نامه ای به مادر

  • نامه ای به مادرم

     بنام خدا بنام خدایی که خدایی بودنش حرف ها دارد در پس نگفتن ها. سلام بر تو ای مادر برتر از جانم و سلام بر تو ای همیشه مهربان و صمیمی. و سلامتی را نثارت میکنم به اندازه دریای نگاهم. مادر مهربانم نمیدانم در این نامه که قصد من گلگی از توست اول از مهربانی هایت و زحماتت بگویم و یا از همان اول ابراز ناراحتی خود را از جانب تو بگویم؟ اگر بخواهم از خوبی هایت بگویم که تمامی ندارد وانگشتانم ناتوانند برای نوشتن آن همه مهر و وفا و صمیمیت. و اما گلگی من از تو... کلی چرا در سر دارم که همه بدون جواب مانده اما نمیدانم چرا هیچ وقت با جواب دادن آنها به من نتوانستم قانع شوم. از تو میپرسم که نگران لحظه های منی از تو که روز و شبت را برای من یکی کردی تا من به اینجا برسم. چرا همکنون برای آزادیم حد و مرزی کوچک نهاده ای. چرا هنوز باور نداری که من بزرگ شده ام و آن دختر 5 ساله نیستم. چرا فکر میکنی همیشه بعد از غروب آفتاب همه برای من در کمین هستند و من باید سریع در خانه باشم؟ چرا باور نداری که من من هستم و برای خودم باورهایی دارم؟ چرا چرا؟ چرا؟ .................................................. چند روز پیش بود یکی از دوستام تولدش بود . بنده خدا زحمت کشید و همه ما رو برای شام دعوت کرد بیرون. اولش نمیخواستم قبول کنم چون میدونستم مامانم اجازه نمیده و وقتی مامانم بگه نه دیگه راضی کردن بابام محال. آخه توی خونه ما اگه مامانم به یه کاری راضی باشه بابام هم راضی اما اگه نباشه اونم راضی نمیشه. البته فکر میکنم همه اینجوری باشن. خلاصه ... از بس دوستم اصرار کرد و دیدم نرفتنم باعث ناراحتیش میشه قبول کردم و به مامانم گفتم با علی(خواهر زادم) میرم که اگه دیر شد تنها نباشم. مامانم هم قبول کرد و ما رفتیم تولد. اول رفتیم رستوران آکوا اما از شانس گند من اون شب به طور کلی سرویس نمیداد. و ما دست از پا درازتر داشتیم فکر میکردیم کجا بریم. آخر سرم به این نتیجه رسیدیم که بریم رستوران نیکان. وای که چقدر طول کشید. کلی وقت داشتن فکر میکردن کجا برن و کلی هم طول کشید که از اون نظر خراب شده خودمون رو به میر برسونیم. از بس ترافیک زیاد بود. وااااااااای. تا رسیدیم دم رستوران مامانم زنگ زدنش شروع شد که تمام شد یا نه؟ منم استرس گرفته بودم که حالا داره دیر میشه و مامانم نگران میشه. جالب همه دوستام تنها بودن فقط من یه بپا واسه خودم آورده بودم. هر طوری بود سریع غذامو خوردمو به علی گفتم بدو که مادر الان کولاک کرده. سریع دربست گرفتیمو اومدیم خونه. وااااااااااااااااااای واااااااااااااااااااااااااای واااااااااااااااااااااااااااااای واااااااااااااااااااااااااای   چقدر مامانم عصبی بود. فقط داد ...



  • نامه ای به مادرم

    تا جایی که به یاد دارم تو همانی که تحسینش میکردم آنکه قوی هستی با احساس و زیبا بود. تا جایی که به یاد دارم تو هنوز هم همانی که یک مادر باید باشد. تا جایی که به یاد دارم تو به من آرامش بخشیدی آرامشی سرشار از لبخند سر شار از اشک سرشار از عشق و من به هر جایی که برسم مدیون تو هستم از تو تا ابد ممنونم که چنین مادری برایم بودی. روز چهارم تیرماه روز مادر را به همه مادران عزیز تبریک میگم.

  • نامه ای به مادر

    (به نام ان که فرشته های زمینی را به وجود اورد)سلام مادر عزیزم

  • نامه ای به پدر و مادر نوری زاد!

     پدر و مادر بزرگوار و عزيز سلام! از دور بر دستان گرم و رنج كشيد ه تان بوسه مي زنم . مطمئن نيستم اين نامه به رويتتان برسد يا حتي در اين سن و سال لازم هست كه اين درد دل را بخوانيد و بدانيد يا نه. مي دانم غروب روستا يتان چگونه هست و  حتي مي  توانم چهره هاي مهربانتان را تصور كنم و مي دانم شما عصر گاهان در دوردست چه تصويري را به نظاره مي نشيند. آخر من هم پدربزرگ و مادر بزرگي دارم به سن و سال شما كه در يكي از روستاهاي كوهستاني زندگي مي كنند... چه فرق مي كند! شما هم پدربزرگ و مادر بزرگ من. براي همين به خودم اجازه دادم فرزندتان شوم و به رسم ادب بر دستتان بوسه بزنم. من به ايشان مي گويم آقاجان و ننا و اجازه مي خواهم شما را هم به همان نام صدا بزنم. آقاجان! ننا جان! ما ـ یعنی بنده و محمد عزیز شما و امثال ما ـ متاسفانه كتاب زياد مي خوانیم و فيلم زياد مي بينیم و روي ميزمان هميشه پر از مجله و روزنامه و پرينت مطالب سايت هاست. متاسفانه سوال زياد داریم و ابلهانه به دنبال حقيقت و عدالت هستیم و نماز و روزه و زيارتمان سرشار از شك و ترديد و چراهاي مضحك فلسفي ست. سرمان پر از نشست 1+5 و اتحاديه اروپا و حوادث بعد از انتخابات و حزب فلان و اظهار نظر فلان سياست مدار هست. براي همين هميشه به ايمان زيباي امثال شما حسرت مي بریم ، به نمازتان به ابوالفضل جالبي كه در ذهن و باور پير تر هايمان هست به زيارت هاي تماشايي و پر شور شما به اصرارتان براي دست كشيدن به ضريح به ... آقاجان! ننا جان! پسرتان – محمد آقا  را مي گويم _ شما را دوست دارد و حرف شما را مي گذارد روي سرش. معلوم است از آن بچه هاي مذهبي ست كه پدر و مادر قربان قد و بالايش مي روند.  یک مطلب  هم برای شما و مهربانی هایتان نوشته.محمد آقاي شما و ما اين روزها مشكلي دارد. مشكلي كه نمي شود نزديكش شد و با او حرف زد و يه چيزايي را به يادش آورد. خيلي ها امتحان كردند. از دوستان و همراهانش تا آنها كه سابقه اي با او ندارند  ولي احساس وظيفه كردند. اما همه به چوب حماقت و تحجر و كج فهمي و خامي . .. به دست فرزندتان رانده شدند. او فعلا فقط راديو فردا و بي بي سي  و يكي دو سايت صادق و اسلامي !! پيوندي دفتر يادداشت مجازي اش را به رسميت مي شناسد و بس. او ديگر گوشي براي شنيدن حرف هاي ما ندارد. او به راحتي آب خوردن تصويري از دوران صدام را به نظام اسلامي مي بندد و از يك عذر خواهي بي طعنه و تمسخر طفره مي رود. او بي عذاب وجدان ديدار خود با انجمن قلم را تحريف مي كند و آن گونه كه مظلوم نماييش مي نامند جلسه را روايت مي كند. او باندهاي مخوف قدرت و ثروت را همراه با موسوي ناديده مي گيرد و در كمال حيرت و در سكانس خيالي موسوي را در جايگاه مطالبه گر عدالت ...

  • نامه ای به پدر و مادر عزیزم

    نامه ای به پدر و مادر عزیزم

    بسمه تعالی می خواهم به خاطر همه زحماتی که در طول زندگیم برایم کشیده اید و خواهید کشید از شما تشکر کنم . من می دانم که زمانی خودم هم مادر خواهم شد و به این مسئله پی خواهم برد که مادر بودن چه مسئولیت خطیری است ولی فعلا می خواهم کمی راجع به خواسته هایم با شما به صورت دوستانه صحبت کنم . پدر و مادر خوبم ؛ من می خواهم که در درجه اول به من کمک کنید تا از زندگی لذت ببرم . می خواهم به من کمک کنید تا در لحظات سخت زندگی به جنبه های مثبت آن بیندیشم . دوست دارم زمانی که رفتار ناپسندی از من سر می زند دست روی شانه هایم بگذارید و انتظارات خود را با مهربانی برایم بیان کنید . دلم نمی خواهد زمانی که مرتکب اشتباهی می شوم با تنبیه بدنی یا بد زبانی مرا مجبور به دروغگویی کنید . دوست دارم مرا آن طور که هستم قبول داشته باشید . نه این که اشتباهاتم را مرتب به رخم بکشید . آرزو دارم زمانی که بزرگ شدم به صداقت و درستکاری شما افتخار کنم زیرا می خواهم شما الگوی درستی و صداقت من باشید .دوست دارم به من اجازه دهید که کاری را که از عهده ی انجام آن برمی آیم را خودم انجام دهم . آرزو دارم مرتبا به من بگویید که دوستم دارید و برای شما وجود باارزشی دارم . دوست دارم زمانی که به قوت قلب و پشتیبانی شما نیاز دارم شما را چون کوهی پشت سر خود احساس کنم . می خواهم با من مثل یک انسان کامل برخورد کنید و احترامی را که برای سایرین قائل هستید برای من هم قائل باشید . دوست دارم زمانی که با شما صحبت می کنم دقیقا به حرف هایم گوش کنید و احساساتم را درک کنید . مادر و پدر عزیزم ؛ دلم نمی خواهد از شما طلب محبت کنم زیرا می خواهم محبت شما همواره جاری باشد . دوست ندارم مرا با هیچکس مقایسه کنید . دلم می خواهد هر زمانی که به من قول می دهید به قول خود عمل کنید . دوست دارم همیشه از دیگران به نیکی یاد کنید تا من هم این کار را از شما یاد بگیرم .  از شما می خواهم به من اجازه دهید که اگر مرتکب اشتباهی شدم بتوانم بدون ترس و اضطراب آن را با شما در میان بگذارم . و اگر زمانی نیاز به تنهایی داشتم مرا آزاد بگذارید تا قدری با خودم تنها باشم . دوست ندارم که اگر دچار اشتباهی شدم مرا در حضور دیگران سرزنش کنید . مادر مهربانم ؛ خواهش می کنم هیچ گاه برای تنبیه من به من نگو که دیگر مادر من نیستی یا دیگر دوستت ندارم . پدر عزیزم ؛خواهش می کنم که اگر هر نوع ناراحتی هم که در بیرون منزل دارید سعی کنید که با چهره متبسم به منزل بیایید .  

  • نامه ای به مادر...

    نامه ای به مادر...

    این را به هوای كــربلا پُست كنمیا این كه به مشهدالرّضا پُست كنم؟یک نامه نوشته ام برایت بی بی!این را به نشانی كجا پست كنم؟٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠  ٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠  ٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠  بی بی! سلام، شب شده و كرده ام هواتگفتم یكی دو خط بنویسم كه از صفاتكم كم زلال تر شوم و مثل آینهروحم جلا بگیرد و از بركت دعاتمثل پرنده ها بپرم سمت آسمانمثل فرشته ها بزنم بال در هوات...بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگواز زخم های كهنه تر از چادر سیاتكه خاكی است و بوسۀ شلاق می خورداز آتشی كه شعله زد از گوشۀ ردات...مولا كجاست؟ زخم دلش را چه می كندآن شیر زخم خوردۀ صحرای عادیات!از من سلام و عرض ارادات و بندگیحتما ببر به خدمت چشمان مرتضات...ما را ملال نیست به جز دوری شماخوبند بچه هام ... به قربان بچه هات...جانم فدای زخم تو ای كاش پشت درزیر فشار خرد كننده، خودم به جات-بودم كه تازیانه و سیلی به من خوردتا از كبود فاجعه می دادمت نجاتیا اینكه زهر شعلۀ آتش به من رسدخاكسترم بسازد و ریزد به خاك پات...اما چه حیف، روی تو نیلی شد و من آه...ماندم به حسرتی كه دهم جان و دل برات...من نذر كرده ام كه شود پهلوی تو خوبمن نذر كرده ام كه خدایم دهد شفاتاین نامه محتوی كمی خاك تربت استمال زمین زخمی غم، مال كربلات!گفتم برایتان بفرستم كه تا مگر مرهم شود برای همان زخم شانه هات ... قربان این غمت كه گره خورده بر دلمقربان این جنون كه مرا می دهد حیاتیك لحظه صبر كن و ... ببین راستی... عزیزبین من و شما نكند خط ارتباط یك لحظه قطع گردد و سرگشته تر شوم لطفا بگیر دست مرا، اِهدِنَا الصِرّاط... جانحــســیــن، جان حـــسـن، حاجت گدات...خیلی ببخش طول كشید و اذان صبح آمد و این موذن و حیِّ عَلَی الصّلاة ... من هم كه با این همه واگویه خوانی ام خیلی شدم مزاحم ساعات اِلتجات پس بیشتر عزیز! مزاحم نمی شوم قربان چشم های همیشه خدا نمات ... بلوار نخل، كوچۀ هفتم، پلاك شعرباشد نشان خانۀ من توی كائناتچشم انتظارمت كه جوابی به من دهیبا دست خط سبز، كه جان را كنم فداتدارد تمام می شود این نامه ... والسلامامضاء ... خط فاصله ...نوکرت...خاك پات...اللهم العن أبابكر وعمر ظلمة و قاتلةِ الشهيدة المظلومة فاطمة الزهراء سلام الله علیها 

  • نامه ای به مادر بزرگ

    سلام مادر بزرگ عزیزم . چقدر دلم برات تنگ شده ، ببوب نازنینم.همین الآن که دارم این نامه رو واست می نویسم ، اشک گوشه ی چشام جمع شده ، اونم واسه دلتنگی توست!ببوب جونم دلم از دست همه خونه ! تو رفتی این روزهای مردم رو نمی بینی . چه مردمی ، شدند ، چجوری با هم برخورد می کنن.دیگه کاری به کار هم ندارن ، اگرم با کار همدیگه کار داشته باشن ، زیر آب زنیه ، نه کمک ، نه همدردی. ببوب جونم ، چیزی به نام رفاقت و مرام دیگه وجود نداره ! هرکی به فکر خودشه ، به فکر اینه که چگونه خودشو برتر از تو جلوه بده ! دیگه کمک کردن معنی نداره . به خاطر اینکه به یه نیازمندی کمک می کنی ، به آدم تیکه میندازن ! حالا اینجاست که باید خوند : عجب رسمیه ، رسم زمونه ... ببوب جونم ، چی بگم ، از کجاش بگم ؟ ، اصلا انقدر زیاده که نمیدونم از چی بگم ؟ از کسی بگم که جای مهر رو پیشونیش چسبیده و ناموستو چپ چپ از بالا تا پایین برانداز می کنه ، یا از تسبیح به دستی بگم که نیم وجب محاسن ! گذاشته و از خاطراتش که انداختن ماشینش به یه نفر بود تعریف می کنه ؟ یا از توهین هایی که بهمون می شه به همه دلیل و هیچ دلیل ! ببوب جونم ، دلم خونه ، تو رفتی اون بالا تو آسمونا ، ما همین پایین پایینا موندیم ! ببوب جونم ملاک آدما همه چیز هست جز انسانیت! یادته بهم میگفتی : "حمید جان ، اینو بدون هرچی که باشی ، هر کی که باشی ، انسانیته که باعث میشه مردم تنهات نذارن؟" ، ببوب جونم ، به خدا به خاطر انسانیت تنهام گذاشتن، به خدا به خاطر انسانیت ... یادته می گفتی اگه یه رو باشی ، تو زندگیت خیر می بینی ؟ هیچ وقت پشیمون نمیشی؟ الآن پشیمونم که چرا تا الآن یکرو زندگی کردم ! ببوب جونم من خیلی از این دنیای نکبت گفتم ، حالا می خوام تو بیای تو خوابم بگی .بذار بهت بگم بی معرفت ! چون هر دفعه که ازت خواستم بیای تو خوابم نیومدی ، ولی این دفعه جان هرکی دوسش داری بیا ، بیا بهم بگو،اونجا راحتی؟آزادی یا مثل بغض من حبس شدی تو یه گله جا ؟ بیا بگو که اون دنیا چطوریه؟ بگو تو اون دنیا هم مردم نیش و کنایه می زنن ؟ تواون دنیا قدر انسانیت رو میدونن ؟ یکرنگی ارزش داره ؟اونجا آیا بی عدالتی میشه؟اگه میشه ، جواب اعتراضش چیه ؟بگو اونجا هم کسی برای عشق ! تنها میمونه ، یا نه، همه دلهای دریایی خشکه خشک شده ؟بیا بگو اونجا ارزش چیه ؟ ملاک برتری آدمها چی؟راستی ، بیا از خدا بگو . بگو خدا چه شکلیه ؟ اصلا ازش بپرس هنوزم مارو یادشه ؟ سلام مارو بهش برسون بگو نکنه ، کلا مارو یادش رفته ؟ بهش بگو مارو که خوب میشناسی ، از اولش اینجوری نبودیم.از اولش انقدر با هم فاصله نداشتیم . بهش بگو بین همه ی ما و اون ، دو ، سه نفر با کاراشون فاصله انداختن ، بگو نبخشتشون! ببوب جونم ...

  • نامه ای به مادر!

    سلام               صد و شصت وششم سلام مادر!حالت چطور است؟هنوز پهلویت درد می کند؟بمیرم برایت!نکندآنجا هم نشانه های رنجت را از پدر مخفی کردی؟اولین ملاقات با پدربعداز آنهمه رنج چگونه بود؟وای بر من! من هم پدرم!دیدن آثاررنج دختر،برای پدر خیلی سخت استهر چند که نام آن دختر" زهرا"  نباشد!اما مادر!با مهربانی که از تو سراغ دارمبعید می دانم از امت گلایه کرده باشی!آخر فرزندت حسن به ما گفتههمیشه بعداز دعا برای همه ، می گفتی :الجار ثم الداراول همسایه ، بعد خانه!وامان از همسایه ی بی معرفت!.

  • نامه ای به مادرم

    نامه ای به مادرم

    تولد بانوی مرضیه حضرت فاطمه(س)و روز مادر بر همگان مبارکباد! سلام دوستای عزیزم.امیدوارم که همتون شاد و سلامت باشید.اومدم که با شما دوستای گلم یه حال و احوالی بپرسمو روز مادر رو به همه مادرای دنیا تبریک بگم.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> به نظر من مادر بزرگترین عاشق دنیاست و عشقش پاکه پاکه.عاشقتر از مادر وجود نداره!   این نوشته رو هم تقدیم میکنم به مادر عزیزم   سلام مادر...سلام ای نازنین مادر... مادرعزیزم سلام عرض کردم.حالت چطوره؟خوبی؟ مادرجون خیلی دلم برات تنگ شده.میدونستی؟   دلم میخواست نزدیکت بودم و هر روز نگاهم به اون چشمای نازت می افتاد که پر از عشق و محبته! مادرجون خیلی دلم هواتو کرده...دلم میخواد مثل اون وقتا سرمو بذارم رو زانوتو تو با اون دستای گرمت سرمو نوازش کنی. میدونی حس میکنم اونجوری که باید و شاید قدرتو ندونستم.   مامانم.. یادته اون وقتا؟صبح میخواستم برم مدرسه... میگفتم امتحان دارم.. میگفتم دلهره دارم...یادته؟ یه بوسم میکردی میگفتی برات دعا میکنم همه امتحاناتو خوب خوب بدی....ظهر میاومدم خونه یه راست میاومدم تو آشپزخونه از سیر تا پیاز اون روزمو واست تعریف میکردم...تو هم با جون دل گوش میدادیو غذای گرم جلوم میذاشتی.. وای که چه لذتی داشت... مامان... چه داریم امشب؟.....مامان هوس این غذا رو کردم. می پزی برام؟....مگه میشد بگی نه...نه نه هیچوقت.   مامان جونم.. یادته اون دو هفته رو که رفته بودی زیارت؟یادته؟اون روزا خیلی دلم میگرفت...چون تو توی خونه نبودی..خونه سوتو کور بود.اصلا"صفا نداشت خونه..هیچ دلم نمیخواست برم خونه...هی میگفتم پس کی  مامانم میاد خونه... مامانی...مامان خوشگلم ...دسات عطر گل یاس رو میدن همیشه. دلم میخواد خودمو برات لوس کنم... دستو بذارم رو صورتم و بعد چشمامو ببندمو تا ته ته این دنیا پیش برم و به آسمونا برسم.   مامان یادته روز عروسیمو.اون وقتی که میخواستم از پیشت برم خونه بخت...یادته؟ خاله اینا اذیتم میکردن که الان وقت آبغوره گرفتنه...نه  من غرورم نمیذاشت که گریه کنم...اما وقتی چشمم به چهره معصومت افتاد بغضم گرفت .اینو به روی خودم نیاوردم ...تا حالابه هیچ کسی هم نگفتم .ولی تو دلم اون لحظه واقعا گریه کردم ...اونم فقط واسه خاطر تو ..حتی وقتی فیلم عروسیمونو نگاه میکنم یادمه که چه موقع و کجا تو دلم داشتم برا دوری از تو گریه میکردم.اما خب باید میرفتم...خودت میدونی که..راه رفتنیو باید رفت.   مامان... همیشه وقتی میخوام بیام پیشت خیلی خوشحالم.خیلی... ولی وقتی باید از پیشت برم یاد اون چشمای معصومت میاوفتم جیگرم آتیش میگیره.واسه همین موقع رفتن هیچ وقت تو چشات نگاه نمیکنم.هیچوقت ! چون میترسم بغضی رو که با ...