اشعار در مورد عروسی

  • عروسیه زهرا مبارکه،دومادی مولا مبارکه

    لباس یاس بر تن کرد زهرا                     کنار دست او بنشست مولا  محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت             غلط گفتم بلی نه یا علی گفت  دیدم که به عرش شور و شوقی بر پاست برپا گر این بزم شعف ذات خداست گفتم  به خرد  چه  اتفاق  افتاده گفتا که عروسی علی و  زهرا است بحر طویل درباره شب ازدواج  حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا سلام الله علیهماMonday, August 24, 2009به بزم انبیا امشب نشاط دیگری پیداست، می‌بینم گل لبخند شادی بر لب آدم، تو گویی با ادب بستند صف، پیغمبران از نوح و ابراهیم و اسحاق و کلیم الله و روح‌الله و یعقوب و جناب یوسف و داود و فرزندش سلیمان در کف هر یک گلی از آیه‌های نور و آوای مبارک بادشان بر لب که ای مولا مبارک باد بر قد رسایت خلعت شادی و اوج تخت دامادی، مبارک باد ای جان محمّد وصل زهرایت، چه نیکو همسری بخشیده ذات حقتعالایت، که باشد روح پاک و بضعه پیغمبر اکرم. **** سماوات العلی امشب همه دریای نورند و ملایک شاد و مسرورند و عالم سینۀ سینا و دل‌ها محفل طورند، جبریل امین از جانب دادار منان آمده در محضر پیغمبر اکرم، پیام آورده از حق با سلامی گرم بر احمد که ما در آسمان خواندیم اول خطبۀ عقد امیرالمؤمنین و دخترت زهرای اطهر را، تو باید در زمین اینک ببندی عقد آنان را، دو خورشید فروزان را، دو دریای خروشان را، دو روح پاک ایمان را، دو وجه ذات منان را، دو جان را و دو جانان را که پیش از آفرینش این دو را حق خوانده کفو هم. محمّد از امین وحی چون بشنید این فرمان گل، لبخند او بشکفت همچون لاله در بستان، به مسجد آمد و بگذاشت پا بر عرشۀ منبر، فرو بارید از یاقوت لب با این کلام دلنشین گوهر، به امر حضرت داور، الا یا مسلمین از مرد و زن از اکبر و اصغر، هم اینک من به امر حضرت پروردگارم عقد بستم دخترم زهرا و حیدر را دو کفو نیک اختر را، دو روح روح‌پرور را، دو شمع نورگستر را، دو دریا را دو گوهر را، دو هم سنگ و دو همسر را، که بسته پیشتر از آفرینش عقدشان را خالق عالم. **** چو بشنیدند از ختم رسل این مژده را یاران، زمین شد از گل لبخند اصحاب رسول الله گلباران، زنان تبریک‌گو بر فاطمه، مردان، مبارک باد می‌گفتند بر مولا محمّد بود و زهرایش، علی بود و تجلایش، تمام قدسیان تسبیح گو تهلیل خوان تکبیر می‌گفتند و می‌گشتند دور این زن و شوهر، خداوند تعالی تهنیت می‌گفت بر پیغمبر و بر حضرت صدیقه و بر حیدر و بر شیعۀ مولا علی تا دامن محشر همه بودند مسرور از همه مسرورتر بودی دل نورانی پیغمبر خاتم. **** پس از چندی زمان بگذشت و ایام عروسی آمد و خورشید عصمت را برِ این ماه می‌بردند و می‌خواندند حوران آیت الکرسی و قدر و کوثر و یاسین و نور و آیۀ تطهیر و می‌بودی ...



  • مراسم جشن عروسی ترکمن

    اولين مرحله در عروسی ترکمن‌ها، انتخاب همسر مي باشد و حتی به جرات مي توان گفت که حساسترين مرحله عروسی نيز مي باشد . در نحوه انتخاب نيز نسبت به قبل تحولاتی صورت گرفته که به علت تحولات فرهنگی مي باشد و يکی از دلايل آن را به صورت زير مي توان بيان نمود . تا چند دهه پيش سيستم آموزشی به شيوه سنتی اداره می شد و بيشتر جنبه پرورشی داشت و بيشتر پسران حق تحصيل داشتند . دختران نيز به عنوان يکی از عناصر بسيار مثبت اقتصادی مجبور بودند در درون منزل به قاليبافی يا ديگر هنرهای سنتی بپردازند . اما در حال حاضر به دليل نزول ارزش اقتصادی قالی و قاليبافی در منطقه و تمايل بيشتر دختران به تحصيل ، در درون منزل محصور نمی باشند ، بدين دليل نحوه انتخاب همسر با قديم که پدر و مادر عناصر مطلق انتخاب بودند تغيير کرده و فرزندان نيز حق اظهار نظر دارند . ابتدا داماد مشخصات دختر مورد نظر خود را به مادر می دهد و بالعکس و مادر تحقيقاتی را در مورد وی انجام می دهد و پس از توافق خانواده مادر داماد به خانه عروس می رود تا از خانواده عروس خصوصا پدر او برای خواستگاری رسمی و ملاقات عروس و داماد برای آشنايي با نظرات همديگر اجازه بگيرد که به اين مراسم سؤز آتماق گفته می شود . پس از ايجاد نظر موافق طرفين در يک مرحله که « دوز داديشماق » Duz dadysma نام دارد هديه هايی از سوی طرفين رد و بدل می شود ، مخصوصا خانواده داماد حلقه ای به عنوان نامزدی تقديم عروس می کند ، همچنين در اين زمان در مورد وقت و زمان عروسی نيز صحبت می شود . پس از اين مراحل به يکی از مهمترين مراحل عروسی که تعيين ميزان مهريه می باشد می رسيم که با حضور پدر و مادر داماد در منزل عروس صورت می گيرد . مرحله بعد « تووی سايلاماق » Tuwi saylamak نام دارد که حدود 4 الی 5 روز قبل از عروسی می باشد و با حضور زنهای همسايه و فاميلهای نزديک داماد برگزار می گردد . روز بعد مرحله ديگر است که در آن در منزل داماد به اتفاق و همياری زنان همسايه و فاميل « قاتلاما » Gatlama پخته می شود ، در قديم حدود 40 عدد قاتلاما پخته می شده که امروزه 20 عدد به طور ميانگين پخته می شود ، اين قاتلاماها را در دسته های 4 تايي تقسيم کرده برای روز بعد آماده می کنند . روز Uly guda bolmak نام دارد اکثر افراد فاميل جمع می شوند و به خانه عروس می روند که داماد و افراد ذکور در آن حضور ندارند . خانواده داماد حدودا 12 بسته يا قاپ به خانه عروس می برد که يک بسته متشکل از دو عدد کله قند و يک بسته ديگر ران گاو يا گوسفند که به آن سکه آويزان کرده اند و بقيه قاپها نيز متشکل از شيرينی و قاتلاما و وسايل ديگر می باشد . همچنين فاميل های نزديک داماد هديه هايی که اکثرا طلا می باشد طی مراسمی تقديم عروس ...

  • اشعار بسیار زیبا در مورد رفیق و دوست

    خانه ی دوست کجاست؟در فلق بود که پرسید سواراسمان مکثی کردرهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشیدوبه انگشت نشان داد سپیداری و گفتنرسیده به درختکوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر استودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی استمی روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می اردپس به سمت گل تنهایی می پیچیدو قدم مانده به گلپای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانیوترا ترسی شفاف فرا می گیرددر صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنویکودکی می بینیرفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نورواز او می پرسیخانه ی دوست کجاست؟سهراب سپهری. سایر اشعار در ادامـــه مطلب ....ای دوست مـرا بــه حال ِ خـود بـاز گذاربا خلـوتِ من تو را چکار اســت ، چکار؟بگذار به دردِ خویــش بــاشم مشغــولبیــزارم از این جمـــع دروغــین ، بیـــزارابراهیم منصفی.....دوست مشمار آن که در نعمت زندلاف یاری و برادر خواندگیدوست آن دانم که گیرد دست دوستدر پریشان حالی و درماندگیسعدی.....باغی که در آن آب هوا روشن نیستهرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیستهر دوست که راستگوی و یکرو نبوددر عالم دوستی کم از دشمن نیستمحمد فرخی یزدی.....نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفتنی حال دل سوخته دل بتوان گفتغم در دل تنگ من از آن است که نیستیک دوست که با او غم دل بتوان گفتعمری ز پی مراد ضایع دارموز دور فلک چیست که نافع دارمبا هر که بگفتم که تو را دوست شدمشد دشمن من وه که چه طالع دارمحافظ.....چشمی دارم همه پر از صورت دوستبا دیده مرا خوشست چون دوست در اوستاز دیده دوست فرق کردن نه نکوستیا دوست به جای دیده یا دیده خود اوستمولوی.....تا نگذری از جمع به فردی نرسیتا نگذری از خویش به مردی نرسیتا در ره دوست بی سر و پا نشویبی درد بمانی و به دردی نرسیابوسعید ابوالخیر.....ای دوست قبولم کن وجانم بستانمستــم کـــن وز هر دو جهانم بستانبـا هـــر چـــه دلم قرار گیـــرد بــی تـــوآتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـانمولوی.....آن به که در این زمانه کم گیری دوستبا اهل زمانه صحبت از دور نکوستآنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوستچون چشم خرد باز کنی دشمنت اوستخیام

  • مراسم خواستگاری و جشن عروسی در مغان

    مراسم خواستگاری و جشن عروسی در منطقه مغان به مانند دیگر مناطق ایران به گونه ای خاص برگزار می شود. در قدیم الایام، پسر، دختر را بر سرچشمه آب مورد استفاده عشایر و روستاییان دیده و می پسندید و یا دختر و پسر را والدین و سرپرستان آنان در دوران کودکی برای هم نشان می کردند. ملاکهای انتخاب، اغلب قومی و طایفه ای بوده و طرف انتخاب کننده پدر داماد می بود. از ملاکهای انتخاب به زیبایی و وجاهت دختر، طبقه و موقعیت اجتماعی طرفین، مذهبی و تدین خانواده ها، شرایط داماد به لحاظ قدرت جسمانی، قدرت عقلانی و ... می توان اشاره داشت. نوعی دیگر از ازدواجها، ازدواجهای جبری بوده که نمونه بارز این گونه وصلتها، ازدواج طرفین به خاطر رفع اختلافات قبیله ای و طایفه ای بوده است. معمولاً در خواستگاریها از ریش سفیدان قبیله یا طایفه دعوت می شده تا به خانه دختر رفته و از او خواستگاری نماید. پدر دختر از طرف مقابل خود چند روزی فرصت می خواست تا با نظرخواهی از خود دختر و اعضای خانواده جواب نهایی را گرفته تا به خانواده پسر منعکس نماید.در صورت مثبت بودن پاسخ خانواده دختر، مقدمات جشن عروسی فراهم می شد. در این مرحله، نخستین کار، نشان کردن دختر بود که با یک انگشتری و چند قلم لباس در روز تعیین شده دختر را نشان می کردند. مراسم شیرینی خوران مرحله دوم پس از دریافت جواب مثبت بود. در طی این برنامه مراسم شاد اجرا می شد. عقدخوانی پس از مراسم شیرینی خوران با دعوت از یک فرد روحانی و یا فرد آگاه به مسایل شرعی صورت می پذیرفت. کابین یا مهریه عروس معمولاً، قرآن، پول و احشام بوده است. مقدار و میزان مهریه معمولاً پس از بررسیهای لازم در مورد امکانات و شرایط مالی داماد تعیین می شد. مهریه شامل چهار یا پنج رأس گاو یا گله ای گوسفند، مقداری برنج، میوه، کشمش، لباس، قند و شیرینی و ... بوده که توسط شتر و یا اسبهای تزیین شده به خانه عروس برده می شد. پس از آن مراسم قندشکنی در خانه عروس برپا می شد و وکیل عروس مبلغی را به عنوان شادباش و تهنیت دریافت می کرد. خانواده عروس با استفاده از مقدار مبلغی که با عنوان شیربها (باشدیق) از خانواده داماد گرفته اند نسبت به تهیه جهیزیه اقدام می نمایند. در این گونه موارد زنان طایفه عروس دور هم جمع شده، با شادی و پایکوبی به فراهم کردن جهیزیه عروس می پردازند. شال متقال، مخملهای اصل، قراووس، زر، بادم و قلماشال از لباسهای گرانبهایی است که برای عروس خریداری می شود. نوع پوشش عروس از میان لباسهای ذکر شده و بنا بر سلیقه داماد و مد محلی انتخاب می شود. این مسأله در مورد داماد هم صدق می کرد. موهود، زره دار، شیود، قنبرکت از لباسهای معروف مردانه است و داماد در جشن ...

  • اشعار زیبا در مورد خداوند

          ای فرستنده قرآن عظیم و فرشتگان قریب و پیامبران کریم، دستان سبز خواهشم را به سوی نگاه بخشنده تو می‌گیرم ت ا به مدد مُلک قدیم خود از روشنی طبیعتت سیرابم سازی ای زندة استواردلنوشته های زیبا در مورد خداوند متعال تو را به نام تابنده‌ات که همه آسمان‌ها و زمین‌ها را روشن ساخته و به تلاوت آن، اولین و آخرین نیک می‌گردند، سوگند می‌دهم؛ ای زنده پیش‌ترین و آخرین،دلنوشته های زیبا در مورد خداوند متعال ای حیات بخش مردگان و میرانندة زندگان ای زنده‌ای که جز تو هیچ معبودی نیستدلنوشته های زیبا در مورد خداوند متعال خدای خوب من! در این صبح مقدس و در همه صبح‌هایی که چشمانم به رنگ زندگی باز می‌شوند با او پیمان می‌بندم و بیعتش را گردن می‌نهم و هرگز از آن بیرون نمی‌آیمدلنوشته های زیبا در مورد خداوند متعال خدای من مرا از یاران و همرهان ولیّ‌مان قرار ده آنان که پیشی گرفته‌اند در دفاع از او در اطاعت از او، در حمایت از او و در ارادت‌ورزی به اودلنوشته های زیبا در مورد خداوند متعال پروردگارا اگر روزی مرگ به سراغ من آمد که خواهد آمد پس مرا به گونه‌ای از گور بیرون آر که کفنم جامه جنگ من باشد و شمشیرم کشیده و نیزه‌ام برافراشته باشد تا دعوت داعی تو را اجابت کنمدلنوشته های زیبا در مورد خداوند متعال پروردگارا بزرگ آرزوی من، دیدن چهرة دلنشین آن عزیز و پیشانی بلند و درخشان اوست که روشنی چشمان من است پس شتاب فرما در فرج شیرین او و آسان نما ظهور سبزش را و گل بباران راه آمدنش را که تنها تو می‌دانی چه عظمتی است در پیمودن راه او و چه گواراست جریان امر او و چه لذتی است در پشتیبانی و حمایت او

  • متن های زیبا برای کارت عروسی

    خدا هدیه ای به آدم دادو مهر حوا را به دل او انداختباید آسمان را آذین می بستستاره ها را برق می انداختخدا لبخند زدتنهایی فقط زیبنده خودش بود!در جشن پیوند آسمانیمان، همه فرشته ها دعوت دارند!...آری آغاز دوست داشتن استگر چه پایان راه ناپیداستمن به پایان دگر نیندیشمکه همین دوست داشتن زیباست...ای از عشق پاک من همیشه مستمن تو را آسان نیاوردم بدستبارها این کودک احساس منزیر باران های اشک من نشستمن تو را آسان نیاوردم بدست...یک نفر آمده دنیای مرا سبز کندخواب و بیداری و رویای مرا سبز کندو به یمن نفس سبز و اهورایی عشقاز سرا تا به ثریای مرا سبز کند...سخن از پیوند سست دو نامو هم آغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیستسخن از گیسوی خوشبخت من استسخن از دستان عاشق ماستکه پلی از پیغام عطر و نور و نسیمبر فراز شبها ساخته اند...دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردیآری آری سخن عشق نشانی دارددر ره عشق نشد کس به یقین محرم رازهرکسی بر حسب فکر گمانی دارد...” باز کن پنچره را من تو را خواهم بردبه سر رود خروشان حیاتآب این رود به سرچشمه نمیگردد بازبهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز “...……و…….خانه ای میسازیم  در بلندای بهاربر درخت احساس   روی گلبرگ گل نسترنی که از آن عشق خدا می رویداز احساس گل سرخ مدد می گیریم.و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما می گردد....عشق بهانه آغاز بود آغاز قشنگترین صبحدمان زندگیعشق بهانه سبز با هم زیستن بودو اینک وصال…بارش خوشبختی است بر آشیان عاشق ترین دستهارونق بهاری ترین ثانیه های زندگی ما باشید...از دورترین فاصله ها به هم رسیدیم و تا اوج بودن با همیمبهای عشق چیست به جز عشقبه هم رسیدن   یعنی آغازباهم ماندن   یعنی زندگیزندگی با عشق    یعنی کامیابیپایان هر رفتن رسیدن استو ما اکنون به نقطه‌ای رسیده‌ایم که آغاز یک رفتن استدر این آغاز همسفر ما باشید...یادتونه بچه بودیم می گفتینایشاا…عروسیتونحالا وقتشه تشریف بیارید!...دلمان می خواهد با نسیم سحریشاخه ای از گل یاسبوته ای از گل مریمبغلی از گل از گل سرخهمه را دسته کنیمبرگیریم و بسازیم سبدی از پر طاووس سپیدتا دهیم مژده بر آنان که در این بزم به ما پیوندند...من و او هم سفری یک دل و یک دانه شدیمهم ره دلشدگان راهی میخانه شدیمقدمی رنجه کنید و در ما بگشاییدطرب اینجاست بیایید که پیمانه شدیم...لانه‌ای ساخته‌اند با گل یاس سفیددر فراسوی بهار، ما ترا می‌خوانیم تا به لطف قدمتاین دل کوچک ما گل به دامن بشوددر انتظاریمبا گل حضور خودمحفل آرای سرور ما باشید...آغاز زندگی نوین خویش را جشن می‌گیرندحضور شما در این جمع نشانه پاکترین محبتهاست...برانیم تا دلهایمان را به مهر پیوند زدهبهار را به استقبال ...

  • گلچین زیباترین اشعار قیصر امین پور(قسمت اول)

    http://www.beyt.ir/index.php?do=cat&category=aminpoor   قیصر امین پور خدا . . . پیش از اینها فکر می کردم خداخانه ای دارد میان ابرهامثل قصر پادشاه قصه هاخشتی از الماس و خشتی از طلاپایه های برجش از عاج و بلوربرسرتختی نشسته با غرورماه برق کوچکی از تاج اوهر ستاره پولکی از تاج اواطلس پیراهن او آسماننقش روی دامن او کهکشانرعد و برق شب صدای خنده اشسیل و طوفان نعره ی توفنده اشدکمه ی پیراهن او آفتاببرق تیغ و خنجر او ماهتابهیچکس از جای او آگاه نیستهیچکس را در حضورش راه نیستپیش از اینها خاطرم دلگیر بوداز خدا در ذهنم این تصویر بودآن خدا بی رحم بود و خشمگینخانه اش در آسمان دور از زمینبود اما در میان ما نبودمهربان و ساده و زیبا نبوددر دل او دوستی جایی نداشتمهربانی هیچ معنایی نداشتهرچه می پرسیدم از خود از خدااز زمین از آسمان از ابرهازود می گفتند این کار خداستپرس و جو از کار او کاری خطاستآب اگر خوردی ، عذابش آتش استهر چه می پرسی ، جوابش آتش استتا ببندی چشم ، کورت می کندتا شدی نزدیک دورت می کندکج گشودی دست ، سنگت می کندکج نهادی پا ، لنگت می کندتا خطا کردی عذابت می کنددر میان آتش آبت می کندبا همین قصه دلم مشغول بودخوابهایم پر ز دیو و غول بودنیت من در نماز و در دعاترس بود و وحشت از خشم خداهر چه می کردم همه از ترس بودمثل از بر کردن یک درس بودمثل تمرین حساب و هندسهمثل تنبیه مدیر مدرسهمثل صرف فعل ماضی سخت بودمثل تکلیف ریاضی سخت بود * * *تا که یک شب دست در دست پدرراه افتادم به قصد یک سفردر میان راه در یک روستاخانه ای دیدیم خوب و آشنازود پرسیدم پدر اینجا کجاستگفت اینجا خانه خوب خداست !گفت اینجا می شود یک لحظه ماندگوشه ای خلوت نمازی ساده خواندبا وضویی دست و رویی تازه کردبا دل خود گفتگویی تازه کردگفتمش پس آن خدای خشمگینخانه اش اینجاست اینجا در زمین ؟گفت آری خانه ی او بی ریاستفرش هایش از گلیم و بوریاستمهربان و ساده و بی کینه استمثل نوری در دل آیینه است * * *می توان با این خدا پرواز کردسفره دل را برایش باز کردمیشود درباره گل حرف زدصاف و ساده مثل بلبل حرف زدچكه چكه مثل باران حرف زدبا دو قطره از هزاران حرف زدمي توان با او صميمي حرف زد مثل ياران قديمي حرف زد ميتوان مثل علف ها حرف زدبا زبان بي الفبا حرف زدميتوان درباره هر چيز گفتمي شود شعري خيال انگيز گفت . . . * * *تازه فهميدم خدايم اين خداستاين خداي مهربان و آشناست دوستي از من به من نزديك تراز رگ گردن به من نزديك تر . . .