عقل و شخصیت از منظر روان شناختی - قدرت عقل از دیدگاه روانشناسی

عقل و شخصیت از منظر روان شناختی        
 
در تاریخ زندگی بشر همیشه سوال این بوده است که ما کیستیم؟ صورتگری ها و استدلا ل هایی که در این زمینه، چه مکتوب و چه غیرمکتوب در اندیشه بشر راه پیدا کرده، گاه مواضعی بدبینانه داشته، گاه مواضعی بی طرف و گاهی مواضع خوش بینانه و مثبت. مواضع بدبینانه از اندیشه فیلسوفانی سرچشمه گرفته است که سعی نموده با بی طرفی تنها به تحلیل توانمندی ها یا ناتوانایی ها یا ماهیت مساله بپردازد بدون آن که موضع گیری خاصی نماید...

قدرت عقل از دیدگاه روانشناسی

قدرت عقل از دیدگاه روانشناسی

 موضع گیری سوم، تنها به توانمندی ها، قدرت و استعداد شگرف عقل بشر در پیشبرد زندگی، درک آینده، شناسایی پدیده ها توجه می نماید. هر سه موضع گیری، به عنوان عقلا نیت یا ناتوانایی عقلی بشر تنها استعدادی فردی یا محصول فعالیت مغزی یک نفر نیست، بلکه دارای هویتی جمعی جاری است.
مفاهیم مرتبط با عقل بشر و توانایی درک دنیا، خود و دیگران مقوله ای بنیادین در علوم مختلف است و واژه های مترادف و هم سوی با آن، عبارتند از: معقول بودن، خردورزی، عقل گرایی، عقل باوری و خردمندی است که همگی را می توان نشان از هویت جمعی عقل بشر دانست. به لحاظ تاریخی، مفهوم عقل در آرای فلا سفه به عقل نظری و عقل عملی تقسیم می شده است که از قدیمی ترین تقسیم بندی ها در قلمرو فلسفه است. این سنخ شناسی به معلم اول یعنی ارسطو منسوب است. عقل نظری دستگاهی از نظام عقلی است که وجودش، منوط به وجود مادی و امور واقع نیست و هستی اش کاملا معقول است. در واقع صورت های انتزاعی هستند که دارای معقولا ت مجردند.
اندیشه ها و نظریه های متعددی که در علوم وجود دارد، بخشی از همین عقل نظری است. به نظر می رسد انسان برای درک پدیده ها، تحلیل آن ها و ایجاد رابطه بین پدیده ها و در یک کلا م نظریه پردازی، به این بخش از عقلا نیت احتیاج دارد. در مقابل این عقل، عقل عملی قرار دارد که همانا عقل معاش و معاشرت است که به چگونگی زندگی کردن ما، جامعه، محیط کار و خانواده مرتبط است. خرد عقلی ما، همان خرد اقتصادی، سیاسی و فنی است که ناظر به شرایط واقعی زندگی، تجارب فردی و برخواسته از حواس و تجربه آدمی است. این بخش همیشه مورد بی اعتنایی فلا سفه بوده است زیرا آن را عقل کارگر می دانستند که هدف نهایی آن تنها اداره زندگی است. مفهوم عقلا نیت، انشقاقی است از واژه لا تین Rationalکه به معنای عقلا نی است. واژه های عقل گرایانه یعنی Rationalitic و عقلا نی شدن Rationalisation از همین کلمه مشتق شده و در علوم اجتماعی فراوان به کار گرفته می شود. آن چه بحث ماست، چیستی و ماهیت عقلا نیت نیست، اما شاید لا زم باشد از یک منظر کلی، تلا ش های پژوهشی را که به منظور طبقه بندی عقلا نیت صورت گرفته است را در این جا بیاوریم:

۱) عقلانیت نظری:
دایره این حوزه به بسط عقل در حوزه معرفت نظری و تدوین برهان و استدلا ل محدود است. قاعدتا همان گونه که بیان شد، این حوزه از قدیمی ترین حوزه های فلسفی است که تکوین آن به فلسفه یونان برمی گردد.

۲) عقلانیت کنشی:
این سطح از حوزه مورد نظر، بخشی از عقل را در برمی گیرد که در کردارها و اعمال و رفتار افراد ظاهر می شود. عقلا نیت کنشی، پدیده ای عینی یا صورتی از کاربرد عقل است که کنش گر در هنگام عمل به جهت چگونگی تحقق آن توجه می کند. قاعدتا بخشی از این عقلا نیت می تواند خودخواهانه باشد.

۳) عقلا نیت ساختاری:
عقلا نیت ساخت یافته در زبان نویسندگان معاصر، عقلا نیت ابزاری یا رسمی است. این عقلا نیت، هویتی غیر فردی داشته و ماهیتا جمعی است. به دو زبان «دور کیم» هویت واقعی آن، بیرونی
عمومی و الزامآور است. قاعدتا در این نوع عقلا نیت، افراد به صورت آگاهانه بر عقلا نی بودن رفتار خود نظارت ندارند. به نظر می رسد ما بر اساس قواعد و ساختارهای جامعه که پیشاپیش تعیین شده است عمل می نماییم. ما در ساختارهایی زندگی می کنیم که به ما فرمان می دهند که چه بکنیم و چه نکنیم. اگرچه این نوع عقلا نیت مورد نقد قرار گرفته است، اما به هیچ عنوان نمی توان تصور کرد که این نوع از خرد انسانی، بی معنا یا قابل توجیه نیست.
به نظر می رسد سطح نظری عقلا نیت، همان عقل نظری فلا سفه می باشد و سطح کنشی عقلا نیت، همان عقل عملی است که در دیدگاه فیلسوفان مورد بی مهری قرار گرفت. اما سطح ساختاری عقلا نیت، به بازتاب عقلا نیت در ساختارهای اجتماعی اشاره می نماید که به تعبیر «هابرماس» عقلا نیت ابزاری است که به تبع آن، بخشی از عقلا نیت ارزشی در این سطح مطرح می شود. بشر عقل گرا و منطقی دست به اعمالی می زند و نظریه هایی تدوین می کند که به نحو بارزی می تواند از نظر آسیب شناسی، بیمارگونه تلقی شده و نوع بشر را با نابودی مواجه سازد. اگرچه در سطح عقل نظری می توان اذعان کرد که عناصر انتزاعی تحلیل پدیده ها یا استدلا ل های به کار گرفته شده محتوای کاملا متمایزی را از یکدیگر نشان می دهند، اما آیا می توان اذعان کرد که تمام این عناصر که در کنار یکدیگر یک نظریه را شکل داده اند، عناصری کاملا آگاهانه بوده اند؟ نقطه کور تحلیل موضوع نیز همین جاست. قاعدتا در سطح نظری، ما استدلا ل های مختلفی از بروز پدیده ها در اختیار داریم. شاید اگر تنها یک نظریه درست در اختیار داشته باشیم، آن گاه راحت تر زندگی می کردیم، اما هر نظریه ای و هر نظری که انسان ها در تحلیل پدیده ها ارائه می دهند، به ابعاد خاصی اشاره می نماید. بنابراین عقلا نیت نظری بشر، کارکردهای محدودی دارند و ما در تحلیل به رفتارها، نمی توانیم به یک پارادایم خاص متکی باشیم.
در سطح عقلا نیت کنشی نیز بسیاری از حرکت های ما برای معاش و معاشرت، عناصر آگاهانه نیستند. در سطح ساختاری نیز بسیاری از ارزش ها، قوانین و مقررات و حتی رفتارهای جمعی ما نیز دارای عناصر کاملا بارزی از غیر عقلا نی بودن ریال ناخواسته بودن و فقدان هشیاری را در خود دارند. برای تحلیل هشیارانه یا ناهشیارانه بودن اعمال بشر، شاید لا زم باشد که از منظری وسیع تر به قضیه نگاه کنیم. عقل و عقلا نیت تنها بخشی از وجود انسان است. مجموعه از عناصر و ویژگی های جسمی و روانی انسان که عقل بشر نیز بخشی از ویژگی های روان شناختی وی را تشکیل می دهد تحت عنوان شخصیت انسان مطرح می شود. از دیدگاه فیلسوفان قدیمی، شخصیت انسان، یک شخصیت عقلا نی بوده است و هر انسانی که قصد داشته است تصمیمی بگیرد، این تصمیم را بر مبنای سود و زیان ها و آگاهی هایی که داشته ودارد می گیرد. بنابراین برای فیلسوفان عقلا نی گرا، انسان موجود منطقی است که براساس آگاهی هایش دست به عمل می زند.
قاعدتا همین عقل است که رفتار انسان را هدایت می کند. این دیدگاه از افلا طون شروع گردیده، با لا یب نیتس گسترش یافت و با روانشناسان شناختی در توضیح رفتارهای انسانی بسط پیدا کرد. اگرچه روانشناسان شناختی، افکار غیرمنطقی بشر را نیز واجد ماهیتی کارکردی می دانند، اما به عقیده آنها، انسان موجودی است که براساس آگاهی و اختیار تصمیم می گیرد و از آگاهی های خود نیز آگاه است. نه تنها روانشناسان شناختی، بلکه روانشناسان انسانگرا که به ماهیت بشر خوش بین بوده اند، نیز انسان را موجودی هشیار دانسته اند. از دیدگاه راجرز (ROJERS) و مزلو (MASLOW)، انسان ها موجوداتی هستند که بر زندگی خود هشیارانه تسلط داشته و می توانند خود و دیگران را درست درک کنند. در دیدگاه «اگزیستانسیالیست ها» نیز انسان موجودی است که هشیارانه تصمیم گیری می کند. روانشناسان اگزیستانسیالیست، شخصیت بشر را یک شخصیت هشیار ارزیابی می کنند که قادر است با احساس آزادی عمل کرده و روی هم رفته در زندگی خود، معانی را جستجو می کنند. از دید فرانکل، انسان ها دارای یک نیاز بنیادی هستند و آن نیاز عبارت است از معناجویی.
بنیادی هستند و آن نیاز عبارت است از معناجویی. همین معناجویی که مبنای نظریه پردازی و کنش انسان را تشکیل می دهد، پارادایم های شخصیتی روانشناسان «خود» یا (PSYCHOLOGY-SELF) در نقش عملکرد عقلانی و هشیارانه در بروز رفتارهای انسان تاکید می نماید. حتی در روانشناسی اجتماعی نیز، پارادایم های شناختی بر این نکته اشاره می نمایند که در کنش های اجتماعی انسان، کنش هایی هستند عقلانی. به چنین دیدگاه هایی در روانشناسی اجتماعی، «دیدگاه سرد» گفته می شود. زیرا نقش هیجان ها و عناصر ناهشیار را در بروز رفتارها ناچیز می انگارند. در مقابل دیدگاه عقلانی گرا و نظریه پردازان انسان گرا و شناخت گرا، پارادایم روان کاوی فروید بر بنیان های ناهشیار استوارند. بنابراین استدلال فروید از شخصیت انسان بر مبنای انگیزه های ناهشیار استوار است. از نظر وی انسان موجودی غیر عقلانی و غیرمنطقی است. بنابراین بسیاری از عناصر به ظاهر منطقی در تحلیل رفتارهای خود، سرچشمه های ناهشیارانه داشته و استدلال های منطقی، استدلال هایی فریبکارانه اند. زیرا پوششی هستند برای واقعیت هایی که ناهشیارانه بوده و حتی خود فرد نیز از آنها بی خبر است. پارادایم های متاثر از چنین دیدگاهی در کنش اجتماعی، به «دیدگاه های گرم» مشهورند. این دیدگاه ها در تحلیل کنش اجتماعی به هیجان مداری انسان ها اشاره می کنند و اعتقادشان بر این است که ساز و کارهای رفتار اجتماعی در انسان، سرچشمه های هیجان مدار داشته و انسان ها به طور کلی موجوداتی غیرعقلانی هستند. انسان ها موجوداتی هستند که با خود در تعارض هستند زیرا عناصر درونی آنها لاجرم با یکدیگر سازگاری ندارند. هیچ گونه صلح و آرامش درونی در کار نخواهد بود و از آنجا که ما خواستار آرامش هستیم، دست به خود فریبی می زنیم. بنابراین آنچه به عمل عقلانیت بشر مطرح است، چیزی جز تحریف واقعیت ها نیست. تمامی انگیزه های شریف بشری، خواب و خیالی بیش نیست و صرفا کوشش هایی هستند برای کتمان تکانه های خودخواهانه ناهشیار ما. به عقیده فروید، می توان این وضعیت را تحمل کرد ولی راه نجاتی وجود ندارد. اگرچه فروید در طول زمان توسط هم کیشان وی تعدیل شد، اما اعتقاد به ناهشیاری در انسان و تحلیل شخصیت آدمی بر مبنای ناهشیاری همچنان مورد تاکید بسیاری از روانشناسان است. «کارل یونگ» علی رغم اختلاف نظرهایی که با فروید داشت، اعتقاد داشت که بخشی از رفتارهای انسان هشیارانه و بخشی دیگر ناهشیار است.
وی مفهوم جدیدی را در تحلیل شخصیت انسان ها مطرح کرد که قادر است نحوه ادراک انسان ها از پدیده ها را تحت تاثیر قرار دهد و آن ناخودآگاه جمعی بشر است. اگر از دیدگاه طبقه بندی عقلانیت نگاه کنیم، دیدگاه یونگ، بر ناهشیار بودن عقلانیت ساختاری تاکید می کند. زیرا اعتقاد وی بر این است که ما در طول نسل های متمادی، عناصری را از پدر ان خودجذب کرده ایم که قدمتی چند هزارساله داشته و نحوه رفتار ما در جامعه توجیه می نماید، عرق وطن، دلبستگی به خاک، زمین، ترس های متعدد بشر، عاشق شدن در یک نگاه و بسیاری از رفتارها، عناصر ناهشیاری می باشند که ما برای دلایل آن توجیه قابل قبولی نداریم، اما آنها را پذیرفته ایم. اگرچه در اینجا نمی توان همه نظریه های شخصیت را مطرح کرد، اما می توان در اکثر نظریه ها جنبه های هشیار و ناهشیارانه و تاکیداتی که بر هر کدام می شود را کاملا متوجه گردید. خلاصه کلام آنکه اگر بپذیریم که دیدگاه های عقلانیت بر دو سطح عملکرد آگاهانه و ناآگاهانه تاکید می کند، نظریه های شخصیت بر دو عنصر صحه می گذارند. بنابراین می توان نتیجه گرفت که انسان ها هم موجودات عقلانی هستند که بر مبنای استدلال ها و تصمیم گیری های عاقلانه عمل می کنند و هم می توان گفت که انسان ها موجوداتی هیجانی هستند که بر مبنای هیجان هایشان عمل می کنند. هر کدام از این دو عنصر می تواند توجیه گر بخشی از رفتارها در ما باشد. 
منبع: روزنامه مردم سالاری
ویرایش وتلخیص:برگزیده ها


,