رمان دختر پولدار پسر خودخواه 19

روی تختم دراز کشیدم و چشمام رو روی هم گذاشتم ، لبخندی بی اجازه روی لبم جا خوش کرده بود... تموم شد ! بالاخره تموم شد . سه روز دیگه باید از هتل میرفتیم و ما پس فردا طرح رو تحویل میدادیم . چشمام میسوخت ولی مهم نبود باید یه بار دیگه چک میکردم ...
واسه ی بار چندم میشد ؟؟؟ همم .... فکر کنم شش هفت باری شد ! حوصلم سر رفته بود ولی با فکری نیشم باز شد و گوشیم رو از روی میز کنار تختم چنگ زدم و شماره ی آرین رو گرفتم ، بعد از دوسه تا بوق جواب داد ..
+ الو ؟
خوشحال جواب دادم : ســـــــــلاممم !
ناله ی آرومی کرد و جوابم رو داد !
با تردید پرسیدم : خواب بودی ؟!
آروم خندید و گفت : با اجازتون .
دستم رو روی دلم گذاشتم ، کی بهش اجازه داد که اینجوری پایین بریزه ؟؟ صداش خیلی باحال شده بود ...
اخمی کردم و گفتم : پس بعدا ...
پرید وسط حرفم و گفت : نه ، بگو ! دیگه باید بیدار میشدم !
نفسم رو فوت کردم و شرمنده گفتم : کار خاصی نداشتم ، حوصلم سر رفته بود ! نمیدونستم خوابی وگرنه ...
بی تربیت بازم پرید وسط حرفم و گفت : بیا اینجا !
با تعجب گفتم : چی ؟؟
خندید و گفت : بیا اینجا خب ! هم من خواب از کلم میپره هم تو حوصلت سر نمیره ! بدووو
بعدم گوشی رو قطع کرد !
بی ادب !
خندیدم و یه شلوار پاچه گشاد با یه تی شرت آستین بلند پوشیدم ، موهام رو دم اسبی کردم و یه کوچووولووو آرایش کردم .
لپ تاپ و کلید و گوشیم رو برداشتم و از سوییت زدم بیرون .
حالا اون بدبخت یه تعارف کرد من چه خوشحال پاشدم رفتم ، داشتم به شک می افتادم که برم یا نه که یهو دره انتهای راهرو که میشد همون سوییت آرین باز شد !
نیشم به طور ناخودآگاه گشاد شد و به سمت سوییت رفتم .
وارد که شدم آرین رو ندیدم ، اومدم داخل و در رو آروم چفت کردم ، به سمت مبل ها رفتم و وسایلم رو روی یکیشون گذاشتم همون موقع آرین از دستشویی اومد بیرون و بازم دلم ریخت ! چش شده بود ؟؟ به طور نامحسوس چند ضربه ی آروم به شکمم زدم تا آروم بگیره و هی زارتی زورتی این حس بهم دست نده ! البته احساس شیرینی بود ولی خب ... درست نبود ! نه !! درست نبــود !!
آرین یه شلوار ورزشی و تو خونه ای آدیداس پوشیده بود و با تی شرت آستین کوتاه که عضله هاش رو بیرون انداخته بود ، یه حوله هم رو ی شونش آویزون بود و موهاش هم نامرتب بودن ! بی اختبار لبخندی زدم و اونم چشمکی در جوابم زد !
چقدر قیافش باحال شده بود ! بیشعور تو خونه هم خوشتیپه ...
خودم رو روی میز ولو کردم و آرین داد زد : چی بیارم الآن ؟؟
خندیدم و گفتم :چیزی نمیخواد بابا ! بیا ! بیخیال !
چیزی نگفت و چند دقیقه بعد با یه بطری آب معدنی و یه لیوان اومد !
با تعجب نگاهش کردم که خوشحال شونه یا بالا انداخت و گفت : خوب جلو مهمون باید یه چیزی باشه دیگه !
آب ؟؟؟ آب معدنی آخه ؟؟ این پسر مغز تو کله اش نبود !!؟؟؟
زدم زیره خنده که مردد پرسید : یعنی زشته الآن ؟؟ خوب چی بیارم ؟؟
بازم خندیدم و گفتم : بیخیال بابا ! چیزی نمیخواد !
اونم نیشش رو باز کرد و واسم ابرو بالا انداخت و نشست رو مبل بقلی !
گوشیش رو برداشت و منم در لپ تاپم رو باز کردم که یهو پرسید : دیشب نخوابیدی ؟؟
با تعجب نگاش کردم و گفتم : خوابیدم ! چطور ؟؟
با دقت نگام کرد و گفت : چشات قرمزه !
یهو جو گرفتم و با خوشحالی گفتم : دیگه تموم شده ! فردا پس فردا میتونیم تحویل بدیم !
اول آروم خندید ولی بعدش جدی گفت : اینش مهم نیست ! دیر یا زود داره ولی دلیل نمیشه تو چشماتو نابود کنی که ! قرمز شدن !
بیخیال گفتم : خوب میشن حالا !
چشم غره ای بهم رفت و بعد از دقیقه ای گفت : ببینم حالا ؟!
نفهمیدم دقیقا چشم منو گفت یا نرم افزار و ولی براش جا باز کردم ؛ مبل دونفره ی کوچیکی بود و خیلی نزدیک به هم بودیم ! بازم بوی عطرش اومد ، سعی کردم بی توجه باشم و لب تاپ رو به سمتش کج کردم
که بهش توجهی نکرد و با دستش چونم رو گرفت و صورتم رو روبه روی صورتش قرار داد .
چشمام از تعجب گرد شد و ارین موشکافانه زل زده بود تو چشمام ! با دستش چونم رو ول کرد و آروم گفت : دیگه اینجوری نکن با چشمات !
متعجب بهش نگاه کردم ولی کم کم دلم گرم شد و احساس کردم گر گرفتم ، نگاهم رو ازش گرفتم و عینک ری بنم که بالای سرم بود رو به چشمام زدم . چشمام کمی ضعیف شده بود ولی نه زیاد که اون هم به خاطر کامپیوتر بود .
آرین نگام کرد و منم نیشم رو براش باز کردم ! قیافم خیلی با عینک ری بن باحال میشد شبیه این خنگا میشدم !آرین لپ تاپ رو گرفت و وقتی ازش پرسیدم چرا گرفتی چپ چپ نگام کر و دیگه منم حرفی نزدم .

حوصلم سر رفته بود ، به آرین نگاهی کردم اصلا انگار تو این دنیا نبود ! همچین به صفحه ی لپ تاپ زل زده بود که انگار داره مهیج ترین فیلم سینمایی دنیا رو میبینه ! یه ذره چپ چپ نگاهش کردم ولی وقتی دیدم فایده ای نداره بیخیال دست به سینه نشستم و نفسم رو با شدت بیرون دادم ف گوشیم رو برداشتم و همین که اومدم بازی مورد علاقه ام رو پلی کنم یه دست مزاحم گوشی رو گرفت و برد ! اعتراض آمیز گفتم : اِ اِ اِ ! گوشیم رو کجا بردی ؟؟؟

بدون تکون دادن سرش آروم گفت : خوب نور واسه چشمات خوب نیست !!
یعنی دست خودم بود محکم میزدم تو سرش ! خوب پسره ی خر من اینجا حوصلم سر رفته !!!
دوباره محکم به صندلی تکیه دادم با پام رو زمین ضرب گرفتم و فکرم ناخودآگاه به سمت هستی و برسام رفت : هستی حالش بهتر شده بود ولی مامان هستی به شدت با برسام مخالفت داشت و بیشتر از خود هستی روی برسام حساس شده بود !
برسام خیلی تحت فشار بود و آخرین باری که صحبت کردیم احساس کردم صداش یه بغضی داره ! البته فقط یه حس بود ! شایدم واقعی بود ... نمیدونم...
با هستی که حرف میزدم و راجب برسام میپرسیدم جواب سربالا میداد یعنی هم نمیگفت نمیخوامش هم نمیگفت میخوامش !
کلا هم من هم خودشونو اشکل کرده بودن !
دوباره به سمت آرین خیره شدم که در کمال تعجب دیدم که از محیط نرم افزار بیرون اومد و با نیش باز گفت : عالی شده !
فقط چپ چپ نگاش کردم و در کسری از ثانیه لپ تاپ و از دستش بیرون کشیدم میخواستم برگردم سوییتم از دستش عصبانی بودم بیشعور !
اونم در پاسخ به کار من سمت راست لپ تاپ رو گرفت به طوری که دوتامون روبهروی هم روی یه مبل نشسته بودیم و من سمت چپ و اون سمت راست لپ تاپ و گرفته بود و دوتامون با عصبانیت به اون یکی نگاه میکردیم !
با حرص پرسید : کجـــا ؟؟
مثل خودش جواب دادم : میرم اتاقم !
+ چرا ؟؟
حوصلم سر رفته !!
زد زیره خنده و لپ تاپ رو به سمت خودش کشید و که منم باهاش به سمتش کشیده شدم و تقریبا پرت شدم تو بغلش ! البته نه زیادا ولی تقریبا !
اومدم خودم و جم و جور کنم که یهو صدای تیکی اومد ! از همون صداها که وقتی عکسی گرفته میشه از یه جا بلند میشه !
دوتامون متعجب به صفحه ی لپ تاپ نگاه کردیم و دیدیم که صفحه ی وب کم باز شده ، احتمالا دست یکی خورده بود و یه عکسم گرفته بود !
لپ تاپ رو ول کردم کردم که افتاد رو پای آرین و در رو بستم و آروم گفتم : من برم ؟؟
شیطون گفت : نــــــوچ !
ای کوفت و نوچ ! پسره خل وضع !
تو چشماش نگاه کردم و گفتم : خوب خوابم میاد ! دیشب نخوابیدم !
چشم غره ی ریزی بهم رفت و گفت : خوب همینجا بخواب !
متعجب گفتم : واا دیگه چی ؟؟؟ خوب چه کاریه ؟؟؟
خندید و گفت : اینجوری من حوصلم سر نمیره !
جواب دادم : آرین دیوونه شدی ؟؟؟ تازه من اینجا خواب باشم که تو هیچ کاری نمیتونی بکنی ! بزار برم بابا !
بی توجه به حرفام دستم رو گرفت و کشون کشون بردم سمت تخت و خیلی شیک پرتم کرد اون رو !
بعدش هم از اتاق بیرون رفت و در رو بست ، و من ماندم و دهانی باز مانده از شدت تعجب !
خواستم پاشم اما یه حسی بهم گفت : حالا یه دودقیقه دراز بکش بعد برو ...
دودقیقه دراز کشیدن من همانا و خواب رفتنم هم همانا .... و بوی عطر سردی که نزدیک میشد و گرمایی که روی پیشونیم بود و دیگر هیچ !!!

توی جام غلتی زدم و با حس آشنا نبودن تخت از جام پریدم ، گیج دستم رو روی تخت کشیدم و سرم رو خاروندم ، بعد از دقیقه ای مغزم شروع به کار کردن کرد ... اومدم سوییت آرین ... خوابم برد ...
چراغ مطالعه رو روشن کردم و با اندک نوری که داشت متوجه ساعت شدم ... 2:56 دقیقه ...
از جام بلند شدم و آروم از اتاق بیرون اومدم ... الهـــــی عزیزممم ... آرین رو کاناپه خوابیده بود و خودش رو جمع کرده بود یه چیزی هم مثل ملحفه روش بود ...
آروم رفتم کنارش ملحفه رو روش مرتب کردم بعدش هم گوشی و لپ تاپ و کلیدم رو برداشتم و خیلی آهسته از سوییت خارج شدم .
وارد اتاقم که شدم وسایل رو روی تخت پرت کردم ، دیگه خوابم نمیومد ! از ساعت 8شب خوابیده بودم و به گمونم کم خوابی این چند شبم جبران شده بود ...
خواستم برم دوش بگیرم که چشمم خورد به لپ تاپ و مودم اینترنت ... لبخندی زدم ! بهترین وقت برای اجرای نقشه ام بود !
فرصتش پیش نیومده بود یعنی وقت نکرده بودم تا حالا الآن وقتش بود !
چراغ مطالعه ام رو روشن کردم و روی تخت نشستم ، لپ تاپ رو که داشت اِرور کم شارژی میداد رو به برق متصل کردم و پوزیشن مناسبی برای استفاده ازش گرفتم و صفحه ی گوگل رو باز کردم ...
بالاخره سایتش رو پیدا کردم ... باید آی پی رو در میاودم ... نباید هیچ رد پایی به جا میزاشتم ، کاری که میخواستم بکنم از فوق خطرناک هم خطرناک تر بود ... نمیدونم با چه منطقی میخواستم اینکار رو بکنم ولی حداقل برای توجیح بی گناهی آرین پیش خودم ؛ نیاز به این کار بود ...
آب دهنم رو با سر و صدا قورت دادم انگار میخواستم همه ی ترسم رو فراموش کنم ... نفس عمیقی کشیدم و تنها با گفتن کلمه ی " خـــــدا " شروع کردم ...
دستام روی صفحه ی کیبورد پرواز میکرد ، حتی یه ثانیه رو هم نباید از دست میدادم هر لحظه امکان لو رفتنم بود ؛ چشمام میسوخت ولی حتی دلم نمیخواست یه ثانیه هم چشمم رو به روی صفحه ی لپ تاپ ببندم ، ...
صدای گوشیم که توی سکوت بلند شد باعث شد از جام بپرم ولی سریع خودم رو جمع و جو کردم و ادامه دادم فقط در کسری از ثانیه نگاهم به سمت صفحه ی گوشی رفت و اسم مامانم رو دیدم ... بیخیال بعدا بهش زنگ میزنم ... سعی کردم عذاب وجدانم رو فراموش کنم ....
توی تاریکی شب کار میکردم و گوشم هم به صدای زنگ موبایلم عادت کرده بود ... اونقدر ذهنم درگیر بود که حتی فکر نمیکردم که شاید مامان کار مهمی داشته باشه ، فقط هدفم برام مهم بود ...
یه ساعت ؟؟ دوساعت؟؟؟ نمیدونم ولی بالاخره تموم شد و دستم روی صفحه ی کیبورد ایستاد ... به لیست روبه روم نگاه کردم و انتظار داشتم هر لحظه اسمش رو ببینم اما نبود ... چشمام رو روی هم فشار دادم و توی دلم فریاد زدم : خـــــــدا ...یعنی دروغ گفتـــه ؟؟
اومدم پایین تر ... عکس هارو دیدم ... نیشخندی که توی تاریکی شب روی لبهام نشسته بود و چشمهایی گشاد شده از شدت : ترس ، تعجب و خشـــــم...
خشــــــم از ساده بودن خودم و راحت بازی خوردنم ....
دلم میخواست صدای گوشی خفه بشه .... دکمه ی سبز رنگ رو لمس کردم و صدای مامان توی گوشی پیچید ... همزمان اومدم پایین تر و با دیدن عکس آخر وا رفتم ... همش نقشه بود ؟؟؟ چه قدر ساده بودم ... چه قدر ابله بودم ... یه دختر احمق مغرور بودم که فکر میکردم خیلی حالیمه ... من واقعا چی بودم ؟؟؟
مامان مدام صدام میکرد تا اینکه آروم گفتم : الو ؟؟
نگران گفت : آترینا خوبی ؟؟
میدونستم که خشمم نباید سر مامان خالی بشه ولی دست خودم نبود با لحن تندی گفتم : این وقت شب زنگ زدی بپرسی خوبم یا نه ؟
مامان سکوت کرد .. پشیمون از طرز حرف زدن باهاش گفتم : ببخشید من زیاد....
مامان ناراحت گفت : میدونم خواب بودی ( نیشخندی زدم) ببخشید ... ولی باید زنگ میزدم ... بابات ....
خبر خوبی نبود ... نه ... من دیگه طاقت امشبم تموم شده ، نگران پرسیدم: مامان چی شده ؟؟؟
نفس عمیقی کشید و گفت : سکته کرده !
+ چــــــــــــــــــــــــ ـــــــــی ؟؟؟؟
جیغ بلندی که زدم حتی خودم رو ترسوند ... مامان از اونور سعی داشت آرومم کنه ولی من ....
لپ تاپ رو پرت کردم و از جام بلند شدم نگران و استرسی هی راه میرفتم و سوال میپرسیدم : مامان چی شده ؟؟ چرا اینجوری شد ؟؟ قضیه چیه ؟؟ حالش خوبه ؟؟
و مامان بیچاره فرصتی برای جواب دادن نداشت ... تا اینکه بعد از چند لحظه بالاخره ساکت شدم و مامان آروم و شمرده شروع کرد به توضیح دادن ...
+ حالش خوبه ، یه سکته ی خفیف بوده ، الآن خوابه ، علتش هم معلوم نیست ، احتمالا به خاطر سن بوده ... تو نگران نباش ، فقط خواستم اطلاع داشته باشی که بعد من رو نکشی که چرا بهت نگفتم ...
نفسی از سر آسودگی کشیدم و مامان مکثی کرد ... ادامه داد : آترینا ... میای اینجا ؟؟
با لحن آرامش بخشی که برای خودمم عجیب بود گفتم : زودتر از اونی که فکرشو بکنی ...
کمی با مامان حرف زدم و بعد قطع کردم ... گوشی رو روی قلبم گذاشتم و چشمم به لپ تاپ افتاد .. رد پا رو پاک کرده بودم ... موفق شده بودم ... به اطلاعاتی که میخواستم دست پیدا کرده بودم ولی به یمن فهمیدن چیزهایی که آرزو میکردم هیچوقت نفهمم ...
چشمام به سوزش افتاد ، دلش میخواست بباره ... ولی نه ... من نباید الآن میشکستم ... حداقل برای خودم باید قوی میبودم .. نیشخندی به چرت و پرت گفتنم زدم ... قوی بودن !! هه !!

لپ تاپ رو خاموش کردم و چشمم به ساک استخرم خورد ... شاید آب میتونست آرومم کنه !
وسایلم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون ... توی تموم راه سعی داشتم به این فکر کنم که هیچی نیست ...آترینا ، تو فهمیدی .... درست میشه ... حقشون رو میزاری کف دستشون ... همه چی اوکی میشه ...
نفس های عصبی که میکشیدم نشون دهنده ی حال زارم بود ...مونده بودم با چه رویی اینهمه دلداری های مسخره به خودم میدادم ... با رسیدن به استخر هتل دعا کردم که باز باشه !
باز بود ... لبخند کجی زدم و وارد شدم ، خیلی سریع لباس هام رو عوض کردم ... هیچ کس توی استخر نبود ... شاید هیچ کس فکر نمیکرد که یه دختر اینقدر دیوونه باشه که این وقت شب بخواد بیاد استخر ! خلوت بودنش برام عجیب بود ولی نه زیاد ...
کنار محوطه ی استخر نشستم و دستم رو توی آب بردم ... و حلقه های ریز و درشتش و گرمی دلنوازش ...
به سمت قسمت عمیق رفتم و با یه شیرجه خودم رو به آب سپردم ...


مطالب مشابه :


دانلود نسخه رسمی و جدید نرم افزار گوگل پلی اندروید + نسخه مود شده Google Play Store+Mod 4.8.19

دانلود نسخه رسمی و جدید نرم افزار گوگل پلی هایی که ارور تا با ارور 403




دانلود نسخه کرک شده گوگل پلی برای اندروید Google Play Installer v1.0.7 by ChelpuS

Google Play Installer by ChelpuS نسخه کرک شده گوگل پلی است که توسط آن شما داشت تا با ارور 403




دانلود بازی Hitman Absolution برای PC

وارد شود.با وجود اینکه مکانیک های جدیدی از جمله “غریزه” به گیم پلی ارور 403 داد باید




رمان دختر پولدار پسر خودخواه 19

دادم ف گوشیم رو برداشتم و همین که اومدم بازی مورد علاقه ام رو پلی اِرور کم 403 - رمان




سوالات متداول طراحی سایت و وبلاگ سری1

نحوه دانلود فيلم ها و موزيك های جاسازی شده در گوگل، YouTube کامپيوتری و پلی 403. سايت اديت




برچسب :