خداحافظ ننه علي

  پيرزن چشم كه باز مي‌كرد، مي‌گفت:  «پسركم، صبحت به خير. سلامت باشي ان‌شاءالله.»  قربانعلي جوابش را نمي‌داد.     100804951556.jpg  

مي‌گفت: «پاره تن مادر، مي‌خواهي برايت زن بگيرم؟ چقدر دلم مي‌خواهد دامادي‌ات را ببينم...» قربانعلي جوابش را نمي‌داد.

مي‌گفت: «مي‌خواهي دو استكان چاي داغ بريزم دوتايي جرعه‌جرعه بخوريم. من درددل كنم تو بشنوي؛ بعد تو درددل كني من گوش كنم؟» قربانعلي جوابش را نمي‌داد.

مي‌گفت: «عزيزكم، زخم‌هاي تنت هنوز خوب نشده؟ به مادر بگو چقدر درد داري؟ گريه مي‌كني؟» قربانعلي جوابش را نمي‌داد.

مي‌گفت: «عزيز دل مادر، شب‌ها سوز سرد مي‌آيد توي اين آلونك حلبي، همه استخوان‌هايم تير مي‌كشد از درد... دست تو شفاست....كاش با دست‌هاي گرمت درد استخوان‌هايم را بگيري...» قربانعلي جوابش را نمي‌داد.

مي‌گفت... مي‌گفت... مي‌گفت.... از سال 57 مي‌گفت، اما قربانعلي جوابش را نمي‌داد، گرچه دلش مي‌خواست سنگ سپيد روي تنش را كنار بزند بلند شود، برود در همان آلونكي كه مادر در بهشت‌زهرا كنار مزار او ساخته بود، جثه ضعيف و ظريفش را محكم در آغوش بگيرد، پيشاني‌اش را ببوسد، با صداي بلند گريه كند، اجازه بدهد اشك‌هايش روسري پيرزن را خيس كند و بعد ميان هق‌هق بگويد: «مادرجان، من هيچ چيز از اين دنيا نمي‌خواهم جز تو. برو خانه، تو را به خدا برگرد خانه، من مرده‌ام، در جريان انقلاب شهيد شده‌ام. آن سنگ سپيد را ببين! زير همان سنگ خوابيده‌ام مادر!»

مي‌دانست كه نمي‌شود، مي‌دانست كه محال است؛ اما آن بالا، در دنياي زنده‌ها، پيرزن نشسته بود كنار سنگ سپيدش و نااميد نمي‌شد و گرچه مي‌فهميد ساواكي‌ها نرسيده به انقلاب پسرك را شهيد كرده‌اند، انگار صداي تپش قلبش را از زير سنگ مي‌شنيد كه از بهشت زهرا دل نمي‌كند و كنار قبر عزيزش آلونكي ساخته بود و قبل از سال 78 كه بيماري از پا بيندازدش همان جا در بهشت زهرا زندگي مي‌كرد، به اين اميد كه قربانعلي جوابش را بدهد، به اين اميد كه پسركش برخيزد، بگويد: «دردي ندارم مادر، حالم بهتر است.» به اين اميد كه باز سربگذارد روي شانه مردانه‌اش، بو بكشدش، نوازشش كند و برايش لالايي بخواند.

ما خبرنگارها پيرزن را مي‌شناختيم، به او مي‌گفتيم «ننه‌علي»، باخبر بوديم كه پسرش پيشتر در اهواز دفن شده بود و پيرزن آنقدر كنار مزارش در اهواز بي‌تابي كرده بود كه پيكر شهيدش را از آنجا به گلزار شهداي تهران آورده بودند.

ما خبرنگار‌ها مي‌دانستيم او عاشق است و بالاخره روزي به اين دوري پايان مي‌دهد و تنهايمان مي‌گذارد. ديروز، وقت پايان دادن به دوري بود.

مادر، برگشت كنار عزيزش و سياه‌پوشاني گريان او را، كنار مزار پسر شهيدش، قربانعلي رخشاني مهماندوست، به خاك سپردند تا او جواب همه حرف‌هاي مادر را در اين سال‌ها، آرام و با لبخند در گوشش نجوا كند. ننه‌علي حالا حتما باور كرده است كه پايان هر فراقي وصل است.

مهمان حضرت زهراست انشاالله


مطالب مشابه :


ليست شرکتهاي داراي مجوز فعاليت بازاریابی شبکه ای در ایران

انواع چاي و دمنوش "b.u.t " محسن انتظاري زارچ) 7) خريد اينترنتي مرواريد پنبه




ترفند افزایش آمار وب

محسن روشن. محسن خريد اينترنتي بليط , چاي سبز , جملات زيبا , عکس هاي بهنوش بختياري ,




سازمان چاي از انحلال تا احياي مجدد؛ طلاي سبز از بوته فراموشي خارج مي شود

عباسي درباره خريد چاي از طريق محمود- محسن- زرين اتاق هاي گفتگوي اينترنتي




زندگی مثل چای است

بررسي پديده ازدواج هاي اينترنتي محسن چاووشي يک کترى بزرگ چاى و انواع و اقسام فنجان هاى




دقت كنيد كه زبان كيبرد فارسي باشه

همراه اولilvhi h,g - خريد اينترنتي شارژovdn hdkjvkjd ahv\ lpsk rvhmjd محسن قرائتي چاي سبز ]hd sfc




گرما زدگی و روشهای مقابله با آن

(محسن محمدی) خريد اينترنتي كتب تربيت (به نسبت يک قاشق چاي خوري نمک در يک ليتر آب)




سیاسی اقتصادی

احمد ناطق نوری نماینده نور، محمد آشوری نماینده بندر عباس، محسن خريد چاي اينترنتي




خداحافظ ننه علي

«مي‌خواهي دو استكان چاي داغ بريزم دوتايي جرعه‌جرعه شش گوشه شعر إ محسن خريد شارژ. فال




برچسب :