رمان فا

  • نویسندگی در سایت رمان فا

    سلام خدمت دوستانسایتــــ رمان فااقدام به جذب نویسنده فعال کرده استافرادی که علاقه و شرایط لازم را دارا هستند لطفا اعلام آمادگی کنندشرایط:*پست کردن 2 مطلب روزانه*داشتن یک ایمیل آدرس*رعایت قوانین جمهوری اسلامی ایران



  • رمان محیا

    رمان محیاخودشو کشت ... چقدر اطلاعات ارزشمندی داشتن اینا ... میخواستم بپرسم به چه امیدی نفوذ کردید توی سازمان ... با این اطلاعات جزیی ... ولی خودمو نگه داشتم که چیزی نگم ...سرگرد _ بقیه اطلاعاتو بعد از انجام دادن قسمت اول نقشه بهتون میگم ...خنده ام گرفته بود ... انگار فهمیده بود که میخواستم بهش تیکه بندازم ...سرگرد _ تا یک ماه دیگه باید بریم توی سازمان ... امشب که گذشت فردا شب خدمت میرسیم ...معمولا خدمت میرسیم رو واسه خواستگاری میگن ... این مگه میخواست چیکار کنه ؟! گیج نگاش کردم ... فهمید که توی این موضوعو نفهمیدم ...سرگرد _ بابت خواستگاری دیگه ...با خونسردی گفتم : بله میدونم ...یه لحظه خشکش زد ... ولی زود خودشو جمع کرد ... انگار باورش نمیشد اینهمه عادی برخورد کنم ...گوشیشو دراورد و گفت : شماره منزلتون رو لطف کنید ..._ فکر کنم توی اون پرونده ای که راجب من خوندید شماره خونمونم نوشته ...چون دیروز منو برده بود خونمون بدون اینکه از من ادرس بپرسه فهمیدم صددرصد پرونده مو خونده ...بدبخت ضایع شد ... چند لحظه به گوشی توی دستش نگاه کرد و گذاشت روی میز_ اگه دیگه نکته ای نمونده که بهم بگید من برم ...سرگرد _ فقط یه نکته کسی نباید بدونه که واسه چی ازدواج میکنید ... یه ازدواج معمولی باید باشه ..._ لازم به یاد آوری نبود ... میدونستم ...بلند شدم و رفتم طرف در ... سرگرد هم پشت سرم اومد ... خداحافظی کردم و رفتم طرف آسانسور ... بدون توجه به سرگرد که کنار در ورودی ایستاده بود رفتم داخل آسانسور و دکمه ی همکف رو زدم ... با بسته شدن در به خودم توی آینه نگاه کردم ... از کاری که کرده بودم راضی بودم ؟! نمیدونم ... دیگه نباید بهش فکر میکردم ... در باز شد ... اومدم بیرون و رفتم طرف ماشین ... سوارش شدم ... با خیال راحت مسیره خونه رو پیش گرفتم ... جلوی خونه ایستادم ... پیاده شدمو درو بازکردمو ماشینو بردم داخل ... با خیال راحت رفتم طرف اتاقم ... لباسمو دراوردم و لباس راحتی پوشیدم ... نشستم روی تخت و لپ تاپمو روشن کردم ... نمیدونستم چیکار کنم ... آهنگ مورد علاقه مو گذاشتم ...I see you, I feel you,That is how I know you go onFar across the distanceand spaces between usyou have come to show you go onNear, far, wherever you areI believe that the heart does go onOnce more you open the doorand you're here in my heartand my heart will go on and onLove can touch us one timeand last for a lifetimeand never let go till we're oneLove was when I loved youone true time I hold toin my life we'll always go onNear, far, wherever you areI believe that the heart does go onOnce more you open the doorand you're here in my heartand my heart will go on and onThere is some love that will not go awayYou're here, there's nothing I fear,And I know that my heart will go onWe'll stay forever this wayYou are safe in my heartAnd my heart will go on and onهمیشه این آهنگو دوست داشتم و بهم آرامش میداد ... همونجا خوابم برد ... با ویبره گوشیم که زیر بالشتم بود بیدار شدم ...

  • رمان طلا

    عنوان کتاب:طلا نویسنده:لادن نابغ بختیاری تعداد صفحات:2832 دانلود

  • رمان تو از ستاره ها اومدی 33

    بلندشدم نشستم-وای فرزادطلبت شکم گشنه دلم دردمیکنه دیونه این چه کاری بودکردی؟-دختربچه های لجبازوسرتربایدادب کردزبونمودومتربیرون اوردمموهامواکش بستم هواگرم بودولی چون توسایچیزی مشخص نبوداونم همینطوردرازکشیده بود-فرزاد-بله-میگما تاکی کناردریاییم؟-فکرکنم ناهارم بخوریم بریمبرگشت بهم نگاه کرد-خسته شدی؟-نه حوصله سررفت-لباساتوبپوش اول بریم صبحونمونونخوردیم بخورم بریم یکم بگردیم-باشهزودیه مانتوتابستونی باشلوارلیموپوشیدموشالموانداختم روسرم گوشیموبرداشته بودداشت دستکاری میکرد-اوووووووی اقابی ادب یه اجازه ای شوتی بوقیابروهاشوبالاانداخت-گوشی زنمه به شماچهاداشودراوردم-گوشی زنمه-بی تربیت-خودت پاشودیگهدستشوگرفتم وبزورپاشد-بگیربابا-فوضولخندیدرفتیم بیرون هواداغ بودوسایلاروگذاشت چادروزیپشوبست راه افتادیم خیلی گرم بوداماساحل پرادم بود-وای فرزادخیلی گرمهخندید-ای دختره نازک نارنجی-ایشششهمینطورقدم میزدیم که دستموگرفت وکشید-کجااااا؟-خونه اقاشجاع-حرفای خودموبه خودم میزنی؟-بله-ایشششجلوی ه سوپری وایستادکه کنارساحل بودجلوش پرمایوووسایل شناوعینک واینابودهمینطورداشتم مایوهارومیدیدم که یه چیزی فروداومدروسرم برگشتم باتعجب نگاش کردم داشت بادقت ووسوای نگام میکرد-چیه؟-شیششش حرف نزن میخوام ببینم بهت میادیانه؟چشاموگردکردمونگاش کردم دستامم زدم سینه خیره شدم به اقاحدودا10تاکلاه گذاشت روسرموبرداشت دوتاانتخاب کردیه کلاه کاسکت سفیدیکیک یه کلاه حصیری که روش یه روبان صورتی بودبالای گوشم پاپیون خورده بودودوتانوارازش میومدن پایین خیلی خوشم اومدیه عینک سفیدم انتخاب کردبرام زدبه چشمم-حالادیگه افتاب اذیتت نمیکنه نازنازیخندم گرفت انگارداشت بادخترش میحرفیدداشت حساب میکردکه-صبرکن اقاههبرگشت سمتم -چیزی لازم داری؟چی؟-توهم چندلحظه نحرفیه کلاه سیاه مدل کلاهی که خودش برام خریده بودبرداشتم ویه کلاه کابوی ماننداهستش سیاه ازاوناویه عینک خیلی شیکم برداشتم-اینارم حساب کنباتعجب نگام میکردحساب کرداومد پیشم-ایناروواسه کی خریدی-واسه نامزدم-چی؟؟؟؟برگشتم سمتش اوه اوه ببین چه خطرناک نگام میکنه گل بگیرن دهنمو-گفتی واسه کی؟ترسیدم یهو-ای بابادیوونه نامزدمن کیه خب الان؟تویی دیگه خل وچلیذره نگام کرددستشوکشیدبه موهاش یه نفس عمیق کشیدوبازم خیره شدتوچشام طاقت نگاهشونداشتمکلاه کابویوگذاشتم روسرش وبندشومحکم کردبعدم عینکشوزدم به چشماش دیگه راحت شدم نمیتونست بااون چشاش منوتیکه پاره کنه والایقشم درست کردم رفته بودتوی گردنش خندم میگرفت هیچی نمیکردهمینطورنگام میکردلپشم محکم محکم کشیدم-آخخخخ-چسبیداراه ...

  • 7 به خاطر عشق

    ااا رسیدیم؟_اره پاشو تنبل برو تو جات بخواباز ماشین پیاده شدیم و وارد سختمون شدیم به محض رسیدن به خونه به سمت اتاق رفتم و یه لباس خواب صورتی بنفش پوشیدم و خودمو رو تخت رها کردم و چشامو رو هم گذاشتمبا صدای موبایل از خواب پریدم ساعت 9 صبح بود  گوشیو برداشتم با دیدن شماره ی احسان سریع جواب دادم_الو_به به دختر عمو سلام_سلام خوبی؟_خواب بودی؟_په نه په منتظر بودم تو زنگ بزنی_تو دیییییییووووونه ای_زنگ زدی اول صبحی اینو بگی؟_نه بابا زنگ زدم بگم یه خانومه هست حدودا 29 ساله میاد واسه گیتار یاد دادن_اااااااااا کی؟_حدودا یه ساعت دیگه اونجاست_اهان باشه باشه خداحافظ_خواهش میکنم وظیفه م بود کاری نکیدم و بعد خندید_اخ ببخشید دستت درد نکنه _برووو دختر فعلا_بایبلند شدم یه لباس درست حسابی پوشیدمو یه دستیم به خونه کشیدم گیتار ادرینو از اتاقش اوردم و منتظر شدمبا صدای زنگ در از جا پریدم رفتم سمت ایفون :بله؟_واسه ی اموزش.._بله بله بفرمایین طبقه 5درو زدم و منتظر جلوی در وایسادم دو دقیقه طول کشید زنی حدودا 29 ساله از اسانسور خارج شد رو به منگفت:خانوم محمدی؟_بله بله بفرمایین خوش اومدین _ممنونم میتونین مانتوتونو در بیارین کسی نیستزن از خدا خواسته مانتوشو در اورد و روی مبل نشست نگاش افتاد به عکس منو ادرین_وااای بهتون نمیاد ازدواج کرده باشین_بفرمایین چاییتون سرد شد 5 دقیقه طول کشید تا چاییش تموم شد و منم منتظر نگاش میکردم  استکانشو گذاشت روی میز و گیتارشو در اورد و رو به من گفت گیتارتو بگیر دستت گیتارو اونجور که ادرین یادم داده بود گرفتم _پس بلدی چه جوری بگیری؟_همسرم یادم داده_خیلی خب پس گوش کناز سیما شروع کرد به گفتن:سه سیم اول_مایلونی.تربیلسیم یک می سیم دو سی سیم سه سلمتوجه شدی؟_بله استاد_خیلی خب:سه سیم فلزی _باسسیم چهارم ر سیم پنجم لا سیم ششم میسری تکون دادمبرای اینکه نتهای موسیقی را بتونیم به خط موسیقی بنویسیم خطوطیهست که حامل میگیم. حامل در ساده ترین و معمولی ترین کار برد خود  از پنج خط موازی با فاصله های مساوی . حامل پنج خطی دارای یازده محل برای جا دادن نت های موسیقیه . پنج محل روی خط ها - چهار محل بین خطها - یک محل پایین و یک محل بالای حامل_بله استادشکل قرار گيری اين نتها به اين شکله ر دو سی لا سل فا می ر دوتمامی فاصله بين اين ۲ نت ۱ پرده هست به جز فواصل بين(می) تا (فا) و (سی) تا (دو).و..............1 ساعت گذشت رو بهم کرد و گفت:خیلی خب برای امروز کافیه_ببخشید استاد_بفرمایین_هزینه ش چه قدر میشه؟_ماهی حدودا 110 تومان_استاد من میخوام یه اهنگو تا 6 ماه دیگه بتونم بزنم_اون به استعدادتون بستگی دارهسری تکون دادم_خب دیگه با اجازتون_ببخشید فامیلیتون؟_سوگند ...

  • رمان تو از ستاره ها اومدی 40(قسمت آخر)

    بابوسه های ریزی که روی تمام صورتم زده میشدلای چشاموبازکردم چشمای نیمه بازمودوختم به چشمای خوشرنگ وپرازنشاط فرزاد-عروس خانوم پاشودیگه صبح شده عزیزم-وای نه من هنوزخوابم میادیذره هم بخوابم-نچ نچ نمیشه که خانوم خوشگله یکمم بخوابی چشمات پف میکنه ارایشت روصورتت نمیشینه بجای یه عروس خانوم خوشگل شبیه کروکودیل میشیاباحرص نگاش کردم مردم شوهردارن منم دارم خدایاکرمتوشکر-مرض-بی ادب پاشودخترخوب الانه که سمیرامثل الاغ سرشوبندازه پایین وبیادتو-خب بیاد-من که مشکلی ندارم عزیزم ولی خب....نگاهی به موقعیت انداختم ویه دودوتاچهارتاکردم نچ توبدموقعیتی بودیم بنده بایه تاپ وشلوارک توبغلش اقافرزادی که تازگیاپرروشده بودوبدونه پیرهن میخوابیدن هرکس میومدداخل روشاخش بودفک کنه یه کارهای خاک برسری کردیمیه نگاهی به عضله های سینش انداختم ونگاهم رفت روچشمای شیطونش ودوباره روسینش مثل قبل ازش فرارنمیکردم کمی برام عادی بودولی خب بازم خجالتم بود-شیطون خانوم اینجوری بانازنگام نکنایهودیدی شب عروسیمون الان اتفاق افتاد-فرزادددددخندید-جونم؟-مرضلباموبرچیدم که بازم شکارش شدمبادستم کنارش زدم-بروکنارببینم الان یکی میادابرومون میره-باشه باباعروسم انقدربداخلاق؟-خیلیم دلت بخواد-اووووونمیدونی چقدرمیخواداگه سمیرای بیشعوراینجانبوددروقفل میکردمو....-فرزااااااااد-ای باباباشه دادنزن زشته دختر-ایشزودپریدم توحموم وبه اسرارهای فرزادکه همش غرمیزدکه بزارم بیادداخل توجهی نکردمهمینم مونده بودوالاحالامایه کاری کردیم باهم قرارنیست که انقدرپرروبشه!!!اینکه چجورصبحونه وخوردیم وباعجله رفتیم ارایشگاه بماندفرزادم که اخماش توهم بوداساسی چون سمیرانزاشت بیادنمیدونم چش شده بودتازگیاعین بچه ههمش سرچیزای الکی قهرمیکردومیخواست برم کلی نازشوبکشم جلل خالق کاردنیاعوض شده هاباهزارتافحش دادبه سمیراوعروس شدنوهزارتادادوفریادبالاخره ارایشگرنکبت دست ازسرم برداشت وکمکم کردن لباسموبپوشم ووووووی چه خوشگل بودلباسم توش یه چرخی زدم سمیراهم اماده روبروم وایستاده بود-وای نکبت توچه جیگری شدی جای فرزادبودم همینکه اومدم دنبالت میبردمت یه جاکارتومیساختم حیفی توبرای مهمونای امشب ولی خب این فرزادبی بخاره ازاین چیزاحالیش نمیشهخندم گرفت فرزادبی بخاره؟کمکم کردشنلموپوشیدم این دخترکلامنبع نقشه های شیطانی بودگلمم شوت کردتوبغلم ودروبازکردشنلموتادماغم کشیده بودونمیتونستم جاییوببینم بقول خودش میخواست فرزادوخوب تیغ بزنهسمیرا-شاه دامادنزول اجلال بفرماییدوملکتونوببریدفقط قبلش شاباش مایادت نره هاصدای قدم های محکمی که روی کاشی های ارایشگاه ...

  • رمان تو از ستاره ها اومدی 6

    چندتابلیط گرفتم البته فرزادحسابش کردهر4تامون رفتیم نشستیم تواخرین صندلی یعنی اخرهیجان گلی که مثل بیدمیلرزیدچسبیده بودبهم کریم وفرزادم مثلاداشتن باهم میحرفیدن بااولین حرکتش گلی جیغ زدوبغلم کردمنم خندم رفت هواکشتی همینطورمیرفت بالاترگلی عین کنه میچسبیدبهم وقتی به اوجش رسیدمنم شروع کردم به جیغ ودادالبته جیغ ودادمن ازهیجان بودنه ترس کریم وگلی که سرشونوگذاشته بودروشونه هموبغل کرده بودن فرزادم خونسردنشسته بودامازابلو(ضایع+تابلو=زابلو)بودکه ترسیده چون رنگش پریده بودولی من تامیتونستم جیغ میزدم وقتی کشتی ایستادفحش دادنای گلی هم شروع شد -ای الهی نفس بمیری،الهی جزجیگربگیری،الهی صورتت پرازجوش بشه کسی نگیرتت وبمونی بترشی،الهی زنده به گورشی من ازدست توراحت شم این چی بودمنوسوارکردی ها؟ -هاچیه؟بیاوخوبی کن ندیدی چه حال دادعوض تشکرته؟ -این حال دادالاغ؟این که هرچی خورده بودم داره میاره بالا -خب من چیکارکنم توبی جنبه ای -نه پس توباجنبه ای -بله شک نکن -روتوبرم کثافط -بی ادب کریم دست گلی روگرفت باهم رفتن سمت بوفه فهمیدم فشارش افتاده داره براش ابمیوه میگیره خندم گرفته بودعین بچه هابوداین دختر داشتم نگاش میکردم ومیخندیدم یه لحظه فقط برای یه لحظه حسودشدم خیلی حسودحسرت دنیااومدتودلم کریم خودش حال نداشت اماگلی که داشت براش نازمیکردبااون حالشوبغلش کرده بوددائم قربون صدقش میرفت خوش بحال گلی ازمال دنیاچیزی نداره ولی یکی روداره که براش میمیره واینجورهواشوداره منم...هیچکیوندارم حتی بمیرمم کسی طرفدارم نیست که توقبربزارتم اشک اومدتوچشام بزورنزاشتم بره پایین نگاموکه برگردوندم فرزاددودیدم که بایکم فاصله به درخت تکیه زده وداره عمیق نگام میکنه وای الان حتمافهمیده باترس نگاش کردم که به طرف دیگه نگاه کردایش نکبت میخواستی بگی نگام نمیکردی؟ بیخیال اهی کشیدم ومسیرنگاهمودوختم طرف دیگه که کنارم حسش کردم باصداش برگشتم طرفش -دیگه میخوای سوارچی بشی کوچولو؟ دهنم بازموندمن کوچولوام؟بازاگه لاغربودم ومردنی شایدمیشدگفت کوچولومن که به نظرخودم هرکولم والا -کوچولوخودتی من به این بزرگی نمیبینی؟ لبخنداومدرولبهاش ولی زودجدی شدمیمیری بخندی؟ایش مغرور -هرچی هم باشی بازم کوچولویی بچه جون -بروبابا -جونم بابا؟ نهههههههههههههه؟درست میبینم این فرزاده؟این داره شوخی میکنه؟امان نداره این کوه یخ حرف بزنه یعنی چی شده؟باتعجب داشتم نگاش میکردم که ازجلوم ردشد وااااااروانی چته خب قهرمیکنی؟ دنبالش به راه افتادم که رفت سمت دکه فروش بلیط منم روی صندلی نشستم وخیره شدم بهش بدون اختیار همینجورداشتم باتعجب نگاهش میکردم که چیشده ...