از خيانت تا عشق

  • از خیانت تا عشق 12

    -خوابي خانم يا بيداري؟چيزي نگفت که با لبخند گفتم:اگه خوابي يه تکوني به خودت بده بفهمم اگه هم بيداري تکون نخور.حرکتي نکرد که با خودم گفتم:مسخره يعني چي خوابي تکون بخور بيداري حرکتي نکن.با خنده گونه ام روي ملافه کشيدم و گفتم:داشتم مي گفتم اون زمان ترسيدم و نموندم،گذاشتم رفتم،ميدونم حتما دل خانم خوشگله شکست،اذيت شد،اما هر چي که فکر مي کنم مي بينم کاري که اون موقع کردم درسترين کار بود ،ميدوني چرا؟دستم رو روي شکمش به حالت نوازش حرکت دادم که حس کردم شکمش رو منقبض کرد.-چون من با اون همه بي اعتمادي که نسبت بهش داشتم به جاي اينکه عاشقترش کنم و عاشق شم بيزارش مي کردم از خودم، تو مي تونستي با آدمي که به همه رفتارت شک داشت زندگي کني؟من حتي وقتي تو قبل من آن مي شدي و چراغت رو سبز مي ديدم شک مي کردم که نکنه با کسي هستي؟من حتي وقتي با داداشم حرف ميزدي شک مي کردم به اينکه...نفسم رو فوت کردم بيرون .-شايد تو دلت بپرسي پس چطور ازدواج کردي؟به اون شک نداشتي؟چرا گاهي شک مي کردم اما سعي مي کردم به قول محسن افکار منفي رو از خودم دور کنم ،ميدونم مي تونستم اون تجربه رو با تو داشته باشم اما من خودم رو مي شناسم،وقتي تو از همه چي خبر داشتي راحت بودم از اينکه بهت شک کنم و خيالم راحت بود که تويي که بايد درک کني اما در رابط با غزل محتاط تر بودم،مي ترسيدم که اونم شک کنه که چرا مني که همه ميدونن هيچ وقت آدم شکاکي نبودم چطور اونقدر بدبين شدم،نميدونم منظورم رو متوجه ميشي يا نه؟يادته چند بار راحت تو رو به باد هر حرف مربوط و نامربوطي گرفتم فقط به جرم اينکه مي تونستم راحت جلوي تو از خيانت ناديا بگم وتلافيش رو سرت دربيارم؟من نمي خواستم با ازدواج تو اون يه ذره حرمتي رو هم که باقي گذاشته بودم هم از بين ببرم،من اگه هم به غزل چيزي مي گفتم به حساب علاقه ميذاشت،اما تويي که ميدونستي دليل کارام چيه،فکر مي کني برات راحت بود که با مردي زندگي کني که بهت شک داره يا اعتماد نداره؟هيچ وقت فکر نکن پس زده شدي.چون واقعا پست نزدم،الانم دلم يه زندگي آروم مي خواد،ديگه جوون بيست ساله نيستم که بخوام موش و گربه بازي کنم،الان تو ديگه زن مني و روزي که جواب مثبت دادي مي دونستي که قراره نقشت تو زندگيم چي باشه،دلم نمي خواد روزي برسه که از بله اي که بهم داديم پشيمون بشيم،مي خوام يه زندگي نرمال مثل همه آدما داشته باشم،مختاري که هر چي که تو دلت رو بخواي بهم بگي يا نه،اما اينو يادت نره که زن و شوهر از هر کسي بهم نزديکترند.سکوت کردم اما چيزي نگفت،بخشکي شانس يه ساعته من داشتم براي کي حرف ميزدم وقتي خانم خوابه.به خودم چسبوندمش و پام رو روي پاهاش انداختم و با خنده ...



  • از خیانت تا عشق 4

    شيطونه ميگه همچين بزنم تو صورتش که فک بالا و پايينش باهم جابه جا شن...پسره پررو...آخرش نفهميدم چند بار تو زندگي عاشق ميشه...همه دوست دختراش که عشقش تشريف دارن؟بدون اينکه نشون بدم برام مهم گفتم:خب؟اين خانم راد از کي تا حالا شده عشقتون؟با هيجان گفت:سمير نميدوني که اون شب من با يه نگاه عاشقش شدمپوزخندي تو دلم زدم خوبه حالا قبلا هم ديده بودتش الان شد با يه نگاه -با يه نگاه؟چپ چپ نگاهم کرد و گفت:بهتره بگيم با اولين نگاه؟با اينکه قيافه اش آشنا ميزد اما الان فهميدم چرا قيافه اش آشنا ميزد چون همون نيمه گمشده ام-حالمو بهم زدي امير ...تو اصلا نيمه گمشده هم داري؟امير:پ نه پ فقط شما داري اونم دوتا دوتاچشم غره اي بهش رفتم که گفت:چه دختر با کمالاتيه اين راد،هلو ،شفتالو...آلبالوبا حرص گفتم:بسه تو هم،هر دختري رو ديد گفتي عاشقش شدمامير روي شونه ام زد و گفت:نه جون تو اين يکي ديگه مطمئنم عشق عشقه،خيالت تختبعد ايليا رو گذاشت تو صندلي مخصوصش و ظرف فرني رو هم جلوش گذاشت و قاشق رو هم دستش داد.برگشت رفم و جعبه پيتزاش رو باز کرد و گفت:امروز اون طور که فهميدم با دوستش اومده بود،قصدشون ديدن تو بودهبا اين حرفش لقمه اي که تو دهنم بود،پريد تو گلوم و به سرفه کردن افتادمامير هم دو ضربه محکم به پشتم زد که دستم رو بلند کردم که نزنه.نوشابه رو باز کردم و يه نفس سر کشيدمقصد ديدن من؟اون؟عمرا بتونم باور کنم...البته شايد هم هنوز دلش گير منهسمير خان کم خودت رو تحويل بگير....همه دنيا عوض شده اما اين اعتماد به نفس تو به جاي اينکه کمتر شه روز به روز داره بيشتر ميشه...بابا رعايت کنه چه خبرته؟امير:چي شد ؟چرا عین دخترا هول کردی مگه گفتم اومدن خواستگاریت؟-حتما ناراضي بودي؟خنديد و گفت:حقته تا تو باشي مهمون بياد خونه ات خودت پول غذا رو حساب کني،خب کجا بودم...آهان داشتم مي گفتم،مثل اينکه تعريف کار تو رو شنيده بودن و اومده بودن که و واسه دوستش عصب کشي کنيپوزخندي روي لبم نشست...پس اون نديدناي من ادا بود...حتما امروز هم فقط يه بهونه بود...مثل همون اولين بار که اومد دم خونه امون و گفت دندونم درد مي کنه و همه اش فيلم بود.ديگه از حرفاي امير هيچي نفهميدم چون حواسم ديگه به اون نبود...حواسم توي گذشته ها بود...افکارم داشتن گذشته ها رو نبش قبر مي کردن.گذشته اي که خيلي وقت پيش دفنش کرده بودم.اينبار از امير و حرفاش ترسيدم...با اينکه ته همه اشون شوخي و مسخره بازي بود ،اما اينبار ترسيدم نکنه قصدش واقعا عاشقي و دوست داشتن و ازدواج باشهمنتظر بودم از بين حرفاش بفهمم که مهرسا چطور باهاش برخورد کرده اما به قول امير:درسته که تحويل نگرفت اما من مطمئنم از من خوشش اومده ...

  • از خیانت تا عشق 17

    عصبی گفتم:شنیدم فرار کردی؟سکوتش باعث شدصدام بالا بره:با این کثافت کاریات می خواستی به کجا برسی؟واقعا می خوام بفهمم هدفت از این زندگی کثیف چی بوده؟-خوشحالی این حالم رو می بینی نه؟با لحنی تحقیر کننده گفتم:دیدن این حال زارت یه روزی فکر می کردم لذت داره برام،اما نه نداره،فقط دلم داره به حالت می سوزه که خودت هم هنوز نفهمیدی چی از زندگی می خوای.دستای مهرسا که دور بدنم حصار شدن و سرش که روی شونه ام قرار گرفت.باعث شد یه منبع آرامش رو کنارم حس کنم.دست راستم رو روی دستاش گذاشتم -بیا دم خونه پدرم من اونجا منتظرتم.سریع گفت:چرا اونجا؟-چون من میگم،مگه کمک نمی خوای؟فکر می کنی من از سر خیرخواهی کمکت کنم؟نادیا:منظورت چیه؟-بعدا بهت میگم.گوشی رو قطع کردم و توی جیبم گذاشتم ،دستای مهرسا رو از دورم باز کردم و به طرفش برگشتم.مهر:سمیر تو نمی تونی بگی؟خواهش می کنم فراموش کن.-بخوام فراموش کنم هم نمی تونم،این چند سال نتونستم با خیال راحت زندگی کنم،از ترس اینکه نکنه همه بفهمن زنم چی بوده و کی بوده؟می خوام همه چی تموم بشه،بگم یا نگم هم کم کم همه می فهمن،تا یه مدت هم مطمئنا حرف میزنن و بعد یادشون میره،اما در عوضش من دیگه بدون ترس از گذشته می تونم راحت زندگی کنم،محسن چند بار بهم گفت:باید با قضیه روبرو شم،اما من نخواستم،نتونستم،گفت مسئله رو حل کن پاکش نکن اما من هر بار می گفتم این مسئله به من ربط داره منم دوست دارم پاکش کنم،اما فکر کنم این مسئله هیچ وقت فقط مسئله من نبود،مسئله ای که زندگی یه آدم رو بین مرگ و زندگی کشوند فقط مال من نبود.نگران گفت:بلایی سر امیر آوردی؟کلافه چنگی به موهای نم دارم کشیدم و جلوی پنجره ایستادم.-خواهر امیر وقتی همه چی جلو در و همسایه لو میره خودکشی می کنه.مهر:خدای من،زنده اس؟سرم رو روی دیوار کنار پنجره گذاشتم و به آرامشی که توی حیاط بود نگاه کردم،به سکوت و سکون همه چیز.-نمیدونم،امیدوارم که الان زنده باشه.الان علاوه بر همه گذشته عذاب وجدان این اتفاق هم اذیتم می کنه،که اگه من قبلا همه چیز رو می گفتم شاید اینجوری نمی شد.نزدیکم ایستاد و دستش رو روی بازوم گذاشت.مهر:تو نمی تونی توی این مسئله خودت رو مقصر بدونی،تو به هر دلیلی نخواستی از گذشته چیزی بگی ،اما این دلیل نمیشه که مقصر کارهای زشت بقیه تو باشی.-اما من از وقتی فهمیدم هی دارم به خودم میگم شاید اگه من ماهیتش رو به هم نشون میدادم این اتفاق نمی افتاد.مهر:چرا سعی می کنی با مقصر نشون دادن خودت،خودت رو تنبیه کنی؟تو هیچ وقت نخواستی زنت خیانت کنه،خب کرد،مگه مقصر تویی؟نخواستی کسی بفهمه و نگفتی و اون باز بد شد و بد موند،باز هم تو مقصری؟کی میگه؟این ...

  • از خیانت تا عشق 16

    به آشپزخونه نگاهي انداختم ،باران و مهرسا داشتن آماده مي شدن براي کشيدن شام.بلند شدم و دنبالشون وارد آشپزخونه شدم که مهرسا با ديدنم گفت:زنگ بزن سميرا اينا چرا دير کردن،مي ترسم دير شه شام سرد شه.کاهويي از ظرف سالاد برداشتم و گفتم:الان زنگ ميزنم ببينم کجان.کاهو رو به دهنم گذاشتم و شکلکي براي ايليا که مهرسا داشت شامش رو بهش ميداد درآوردم که خنديد و دستش رو روي قاشقي که کنار دهنش بود زد و سوپ رو روي لباسش ريخت.مهرسا چشم غره اي بهم رفت و گفت:برو زنگ بزن ديگهلبخند پهني زدم و گفتم:باشه،چرا جلو زن داداشم ضايعم مي کني.باران:برو حالا خوبه من مي شناسمت.-تو به کارت برس و کاهو رو درست خورد کن.همين که خواستم از آشپزخونه بيرون بيام تبسم رو ديدم که گفت:اومدم ببينم مهرسا کمک لازم نداره.سري تکون دادم و کنار رفتم.گوشيم رو دستم گرفتم که صداش رو شنيدمتبسم:مهرسا منتظر کسي هستين؟مهر:آره سميرا اينا هنوز نيومدن.صداش رو آرومتر کرد و گفت:مهرسا جون از من به تو نصيحت زياد به خواهر شوهرت رو نده که سوارت ميشه.پوزخندي زدم و سمت اتاق رفتم.مطمئن بودم مهرسا زني نيست که بخواد به همچين چرت و پرتايي بها بده.شماره آشور رو گرفتم و کنار پنجره اتاق ايستادم با دومين بوق جواب داد-پشت دريم باز کن در رو.-سلام نکني يه وقت.صداي خنده اش با صداي زنگ در همراه شد.گوشي رو قطع کردم و از اتاق بيرون زدم.سميح در رو باز کرده بود و الهه اولين نفري بود که با اخم وارد شد ،سمت الهه رفتم.همگي در حال حال و احوالپرسي بودن ،الهه هم کنار سميح ايستاده بود و به بقيه نگاه مي کرد.-الهه دايي بدو بيا اينجا؟خم شدم و دستام رو باز کردم که با شنيدن صدام دويد سمتم.بغلش کردم و صاف ايستادم.-خوبي دايي؟اخمي کرد و آروم گفت:مامان و بابا دعوا کردن.گونه اش رو بوسيدم -دختر خوب اتفاقاي خصوصي رو به کسي نميگه،بعدش من مطمئنم دعوا نبوده ،بحث بوده.متفکر گفت:بحث يعني چي؟-بحث يعني حرف زدن با صداي بلندالهه:ميشه بهشون بگي ديگه بحث نکن سمير جونموهاش رو خرگوشي بسته بود،بالبخند گفتم:حالا شدم سمير جون.خم شد و سريع و محکم گونه ام رو بوسيد که صداي آشور اومد:تحويل نگيري ما روالهه رو زمين گذاشتم و دستش رو که به طرفم دراز شده بود تو دستم فشردم-دير کردين؟آشور:يه ذره کارم طول کشيد.سميرا:سلام داداش خوبي؟-سلام خواهر گل و عزيزم ،خوبي؟لبخندي زد،رو به آشور گفتم:برو بشين راحت باشآشور که کنار سميح نشست سميرا با لبخند شيطوني گفت:متاهلي که خوبه؟شالش رو روي صورتش کشيدم و گفتم:فوضولي مگه تو؟مهرسا نزديکمون شد و گفت:سميرا جون راضي به زحمت نبوديم ،ممنوننگاش کردم که به بسته کادو شده اي که گوشه سالن بود ...

  • عکس هایی از خیانت به در عشق

    عکس هایی از خیانت به در عشق

     روز ایران عکس های خیانت، نامردی و بی وفایی Chercher Aguea دانلودانه طلبکار شدن سرکرده نهضت آزادی از دولت و نظام! خیانت به عکسهای عروسی میهن پست عکس های خیانت، نامردی و بی وفایی دانلود عکس خیانت در عشق حوادث عشق=خیانت=دروغ عکس خیانت به عشقت سايت تفريحی و سرگرمی پارس روز عکس از خیانت عشق اخبار حوادث و شگفتی ها عکس وقتی خیانت زن یا شوهر مجازه و میشه با کس دیگه ای خوابید اس ام اس خیانت و جدایی 93 آخرین خبرهای شفقنا میگنا عکس های عاشقانه خیانت کردن خيانت به عشق جملات و عکس های عاشقانه و دلتنگی عكس جالب از خيانت در عشق سـه علی سـه عکسهای خیانت به عشق خيانت در هنر عکس عشقولانه خیانت از خیانت تا عشق 2 دانلود بروزترین ها اس ام اس های خیانت ۹۱ استاتوس خیانت دل نوشته و حرف های نامردی و شکایت خیانت ب عشق اس ام اس 98 خیانت به عشق پاک عشق خیانت دروغ سلول عشق خیانت زنم که به گروهی ختم شد اس ام اس خیانت (2) عکس از(تنهاییخیانتدروغعشق نفرت) دستهبندی شعر تنهایی روایت خیانت به همسر آیین همسرداری نشانه های خیانت همسران بی بند و بار Blogfa حوا درسریال شمیم عشق به همسرش خیانت کرد! عکسهای خیانت در روابط !!!! عکس عاشقانه خیانت عکس خیانت به عشق جدید هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی روزگـــــــــــــــــــــــــــــار عکس از خیانت عشق خیانت عشقم به من خیانت عجیب مردی با 8 زن به نامزدش!+عکس اس ام اس های خیانت و نامردی 93 تصاویر جملات و عکس های عاشقانه و دلتنگی جهانیها اس ام اس های خیانت جدید خیانت به عشق استخدام جدید ترین اس ام اس های خیانت تیر ماه 93 ندای یک بسیجی عاشق قلب شکسته من اس ام اس جدید 93 آلامتو عکس های خیانت ب عشق بزرگترین خیانت شاه از زبان خسرو معتضد رهیاب نیوز قلبی خسته از تپیدن Blogfa عکس خیانت به عشق عکسهای خیانت به عشق عشق و خیانت عکس هایی از خیانت در عشق ورزشی ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد خیانت به عکسهای عروسی آپارات سـه علی سـه عکس های جدید عاشقانه خیانت کردن دانلود عکس خیانت عشقی عکس عاشقانه خیانت کارگردان«روزگاری عشق و خیانت» ورود اسلام به ایران را به تصویر میکشد 10 نشانه خیانت در زنان عکس خیانت عشقی پاتوق کده » عکس های خیانت در عشق نایت اسکین قلبی خسته از تپیدن BartarinhaIR برترین ها آخرين اخبار روز کردی سون اس ام اس عکس از خیانت دخترا و پسرا خیانت به عکسهای عروسی عکسهای خیانت به عشق اس ام اس های جدید با موضوع خیانت و نامردی آذر ۹۱ سایت عاشقانه لحظه ها عکسهای خیانت در عشق خیانت فرح پهلوی به عشق!/عکس جملات عاشقانه خیانت Oseam: تعویق انتشار اسناد خیانت آمریکا به ملت ایران به دلیل تاثیر عكس هاي عاشقانه وغمگين یاس گروپ خیانت به ...

  • بزرگترین خیانت های تاریخ بشر!

    از بوسه يهودا تا اشك‌هاي نيچه! مادر «هملت» خائن بود. بودن يا نبودن؟ مسأله اين نيست. حالا جز «خيانت» به هيچ چيز فكر نمي‌‌كنيم. با اين همه حرف از خيانت كه باشد، «شكسپير» خودش را به ذهنمان تحميل مي‌كند. او خالق هملت و مادر خائنش بود. حالا براي نوشتن از خيانت‌كاران بزرگ جهان، بايد مقدمه را به استاد «كالبد شكافي توطئه» سپرد. تاريخ پر است از چهره‌هاي بزرگي كه خيانت كردند يا به آنها خيانت شد. هنوز چند سطر مانده تا رسيدن به تراژدي. پيش از آن اما جمله‌اي از شكسپير: «اگر كسي يك‌بار به تو خيانت كرد، اين اشتباه از اوست. اگر كسي دوبار به تو خيانت كرد، اين اشتباه از توست.»!   يهودا برگونه مسيح بوسه زد «كسي كه با من نان خورده است، به من خيانت مي‌كند.» شام آخر با اين جمله جاودانه شد. حواريون مسيح را دوره كرده‌بودند. «اين را به همه شما نمي‌گويم. من تك‌تك شما را انتخاب كرده‌ام و خوب مي‌شناسم.» عيسي از چه كسي سخن مي‌گفت؟ حواريون مات و مبهوت به چشمان يكديگر خيره شدند. پطروس به مسيح نزديك شد: «خداوندا، آن شخص كيست؟» ... و مسيح لقمه‌اي گرفت و در دهان يهودا گذاشت: «عجله كن و كار را به پايان برسان!» هيچ‌كس منظور مسيح را نفهميد. پول دست يهودا بود و حواريون تصور كردند عيسي به او دستور داده است كه برود خوراك بخرد يا چيزي به فقرا بدهد.يهودا برخاست و در تاريكي شب بيرون رفت. مسيح گفت: «وقت من تمام است. همه جا را دنبال من خواهيد گشت اما مرا نخواهيد يافت. نخواهيد توانست كه به‌جايي بياييد كه من مي‌روم.» پطروس پرسيد: «شما كجا مي‌رويد؟»-‌ «حال، نمي‌تواني با من بيايي ولي بعد به دنبالم خواهي آمد.»-‌ «چرا نمي‌توانم حالا بيايم؟ من حتي حاضرم جانم را فداي شما كنم.»-‌ «توجانت را فداي من مي‌كني؟ همين امشب پيش از بانگ خروس، سه بار مرا انكار كرده، خواهي گفت كه مرا نمي‌شناسي.» انجيل يوحنا، باب 13، آيه 38-18)خارج از شهر، حواريون شام آخر را مي‌خوردند. يهودا از مخفيگاه خارج شد و ساعاتي بعد از آن كيسه‌اي پر از سكه‌هاي نقره در دست داشت. او به علماي قوم يهود قول داد كه نه‌تنها مخفيگاه حواريون، كه دقيقا مسيح را هم براي سربازان رومي شناسايي كند. يهودا سربازان رومي را با خود به محفل مسيح مي‌آورد. تعدادي از حواريون خود را مسيح معرفي مي‌كنند. كدام يك از اين جمع مسيح است؟ يهودا پيش مي‌رود و گونه مسيح را مي‌بوسد! المپياس؛ مادر اغواگر پشت سر مادر اسكندر حرف وحديث فراوان است. مي‌گويند دوران كودكي او در فضايي آكنده از شهوت و خشونت گذشت. آن دوره البته هنوز «فرويد» ظهور نكرده بود كه اسكندر را به‌عنوان يك نمونه قابل مطالعه مورد بررسي قرار دهد. با اين همه ...