بهترین پدر دنیا

بهترین پدر دنیا

بهترین پدر دنیااصولاً از زنگ انشا خوشم نمی آمد. چون از همان اول انشایم افتضاح بود.

بهترین پدر دنیا

بهترین پدر دنیا

به خاطر همین هروقت خانم معلم، سرکلاس انشا موضوعی را مطرح می کرد تا درمورد آن انشا بنویسیم من بیچاره می شدم. البته خیلی تلاش می کردم که قیافه ام شبیه بهت زده ها نباشد. اما این یک مسأله غیرقابل کنترل بود و هرکس سرکلاس انشا من را می دید کاملاً متوجه می شد که قیافه ام عجیب و غریب شده است و تازه این یک بخش از ماجرا بود، بخش دیگر ماجرا این بود که وقت فکرکردن، مدادم را توی دهنم می برم و وقتی به خودم می آمدم ته مداد کاملاً جویده شده بود. همیشه هم دعا می کردم خانم معلم برای خواندن انشا اسم مرا صدا نکند. البته این مسأله اجتناب ناپذیر بود و چندبار که من دفترم کاملاً سفید بود و حتی یک کلمه هم ننوشته بودم، خانم معلم صدایم کرد تا بروم پای تخته و انشایم را بخوانم. آن وقت بود که از شدت شرمندگی و ناراحتی گوش هایم زرشکی شد.
آن روز هم مثل هر یکشنبه ما انشا داشتیم. خانم معلم موضوع انشا را روی تخته نوشت: «بهترین پدر دنیا چه کسی است؟» موضوع که مشخص شد همه بچه ها سرشان را توی دفترهای شان بردند و تند تند شروع به نوشتن کردند. من به زور سعی می کردم ببینم مریم چه انشایی می نویسد تا شاید بتوانم از روی دست او بنویسم اما مریم آنقدر خسیس بود که دستش را محکم روی نوشته هایش گذاشته بود تا من نتوانم ببینم.
بنابراین چاره ای جز رجوع به مغز سرشار خودم نداشتم! البته ناگفته نماند که در حین تفکرات اندیشمندانه ام، مداد داخل دهانم بود.
با خودم فکر کردم بهترین پدر دنیا واقعاً چه کسی است؟ بعد فوری یادم افتاد که پدر من می تواند بهترین پدر دنیا باشد چون هفته پیش که یک ۵۰۰ تومانی از او خواستم یک پنج هزارتومانی نو به من داد. اما بعدش که گفتم برویم شهربازی گفت: «نمی شه» و بهانه آورد که: «بنزین نداریم.» پس پدر من نمی تواند بهترین پدر دنیا باشد. چون مرا به شهربازی نبرد. باز هم از فکر خودم پشیمان شدم. چون بابا برای امرار معاش ما خیلی تلاش می کند. پس می توانم بابا را به عنوان بهترین پدر دنیا معرفی کنم. پدر سوده، دوستم، هم خیلی پدر خوبی است چون هر عصر جمعه بچه هایش را به پارک می برد و برای شان بلال می خرد. اما نه... آن روز که سوده دست های شکلاتی اش را روی کت پدر ش مالید پدر ش به شدت عصبانی شد و سرش داد کشید. پس او هم بهترین پدر دنیا نیست.
پس بهترین پدر دنیا چه کسی است؟! آها فهمیدم. بهترین پدر دنیا عمو یوسف است. چون برای دخترعمو بهارک یک عروس ک بزرگ خریده که درست قد خودش است. پس او می تواند بهترین پدر دنیا باشد. اما... عمو یوسف که سال هاست از زن عمو جدا شده و فقط با عروس ک و لباس و اینجور چیزها دل بهارک را خوش می کند.
درحالی که بهارک آرزو دارد پدر و مادرش در کنار هم زندگی کنند. پس او هم بهترین پدر دنیا نیست.
افکار مختلف همین طور در ذهنم می چرخید. اما نمی توانستم تشخیص دهم که بهترین پدر دنیا چه کسی است. یک لحظه به خودم آمدم و دیدم تقریباً نصف مدادم جویده شده اما هنوز یک کلمه هم ننوشته ام. سعی کردم مداد را روی دفتر بیاورم، شاید خودش شروع به نوشتن کند و مرا از این حس بیهودگی نجات دهد.
اما مداد را که روی کاغذ گذاشتم نه تنها سودی به حالم نداشت بلکه باعث شد دفترم را با نقاشی های بی ریخت کثیف کنم. در همین فکرها بودم که خانم معلم گفت: «خب دیگه بچه ها وقتتون تموم شد، حالا اسم هرکس را که صدا کردم پای تخته بیاد و انشایش را با صدای بلند ب خون ه.»قلبم تند تند می زد. آرزو می کردم خانم معلم اسم من را توی دفتر نبیند و اسم یک نفر دیگر را صدا کند. زیرچشمی به مریم نگاه کردم. با خیال راحت نشسته بود و درحالی که لبخند آرامی برلب داشت خانم معلم را نگاه می کرد. اما من جرأت نمی کردم تو چشم های خانم معلم نگاه کنم چون می ترسیدم یادش بیاید که من هم در کلاس حضور دارم و اسمم را صدا کند.
سرانجام خانم معلم به اضطراب من خاتمه داد و مریم را صدا کرد. از خوشحالی داشتم بال درمی آوردم که حالا مریم پای تخته می رود و خیط می شود و یاد می گیرد که از این به بعد دفترش را بازبگذارد تا من هم از روی دستش بنویسم. اما بعد از مدتی فهمیدم که سخت در اشتباه بوده ام. مریم اصلاً هم خیط نشد چون انشایش را تا آخر نوشته بود.مریم انشایش را این طور آغازکرد:
اگر می خواهیم بدانیم بهترین پدر دنیا کیست باید به دل یتیمان کوفه سری بزنیم. بدون شک آنها یکصدا خواهندگفت: حضرت علی(ع) بهترین پدر دنیاست.
من سال هاست پدر م را ازدست داده ام و طعم نوازش پدر را روی موهایم حس نمی کنم اما تمام دلخوشی ام این است که پدر م زیرسایه حضرت علی (ع) است. من پدر م را به بهترین پدر دنیا سپرده ام و می دانم که علی(ع) پدر م را تنها نخواهدگذاشت.
وقتی مریم انشایش را خواند من سرم را پایین انداخته بودم. آخر دلم نمی خواست بچه ها اشک هایم را ببینند. اما انگار همه بچه ها اشک هایشان را از هم پنهان می کردند.

روزنامه ایران
ویرایش و تلخیص:برگزیده ها


,