نگارستان چين

 

 

 

 

 

 

 

 

نگارستان چين

 

معرفي و نقد كتاب

 

منطق الطير عطار، مقدّمه، تصحيح و تعليقات، دكتر محمّد رضا شفيعي كدكني، انتشارات سخن، چاپ اوّل، 1383.

دكتر هادي اكبرزاده

 

تازه‌ترين تصحيح و تعليقات منطق الطير، اثر دكتر محمّدرضا شفيعي كدكني است. اين كتاب، نخستين دفتر از «مجموعة آثار عطار» است كه به همّت والاي استاد دكتر محمّدرضا شفيعي كدكني به زيور طبع آراسته گرديده است و انتشارات سخن آن را منتشر كرده است و در پي آن تذكرة الاوليا ، اسرارنامه ، مصيبت نامه، الاهي نامه،  ديوان و مختارنامه (مجموعة رباعيات عطار) نيز منتشر خواهد شد. در نقد و معرفي اين كتاب پيشتر، مقالاتي با عنوان‌هاي منطق الطير سليماني (دكتر مظاهر مصفّا)، اين كتاب آرايش است ايّام را (دكتر ايرج پارسي نژاد) و سه كتاب در يك كتاب (دكتر حبيب الله عباسي) در كتاب ماه ادبيات و فلسفه، شمارة 87 و 88  دي و بهمن  1383 به چاپ رسيده است. بر همين اساس، در اين يادداشت براي پرهيز از بازگويي گفته‌هاي آنها بدون كمترين توضيح دربارة كتاب و ويژگي هاي آن كه«از نمونه‌هاي عالي تصحيح و مقابله و تفسير و مشكل گشايي و تعليقه‌نويسي متن‌هاي دشوار و مهم و صاحب اعتبار زبان فارسي در طول تاريخ مقابله و تصحيح و شرح و تفسير است»[1] و در بسياري موارد نكات جديد و قابل توجّهي دارد ، نگارنده نيز كه توفيق درك محضر استاد برايش مهيّا بوده است و همواره خوشه چين كرم و عنايت حضرتش مي‌باشد اداي ديني به ساحت مقدّس استاد نموده، جسارتاً آموخته‌هايش را به محكّ كتاب شريف منطق الطير عرضه مي‌دارد:   

 

  صعوه:---

- در مقدمة كتاب صفحه 179 در مورد «صعوه» آمده است :

«نوعي از گنجشك، با سري سرخ. در ادب فارسي، صعوه، از ميان پرندگان رمز ناتواني و خردي است. جز در اين شعر عطار اشاره‌اي به جاي داشتن صعوه در چاه به ياد ندارم.»

·    آنچه در اين معرفي نادرست به نظر مي‌رسد، سرخ بودن سر صعوه است: صعوه داراي پرهاي سياه و خاكستري و دمي نسبتاً بلند است كه به آن دم جنبانك ، سوسلنگ ، سي سلالنگ ، و صعبه كچل هم گفته اند.

در بعضي از نقاط خراسان، آن را « صعب كچل » نيز مي نامند.  لازم به توضيح است، «كچل» به معني جنباندن و حركت دادن است و چون اين پرنده پيوسته دم خود را مي‌جنباند به آن صعوه كچل، يا دم جنبانك مي گويند.

محل زندگي اين پرنده در چاه است و در عقايد عامه خراسان و كرمان رايج است كه «صعوه» شب در ميان چاه (در حلقة چاه و يا در قسمتي از بدنه چاه كه به عنوان جاي پاست) مي‌خوابد ولي پاهايش را به سمت آسمان مي‌كند و «ستان» مي‌خوابد. از اين پرنده مي‌پرسند چرا اين گونه مي‌خوابي؟ جواب مي دهد چون مي‌ترسم آسمان فرو افتد. پاهايم را در هنگام خواب به سمت بالا مي‌‌نمايم و مي‌خوابم تا در صورت فروافتادن آسمان، زمين و مردم نابود نشوند.

ــ در ضرب المثل كرماني نيز داريم: صعوه هم در شب جمعه در چاه پا به بالا دارد.

در قسمتي ديگر از توضيح استاد شفيعي كدكني آمده است: جز در اين شعر عطار اشاره‌اي به جاي داشتن صعوه در چاه به ياد ندارم.

بايد گفت كه قبل از عطار سنايي در قصيده اي به جاي داشتن صعوه در چاه اشاره دارد و مي‌آورد:

صعوه در چشم باز از امنش  /  از پي بيضه جايگاه كند

تا رخ و زلف دلبران و صاف[2] /  به گل و مشك اشتباه كند

چاه صد باز را اگر خواهد /  تاج سيصد هزار جاه كند  ( قصايد سنايي )

يا در اين بيت « وحشي » كه به جاي « حلقة چاه » از «حلقة مار» استفاده شده است :

صعوه را در زمان معدلتش          حلقة مار آشيان باشد ( وحشي )

البته جامي در هفت اورنگ صعوه را چنين بكار برده است :

زن، صعوة سرخ زرد بال است /  بودن به رضاي زن محال است ( هفت اورنگ )

شايد به واسطه اين بيت از جامي فرهنگ نويسان متأخر «صعوه» را داراي سري سرخ دانسته اند.

در لغت نامه هم آمده است: مرغي است كوچك، فارسي سنگانه، هندي ممولا. ج، صعوه و صعاء و صعوات ‌[منتهي الارب] مرغي است برابر گنجشك كه سينه سرخي دارد. [ غياث اللغات ] آبدرك. [ مهذب الاسماء ] ..... مرغي است خرد كه سري سرخ دارد [ تاج العروس]

 

  خاك در دنبال كرد:---

- در توضيحات بيت 8 :

دام تن را مختلف احوال كرد  /  مرغ جان را خاك در دنبال كرد

آمده است : خاك در دنبال كرد : يعني به خاك تعلّق بخشيد. خاك در دنبال كردن معاني ديگري هم دارد كه مناسب اينجا نيست.  ( در اقليم روشنايي ، 249 ؛ مثنويهاي حكيم سنايي ، 58 و رساله عشق و عقل ، 84 )

 

·        در ديوان عطار  عبارت «خاك در دنبال كردن» آمده است:

هاتفي آواز داد از گوشه اي  /  كاي ز دستت رفته مرغي معتبر

خاك بر دنبال او بايست كرد  /  تا نرفتي او از اين گلخن بدر ( ديوان عطار، چاپ تفضلي، 329)

نيز در رسالة «عقل و عشق» نجم الدين دايه نيز آمده:

«آن مرغك من كه بود زرّين بالش  /   آيا كه كجا پريد و چون شد حالش؟

از دست زمانه خاك بر سر پاشم   /  تا خاك چرا نكرد در دنبالش ؟

اي ملائكه! تا اين مرغ، خاك بر دنبال دارد، شما از او بهره‌مند شويد و تا خاك بشريّت بر دنبال اوست شما با او همنشيني الّا لَدَيهِ رقيبٌ عتيدٌ مي‌توانيدكرد.»

( اركان عرفان، مجموعة چهار رسالة مشهور، عقل و عشق، انتشارات نور فاطمه، 1361 / 39 ) (گزيدة منطق الطير، دكتر اشرف زاده، ص 105)

شواهد فوق كه اغلب شارحان منطق الطير آورده‌اند و نيز اين بيت از سنايي كه ما در زير مي‌آوريم نشان مي‌دهد كه «خاك در دنبال كردن» عملي بوده كه با ريختن مقداري گِل بر روي دمِ مرغ يا با بستن كيسه‌اي از خاك به پاي پرنده، قدرت پرواز را از او مي‌گرفتند:

- عشق را روز عزيمت باد بر فتراك بند /  عقل را وقت هزيمت خاك در دنبال كن ( سنايي، قصايد )

 

  روح را درصورت پاك:ـــــ

- در توضيحات بيت 11 :

             روح را در صورت پاك، او نمود                اين همه كار از كفي خاك، او نمود

آمده‌است: روح را درصورت پاك: روح در اينجا به معني جبرئيل است و صورت پاك اشاره است به مجسّم شدن جبرئيل بر مريم به صورت انساني به اندام كه در قرآن كريم آمده است « فأرسلنا اليها روحها فتمثّل لها بشراً سوياً » ( 19 / 17 )

( پس فرو فرستاديم برو ( = مريم ) روح را تا بر گونه آدميزادي باندام در برابر او مجسم شد) ( آفرينش و تاريخ، 1/ 335 )

·    با توجّه به محور عمودي خيال در ابيات آغازين منطق الطير، بهتر است «صورت پاك» را «جسم آدم» و «روح» را همان «روح الهي» كه در آية«نفحت فيه من روحي» (الحجر/29) آمده بدانيم. عطار از بيت بيستم به بعد سرگذشت پيامبران را از آدم (ع) شروع مي‌نمايد . در بيت سي و چهارم به حضرت عيسي (ع) مي‌رسد. در بيت مورد بحث هنوز سخنان عطار در مورد آفرينش آسمان و انسان به طور اعم است و مصراع دوم بيت مورد بحث نيز تأييد كننده اين مطلب است كه «روح» نمي‌تواند «جبرئيل» باشد.

 

  زنگي دل:---

-  در توضيح بيت 180 :

گر نيم هندوت چون مقبل شدم /  تا شدم هندوت زنگي دل شدم

آمده‌است:  زنگي دل: شادمان، كنايه از فرط شادي و طرب است ، ثعالبي در شمار منسوباتي كه شهرت بسيار دارند يكي هم شادماني زنگيان را آورده است ، به عنوان « طربُ الزَّنج » ، و در توضيح آن گفته است : « زنگيان در ميان ملل به افزوني طرب شهرت دارند ، و از زبان يكي از ارباب بلاغت درحق مردي شاد گفته است : « و الله انّه  اطرَبُ من زنجيّ عاشقٍ سكران » ( سوگند به خدا كه او شادتر است از زنگي عاشق مست ) براي شواهد بيشتر ، ثمار القلوب، ثعالبي، 548.

 

·        دكتر انزابي نيز در توضيح زنگي دل آورده است: سياه دل ( اينجا ): دردمند دل سوخته. (منطق الطير، دكتر انزابي نژاد و ... ، ص 219)

آنچه دكتر شفيعي كدكني در توضيح زنگي دل آورده با شواهد زير بيشتر تأييد مي‌شود. عطار در بيتي ديگر آورده است :

تا تركتاز هندوي زلف تو ديده ام / زنگي دلم ز شادي، بي تركتاز تو ( ديوان عطار، ص 456 )

يا در غزلي ديگر مي‌آورد:

نتوان گفت كه هندوي بصر /  از چه زنگي دلي آغاز كند ( ديوان، ص 255 )

-  در لغت نامه دهخدا « زنگي دل» سياه دل معني شده:

ز غوغاي زنگي دلان عرب  /  گريزان نداني كه چون  آمديم (خاقاني)

با توجّه به ابيات بعد از بيت مورد بحث در منطق الطير مي‌توان گفت كه « زنگي دل» در اين بيت به هر دوي اين معاني (دردمند دل سوخته و شادمان) ايهام دارد:

هر كه را خوش نيست دل در درد تو     خوش مبادش زانك نيست او مرد تو

ذرّة دردم ده اي درمان من    زانك بي‌دردت بميرد جان من

كفر كافر را و دين دين دار را      ذرّة دردت دل عطار را    


  كبش / كيش:--- --

- در توضيح بيت 203 :

باز اسماعيل را بين  سوگوار /  كيش او قربان شده در كوي يار

آمده است: كيش و قربان: در بعضي نسخه‌ها كبش و قربان دارد كه هر دو ضبط قابل قبول است. كبش همان گوسفند است و با كلمة قربان بسيار مناسب است ولي در ادب فارسي ميان كلمة كيش ( به معني آيين و روش ) و كيش به معني تيردان با كلمة قربان كه آن نيز به معني تيردان نيز هست تناسبي وجود دارد و يكي از نمونه هاي شايع اين ايهام بيت حافظ است. ديوان، 234 :

برجبين نقش كن از خون دل من خالي  /   تا بدانند كه قربان تو كافر كيشم

 

·        عطار در بيتي ديگر نيز قربان و كيش را اينگونه آورده است :

در عالم عشق عاشقان را         قربان شده است در رهت كيش ( ديوان )

(در لغت نامه دهخدا  مصراع دوم به صورت : قربان شدن است مذهب و كيش آمده است) 

يا در بيتي ديگر مي‌گويد:

قربان كندم چشم تو از تير كه پيوست          خون ريختن و تير از آن كيش روان است ( ديوان )

مولوي هم، چنين مي‌گويد:

- كيش هفتاد و دو ملّت جمله قربان تواند  /  تا تو شاهنشاه با قربان و با كيش آمدي ( مولوي )

خواجو هم دارد :

- گفتم كه جان خواجو قربان تست گفتا  /   در كيش پاك دينان قربان چه كار دارد ( خواجو )

- درعشق چو قربان شوي از كيش برون آي  /   ور لاف انا الحق زني از دار مينديش ( خواجو)

- آشناي تو ز بيگانه و خويشش چه خبر /  و انكه قربان رهت گشت زكيشش چه خبر ( خواجو)

در جهانگشاي جويني نيز آمده : و دانست كه كيش نطاح در تنور بلا قربان خواهد شد و كيش حسن صباح قربان. (به نقل از دهخدا)

در بيت مورد بحث «كبش » درست است نه «كيش». عطار در اين ابيات از رنج‌ها و سختي‌هاي پيامبران سخن مي‌گويد و تمام مصراع‌هاي دوم ابيات 200 تا 215 اشاره به يك حادثة تاريخي از پيامبري است كه در مصراع اوّل از آن نام برده است:

در نگر اوّل كه با آدم چه كرد → عمرها با وي در آن ماتم چه كرد

باز بنگر نوح را غرقاب كار   →  تا چه برد از كافران سالي هزار

باز ابراهيم را بين دل شده  →  منجنيق و آتشش منزل شده

باز اسماعيل را بين سوگوار  → كبش او قربان شده در كوي يار

باز در يعقوب سرگردان نگر  → چشم كرده در سر كار پسر

و در ابيات بعد:

يوسف  →  بندگي و چاه و زندان برسري

ايوب  → مانده در كرمان و گرگان پيش در

يونس→  آمده از مه به ماهي چند گاه

موسي → دايه فرعون و شده تابوت مهد

تا به پيامبر اكرم (ص) مي‌رسد و مي‌گويد:

باز بنگر تا سر پيغمبران   →    چه جفا و رنج ديد از كافران.

اگر «كبش» را «كيش» نماييم شعر از شعريّت مي‌افتد. ناراحتي اسماعيل اين نيست كه «كيش» او در كوي يار قربان شده بلكه سوگواريش به خاطر قرباني شدن «كبش »  به جاي او در كوي يار است. دكتر گوهرين هم در متن «كبش » آورده و در نسخه بدل پ «نفس».

نكته قابل بحث ديگر در توضيح دكتر شفيعي اين است كه ايشان كيش و قربان را به معني «تيردان» دانسته‌اند. بايد گفت كه «قربان»، كمان دان است نه تيردان. در لغت نامه در ذيل قربان آمده است: در محاورة فارسيان به معني كمان دان و آن دوالي باشد كه در تركش دوخته حمائل وار در گردن اندارند به طوري كه تركش پش دوش مي‌نمايد و گاهي سوارن كمان خود را در آن دوا نگاه درند. (آنندراج)

كشيدند رستم دلان در زمان        ز تركش خدنگ و ز قربان كمان(منسوب به فردوسي)

و در بوستان:

چه خوش گفت گرگين به فرزند خويش          چو قربان پيكار بربسي و كيش( به نقل از لغت نامه)

 

   موسيجه:---

- در توضيح بيت 622:

خه خه اي موسيجة موسي صفت  /  خيز موسيقار زن در معرفت

آمده است:

موسيجه: مرغي است شبيه به فاخته كه بيشتر درخانه ها آشيان دارد. در خراسان امروز آن را « موسي كتقي » مي خوانند و صداي آن را ، كه شبيه جمله استفهامي « موسي كوتقي ؟ » ( « اي موسي تقي كجاست ؟ » ) است ، علّت اين تسميه مي‌دانند. پرنده اي كه در كوه طور بوده و در داستان موسي بدان اشاراتي هست كنايه از شخص موسي كه در آستانه تجلّي حق و عظمت حق به گونه پرنده اي كوچك ( موسيجه، با ايهام به نام موسي ) وصف مي‌شود، عطار موسي را در كوه طور به گونه طوطي ديده است ( الاهي نامه ، چاپ رتير ، 164 ):

به موسي گفت آن سرگشته راه          كه اي طوطي طور و مرد آگاه

در بيت منطق الطير، جادوي مجاورت موسيجه /  موسي را ساخته و در الاهي نامه طور /  طوطي را .

در قصص الانبياء در متون اسلامي، ظاهراً سخن از پرنده اي خاص ، در طور نيست.  مولانا نيز در غزليات ، 1/30 از « مرغ كَه طور » موسي را ظاهراً ، اراده كرده است :

نور تويي، سور تويي، دولت منصور تويي           مرغ كه طور تويي، خسته به منقار مرا

 

 

·    دكتر انزابي نيز موسيچه را گونه‌اي قمري دانسته است كه در تداول اهالي مشهد آن را موسي كوتقي مي‌گويند. (منطق الطير، دكتر انزابي نژاد و ... ، ص 237)

 در توضيح دكتر شفيعي اين پرنده كه در كوه طور بوده و در داستان موسي بدان اشاراتي هست كنايه از شخص موسي دانسته شده كه در آستانه تجلّي حق و عظمت حق به گونه پرنده اي كوچك ( موسيجه، با ايهام به نام موسي ) وصف مي‌شود، حال بايد گفت كه موسيچه نمي‌تواند شخص موسي باشد. عطار در ديوان مي‌گويد: 

درخت موسي از دورم نمودند         سزد گر آه موسي وار دارم

اگر موسي نيم موسيجه هستم        درون سينه موسيقار دارم ( ديوان عطار )

 

موسيجه بايد پرنده‌اي ديگر باشد نه « موسي كوتقي » عطار خود مي گويد :

- درخت موسي از دورم نمودند      سزد گر آه موسي وار دارم

اگر موسي نيم موسيجه هستم  /   درون سينه موسيقار دارم ( ديوان عطار )

در لغت نامه آمده : موسيجه: .... كوكو ..... بعضي صعوه را موسيجه گويند ‌[ برهان ] [ غياث ] صعوه [ از ناظم الاطباء] ، بعضي ابابيل را گويند [ از برهان ]

عطار، موسيجه را پرنده‌اي مي‌داند كه همچو موسي آتش را از دور ديده است و در بيتي ديگر موسي را به موسيچه مانند مي‌كند :

          همچو موسي ديده اي آتش ز دور /  لاجرم موسيجه‌اي در كوه طور

          چون بود سميرغ جانش آشكار /   موسي از دهشت شود موسيجه‌وار

موسيجه صداي خوش داشته است خاقاني مي‌گويد:

            به بهار و شكوفه خوش سازد  /   نحل و موسيجه لحن موسيقار

و در بيتي ديگر بلند پروازي موسيچه را آورده :

             چو موسيجه همه سر بر هوا كش  /  چو دمسيجه هم دم بر زمين زن

و منوچهري هم رابطة موسيچه و موسي را چنين آورده :

          گلبن به گهر خيره كند كسري را  /  موسيجه همي بانگ زند موسي را ( ديوان )

اين احتمال وجود دارد كه «موسيجه»، كاكلي يا جَل باشد. در طبيعت كاكلي يا جَل در كنار راه‌ها لانه مي‌سازد و پرنده‌اي است با آواز خوش به اندازة سار به رنگ خاك و بلند پرواز. اين پرنده از آدمي نمي‌ترسد و آوازي خوش نيز دارد. موسيجه بنا به آنچه در منطق الطير آمده موسي را هنگام ديدار با خداوند ديده است . هر چند در بعضي از فرهنگها موسيچه را، مرغي چند فاخته و همرنگ او (لغت فرس)، مرغكي سپيد گون مانند قمري (مجموعة الفرس)، گنجشك سر سرخ كه آن را سهره گويند(كشف) دانسته‌اند ولي مراد از آن همان هودي كلاه است و آن پرنده‌اي است از گنجشك بزرگتر و به همان رنگ، به علت داشتن كاكل  به آن كاكلي هم گويند و نام ديگر آن جل است. عطار، در خطاب به پرندگان از قمري نام برده و حركت آن را « شاد رفته تنگ دل باز آمده » دانسته است كه اگر منظور از موسيچه «موسي كوتقي» باشد عطار از يك پرنده دو بار نام برده و به نظر مي‌رسد تعداد دوازده پرندگان در آغاز كتاب مورد خطاب عطارند و موسيچه، پرنده اي است جداي از قمري يا موسي كوتقي. در لغت فرس نيز موسيچه و قمري در كنار هم در بيتي نشانده شده‌‌اند.

و از سو ديگر موسيچه نمي‌تواند استعاره از شخص موسي باشد.  در ديوان عطار آمده است:

                   درخت موسي از دورم نمودند      سزد گر آه موسي وار دارم

                   اگر موسي نيم موسيجه هستم  /   درون سينه موسيقار دارم ( ديوان عطار )

و در ابياتي ديگر نيز عطار، همچون منوچهري، «موسي» را از «موسيچه» جدا كرده  است.

 

   كلاه گاهگاهي:---

ــ در توضيح بيت 675 :

هم ز دنيا هم ز عقبا در گذر  /  پس كلاه از سر بگير و درنگر

آمده است : كلاه  از سر بگير و درنگر : ظاهراً اشاره به همان كلاه خود را قاضي كردن است كه هنوز هم به كار مي رود. ولي در مورد باز ، كلاه بر گرفتن از لوازم نگريستن است زيرا تا باز كلاه بر سر دارد ، چشمانش بسته است و آن بدين گونه است كه براي دست آموز كردن باز، وقتي او را مي گيرند ، چشمانش را مي بندند و عملاً با نهادن كلاهي بر سر او چشمانش بسته مي شود و هر وقت مي خواهند به او غذا بدهند آن كلاه را اندكي پس مي زنند تا  او ، غذا را ببيند و ببيند كه از دست چه كسي غذا مي خورد ، اندك اندك با چهره آن شخص آشنا مي شود بعدها ديگر نيازي به آن كلاه در همه احوال ندارد. كلاه داري باز كه در ادب فارسي ، موضوعي بسيار رايج است از اينجا مايه مي گيرد و اين كه حافظ مي گويد ( دوان ، 348 ) :

باز ار چه گاهگاهي بر سر نهد كلاهي        مرغان قاف دانند آيين پادشاهي

و قابل يادآوري است كه در اين شعر حافظ ، علاوه بر اين رسم و آيين ، اشاره اي هم به « كلاه گاهگاهي » وجود دارد كه نوعي خاص از كلاه درويشان و فقرا بوده است در عصر تيموري و در بعضي از فرهنگ ها عنوان كلاه گاهگاهي ضبط شده است و با توجه به آن نوع از كلاه ، زيبايي شعر حافظ چند برابر مي شود. فرهنگ بهار عجم ، 1709 ، ديده شود  كه اين ابيات را هم به شاهد آورده است :

سالك قزويني : مي تواند  گاه گاه از لذت دنيا گذشت       هر كه همّت را كلاه گاهگاهي مي كند

حاجي سابق :

از غمت دستي كه بر سر گاهگاهي مي زند         بر سر شوريدة مجنون كلاه گهگهي ست

اين مصرع را نيز از سليم نقل كرده است : جنون او را كلاه گاهگاهي 

 

·    با توجه به شواهدي كه در زير مي آيد اين احتمال نيز قوت مي گيرد كه گاهگاهي ، كه نوعي از كلاه درويشان و فقرا بود، با مير نوروزي در ارتباط باشد و فردي كه اين كلاه را بر سر مي نهاده براي مدتي قدرت و پادشاهي مي بخشيده.

واعظ قزويني :

            نازد به تاج دولت ده روزه شاه اگر     تاجي است گاه گاهي ، ماهم هميشگي  ( واعظ قزويني )

هر چند در دوره صائب نوع خاصي از كلاه بوده :

                 تا چو درويشان توان با گاه گاهي ساختن  /  از سبك مغزي است با زرين كلاهي ساختن

به اين كلاه زورقي نيز مي‌گفته‌اند: در لغتنامه دهخدا آمده است: زورقي، نوعي از كلاه قلندران ياشد و آن شبيه است به كشتي. (برهان) (آنندراج). نوعي از كلاه قلندران شبيه كشتي. (ناظم الاطبا). كلاهي كه مانند قلندران سازند و كهكاهي خوانند و درون آن او را پوستين گيرند و جوانان بر سر نهند. (فرهنگ رشيدي):

              دوش سر مست نگارين من آن طرفه پسر      با يكي پيرهن و زورقي طرفه به سر         سنائي( از فرهنگ رشيدي)   

از سوي ديگر دكتر شفيعي كلاه  از سر بگير و درنگر را « كلاه خود را قاضي كردن» دانسته است كه هنوز هم به كار مي‌رود. بهتر است كلاه از سر گرفتن را به معني دقيق نگريستن و خوب ديدن بدانيم نه كلاه خود را قاضي كردن.

 

  نگارستان چين: ـــ

- در توضيح بيت 740 :

آن پر اكنون در نگارستان چينست  /  « اطلبوا العلم و لو بالصين » ازينست

آمده است : نگارستان چين : مردم چين، در فرهنگ ايراني ، به تصويرگري و نقاشي ، از ديرباز اشتهار داشته اند و نقش چين و صورت چين هميشه ضرب المثل بوده است. در مثنوي ، داستاني دربارة رقابت چينيان و روميان در كار نقاشي ديده مي شود و حافظ ( ديوان 121 ) گفته است :

بر جمال تو چنان صورت چين حيران ماند  /  كه حديثش همه جا در درو ديوار بماند

 

·        سعدي هم در بيتي آورده است :

بامدادش بين كه چشم ازخواب نوشين بركند      گر نديدي سحر بابل درنگارستان چين ( سعدي )

در بيت عطار نگارستان چين استعارة مصرّحه از عالم امر يا ملكوت است. درگاه خداوند همان نگارستان زيباي چين است كه « اين همه آثار صنع از فر اوست  /  جمله  انمودار  نقش پر اوست» ( بيت 742 )

 

  گُل رعنا:::ـــــ

- در توضيح بيت 766

در سرم از عشق گل سودا بس است   /   زان كه مطلوبم گل رعنا بس است

آمده است : گل رعنا : همان گل صد برگ است ، گل سرخ. عطار خود به صد برگ بودن گل رعنا در ابيات بعد تصريح مي كند و از سوي ديگر در ديوان به خار داشتن آن با ايهام اشاره مي كند و چون رنگ آن را هم به لب معشوق تشبيه مي كند ترديد نمي ماند كه گل رعنا همان  گل سرخ صد برگ است و آنچه فرهنگ نويس هاي متأخر نوشته اند كه گلي است از بيرون به رنگي و از درون به رنگي ديگر ، بر اساس شواهد عصر صفوي است كه ظاهراً مفهوم اين  كلمه در آن عصر نسبت به عصر عطار عوض شده بوده است. من خود در تعليقات مختار نامه  ، 437، فريب توضيح هاي فرهنگ نويس ها متأخر را خوردم و گل رعنا را « گلي كه يك طرف آن  زرد است و ديگر سرخ » معني كردم. ( مختار نامه ، چاپ دوم ، 437 ) امّا از تأمل در شواهد شعري عطار ، مي‌توان اطمينان  حاصل كرد كه در زبان او، گل رعنا همان گل سرخ صد برگ است. فرهنگ نويس هاي متأخر از روي شعرها صائب و طبعاً زبان عصر خودشان معني گل دورنگ را براي گلِ رعنا در نظر گرفته اند و با شواهد شعري آن عصر هم كاملاً سازگار است مانند اين بيت بسيار مشهور صائب  ( ديوان ، چاپ استاد محمّد قهرمان ، 1/ 351 ) :

نيرنگ چرخ چون گل رعنا در اين چمن      خون دل پياله زر مي دهد مرا

براي شواهد ديگر گل رعنا در آثار عطار مراجعه شود به ديوان عطار ، 535 و مختار نامه ، 437 .

 

·    اينكه در عصر صائب گل رعنا دورنگ تصوير شده است كاملاً مشخص است. علاوه بر شاهد داده شده، شواهد بسياري در ديوان صائب در تأييد دو رنگي اين گل ديده مي شود :

- گفتم از زركار من چون زر شود غافل كه چرخ  /   چون گل رعنا مرا از كاسة زر، خون دهد ( صائب )

- چون گل رعنا درون خويش اندودم به خون /   تا در اين بوستان سرا رنگ خزاني شد زمن ( صائب )

- گل رعنا عبث از باد خزان مي نالد  /   نه گناهي است دورويي كه توان بخشيدن ( صائب )

- صد كاسه خون اگر چه كشيدم دراين چمن  /  زردي نرفت چون گل رعنا ز رو مرا ( صائب )

بايد گفت علاوه بر اين ابيات دراشعار شاعران متقدم نيز شواهدي يافت مي‌شود كه در آنها دورويي گل رعنا آمده‌است:

- بلبل آن به كه فريب گل رعنا نخورد  /   كه دو روزيست وفا داري ياران دو رنگ (وحشي)

مسعود سعد نيز  در قصيده‌اي «گل رعنا» را با بقية گلها متفاوت مي داند و مي‌گويد:

           امامِ عالم و مطلق تو را شناختـــمي        اگر شناختمي طبع جهل و اصل جفا

           نهادمي همه گل را به خُلق تو نسبت         اگر ز گلها در نامــــدي گل رعــنا ( مسعود سعد )

يا در بيتي ديگر چهره زرد و خون دشمن را به گل رعنا مانند كرده:

           كز چهره و خون دشمنان گردد              چون بارگاه تو پر گلِ رعنا  ( مسعود سعد )

در بيتي از انوري نيز زردي گل رعنا كاملاً مشخص است:

             گل رعنا به ياد نرگس مست     جام زرين به دست بر دارد ( انوري)

و سنايي نيز قبل از عطار آورده است:

         گرچه باشد با سنايي چون گُلِ رعنا، دوروي  /   در ثنايِ او سنايي ده زبان چون سوسنست ( ديوان)

و رشيد طواط آورده:

        گشته ست زبانم ده چون سوسن آزاده                 در مالش اين مشتي دورو چون گل رعنا (به نقل از لغت نامه دهخدا )

 

    سرّ معاني / سرّ معالي:ــــــ

- در توضيح بيت 944 :

باز ، پيش جمع آمد سرفراز /  كرد از سرّ معالي پرده باز 

آمده است: كرد از سرّ معالي پرده باز: به جز دو نسخه اساس كه معالي دارند ، بقية نسخه ها معاني است.

با  بلند پروازي باز، معالي مناسب تر است، ضمن اين كه سر معاني معناي محصّلي هم ندارد.

 

·        تركيب« سرّ معاني» در كليات شمس هم بكار رفته است كه ممكن است با توجّه به ‌‌‌‌پرده باز كردن، از « سِر»، «معاني» بهتر باشد:

دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار /  جان مست گلستان تو آن گاه خارخار

تبريز رو دلا زو ، ز شمس حق اين بپرس  /   تا بر براق سرّ معاني شوي سوار ( كليات شمس تبريزي ، امير كبير ، ص 441 )

 

    فراز :ــــــ

- در توضيح بيت 1836 :

 گر گنه كردي در توبه ست باز /  توبه كن كاين در نخواهد شد فراز

آمده است:

 فراز : بسته ، فراز فقط به معني بسته است و اينكه فرهنگ ها نوشته اند اضداد است هم به معني باز و هم به معني بسته اشتباهي است كه از كلمة « باز » براي آنها حاصل شده است. بازي كه به معني فراز است ، فقط حرف اضافه است در مثل باز آمد  / فراز آمد وگرنه به معني مفتوح و گشاده ، ظاهراً ديده نشده و اگر باشد از قدما و فصحا نيست.

 

 

·        در ابياتي از فخرالدين عراقي ظاهراً فراز به معني « باز » ديده مي شود :

- در صومعه چون راه ندادند مرا دوش        رفتم به در ميكده ديدم كه فراز است 

يا در جام جم اوحدي :

          در عزّش به رخ فراز كند           چشم او را به نور باز كند

در اشعار صائب نيز «فراز» به معني « باز » معني آمده است:

     - ز هر چه همّت بپوشيد چشم چون صائب  /   به روي خود در توفيق را فراز كنيد

    - چشم تو چون ز مستي غفلت فراز نيست  /   تهمت چه مي نهي كه در فيض باز نيست

در لغتنامه دهخدا آمده است: فراز شدن : باز شدن و گشوده كرددن:

      سفرة جود ورا تا بازگستردند  شد            بخل را ز آژنگ ابرو چهره چون سفره فراز

 

    برگستوان:ــــــ

- در توضيح بيت 1958 :

گر به سرِّ راه عشقي مبتلا /  برفكن بر گستواني از بلا

آمده است :

بر گستوان : پوششي كه در  روز جنگ بر اسب مي افكنده اند

·    بر گستوان پوشش جنگاوران هم بوده است كه در اينجا مناسب تر است. در لغت نامه دهخدا نيز آمده است: غالبا پوشش اسب و پيل در جنگ برگستوان و پوشش مرد جنگي زره و جوشن و كژآگند بوده است امّا بر پوشش مرد جنگي نيز اطلاق كرده‌اند. و لشكر بر سلاح و برگستوان و جامه‌هاي ديباي گوناگون با عماريها و سلاحها بدورويه بايستادند.  (لغت نامه دهخدا)

در شاهنامه نيز آمده :

         به بر گستوان اندرون اسب گيو              چنان چون بود ساز مردان نيو.

يا:        

          گزين كرد ز ايرانيان سه هزار              زره دار و بر گستوان‌ور سوار

 

 

 

    ناگه گيردت :ــــــ

ــ در توضيح بيت 2258

هر چه نه اين دوستي ره گيردت         بس پشيماني كه ناگه گيردت

آمده است : ناگه گيردت : سر كشي و نافرماني مي‌كند. ظاهراً بقاي همين تعبير است كه در فارسي معاصر « گه گير » را داريم به معني چموش و سركش . در مورد اسب و استر و چنان كه در شعر ايرج ( ديوان ، 155 ) مي خوانيم :

چموش و بدلگام و خام و گه گير     نه از افسار مي ترسد نه زنجير

 

·     «ناگه» در اينجا قيد است و ظاهرا ارتباطي با تركيب «گه گير» كه واژه‌اي مركب است ندارد. فعل «گيرد» نيز جداي از آن است، هر چند تركيب « گه گير»  را در تركيب‌بندي از خاقاني نيز داريم:

                گريه چون داية گه گير كزو شير سپيد              به دو طفلان سيه پوش بصر مي نرسد ( خاقاني، تركيب بند )

 

    پشم در كش :ــــــ

ــ در توضيح بيت 2995 :

پشم دركش همچو موسي كون را  /  ريش گير آن گاه اين فرعون را

آمده است: پشم دركشيدن چيزي را : از همين بيت عطار و چند شاهد ديگر از نظامي و نزاري مي توان استنباط كرد كه پشم در كسي يا چيزي كشيدن به معني بي اعتبار كردن است و بي اعتبار دانستن ، نظير آنچه در فارسي معاصر  گويند : « پشمش بدان» يعني اهميتي بدان مده. اينك شواهد نظامي و نزاري به نقل از لغت نامه :

نيش در آن زن كه ز تو نوش خورد      پشم در آن كش كه تو را پنبه كرد

و نزاري :

در نمي گنجد اگر موي شود بيهده گوي   /  هر كه بيهوده كند عربده پشمش دركش

 

·        به اين شواهد، بيتي ديگر از نظامي را مي‌توان افزود:

            چو ما را نيست پشمي دركلاهش     كشيدم پشم در خيل و سپاهش  ( خسرو و شيرين )

 


  روي از .... در كردن:ـــــ

ــ در توضيح بيت 3721 :

روي ها چون زين بيابان در كنند  /  جمله سر از يك گريبان دركنند

آمده است :

روي‌ها چون زين بيابان دركنند: معني مصراع ظاهراً اين است كه وقتي بدين وادي روي آورند. اما در جاي ديگر تعيير « روي از .... در كردن»  به ياد ندارم . چهار نسخة اصلي مراغي 1 و 2 نسخه سلطنتي و 811 در كنند  /  در كنيد دارند و ايتاليا و نسخه‌هاي جديد ديگر بركنند. حدس مي زنم در اصل گفتار عطار وركنند ( = بر كنند ) بوده است.

 

·        «در كنند» به صورت « سر از .... در كنند » و « سر در .... در كند » در ديوان شمس نيز آمده است:

             از خارخار طبع اين گر طبع آن طرف روند             بزم و سراي گلشن جاي ذكر كـــنند

             بر پاي لوليان طبيعت نـــــــــهند بند            شاهان روح زو سر از اين كوي در كنند ( ديوان شمس ، ص 348 )

- يا :

           درها اگر بسته شود، زين خانقاه شش دري          آن ماه رو از لامكان سر در كند در روزنم. ( ديوان شمس، ص 400 )  

 

   نخلي بسته :ــــــ

ــ در توضيح بيت 3729 :

گفت هست اين عالم پر نام و ننگ  /  همچو نخلي بسته از صد گونه رنگ

آمده است : نخلي بسته : چيزي ساخته از موم. نخل بستن به معني ساختن چيزهايي از موم است.

معلوم نيست كه آيا ميان اين كلمه و نخلِ به معني درخت خرما ارتباطي هست يا نه ؟ بعضي به تصور اين كه ، براي تزيين درخت خرما از موم مي ساخته اند ، چنين تصور كرده اند ، ولي اين نكته جاي ترديد است. عطار درمختار نامه ، 210 گويد :

        عمري به هوس نخل معاني بستم                 گفتم كه مگر ز هر حسابي رستم

شايد نخل صورتي است از نحل ( زنبور عسل ) و چون از آن موم به دست مي‌آيد، ساخته هاي مومي را نخل بندي مي‌گفته اند، يا نحل بندي. در تلفظ ايراني‌ها ميان [ ه / ح ] تمايزي وجود ندارد و  [ ه / خ ] نيز پيوسته در تبديل اند.

 

·        به دلايلي كه در زير مي‌آيد نخل نمي‌تواند نحل باشد:

- آمدن «نخل» و «رطب» در بعضي از شواهد مانند:

          بندهاي رطب از نخل فرو آويزند  /   نخلبندان قضا و قدر شيرين كار  (سعدي)

            گر به اول نستدندي اصل شيريني زموم          نخل مومين را رطب شيرين تر از قند آمدي (صائب)

            بلي نخل خرماي مريم بخندد                      بر آن نخل مومين كه علان نمايد (خاقاني)

            

 

- آمدن «نخل» يا «نخل كار» و «نخل بند» در بعضي شواهد:

            ز انگيزش و ساخت فرق است چند           كه اين نخل كار است و آن نخل بند (امير خسرو)

             همه نخل بندان بخانيد دست                  به حيرت كه نخلي چنين كس نبست ( سعدي )

           زمان تا زمان خامة نخل بند             سحر نخل ديگر برآرد بلند  (نظامي)

 

- تركيب اضافي «نخلِ موم»

             صائب :

             ز بي ظرفي به روي گرم جانان بر نمي آيم  /  چو نخلِ موم با خورشيد تابان برنمي آيم

             چون نخلِ موم بر و بار ما ملايمت است   /   چگونه سينه سپر پيش آفتاب كنيم

             از نخلِ موم صد گل رنگين شكفت و ريخت  /  يك برگ سبز سر نزد از شاخسار ما

             از سردي زمانه نهال اميد ما   /   چون نخلِ موم ز نيرو گذشته است

             از مشرب وسيع به جنّت فتاده ايم  /  اين نخلِ موم را به بهار احتياج نيست

             ملايمت سپر انقلاب دوران است /  كه نخلِ موم بهار و خزان نمي داند

             مانند نخلِ موم نهال اميد ما  /  در مغز خاك ريشه به ذوق ثمر نكرد

             به اندك سختيي چون نخلِ موم از هم نمي پاشم /  اگر چه مغزم اما سخت استخوان دارم

             عقل سبك چه سازد به زور مي  /  چون پاي نخلِ موم نلغزد در آفتاب ؟

             چو نخلِ موم از خورشيد گردد  /  ز برق تيغ او رومي گريزان

             ز حكم هاي روانش كمين نمودار است  /  كه نخلِ موم دواند به سنگ ريشه به زور

 

 

مولوي :

           طبع مسكينت مجصص از هنر           هم چون نخلِ موم بي برگ و ثمر

 

- شواهدي كه نشان مي‌دهد علاوه بر نخل، شكوفه، سيب و .... را نيز از موم مي‌ساخته‌اند:

      غنائي است خوش چون گلِ نخلبندان            كه از زخم خارش عنائي نيابي  (خاقاني)

سيف فرغاني :

            درخت گل آور بود نخلبندي  /  كه از موم سازد مزوّر شكوفه

هفت پيكر :

           شاخ و نارنج و برت تازه ترنج       نخلبندي نشانده بر هر كنج

خاقاني :

            الحق ترنج وسيبي بي چاشني لذت          چون سيب نخل بندان يا چون ترنج منبر

- تركيب «نخل مومين»:

            نخل بستان و ترنج سر ايوان ببريد      نخلِ مومين را هم برگ ز بر بگشاييد (خاقاني)

           درخت خرما از موم ساختن سهل است             وليك از آن نتوان يافت لذت خرما (خاقاني)

           ز ديگر طرف لشكر آراي روم           بر آراست لشكر چو نخلي ز موم (نظامي، شرفنامه )

- تركيب «از موم رطب كردن» كه به معني «كار ناشدني كردن ، كاري شگرف كردن» است:

           بري خوردمي آخر از دست كشت  /  اگر نه ز مومي رطب كردمي ( خاقاني )

 

    كم كاستي:ــــــ

ــ در توضيح بيت 4007

پس سر كم كاستي در بر فكن  /  طيلسان لم يكن بر سر فكن

آمده است : پس سر كم كاستي در بر فكن : سر در برفكندن و سر به بر فكندن ، ظاهراً ، به معني سر در پيش افكندن و در خويش فرو رفتن است ؛ چه براي فكر و چه از عجز و شرمساري. عطار ، خود اين تعبير را جاي ديگر ندارد ، ولي اين كنايه تا قرن نهم رواج داشته و در مثنوي شيرين و فرهاد ، اثر سليمي جروني ، قرن نهم ، آمده است  ( ابيات 34 و 2634)

بدان در گه چه خاقان و چه قيصر /  سري دارد به عجز افكنده در بر

يا :

ز تيرت جان خود را زنده دارم      ز تيغت سر به برافكنده دارم

معني بيت عطار اين است كه در آنگاه از ناتواني و عجز سر در پيش افكن.

احتمال اين كه « پس سر» يك كلمه باشد و به نوعي لباس ، احتمال موهوم و بسيار دوري نيست اما شاهدي براي آن بايد يافت ، زيرا تمام ابيات بر محور بيان نقيضي است : « براق از عدم » ، « جامه اي از نيستي » ، « كاسه پر ازفنا » ، « طيلسان لم يكن » ، « پس سر كم كاستي » ، « ركاب محو » ، « رخش ناچيزي » .

 

·        عطار در ديوان نيز «كم كاستي» را با «سر» به معني قصد مي‌آورد:

               ور سر كم كاستي داري در آي           ز آنكه اينجا نيست افزون آمدن

سنايي هم از اين تركيب استفاده كرده است:

          درلباس شير مردان در صف كم كاستي                همچو نامردان گريبان خشك و تر دامن مباش   

و  ناصر خسرو هم مي گويد :

           ثبات دولت و دين راستي دان            ز كذب اين هر دو را كم كاستي دان  ( دهخدا )

در نتيجه « پس سر»  يك كلمه نمي‌تواند باشد و «سر» به معني قصد با «كم كاستي» در بيتي ديگر از عطار ديده مي‌شود.

 

  گربـِز / گربُـــز:ـــــ

- در توضيحات بيت 4133

حاجت اين لشكر گربز نبود  /  اين بگفت و گوييي هرگز نبود

آمده است : گربز : دلير و شجاع ، ظاهراً تلفظ اين كلمه با كسره باء در زبان عطار اصيل است زيرا در الاهي نامه ، 153 ، آن را با هرگز قافيه كرده است:

مرا گفتا بگو با شاه گربِز  /  كه كس معشوق ندهد عرض هرگِز

 

·    در تأييد اين مطلب بايد گفت مسعود سعد سلمان نيز در قطعة«همايون باد اين فرخنده طارم ....»، « گربز » را با «هرگز »، « معجز »، « باذر » قافيه كرده است :

و در ويس و رامين هم آمده با كسرة«ب» آمده:

- مگر تا نپنداري كه هرگز  /  بود پيروز بر من رام هرگز

- دزي كان جاي ديوان بود گربز /  چرا بردند ما هم را درآن دز

- همي گوييم داناييم و گربز  /  بود دانا چنين حيران و عاجز

- جوانش داد مادر گفت هرگز  /  دو دست خود نبرد هيچ گربز

- سراسر گنجهاي شاه گربز  /   نهاده بود يكباره درآن دز

- در اين گيتي چه نادان و چه گربز  /   به كار خويش حيرانند و عاجز

مولوي در مثنوي گربز  را با عاجز هم قافيه كرده:

 گر تحمل كرد گويي است  /  ور غيور آمد تو گويي گربز است

ولي در ديوان شمس «بُز»، «گربُز»، «هرمز» و «غز» را قافيه نموده است.


  دو رخ نهادن /دو رخ طرح نهادن:---

- در توضيح بيت 4322 :

جاه او دو رخ نهاده ماه را  /  مه دو رخ بر خاك ره آن جاه را

آمده است :

دو رخ نهادن : اصطلاح بازي شطرنج است در فرهنگ ها كنايه از نوعي مات كردن حريف معني شده است مرتبط است با تعبير دو رخ طرح نهادن، چنانكه در الاهي نامه، 343 ، گويد :

 اگر اسب افكنم بر نطع گردان  /  دو رخ طرحش نهم چون شيرمردان

و در ديوان ، 596 ، تعبيرِ رخ طرح نهادن را دارد :

عطار چو شاهي رخت ديد       رخ طرح نهاده شاه افكند

و خود تصريح دارد كه طرح نهادن به معني مقدّمه مات كردن است ( ديوان ، 235 )

خسرو يك سواره را بر رخ نطع نيلگون  /  لعل تو طرح مي‌نهد روي تو مات مي كند

 

·        «دو رخ نهادن» و «دو رخ طرح نهادن» اندكي با هم تفاوت دارد.

مولوي «دو رخ نهادن» را در بيت زير آورده است:

              اسب من بسته پياده مانده‌ام                 وز دو رخ آن شاه ماتم مي دهد ( ديوان شمس )

يا  نظامي در بيت:

               به يك بوي از ارم صد در گشاده           به دو رخ ماه را دو رخ نهاده ( خسرو و شيرين )

خواجو هم در ديوانش دو بار از اين تركيب اين گونه استفاده كرده كه:

           بر عرصة حسن شاه گردون             پيش دو  رخ تو شاه‌ ماتست ( خواجو ، ديوان )

          شه عرصة فلك را به دو رخ دو دست برده  /  رخ ماه چارده را بدو شب حجاب بسته ( خواجو )

اصطلاح «دو رخ نهادن» به معني مات كردن است ولي « طرح نهادن» به اين معني است كه حريف قوي، يك دو مهره از مهره‌هاي كارآمد خود را مانند فرزين (وزير) يا فيل و رخ و يا اسب كنار بگذارد تا حريف ضعيف بتواند با او تا حدّي برابري كند و اين كار بيشتر براي تحقير حريف است:

    فرزين بنهي به طرح رستم را      آن جا كه به لعب اسب كين توزي (انوري)

در مرزبان نامه (چاپ دكتر محمد روشن، ص 473) نيز در توصيف كودك زيباي پادشاهي كه به دنيا آمده بود آورده شده: «بعد از نه ماه، فرزند كه از دو رخ، فرزيني به همه شاهزادگان جهان طرح داد به فال فرخنده و اختر سعد به وجود آمد.»

انوري «طرح كردن» را به معني «طرح نهادن» بكار برده:

پيش شطرنجي تدبير چو بر نطع امور         از پي نظم جهان كرد بساط شطرنج

چرخ را اسب و رخي طرح كند در تدبير      فتنه را بر در شه مات نشاند بي رنج

 

و در شاهدي ديگر از مرزبان نامه  داريم : واضع آن ( يعني شطرنج) به اسرار جبر و قدر سخت بينا بوده است و از كار تقدير آفريدگار و تدبير آفريدگان آگاه، آن را بنهاد و در نهادن آن فرا نمود كه صاحب آن عمل با غايت چابك دستي و روبه بازي و زيرك دلي، اگرچه رخي يا فرسي بر خصم طرح دهد، شايد كه به وقت باختن از آن حريف كند دستِ بد بازِ نادان، بازيي آيد كه دست خصم را فروبندد و در مضيقي افتد كه هيچ چاره جز دست باز چيدن و به قائم ريختن نداند.» (به نقل از دهخدا)   

مولوي نيز تركيب «رخ طرح نهادن» را با تصويري بديع و زيبا اينگونه به كار مي‌برد:

  بگفتمش ز رخ توست شهر جان روشن        ز آفتاب درآموختي جوامردي

بگفت طرح نهد رخ، رخم دو صد خور را        تو چون مرا تبع او كني زهي سردي

 

   مرغ روحانيش:ـــــ

- در توضيح بيت 4663 :

مرغ روحانيش گفت « اي پير راه »  /  دردمندي مي گذشت اين جايگاه

آمده است :

مرغ روحاني : مرغ، كنايه از مرد كامل است. در مقامات ابوسعيد ابولخير حكايتي آمده است كه دوستي از دوستان شيخ ازو مي‌خواهد كه « اگر وقتي مرغي – چنانك داني – به دام افتدت به آشيان ما فرستش. » در اين داستان دو  تن از مريدان شيخ مردي را در مسجد در حال نماز خواندن مي‌بينند كه بسيار با حالت است و در شگفت مي‌شوند، سپس او ناگهان وارد مجلس مي‌شود. با شيخ گفت: « اين، چنان مرغي است كه آن دوست ما خواسته است. » و بعد او را نزد همان دوست مي‌فرستد. آن مرد در سر سفره دعايي مي‌خواند و لقمه‌اي را كه بر گرفته بر زمين مي‌نهد و آنجا را ترك مي‌كند. صاحب خانه «متحيّر شد، پيش شيخ آمد و واقعه بگفت. شيخ گفت: باش تا ازو بپرسم.» بر آن مرغ رفت وحال پرسيد. آن مرغ گفت ..... » تا آخر داستان. ( مقامات ابوسعيد، چاپ شده در پيران خراسان ، 83 )

 

·        در اينجا «مرغ روحاني» همان فرشته است. براي روشن شدن اين معني، ابيات قبل و بعد از بيت مورد بحث را مي‌آوريم:

             در رهي مي‌رفت پيري راهـــبر             ديـــــد از روحانيان خلـــقي مگر

              بود نقدي  سخت رايج در ميان             مــــي‌ربودند آن ز هـــم روحانيان

              پير كرد آن قوم را حالي سؤال             گفت «چيست اين نقد؟ برگوييد حال.»

                          مرغ روحانيش گفت « اي پير راه            دردمندي مـــي گذشت اين جايگاه

                    بـركشيد آهي ز دل پاك و برفت            ريخت اشك گرم بر خـــاك و برفت

                    ما كنون آن اشك گرم و آهِ سرد            مي‌بــــــريم از يكدگر در راه ِ درد.»

و در بيت‌هاي بعد از بيت مورد بحث مي‌گويد:

            يا رب اشك و آهِ بسياريم هست          گر ندارم هيچ، اين باريــم، هسـت

            چون روايي دارد آنجا اشك و آه           بنده دارد اين مـــتاع آن جايــگاه

            پاك كن از آه صحن جان مــن          پس بشوي از اشك من ديوان من.  

عطار همين مضمون را در جاي ديگري از منطق الطير آورده است:

               گفـــت اي سايل اگر فرمان بري          آنچ آنجـــا آن نيابند آن بــــــري

               هر چ تو زينجا بري كانجــــا بود           بــردن آن بر تو كي زيبــــــا بود

              علم هست آنجايگه و اسرار هست           طاعت روحانيان بسيار هــــــست

              ســـوز جان و درد دل مي‌بر بسي           زانـك اين آنجا نشان ندهد كــسي

             گر بـــــرآيد از سر دردي يك آه             مـــي


مطالب مشابه :


روش رام کردن پرندگان

پرنده وحشي با تمام زيباييهايش در سهره زرد ، گل به سر و سهره خاکي زود رام هستند و برخي




چند نکته در مورد نگهداری سهره

براي رام کردن سهره توجه و شاید برای بزرگ كردن جوجه های وحشي با تمام




نکاتی در مورد پرورش سهره

شاید برای بزرگ كردن جوجه های هرقدر هم که وحشي باشد رام و یک سهره رام شده را می




نگهداری حیوانات خانگی آره یا نه

شيوه هاي كنترل پارس كردن، نحوه حيوانات وحشي را رام و انواع سهره وحشي با




نگارستان چين

يا در اين بيت « وحشي » كه به جاي خاك در دنبال كردن معاني ، گنجشك سر سرخ كه آن را سهره




برچسب :