شعر حافظ تولد

  • کوتاه نوشت(شعر تولد)

      امشب شعري نخواهم نوشت............ شمع را براي تولدت روشن ميكنم و پرهايم را طواف ميدهم بر گرد آتشي كه تــــو در جانم روشن كرده اي........... تكه خاكستر كوچك كافي است تا پر سوخته حرمت پيدا كند. جشن تولد توست و من ...... باز به دنيا مي آيم و خاكستر مي شوم تا راز حضور تو را بدانم. ققنوس شبهاي تنهاييم "تولدت مبارک" چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس....... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز............ روز ميلاد تو ........... روزي که تو آغاز شدي! بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت. تولدت مبارک.... <چندین سال پیش خدا یک فرشته ایی را به زمین هدیه کرد که اگر نبود جای خالی اش تا ابد خالی می ماند... <امروز تولد یکی از بهترین دوستانم یا به بهتر بگویم  دوستانمون هست که بی اندازه دلتنگشم و تنها هدیه ایی که می توانستم از راه دور به او هدیه کنم یک قطعه شعر بود....امیدوارم این تبریک ناقابل را از من پذیرفته باشی دوست عزیز.... <از راه دوری دارم برایت آرزویی ستاره های خوشبختی و شراب ناب و مستی آن (خوشبختی) تا ابد و هر روز این (شراب)‌ برای امروز <یک بار دیگر تولدت مبارک.....  



  • خداوندگار شعر و عشق مولانا ( کودکی -جوانی- و تولد دوباره ی مولانا)

    خداوندگار شعر و عشق مولانا ( کودکی -جوانی- و تولد دوباره ی مولانا)

    مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي)  نامش محمد و لقبش جلالدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته اند.دوران کودکی در سایه پدر بها ولد بین سالهای ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد.دوران جوانی پدرش به سال ۶۲۸ در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد. به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت پرداخت. پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک 5 سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند.آغاز شیدایی تولد دیگر او در لحظه ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:" شمس تبریز ، تو را عشق شناسد نه خرد." اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید : گو نماند زمن این نام ، چه خواهد بودن؟ آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است . علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است . باری آن ...

  • تولد

      (( به بهانه تولد غزل )) غزل دمید در سکوت یک روز تابستان و ٬ غروب ناپیدای زندگی را روشن ساخت شاخه گل مریم هدیه ای به بار آورد به زیبایی تمام فصلها و سکوت ٬ درهم شکست اکنون ٬ این تو ٬ این من چه کنم ٬ نمیدانم یا خراب خراب              یا آباد آباد آری منم که به دیوار غمناک پوچی تکیه زده ام که یا دیوار بریزم                یا خود بشکنم چه میشود ؟ نمیدانم ٬ میدانی اما پایان این قصه تماشایی را فردا ٬ شاید سلامی دوباره شاید نگاهی نو ٬                  شاید هم هیچ شاید تو ٬ شاید من یا شاید آه ٬ آری شاید هیچکدام نمیدانم ٬ میدانی اما قصه تلخ نفسهایم شب که رفت فردا می آید با هزاران هزار فریب و زشتی                 برای من چگونه میتوانم ٬ نمیدانم                 تو هم شاید ندانی آری ٬ شاخه گل مریم ٬ غزل را به بار خواهد نشاند       برای همیشه     

  • حافظ

    حافظ<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />   مقدمه خواجه شمس الدین محمد شرازی شاعر و حافظ قرآن متخلص به حافظ و معروف به لسان الغیب از بزرگترین شاعران غزلسرای ایران ایران و جهان به شمار می رود حافظ را نمی توان از سنخ شاعران تک بعدی و تک ساختی محسوب و تفکر شاعرانه اش را تناه به یک وجب خالص تفسیر و تاویل کرد.شعر حافظ دارای ابعاد گوناگون و متنوع سرشار از راز رمز و پرسش از حقیقت هستی است . صبحدم از عرش امد فروش عشق گفت                                       قدسیان گویی که شعر حافظ بربر می کنند   زندگی نامه شاعران شیرین سخن و بلبل غزلسرای بوستان ادب فارسی خواجه شمس الدین ‚لسان الغیب‚کاشف الحقایق زبده ال متکلمین‚ترجمان الاسرار و...محمد حافظ شیرازی از ناردره های روزگار و نوابغ جهان شعرو ادب است که در اسمان پر ستاره ادبیات جهان همچون خورشیدی می درخشد و روشنایی بخش راه و دوستداران طریق علم و ادب است. او در اوایل قرن هشتم هجری قمری که سالش نامعلوم است.درشهر شیراز به دنیا امد سال تولد این در کمیاب را گرچه بدرستی نمی دانند اما به تقدیب سال هایی بین ١◦٧تا ٧٢٦ ه ق  تخمین می زنند ‚ولی انچه برای دوستداران خواجه اهمیت وجود گرانقدر او می باشد حال سال تولدش چه سال ◦◦٧باشد و یا سال ◦٧٣یا سالی بین این سالها اهمیت چندانی ندارد ولی این مطلب که تقریبا در مورد زندگانی غالب نامداران در ایران عمومت دارد مایه متاسف است ان هم بر اطلاعی از زندگانی شخصی که در طول حیات خود بسیار مورد توجه بوده و دلیل این مدعا القابی است که در بالا ذکر گردید که حافظ نیز یکی از از این القاب است و به علت تسلطی که خواجه به علوم قرانی دااشته به او داده اند و این مطلب در ان روزگاررسم بود که به حافظین قران حافظ می گفتند و شاعر ما از جمله کسانیبود که در جوانی قران را از حفظ داشت و درک معانی آن را می نمود و به قول خودش ((قران زبر خوانم با چهارده روایت)) و در مورد کلمه خواجه که به او اطلاق می شود نیز باید گفت که در عصر حافظ بزرگان ممتازرا خواجه می نامیدند لذا اورا نیز خواجه شمس الدین محمد حافظ می خواندند که در این (حافظ ) دنییی معرفت نهفته .   اصل و نصب خواجه درباره اصل و نسب این بزرگوار طبق اسناد و شواهدی که بجای مانده و از لابلای متون کهن می توان استخراج نمود خاندانش در اصفهان دارند و ظاهرا جدش شیخ غیاث الدین در کو پای اصفهان می زیسته او در این شهر به تهارت و دادو ستد مشغول و از این راه زندگی مرفه و ابرومندی داشته و خانواده شیخ غیاث الدین وجود پسرش بهاالدین محرز است که همانا پدر خواجه است . غیاث الدین به زندگی آرام خو گرفته بود و از جارو جنجال و سیاست ...

  • شعر تولد کوچولوها - شعر مهد کودک - موزیک تولد بچه ها

    شعر تولد کوچولوها - شعر مهد کودک - موزیک تولد بچه ها

      |  3.22 MB  |   | تولد تولد تولدت مبارک تولد تولدت مبارک تولد تولدت مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک رو سقف این اتاقه یه عالمه ستاره میخوایم تولدت رو جشن بگیریم دوبارهفشفشه های روشن بادکنکای رنگی همگی با هم بخونیم آخه تو چگده گشنگی آخه تو چگده گشنگی چگده گشنگی ا از همه رنگی ا لپتو بچشم ا بچه گشنگم ا هوشدورودو هوشدورودو هوشدورودو هوشدورودو حالا حرف منو گوش کن فوت کن فوت کن فوت کن شمعا رو خاموش کن فوت کن فوت کن فوت کن شمعا رو خاموش کن تولد تولدت مبارک تولد تولدت مبارک تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک رو سقف این اتاقه یه عالمه ستاره میخوایم تولدت رو جشن بگیریم دوبارهفشفشه های روشن بادکنکای رنگی همگی با هم بخونیم آخه تو چگده گشنگی آخه تو چگده گشنگی چگده گشنگی ا از همه رنگی ا لپتو بچشم ا بچه گشنگم ا هوشدورودو هوشدورودو هوشدورودو هوشدورودو حالا حرف منو گوش کن فوت کن فوت کن فوت کن یک دو سه به به چه کیک خوشمزه ای لپتو بچشم الهی!شعر تولد زیر بدون آهنگامروز چه روز خوبیه خونه شده چه روشنپر از صدای بچه هاست روز تولد منامروز همه دوستای من تو خونه ی ما هستنهمه کنار همدیگه نزدیک من نشستنشمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشمکنار مادر و پدر همیشه پاینده باشمشمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشمکنار مادر و پدر همیشه پاینده باشمکاغذای رنگ و وارنگ تو خونه کرده غوغابادکنکای جشن من قشنگه قد دنیادوستم به من هدیه دادن یه توپ رنگی رنگیهیشکی تا حالا ندیده هدیه به این قشنگیهدیه به این قشنگیامروز چه روز خوبیه خونه شده چه روشنپر از صدای بچه هاست روز تولد منامروز همه دوستای من تو خونه ی ما هستنهمه کنار همدیگه نزدیک من نشستنشمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشمکنار مادر و پدر همیشه پاینده باشمشمعا رو من فوت می کنم تا صد سال زنده باشمکنار مادر و پدر همیشه پاینده باشمکاغذای رنگ و وارنگ تو خونه کرده غوغابادکنکای جشن من قشنگه قد دنیادوستم به من هدیه دادن یه توپ رنگی رنگیهیشکی تا حالا ندیده هدیه به این قشنگیهدیه به این قشنگی

  • فال حافظ

    فال حافظ

    مختصری پیرامون حافظ :سال تولد : در فاصله سالـهـای 712 تا 727 هـجری شمسی محـل تولد : شیراز نام در زمان تولد : شمس الدین محـمدتخـلص : حـافـظ نام پـدر : بـها الدین تعـداد برادر : 2 برادر بزرگـتر از خـود تعـداد فرزند : یک تاًهـل : حافظ در دهـهً سوم عـمرش با یار و معـشوقه اش " شاخ نـبات " ازدواج کرد.حوادث مهـم زندگـی حافظ :بـیست و یک سالگی : به هـنگام تحـویل نان در محـلهً اعـیان شیراز با دخـتری زیـبا رو به نام " شاخ نـبات " آشنا شد. تعـدادی از شعـرهـایش نیز خـطاب به اوست. برای آن که به وصال محـبوب خـود برسد، چـهـل شبانه روز بر مزار باباکـوهـی شب زنده داری کـرد تا به خـواسته اش دست یابد. بـیست تا سی سالگـی : در دربار شاه ابواسحـاق ایـنجو حـضور یافت و آوازه شهـرتـش شیـراز را فرا گـرفت. اینجو که خـود اهـل ذوق و شعـر بود، مـقام حافظ را بس گرامی داشت و حافظ نیز او را به مدح گـفت. مشخـصهً شعـر حافظ در این دوره رمانیتم است. امیر مبارزالدین محـمد با شکـست ابواسحـاق به قدرت رسید و حافظ را از مقام و منـصبـش برکـنار و از تدریس عـلوم قـرآنی نیز محـروم کـرد. در این دوره حافظ به سرودن اشعـار اعـتراض آمیز سیاسی روی آورد. سی و هـشت سالگـی : شاه شجاع پـسر مبارزالدین محـمد، پدرش را خـلع کـرد و دوباره حافظ را به مقام و مرتـبت پـیشین خـود بازگـرداند. حافظ کـه از تجـربهً روزگار عـبرت گـرفته بود، به سرودن اشعـار روحـانی و اخـلاقی روی آورد. اوایل 40 سالگـی : حـافظ عـلیرغـم مقام و جایگـاهـش در دربار شاه شجـاع از حق گـویی و انصاف بدور نبود و بدلیل صراحت و حق طلبی گاه به دردسر می افـتاد. چـهـل و هـشت سالگـی : حافظ برای حـفظ جان و امـنیت شیراز را ترک گـفت، و به اصـفهـان نـقـل مکـان کرد. در شعـرهـای این دوره، دلتـنگی و ناراحـتی حـافظ از دوری از شاخ نـبات و شهـر شیراز و عـطار شیرازی منعـکـس شده است. پـنجاه و دو سالگـی : حافظ به دعـوت شاه شـجاع به تـبعـید خـود خـواسته پایان داد و به شـیراز بازگـشت و دوباره مقام و رتـبهً پـیشین خـود را در مراکـز عـلـوم دیـنی بازیافت. شـصت سالگـی : برای آنکـه به خـدای خـود نـزدیکـتر شود، چـهـل شبانه روز به زاری و تضرع پـرداخت؛ و صبح روز چـهـلم به محـضر عـطار شیرازی رفت و با نوشیدن جامی از دست او به مراد خـود رسید. شعـر حـافظدیـوان حافظ : حاوی 500 غـزل، 42 رباعـی، و تعـداد نامحـدودی قـصیده است کـه در عـرض مدت 50 سال سروده شده است. حافظ هـر آن گـاه که حـالتی روحـانی به او دست می داد، به سرودن شعـر می پرداخت و به هـمین عـلت گاه در طول یک سال بیشتر از 10 غـزل نمی سرود. قصد و نیت او سرودن اشعـاری بود که خداوند از دستـش راضـی ...

  • مقام برزخی انسان درشعر حافظ

    دکتر تقیپورنامداریان اگر بخواهم پيش از هر شرح تفضيلي، شعر حافظرا معرفي کنم، تصورم چنين است: شعر حافظ تعبير و تصوير موجز حادثه‌هايي است که تحت تاثير انگيزه‌هاي بيروني و عيني و يا انگيزه‌هاي دروني و ذهني، در ذهن انساني که به مقام برزخي خويش در ميان حقيقت و واقعيت شعور بالفعل، و به حفظ تعادل انسان در اين مقام اصرار دارد، برانگيخته مي‌شود.بر اساس اين تعريف، صورت و معني شعر حافظ را نمي‌توان به دقت تجزيه و تحليل کرد مگر آن که ابتدا نظرگاه حافظ را نسبت به انسان و تقدير و جايگاه در عالم هستي دريابيم و ساختار و متاع البيت ذهني را که سبب ساز چنين نظرگاهي است بازشناسيم و آنگاه عناصر اصلي تکوين بخش حادثه‌اي را که تحت تاثير انگيزه‌هاي گوناگون، در چنين ذهني ايجاد مي‌شود نشان دهيم و سرانجام با بررسي تعبير و تصوير حافظ از اين حادثه، هنر وي را ارزيابي کنيم.شعري که زائيده جبر نياز روحي شاعر است و نه محصول احتياجات روزمره در حيطه نام و نان، از تماميت ذهنيت آگاه و نا آگاه شاعر جدا نيست. بنابراين شعر انديشيده و نيديشيده او را نسبت به عالم و آدم و هستي جهان و انسان فاش مي‌کند. افشاي اين روحيات و نظرگاهها در بيان ناگريز و پنهان– آشکار شعر، به معني افشاي شيوه سلوک و زيست عملي شاعر در زندگي روزمره و در ميان مردم نيست. شعري که بي اختيار شاعر او را غافلگير مي‌سازد و جبر حضور عيني بخشيدن به خويش را بر شاعر تحميل مي‌کند، به طوري که موقتا از زندگي آگاه و عادي و نيازهاي ملازم آن، گسسته مي‌شود، زندگي و سلوک عملي شاعر را تنها مي‌تواند کتمان کند نه آشکار. بنابراين از بعضي اشارات صريح به گوشه‌هايي از تاريخ زندگي حافظ که بگذريم و البته ربطي به شيوه زندگي و سلوک زندگي روزمره و معمول حافظ ندارد،به دست دادن شيوه زندگي شاعر با توجه به ابياتي از شعر او در محدوده دلالت يک بعدي کلمات به مدلول هاي معين و قراردادي چنان که در زبان علم و زبان روزمره، تصويري ناپذيرفتني و گاه نا ممکن از شاعر به نمايش در مي‌آورد که در فضاي باور و جامعه نمي‌گنجد. کافي است به دو گروه ابيات زير دقت کنيم:(1)*عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ/ قرآن زبر بخواني در چارده روايت*حافظا در کنج فقر و خلوت شبهاي تار/ تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور*من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه/ طي اين مرحله با مرغ سليمان کردم* صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ/ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم*هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ/ از يمن دعاي شب و ورد سحري بود* دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند* بي‌خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلي صفاتم دادند...******* ...