قصه لاشخور

لاشخور به پاهایم نوک می زد. چکمه ها و جوراب هایم را دریده بود، حالا هی به پاهایم نوک می زد و بعد هم ناآرام دور سرم چند بار می چرخید و دوباره دست به کار می شد. آقایی از آنجا رد می شد، لحظه ای به من خیره شد و بعد پرسید، چرا دارم لاشخور را تحمل می کنم. گفتم: « بی دفاعم، آمد و بنا کرد به نوک زدن به من، طبعاً خواستم از خود دورش کنم، حتی سعی کردم او را خفه کنم، اما چنین حیوانی پرزور است، حتی می خواست خود را به صورتم بزند، که گفتم بگذار پاهایم را قربانی کنم. حالا هم که تقریباً پاهایم را دریده است.»

آقا گفت: « چرا می گذارید این قدر اذیتتان کند، یک گلوله کافی است کلکش را بکند.»

پرسیدم:« راستی این طور است؟ می توانید این کار را کنید؟»

آقا گفت:« با کمال میل. فقط بایدبه خانه بروم و تفنگم را بیاورم. می توانید نیم ساعتی صبر کنید؟»

گفتم:« نمی دانم.» و لحظه ای از شدت درد میخکوب شدم.

بعد گفتم:« لطفاً هرطور شده سعی تان را بکنید.»

آقا گفت:« خوب. عجله می کنم.»

لاشخور به آرامی حرفهای ما را گوش می داد و نگاه های من و او را زیر نظر داشت. دیدم همه چیز را بو برده، خیز برداشت تا به اندازۀ کافی شتاب بگیرد و مثل نیزه پرانها منقارش را از دهان تا اعماقم فرو برد. همچنان که او در خون انباشته اعماقم که در سواحل اش لب پر می زد، به گونه ای نجات ناپذیر غرق می شد، پس می افتادم و حس می کردم آزاد شده ام.

قصه لاشخور

مطالب مشابه :

اعلام نمرات نهایی دروس استاد عمویی و ایزدپور

تحلیل و بررسی نمرات اولیه اعلام شده ترم اول پس از اعلام نمرات استاد عمویی

نمرات قطعی تمثیل استاد قادری اعلام شد

خودكشي (قتل) يك دانشجوي ارشد دانشگاه سمنان

دانشگاه ما بهترين دانشگاه دنياست.

راه حل چیست؟

قصه لاشخور

نمرات درس تطبیق ادیان