و سرسخت باشد ، با تیشه ام او را نابود خواهم کرد.

        11.       خسرو گفت: اگر نتوانی به او راه پیدا کنی و از نزدیک ببینی( چه خواهی کرد؟) فرهاد در پاسخ گفت: برای انسان عاشقی مانند من بهتر آن است که از دور به تماشای معشوق زیبا بنشیند.

        12.       خسرو گفت: دوری از یار ماه مانند شایسته نیست. فرهاد در پاسخ گفت: عاشق دیوانه هرچه از ماه دور تر باشد، بهتر است.

        13.       خسرو گفت:اگر شیرین همه ی دار و ندارت را بخواهد(چه خواهی کرد؟) فرهاد در پاسخ گفت:من این آرزو را با التماس از خدا می خواهم

        14.       خسرو گفت: اگر شیرین با هدیه گرفتن سرت خوشنود شود (چه خواهی کرد؟) فرهاد در پاسخ گفت: هر چه زودتر آن را تقدیم می کنم.

        15.       خسرو گفت: عشق و دوستی شیرین را فراموش کن. فرهاد پاسخ داد: از عاشقی مثل من چنین کاری برنمی آید.

        16.        خسرو گفت: آسوده خاطر باش و عشق شیرین را فراموش کن که این کار بیهوده است. فرهاد پاسخ داد: آسایش بر منِ عاشق حرام است.

        17.       خسرو گفت: برو با این درد عشق بساز و صبر پیشه کن . فرهاد پاسخ داد: شیرین مانند جان من است و من بدون جان هرگز نمی توانم صبور باشم.

        18.       خسرو گفت: کسی از صبر کردن زیان ندیده است. فرهاد پاسخ داد: برای صبور بودن نیاز به دل است حال آن که من دل از دست داده ام

        19.       خسرو گفت: به خاطر این عشق کارت بسیار دشوار است. فرهاد پاسخ داد: هیچ کاری بهتر از عاشقی نیست .

        20.       خسرو گفت: همین که دلت را به او داده ای کافی است دیگر جان خود را فدا نکن. فرهاد پاسخ داد: بدون شیرین دل و جان ارزشی نداردو به منزله ی دشمن من اند.

        21.       خسرو گفت: عشق شیرین خانم را فراموش کن و از او دل بکن . فرهاد پاسخ داد: این عشق برای من مثل جان عزیز است و بدون آن  نمی توانم زندگی کنم.

        22.       خسرو گفت: شیرین متعلق به من است پس دیگر به او فکر نکن. فرهاد پاسخ داد: من بیچاره هرگز چنین کاری نمی کنم.

        23.       خسرو گفت:اگر من در شیرین نگاهی عاشقانه بکنم (چه خواهی کرد؟) فرهاد پاسخ داد: با آه آتشینم تمام جهان را می سوزانم.

        24.       وقتی که خسرو در جواب فرهاد عاجز شد به مصلحت خود ندید که بیش از این سؤال کند.

        25.       خسرو به یاران خود گفت : از بین تمام موجودات هیچ کس را چنین حاضر جواب ندیده ام.

درس ششم ( اکسیر عشق )

          1.         از در وارد شدی و من از شدت شوق و هیجان از خود بی خود شدم و حالت کسی را داشتم که روحش از تن خارج شده است.

          2.         منتظر بودم تا کسی از دوست (معشوق) برایم خبری بدهد، حال آن که خود معشوق آمد و من از خود بی خود شدم.

          3.         پیش خود فکر می کردم با دیدن معشوق سوز اشتیاقم تسکین می یابد اما با دیدن معشوق نه تنها از اشتیاقم کم نشد بلکه مشتاق تر هم شدم.

          4.         توضیحات کتاب- (عشق به انسان ارزش می بخشد.)

          5.         توان رفتن به پیش دوست (وصال) برایم ممکن نشد از این رو مدتی لنگ لنگان به سوی او رفتم و مدتی هم با سرعت و شوق رفتم.

          6.          برای این که راه رفتن معشوق را ببینم و سخنانش را بشنوم همه ی وجودم برای شنیدن ، گوش شد و برای دیدن ، مانند چشم .

          7.         من چگونه می توانم به او نگاه نکنم و از تماشای او خودداری نمایم زیرا در اولین نگاه با دیدن او (معشوق ازلی) بینا شدم.

          8.         توضیحات کتاب ( آسایش من در فراق تو نشانه ی بی وفایی من است.)

          9.         معشوق قصد گرفتار کردن مرا در دام عشق خود نداشت . من خودم گرفتار نگاه همچون کمند او شدم.

        10.       به من می گویند: ای سعدی! چه کسی روی سرخ و شاداب تو را زرد و بیمارگونه کرده است؟من در پاسخ می گویم: که عشق مثل کیمیا بر وجود بی ارزش من راه یافت و به وجود مس مانند و کم ارزش من ، ارزش و کمال بخشید.


مطالب مشابه :


نحوه تنظیم و نوشتن استشهادیه محلی

وبلاگ دفتر اسناد رسمی 4 سبزوار - نحوه تنظیم و نوشتن استشهادیه محلی - سردفتر: غلامرضا لندرانی




چگونه یک استشهادیه محلی بنویسیم؟

طغراجه - چگونه یک استشهادیه محلی بنویسیم؟ - نوشتن مطالب اجتماعی فرهنگی وتاریخی - طغراجه




افراز واملاک مشاع

به ثبت هم نرسيده باشد رسيدگي به درخواست افراز اشكالي ندارد و استشهادنامه يا




خواسته اصلاح تاریخ تولد(ادعای ولی قهری)ورای وحدت رویه

نموده و به استناد‌استشهادنامه و گواهی پزشک تقاضای رسیدگی نموده است.




شرح درس سوم کاوه­ی دادخواه

معنی بیت: وقتی که کاوه استشهادنامه­ی ضحّاک را خواند، فوراً به سوی بزرگانِ دربار رو نمود.




معنی اشعار ادبیات 4

من این استشهادنامه را امضا نمی کنم و هرگز از پادشاه ( ضحاک) نمی ترسم. 23.




دوستان سلام :متن توبه نامه جهت تقدیم به دادگاه بدین شرح خالی ازلطف نیست.

۲-استشهادنامه محلی مبنی برسرزنش وی یا تصدیق اطرافیان مجرم به ثبوت توبه .




تاتی و تات ها

سلطانعلی تات در صفر 1005 استشهادنامة رعایا و مالکان قریه چوپلانی استرآباد را دربارة «حقابة




برچسب :