لباس بارداری مانی نی

  • لباس عید و مسافرت

    دیروز با مامانم رفتیم خیابون مفتح واسه خرید لباس بارداری. امسال عید عروسی پسرخاله ام هم هست و من من هم که هیچ کدام از لباس های قبلیم اندازه ام نیست. خلاصه اونجا دو سه تا مغازه هست که فقط لباس بارداری و سایز بالا می فروشند. البته قیمت هاشون ارزون نیست ولی من با خودم گفتم حالا یک باره و منم که نمی خوام ۵ تا بچه بیارم اگر از چیزی خوشم اومد می خرم. کلی این ور و اون ور کردم و لباس پرو کردم و آخر یک سارافون با شلوار خوشگل خریدم. از خریدم راضی بودم. بعد هم اومدم و از دنیس تریکو هفت تیر یک پیراهن خریدم و اومدم خونه. قبلاْ که چند بار از مفتح رد شده بودم با خودم می گفتم من هروقت حامله شدم حتماْ میام از اینجا خرید می کنم. کلاْ از اون چند تا مغازه خیلی خوشم می اومد و احساس خوبی نسبت بهشون داشتم. بالاخره موفق به خرید هم شدم. بعد از این که اومدم خونه کمرم درد می کرد. با این که کل خریدمون دو ساعت بیشتر طول نکشید ولی خیلی خسته شده بودم. خلاصه یک کم خوابیدم و بعد که بلند شدم بهتر بودم. ولی نصفه شب که خواب بودم حواسم نبود و طاقباز خوابیده بودم. یک لحظه که بیدار شدم کمرم چنان دردی می کرد که فکر کردم فلج شده ام. اصلاْ قادر به حرکت نبودم. خلاصه یک کم عضلاتم را شل کردم و بعد به پهلو خوابیدم. نمی دونم علتش پیاده روی عصر بود یا این که طاقباز خوابیده بودم. خلاصه باید بیشتر حواسم را بدهم. با این اوصاف اگر تعطیلات عید بخواهیم با اتوبوس برویم شمال فکر نکنم بتوانم تحمل کنم. چون من تو اداره هم که همش نشسته ام کمرم درد می گیرد. به دکتر که گفتم گفت از این بالشتک های طبی زیر پایم بگذارم ولی با این حال هر نیم ساعت یکبار بلند می شوم و راه می روم. تا یک کم از حالت نشسته خارج شوم. کلاْ تو یک حالت موندن برایم سخت است. حالا اگر بخواهم شش ساعت یا بیشتر تو اتوبوس بشینم خودم و نی نی خسته می شویم. مانده ام چه کنم؟  ما امسال واسه رفتن پیش پدر و مادر همی بلیط هواپیما گرفتیم که من خسته نشوم. ولی با این وضعی که پیش آمده حتی اگر هم که با قطار می رفتیم بهتر از این بود که  راهم دو برابر بشود و یک رفت و برگشت هم اضافه شود. چون بعد از شمال هم می خواهیم برویم شهرستان. هر کس هم که از برنامه ام مطلع می شود می گوید این کار را  نکن خطرناک است. خودم هم فکر می کنم بهتر است که نروم. هر چی باشد این چند ماه را بگذرانم و یک کم رعایت کنم تا بعداْ که نی نی گلم به دنیا اومد همه جا باهم بریم. فقط این وسط اگر همی رضایت بدهد دیگر همه چیز حل می شود.



  • مدلهای لباس بارداری 91

    مدلهای لباس بارداری 91

  • لباس حاملگي

    لباس حاملگي

    1- سارافون با شلوار2- لباس شب  حرير3- شلوار بارداري4- بلوز و شلوار تركيبي5- پيراهن يا تونيك پيلي دار6- پيراهن و تونيك7- سارافون و بلوز8- تونيك و شلوار9- كت10- پيراهن مجلسي

  • لباس های نی نی و برنامه های عید

    سلام دوستان روز پنجشنبه با همی جونم رفتیم خیابان بهار که سروگوشی آب بدیم و ببینیم که بازار لباس های بچه و نوزاد در چه وضعی است؟ خلاصه جونم براتون بگه که لباسها اصلاْ به چشمم نیومد. خیلی خیلی هم گرون بودند. نسبت به جنس ها و لباس هایی که از دبی گرفته بودیم با توجه به کیفیت شان خیلی بی خود بودند. خلاصه این که من چیزی خاصی پسند نکردم. مثلاْ پول هم برده بودم که اگر چیز خوبی دیدم خرید کنم ولی به دلیل نزدیک عید بودن هم کلی گرانتر کرده بودند. مثلاْ یک کاپشن شلوار پسرانه حدود بچه ۹ ماهه حدود ۲۳ هزار تومن بود. خلاصه برگشتیم و نهار هم رفتم خونه مامان جونم و تا جمعه صبح هم اونجا تلپ شدیم. جمعه هم نمی دونم چرا دپرس بودم و یک پرس قبل از نهار خوابیدم بعد پاشدم و نهار درست کردم. یک فصل هم با همی جرو بحث کردیم که ۵ دقیقه به طول انجامید و در نهایت به صلح ختم شد. شبش هم خواهر و برادر همی آمدند پیشمان. تازگی ها خیلی زود خسته می شم. شب با این که سه نفر بیشتر مهمان نداشتم ولی کمرم درد گرفت. همی هم که خیلی کمک نمی کنه و این باعث خستگی بیشترم می شه. البته نه که اصلاْ کمک نکنه ها ولی اون طور که باید و شاید نه. باید برای هر کاری بهش بگم. البته به دفعات. خلاصه این که مهمانی دادن هم برایم سخت تر شده است. تازه مادرشوهر محترم هم امسال میلشان کشیده تعطیلات عید بیایند تهران. اول قرار بود که ما برویم شهرستان پیش آن ها ولی مثل این که خیلی دوست ندارند ما برویم و ترجیح می دهند که آن ها بیایند. خلاصه اگر این طور بشود من هم حسابی پدرم در می آید. مانده ام چه کار کنم؟ همه ی سال می روم سرکار به امید عید که استراحت کنم و یک کم خستگی ام در بیاید و امسال هم که از هر سال بدتر خسته ام. با این اوصاف اگر قرار باشد که آن ها بیایند من هیچ راهی ندارم. البته هنوز با همی به صورت منطقی صحبت نکرده ام. بالاخره همان طور که مادر شوهر محترم خسته شده اند و  می خواهند استراحت کنند من هم خسته ام و حوصله مهمان داری هم ندارم. اگر بخواهم غرغر کنم خیلی طولانی می شود.خدا خودش به خیر بگذراند.

  • خرید لباس بارداری

    خرید لباس بارداری

    سلام فرشته های مهربون امیدوارم که حال همتون خوب باشه و جمعه خوبی رو کنار خانواده های عزیزتون بگذرونید شکر خدا منم حالم خوبه و تو این ۹ هفته مشکلی نداشتم خیلی به ندرت حالت تهوع داشتم فقط به یه چیز خیلی حساس شدم به خمیر دندون کافی مسواک بزنم اونموقع است که حالم خیلی بد میشه و هر چی که خوردم و بالا میارم نمیدونم چرا خیلی ها می گن خمیر دندونت رو عوض کن شاید مشکل حل شه این کارم کردم ولی هیچ فرقی نکرد بهار جون دوست گلم گفت که منم اینطوری بودم و دکترم گفت:با آب خالی دندونام و دهانم رو بشورم این مسئله خیلی اذیتم می کنه امروز قرار برم مفتح برای خرید لباس یه مانتو از این پانچ های بافتنی،سارافون،شلوار لی بارداری امیدوارم بتونم اون چیزی که دلم می خواد پیدا کنم خیابان مفتح شمالی یه جا داره که فقط لباسهای بارداری می فروشن بعد از خریدم قرار بریم سینما شاید فیلم سه زن یا محیا معلوم نیست فعلا به تفاهم نرسیدیم من دارم خودم از حالا برای زایمان طبیعی آماده می کنم خیلی دوست دارم این لحظه قشنگ رو تجربه کنم فکر میکنم اون لحظه دیدن یه فرشته کوچولو به تمام درداش می ارزه آسمونی که نه ماه انتظار دیدنش رو کشیدم  خاله های مهربون برای من و نی نی آسمونیه نازم خیلی دعا کنید تا هر دومون به امید خدا این راه و بدون مشکل طی کنیم        

  • 21 آپریل .خرید لباس بارداری

    21 آپریل  .خرید لباس بارداری

    خوب دیگه وقتش بود . خرید لباس بارداری ! وای چه لحظه های  جالبی داره این دوران . خیلی زیباست .... اصلا خرید لباس بارداری برای مادر یه حس زیبایی که قابل نوشتن نیست . من که از ذوق توی بوتیک  پرپر میزدم . هلو هم از خنده غش کرده بود !  قیافه من بعد از ۹ سال براش عجیب و غریب بود . کلی لباس با رنگهای تابستونی و شاد خریدیم . طبق اطلاعاتم رنگ روی جنین حسابی تاثیر میزاره . به هر حال درخواست امشب من از خدای خوشگلم : روی خوش زندگی رو به همه ی دختر و پسرها نشون بده !  زوده زود  خواهش میکنم .  

  • مريضي سپهر و خريدهاي من

     سلام مامانی ها سلام کوچولوهاپسری من کلی کارهای جدید یاد گرفته است.دیشب اولین غلت زندگیش را زد. وای اینقدر من و بابایی خوشحال شدیم که انگار توی المپیک مدال آورده است. من با جیغ و داد بابایی را صدا کردم و هر دومان نشستیم بالای سرش و تشویقش کردیم که دوباره غلت بزند. البته خیلی نمی تونست سرش را بالا نگه دارد و سریع خسته می شد و گریه اش در می آمد. ولی خیلی جالب بود.آقا پسرم هر چی دم دستش باشه می ذاره توی دهنش. از ملافه و پتو گرفته تا آستین بلوزش و دست من. سعی می کنم ملافه اش را تند تند بشورم که مشکلی پیش نیاید. موقع شیر خوردن حتماً‌ باید دستش یک جایی بند باش.بیشتر وقتها یقه ی لباس منو می گیره یا دستم را می گیرد یک بار هم گوش خودش را گرفت. خلاصه نمی تونه دستش را بیکار بگذارد. ً‌سرش دائم در حال حرکت است با حرکت من و باباش هم سرش حرکت می کند. واییییی که این پسر چه قدر عاشق تلویزیون و موبایل است. چون هردوشان صدا و حرکت و تصویر همزمان باهم دارند. خیلی اوقات که کار دارم می گذارمش توی زمین بازیش و روبروی تلویزیون. کیف می کند و صداش تا نیم ساعت در نمی آید. دیروز خیلی نق نق می کرد مشکلی نداشت فقط دلش می خواست که بغلش کنم . من هم حس بغل کردن را نداشتم. با موبایلم بازی می کردم ولی صفحه اش را روبروی صورت سپهر گرفته بودم. آنقدر خوشش آمده بود که ساکت شد. یکی از کارهایی که باعث خنده و خوشحالی اش می شود این است که به شدت و با سرعت سرمان را این طرف و آن طرف ببریم. کلی با این کار تفریح می کند ولی مشکلش این است که ما بعد از مدتی سرگیجه می گیریم. قبلاً‌ به کامپیوتر هم علاقه داشت و روی پای بابایی یا من می نشست و آرم به مانیتور نگاه می کرد. ولی جدیدا‍‌مثل این که جذابیتی برایش ندارد وقتی روی پایم باشد آنقدر وول می خورد که نمی توانم هیچ کاری بکنم. چند بار هم به شدت خودش را پرت کرده جلو و نزدیک بوده سرش به میز و صفحه کلید بخورد.کارخانه حباب سازی سپهر هم هنوز فعال است و روزانه مقادیر بسیاری حباب در سایزهای مختلف تولید می کند. نمی دانم این حباب ها و آب های روان نشان دندان درآوردن است یا همه بچه ها این طوری هستند. البته  جدیدا‍ً‌موقع شیر خوردن با اون لثه های بی دندونش گاز هم می گیرد. سپهر با عمه کوجیکه خیلی جوره. هر وقت که باهاش حرف می زنه کلی آغون واغون براش می گه و کلی صدا درمیاره . عمه هم کلی استعدادهای سپهر را کشف می کند. هفته ی پیش خانه شان بودیم سپهر برای اولین بار به طور متناوب خنده ی صدادار می کرد. این قدر قشنگ از ته دل می خندید که کیف کردم. هنوز که هنوزه با این که سه ماه و نیم از حضور سپهر می گذرد گاهی اوقات که بهش نگاه می کنم باورم نمی شود که پسر ...

  • نوروز 88

    سلام به همه گلهاي باغ زندگيسال جديد مبارك باشه. ايشالا كه اين سال براي همه سرشار از خوبي و سلامتي باشه.خانواده ي سه نفره ي ما دومين عيد را هم پشت سر گذاشت. آقا سپهر امسال سر سال تحويل خيلي خوابالو بود فكر كنم تا آخر سال همش مي خواد بخوابه. چون اون روز تا ساعت 3 نخوابيده بود و بعد از نهار كه ديگه وقت سال تحويل بود نق مي زد و مي خواست بخوابه. ولي چون دلمون مي خواست حتما پسرمون هم همراهمون سر سفره هفت سين باشه به هر زحمتي بود لباس تنش كردم و نشست. ولي به محض اين كه توپ سال جديد شليك شد، خوابيد.امسال هم مثل هر سال تمام تعطيلات عيد را مرخصي گرفته بودم و كنار خانواده ي بابايي بوديم. براي اولين بار با ماشين خودمون رفتيم سفر. روز آخر هم براي سپهر صندلي ماشين خريدم كه خيلي خوب بود و توي سفر خيلي به درد خورد. چون جلو اگر مي نشست  كه توي اتوبان خيلي خطر داشت. عقب هم كه تنها نمي شد بشينه. ولي توي صندلي راحت مي نشست و هر وقت هم نق مي زد يا خسته مي شد خودم مي رفتم عقب پيشش. هر وقت هم خوابش مي برد صندلي را به حالت خوابيده در مي آوردم و راحت مي خوابيد. سپهر خيلي رابطه خوبي با افرادي كه سنشون كمي بالا باشه نداره. از راه كه رسيديم رفتيم منزل خاله ام. تا شوهرخاله‌ام را ديد شروع كرد به گريه و زاري. بغل خاله هم كه اصلا نمي رفت. ولي بعد از چند ساعت درست شد و باهاشون رابطه برقرار كرد. در مورد بابابزرگش هم همين طور بود. اول كار اصلاً بغلش نمي رفت. ولي بعد از مدتي حسابي صميمي شده بود و توي بغل بابابزرگ بود. هر كس سپهرو مي ديد مي گفت واي چه قدر لاغر شده؟ خيلي حس بديه همه به آدم بگن واي بچه ات لاغر شده منم مي گفتم دندون درآورده،‌ قبل از عيد مريض بوده، راه افتاده و ... اين يك نكته اي كه حتما شما مامانها هميشه شنيديد. به هر حال بايد در اين مواقع يك گوشمون در باشه يكي دروازه وگرنه عذاب وجدان مي گيريم كه حتما من بهش رسيدگي نكردم، چرا غذا نمي خوره، نكنه مريضي داره و…برخلاف نگراني كه داشتم بعد از عيد به راحتي به مهدكودك رفت و مشكلي نبود. يك آهنگ ني ني گل هست كه هميشه توي مهد براشون مي زارن توي مسافرت هم هر جا مي رفتيم اين موزيك توي ماشين بود. شايد هم يكي از دلايلي كه روز اول بعد از عيد گريه نكرد همين بود كه اول صبح ني ني گل را شنيد و احساس آشنايي بهش دست داد. قبل از عيد پسري يك كم پاش سوخته بود كه خوب شد. ولي يك كم جاش مونده بود. هر كي ميديد مي پرسيد چي شده؟ ديگه سپهر هم حساس شده بود. بعد از اون هر جا مي نشست يك كم پاچه ي شلوارشو مي زد بالا هي مي گفت اوخ تا بهش توجه كنيم. تا پاشو بوس كنم و ديگه اوخش خوب بشه. يك بار اين پاشو بوس كردم سريع توي اون پاش هم يك نقطه ي كوچولو ...