یـادمان باشد شهیدان زنده اند تا ابد اِستـــاده وپاینـــده اند

  • شهیدان

    یـادمان باشد شهیدان زنده اند                  تا ابد اِستـــاده وپاینـــده اند یــادمان باشداگرکوبنــده ایم                   بانفس های شهیدان زنــده ایم یادمان باشدکه ما،دل، شسته ایم          باشهیدان دست پیمان بسته ایم باید سلام کرد به آنانی که لباس های خاکی رنگشان , لباس احرام در "موقعیت ها" بود . باید سلام کرد بر اشک های جاری مناجات بر گونه های خاکی و خونین. باید سلام کرد بر دست های بریده شده , بر انگشتهای جدا شده از دست. باید سلام کرد بر پوتین های بی پا , به پاهایی که بند پوتین آنها تا آسمان گشوده شده . باید سلام کرد بر سَرهای سرخ بی کلاه . باید سلام کرد بر سینه های سوخته در سنگر ها . باید سلام کرد بر پیشانی هایی که بوسه گاه گلوله شده اند . باید سلام کرد بر قطارهای فشنگی که تسبیح شده اند . باید سلام کرد بر کوله پشتی های پر از پرواز . باید سلام کرد بر پلاک پیکرهای قطعه قطعه شده که شماره و شناسنامه یک شهاب شده . و هر کوچه و خیابان شهرمان را تا ابد ستاره باران کرد . باید سلام کرد بر لبهای سیراب از عطش عشق . باید سلام کرد بر چفیه , بیرق همیشه جاودان جبهه های خمینی .و باید سلام کرد بر چفیه ای که همواره بر دوش علمدار نهضت خمینی حضرت سید علی است.  



  • شهیدان

    شهیدان

    گل واژه های شهدا   شهیدان یـادمان باشد شهیدان زنده اند                  تا ابد اِستـــاده وپاینـــده اند یــادمان باشداگرکوبنــده ایم                   بانفس هایشهیدان زنــده ایم یادمان باشدکه ما،دل، شسته ایم          باشهیدان دست پیمان بسته ایم   باید سلام کرد به آنانی که لباس های خاکی رنگشان , لباس احرام در "موقعیت ها" بود . باید سلام کرد بر اشک های جاری مناجات بر گونه های خاکی و خونین. باید سلام کرد بر دست های بریده شده , بر انگشتهای جدا شده از دست. باید سلام کرد بر پوتین های بی پا , به پاهایی که بند پوتین آنها تا آسمان گشوده شده . باید سلام کرد بر سَرهای سرخ بی کلاه . باید سلام کرد بر سینه های سوخته در سنگر ها . باید سلام کرد بر پیشانی هایی که بوسه گاه گلوله شده اند . باید سلام کرد بر قطارهای فشنگی که تسبیح شده اند . باید سلام کرد بر کوله پشتی های پر از پرواز . باید سلام کرد بر پلاک پیکرهای قطعه قطعه شده که شماره و شناسنامه یک شهاب شده . و هر کوچه و خیابان شهرمان را تا ابد ستاره باران کرد . باید سلام کرد بر لبهای سیراب از عطش عشق . باید سلام کرد بر چفیه , بیرق همیشه جاودان جبهه های خمینی .و باید سلام کرد بر چفیه ای که همواره بر دوش علمدار نهضت خمینی است.             روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد .   

  • عکسهای ارشیوی از یادواره دهم 43 شهید منطقه کسلیان((علیرضارضایی))

    هر چه داریم، به برکت جانفشانیها و فداکاری هاست، به برکت روحیه شهادت طلبانه است.یـادمان باشد شهیدان زنده اند                  تا ابد اِستـــاده وپاینـــده اندیــادمان باشداگرکوبنــده ایم                   بانفس هایشهیدان زنــده ایمیادمان باشدکه ما،دل، شسته ایم          باشهیدان دست پیمان بسته ایم

  • تفاوت ریه و شش یه فرد معتاد با فرد سالم

      تفاوت ریه و شش یه فرد معتاد با فرد سالم

       

  • دست هاي دعا كننده

    دست هاي دعا كننده

    در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با ۸۱ بچه زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی۲۴ساعت در روز به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از ۸۱بجه) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می کردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.یک شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سکه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای کار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می کرد تا در آکادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری که تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می کرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد. آن ها در صبح روز یک شنبه در یک کلیسا سکه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناک جنوب رفت و برای ۴ سال به طور شبانه روزی کار کرد تا برادرش را که در آکادمی تحصیل می کرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت کند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اکثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود.وقتی هنرمند جوان به دهکده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به کانون خانواده پس از ۴ سال یک ضیافت شام برپا کردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یک نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی که او را حمایت مالی کرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف کرد و چنین گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت می کنم.تمام سرها به انتهای میز که آلبرت نشسته بود برگشت. اشک از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی که اشک هایش را پاک می کرد به انتهای میز و به چهره هایی که دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ‌ببین چهار سال کار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شکسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می کنم، به طوری که حتی نمی توانم یک لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو کار کنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده…بیش از  ۴۵ سال از آن قضیه می گذرد. هم اکنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر، قلمکاری ها و آبرنگ ها و کنده کاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر ...