بله برون با عکس

امشب خونمون بله برونه    هی     امشب خونمون شیرینی خورونه    هی

دختری که خواستگاری کردم          خورشید زمین و آسمونه          هی

حالا بیاااااااااااااcancan.gif

کجا بیا؟       3367.gif                 ایــــــــــــــست!!!shv.gif

پاشین جمعش کنین بی جنبه ها!!!160.gif

در ادامه ی ماجرای خواستگاری می خوانید:

موقعیت: 27 مهر سال 88 روز دوشنبه شب میلاد حضرت فاطمه معصومه.

بله بالاخره ( پ نه پ پایین خره!!! تازه بیشوورم هست!!!) این پدر جان ما تحقیقات خودشون رو به اتمام رسوندن ، یعنی شوره هر چی تحقیقه درمیاره بابای من!!!  4fvgdaq_th.gif   تا جد هفتم طرفو بیرون نکشه بی خیال بشو نیس.... نه فقط واسه دخترای خودش ، هر کی تو فامیل بخواد براش با جون و دل تحقیق می کنه!!!!        قوربون بابایی محققم برم من!!!pinkglassesf.gif

حالا از این طرف هم لیدا ما رو کچل کرد بس که زنگ زد خونمون!!!     خودش هم می گفت: جواد منو کچل کرده!!!       قرار شد دو شنبه شب که میلاد بود بیان برای بله برون و تعداد مهریه و شیربها و...  من یه جلیقه شلوار آجری رنگ با بلوز سفید و یه شال کرم رنگ و چادر سفید بودم ،  از طرف خونواده جوادم ، مامان و باباش و خودش و دو تا از برادرهاش که مزدوج ان با خانواده اومده بودن و از طرف ما هم فقط من و مامان و بابام و داداشم و الهه که البته بینوا الهه تو اتاق خواب گوش وایساده بود!!!dancegirl2.gif

خلاصه ، ساعت 10 بود اومدن ، منم دویدم تو آشپزخونه (مثلا خجالت می کشیدم) تا اینا اومدن داخل دیدم لیدا داره میگه: الهام کجاست بیاد گل رو از جواد بگیره؟     صدای داداشمو شنیدم که گفت: الهام جان بیا...      من رفتم بیرون از آشپزخونه و جوادم گل رو گرفت طرفم و گفت: سلام   Smiley     خدای من انقدر نگاهش خوشگل بود که تا اعماق دلم آب شدم از شرم!!!!  یه جورایی انگار با تمام وجو داشت ازم تشکر می کرد یا نمی دونم داشت منو با اون چشاش جادو می کرد.....     الانم که دارم می نویسم صورتم داغ می شه و دستام می لرزه خیلی حس نابی بود...girl_angel.gif

گل رو که می گرفتم ناخودآگاه دستم با دستای مردونه ش تماس پیدا کرد (استغفرالله) و حس کردم چقدر داغه دستاش!!!   (بخدا این لمس عمدی نبود از طرف هیش کدوم مون) d_roller.gif

گل رو گذاشتم رو اپن و رفتم سمت مهمونا و با همه سلام و احوالپرسی کردم و دوباره رفتم سمت آشپزخونه مون که چون پرده هاشو کشیده بودیم داخلش دیده نمی شد و من راحت بودم...vishenka_27.gif

حرف ها شروع شد و از آلودگی هوا و گرونی و سفرهای زیارتی رسید به بحث شیرین مهریه !!!!      بابام خیلی تو مسائل ازدواج سختگیرن و مهریه رو پایین نمی گیرن ابدا" (البته اصلا درست نیست) ولی خیلی زود با تعداد مهریه که 314 عدد سکه تمام بهار بود موافقت شد!!!    کفم بریده بود که چطور بابایی راضی شد؟ فک کنم ایشونم مثه من عاشق دومادش شده بود؟ نه؟4chsmu1.gif

تو بحث شیربها یه کم کش و قوسش دادن و سرآخر اونم به توافق رسیدن و وقتش رسید که من چای و شیرینی مخصوص رو ببرم!!!       بعد اینکه به همه تعارف کردم خواستم دوباره آشپزخونه که مامانم مانع شد و گفت بیا بشین!!!  greenstars.gif    منو می گی انگار همه دنیا رو بهم داده باشن از ذوقم!!!!

الهه هم کم کم وارد جمع شد و سرآخر مهمونا 12 شب بود که رفتن و ما هم با مامانی و داداشم کلی عکس با اون گل بله برون گرفتیم که براتون عکس گل رو می ذارم...29dz8zk.gif

هنوزم گل بله برون مونو دارم و خشکش کردم زدم دیوار اتاق خوابمون...

این قصه ادامه دارد...

در ادامه دو مرحله از عقد و محضر ما رو خواهید خواند...

عکس ها:

گل خواستگاری  ببخشید که دور عکسم هاله نور داره!!!

گل بله برون

بله باید بهتون خبر بدم که ۲۴ مهر سال ۹۰ نی نی کوشولوی آبجی شماره ۳ بدنیا اومد و اینم عکسش امیر رضا
 




مطالب مشابه :


بله برون با عکس

طلیعه ی خوشبختی - بله برون با عکس - روزهای یک زن، یک همسر ، یک مادر - طلیعه ی خوشبختی




من و دوست پسرم + عقد هول هولکی

طلیعه ی خوشبختی - من و دوست پسرم + عقد هول هولکی - روزهای یک زن، یک همسر ، یک مادر - طلیعه ی




فقط عکس...شرح در متن!!!

طلیعه ی خوشبختی - فقط عکس شرح در متن!!! - روزهای یک زن، یک همسر ، یک مادر - طلیعه ی خوشبختی




گزیده ای از اس ام اس های دووران نامزدی

طلیعه ی خوشبختی - گزیده ای از اس ام اس های دووران نامزدی - روزهای یک زن، یک همسر ، یک مادر




برچسب :