رمان اولين شب ارامش

نگاه يخ زدمو بين ديوار هاي كثيف زندان مي چرخونم...سردمه و ميلرزم ولي اگه از سرما جون بدم حاضر نيستم به پتوي ژنده و كثيفي كه گوشه سلول انفراديم افتاده نگاه كنم.يك ماهه كه جز زندان بان و وكيلم هيچ كسي رو ملاقات نكردم.علاقه اي هم به ديدن كسي ندارم فقط دلم تنگه ...خيلي تنگ اينقدر كه تنفس يار وفادار اشك هام سخت شده.گاهي از خودم تعجب ميكنم با اين كه اينقدر كم ميخورم و مينوشم اين همه اشك كجا ذخيره شده؟؟؟شايد ذخيره 25 سال لبخند و خوشي و زندگي آرومه...
امشب حالم عجيبه ...امشب شب عروسيم بود و شايد شبي نزديك به اخرين شب زندگيم ...اميدوارم كه باشه....فردا دادگاه تجديد نظر برگزار ميشه ...بدون حضور كسي در واقع حكم تجديد نظربه وكيلم ابلاغ ميشه...اگه تجديد نظري در كار نباشه تا چند روي ديگه بايد بالاي چوب دار باشم...يعني تجديد نظر چقدر ميتونه اين حكم رو كاهش بده...شايد حبس ابد...ولي محاله من ديگه چيزي واسه از دست دادن ندارم... احترام، ابرو، شخصيت،اعتماد...همه بر باد رفتن...چيزهايي كه براي من همه زندگيم بودن و براي بقيه يه بازيچه كه به راحتي آب خوردن زير پاهاشون لگد مالش كردن...... ميخوام واسه اخرين و هزارمين بار همه چيز رو مرور كنم ...با اينكه باعث ميشه بيشتر و بيشتر زجر بكشم ولي اين داستان بايد هر روز توي ذهنم مرور بشه...اينقدر كه يادم نره چقدر بيگناه گناه كار شدم....چقدر راحت اعتماد كردم و شكسته شدم....شايد هم بين خاطره هام جوابي براي سوالي كه يه ماهه داره مغزمو مثل يه كرم ميخوره پيدا كنم...سوالي سه حرفي كه پره از حرف...چراااااااا ااااااااا ا؟؟؟؟ ؟؟؟؟
.................................................. .
هميشه مهر پره از حسه مدرسه است...آروم زمزمه ميكنم باز امد بوي ماه مهر ماه مدرسه....بوي خورشيد پگاه مدرسه.... از اين اهنگ متنفرم ياد تبليغات تلويزيوني اخر شهريور شبكه يك ميفتم ولي الان يه حس ديگه اي داره...ديگه از دبيرستان و اون روپوش سرمه اي دراز و گشاد خبري نيست...روبروي دانشگاه اصفهان مي ايستم و تلاشم در جمع كردن لبخند خنده دارم كه نشونه ذوق بي حد و حصرمه بي فايدست...
ترم اول ساعت اول معارف...با شانسي كه من دارم از اين بهترانتظار نميرفت...عجله اي واسه پيدا كردن كلاسم ندارم بيشتر دلم ميخواد با طمئنينه قدم بزنم و يه مقداري از نديده بازي هاي خونومو كاهش بدم.
به كلاس مورد نظر ميرسم شلوغ و پر ازدحام...كاش قرمز نشم كه ديگه اخرشه...فقط سه تا صندلي خاليه ...سريع خودمو به اوليش برسونم...
-سلام
با صداي سلام نگاهي به بغل دستيم كردم دختره ريز ميزه و بانمك..كه چشماي ريزش كاملا بين خط چشم مشكي اش زنداني شده و زيبايي خاصي به چهرش ميده...يه لبخند ميزنم و جوابشو ميدم...
سلام
-ترم يكي هستي
اره
-پس صفر كيلومتري
خنديدم و گفتم اره...شما چي
-من ترم چهار رشته حسابداري
منم غزلم ترم 1 رشته زبان
-خوشبختم اسمم پريسات.........
و استارت يه دوستي زده شده و زماني كه از زندگي همديگه سر در اورديم برام شد يه الگو...كسي كه تلاش ميكنه خودش رو از مجلابي كه ناخواسته توش مدفون شده بيرون بكشه...
.................................................. ...........
پريسا-بابام بيكار و معتاده...ولي مامانم يه فرشته به تمام معنا...يه ابجي ناز و كوچولو دارم اسمش پرياست. مامان توي يه كارخانه تن ماهي سازي ماهي پاك ميكنه...صبح ساعت 6 بايدسركار باشه تا 3 عصر ولي اضافه كاري وايميسته تا 6 و 7 . پول عمل باباي مفنگيم بايد جور بشه كه از كتك و كتك كاري خبري نباشه...ميدوني غزل ازش متنفرم دلم ميخواد يه روزي اينقدر بزنه كه سنگ كوب كنه. نميخوام راه مامانم رو برم ميخوام درس بخونم و كسي بشم خيلي هدف دارم تو زندگيم ........خوب از خودت بگو:
من تنها بچه بابا مامانمم
با خنده و شوخي ميگه:
-ميگم شاس ميزني نگو علت و پايه ي اساسي داره...خوب بقيش
بابام استاد مامانم بوده ...13 سال اختلاف سني دارن.بعد از كلي پيغام و واسطه و خواستگاري مامانم قبول ميكنه...خيلي همديگرو دوست داشتن ولي بچه دار نميشدن.عمه بزرگم كلي زير پاي بابام ميشنه كه زن بگير و طلاق بده و از اين حرفا...الهي بميرم هنوز وقتي مامانم تعريف ميكنه بغض ميكنه.خلاصه بعد ازكلي دخيل بستن به تمام امام زاده هاي كشور و نذر و نياز من بعداز 15 سال به دنيا ميام ديگه ام بچه دار نميشن...بابام فوق ليسانس رياضي داره مامانم ليسانس آمار .بابا يه شركت واردات لوازم پزشكي داره كه اصلا به تحصيلاتش مربوط نيست ...اخه اين دوره زمونه كه جاي خودشه كه بابا باشه ..چهار سالي هست كه ناراحتي قلبي داره الهي بميرم واسش ديگه تدريس نميكنه همون شركتو ميچرخونه.
-خوش به حالت غزل...ميگم بابات كمك حسابدار نيمه وقت نميخواد من بايد به مامانم كمك كنم...باباي نامردم غير از شيره مشروبم چاشني شاهكاراش كرده
اگه نخوادم وقتي من بگم ميخواد..
-مرسي غزلي به خدا جبران ميكنم...

پريسا جات خالي نبودي ببيني چه سوژه اي بود...اعتماد به نفسش منو كشته در كمال پررويي ديروز عصر مامانشو فرستاده بود خواستگاري...دسته گلش شاهكاربود نميدوني چي اكليلي رو رزاش پاشيده بود
-زهرمار غزل دلم درد گرفت بسكه خنديدم... به خدا گناه داره اون از ساسان كه ترم پيش مشروط شد اينم از مهدي
چي كارشون كنم خوب...من ازشون خوشم نمياد ...هم ساسان هم مهدي فقط دو سه هفته اول واسم جذاب بودن بعدش دلمو زدن دست خودمم نيست...
-من ميدونم تو چه مرگه...كلا از مردايي كه دور و ورت بپلكن و رمانتيك بازي هاي حال به هم زن در بيارن خوشت نمياد.
قربونت برم پري تو منو درك كردي و اينا درك نكردن.....هرچي دست نيافتني تر جذاب تر...البته نسل اين مدل پسرا منقرض شده...اصلا من غلط بكنم ديگه با كسي دوست بشم...
-خل بودن كه ديگه شاخ و دم نداره...به خدا اگه يكي از دوست پسرام به من ميگفت دوستم داره چارچنگولي بهش ميچسبيدم تو الان داغي حاليت نيست ميگن ارزش شوهر با نفت اپك برابري ميكنه روزبه روز گرون تر و ناياب تر اگه شامل تحريمم بشه كه ديگه بدتر....
ميخواي مهدي واسه تو
-كوفت مگه بستني چوقيه واسه عمت.....دختره......
من ديگه نميخوام با مهدي حرف بزنم بهش بزنگ بگو ديگه تل نزنه، هروقتم منو ديد با چشاش قورتم نده...سر كلاسام نزديك من نشينه...بدون كم و كاست و ساسنور ميگي ها...
-بميري خو گناه داره جوون ناكام مردم...بابا تو چرا حاليت نيست اين بشر اينقدر هلوئه
كي مهدي؟؟؟ذغال اخته گنديده هم نيست چه برسي به هلوووووووووووو
عجب سريشيه ها...فكر كنم الان دفعه چهارمه مياد پشت خطم...اه اه خوبه يه كم مرد غرور داشته باشه ...ايييييييييييش...پري فدات شم شرشو كم كن، جبران ميكنم،اصلا ديگه قسم ميخورم با هيچ جنس مذكري وارد مذاكره ام نشم چه برسه به دوستي...توبه ميكنم به خدا...اصلا تقصير توئه من پاستوريزه رو اغفال كردي...
-چه ميدونستم مثل شمر ميموني جووناي مردمو پرپر ميكني گفتم خير سرت با دو نفر حرف بزني اين جنس مردا رو بشناسي واسه فردا پس فردات خوبه...اصلا خوب ميكني اين پسرا حقشونه من وقتي با اولين دوست پسرم دوست شدم مثل اسگلا هرشب واسش گريه ميكردم...الكي ها عين ديوونه ها...بعدا فهميدم سه تاي ديگه هم داره غير من...ميخواستم خودمو بكشم چه خري بودم من ...اخي همش 15 سالم بود...
خيلي زود شروع كردي ها...ميخواي يه كتاب در مورد تجربه هات بنويس...
-به نظرت اگه بنويسم تو دانشگاهم تدريس ميشه؟؟
اره حتما معقوله مهميه...ميخواي طبقه بندي كن از دبستان تا دانشگاه
-كوفت اسگلم كردي هيچي بهت نميگم...خوب ديگه از اين كه وقتمو گرفتي و فيض بردي خوشحال شدم
يه چيزي بهت ميگما بچه پررو...... راستي فردا مياي شركت؟؟؟
-اره تو چي
منم ميام بابا امروز رفت مسافرت ...يه عالمه كارمونده و خانم مدير و مدبر
-جون من يه كم تحويل بگير اون وجودو....نوشابه بدم ....
لازم نكرده كاري نداري
-از اولم نداشتم
اه پري....پررو
- فدام شي
اه اه برو پي كارت بي مزه... باي باي
باي
***************************
چهار سال بعد
هفته اول شهريور
كي گفته شهريور گرمه الان كه گل و بلبله همه جا....چرا امروز چار باغ اين قدر خوشكل شده...زاينده رود كه ديگه نگو واسه خودش ميتازونه و مي خروشه....باورم نميشد ...كنار سي و سه پل نشستم و دوباره روزنامه رو باز كردم اسم خودم بود: غزل سالاري دانشگاه اصفهان كارشناسي ارشد...
خدايا ممنون ...جواب زحمتامو دادي...ممنون كه بهم كمك كردي يه ذره از زحتماي بابا مامانم رو جبران كنم ميدونم قبولي من بزرگترين ارزوشون بود.....
دلم ميخواد قدم بزنم ...از اينجا تا خيابون ابشار (خونمون)زياد راهي نيست...من بايد فوقمو بگيرم با معدل بالا مثل ليسانسم...ميخوام به همه ثابت كنم كه بازم مي تونم...من قوي ام ...پر از انرژي و سرشار از حس خواستن ....انگار زمزمه هام اثر كرد الان احساس يه قدرت مضاعف دارم...من از پريسا ياد گرفتم كه چه طوري خودمو به اوج برسونم با اينكه بعد از ليسانسش ديگه ادامه نداده بود ولي تو كار واقعا پيشرفت كرده بود و از يه كمك حسابدار الان حسابدار اصلي شركت بود بدون داشتن نيروي كمكي...منم ادامه ميدم و كنار بابا و پريسا كار ميكنم...به قول بابا يه روزي من مدير عامل اون شركت ميشم پس بايد بيشتر از همه كاركنم...

نميدونم سالهاي خوش زندگي چرا مثل برق و باد ميرن بدون اينكه لحظه به لحظه شون رو حس كني ...كمي مزه كني ....تا چشم به هم گذاشتم دو سال گذشت...با اينكه محيط دانشگاه بدون پريسا صفايي نداشت ولي خوب گذشت.......
بميرم با اين پارك كردنم، اون روزا كه هوش و حواس درست و حسابي داشتم اون طوري بودم حالا كه ديگه تو ابرها دارم اسكيت سواري ميكنم خدا به داد برسه جاي دوتا و نصفي ماشينو گرفتم الانه كه اين يوسفي باز بره پيش مدير ساختمون شكايت...ولش كن امروز من مستم سرخوشم كسي ازم انتظاري نداره...اه اه به اينم ميگم اسان سور با فرغون برم زود تر ميرسم چرا باز نميشه...
-بله
منم باز كن مامان زود باش
-چه خبرته يواشتر..اصلا مگه كليد نداري
دستم ميلرزه كليد جا نميره تو قفل درب
-خدا مرگم بده چرا اينقدر عرق كرده چيزي شده؟ كسي دنبالت كرده؟
ديگه نفسم در نميومد كه جواب بدم و از نگراني درش بيارم فقط اروم گفتم مامان تزمو ارائه دادم شدم 19.5 ...تموم شد... و با شدت خودمو پرت كردم تو بغلش....
خدايا جايي تو اين دنيا امن تر و گرم تر از اين اغوش هست؟ با تمام وجود عطر تنشو كشيدم تو ريه هام و تو دلم گفتم خيلي دوست دارم ممنون كه وجودت منو به وجود آورد...انگار زمان متوقف شده بود ... اين مامان هيچي نميگفت ...با اين كه دلم نمي خواست از اغوشش جدا شدم ولي به زحمت اين كارو كردم
اااااااامامان خبر به اين خوشي دادم چرا گوله گوله اشك ميريزي
-از خوشحاليه عزيزم...غير از عاقبت به خيريت و خوشبختيت و ازدواجت ديگه هيچي از خدا نميخوام...
من نفهميدم اخرش ...خوشحالي گريه ميگني ناراحتي گريه ميكني...تازه مامان يه وقت رودربايستي نكني با خداها يه چند تا دعاي ديگه هم بگن...نوه دوقلو...قبولي نوه ها در دانشگاه سراسري...ادامه تحصيلشون خارج از كشور....
لبخندش تمام خستيگه شب بيداري ها و درس خوندن ها رو از تنم بيرون كرد...
الهي قربون خنده هات برم كه خوشكلترين مامان دنيايي
-خدا نكنه من قربونت برم كه اين قدر شيرين زبوني
اونو ديگه از باباش به ارث برده...
واي بابا تو كي اومدي
-وقتي مادر و دختر دل ميدادن و قلوه ميگرفتن...حالا چه خبره پشت در نشستين جا نبود ديگه...لااقل درو ميبستين
مادر-اقا اسماعيل از ذوقه
-به سلامتي چيزي شده؟
به مامان مهلت ندادم و با ذوق گفتم: فوقمو گرفتم ارائم شد 19.5.....بابا يه لحظه مكث كرد و بهم خيره شده يه لبخند ناز مثل مامان رو لبش جا خوش كرد و رفت طرف دستشويي...
بابا بغلم نميكني
-چرا بابا ولي اول بذار دو ركعت نماز شكر بخونم...اول به خاطر اين ميوه اي كه حاصل زندگيمه دوم به خاطر مدركت...
احساس كيلو كيلو قند اب شدن تو دلو تجربه كردم و بازم به خودم قول دادم بيش از پيش راه انتخابي پدر كه توي درس و كار خلاصه ميشد رو پيش بگيرم...
--------------------------------------
مينا خانم اگه زحمتي نيست يه برنامه جور كن اخر هفته يه جشن خودموني براي فارغ التحصيلي غزل بگيريم...
بابا چه خبره مگه پرفسورا گرفتم ملت ميخندن بهمون تو اين فاميل كه ماشاالله همه دكتر مهندسن ...كي جشن ميگيره كه من بگيرم
-دختر من با همه فرق داره من هزار تا ارزو دارم واست در ضمن ميخوام يه خبري رو به فاميل اعلام كنم
باباي نكنه قضيه تجديد فراشه.....با چشم غره مامان ساكت شدم و كمي خجالت كشيدم...
-اقا اسماعيل كيا رو بگم
-خودتو اذيت نكن خانوم داداشام و خواهرام...شمام كه خواهر و برادرت ايران نيستن ...راستي خيلي وقته بهشون يه زنگ نزديم امشب تماس بگير يه حال و احوال كنيم
تو دلم گفتم ميگه خودتو اذيت نكن خانوم دوتا عموم و دوتا عمم با اهل و عيالشون يه گله از چهار پايان رو تشكيل ميدن........بايد با پريسا شرط ببندم اگه اين جمله رو بلند بگم چي ميشه.
------------------------------------
-غزل مادر لباست زياد باز نباشه عمه ملوكتو كه ميشناسي ...ارايشگاه ژيلا خانوم وقت گرفتم ساعت 4 من وقت نميكنم بيام تو مهم تري ...همين جا يه دستي به موهام ميكشم
ميشه منم نرم همين جا يه سشوار ميشكم به موهام...خودمم كه بهتر از همه خودمو ارايش ميكنم
-نه نميشه
مرسي توجه
-غزل خانم............
مامان به پريسام بگم بياد
-بگو مادر
-----------------------------------------
پريسا-غزل چه تيكه اي شدي ها چرا نذاشتي ارايشت كنه
چون خودم بهتر ميتونم خودمو ارايش كنم
-چي ميپوشي
نميدونم اين سه تا رو تا حالا نپوشيدم يكي شونو انتخاب كن
-اين كرميه بهت مياد
كدوم؟
-همون كه تاپ و شلواره سر همه...به نظرم ساده و باكلاسه ...كمربندشم كه عاليه، بهش جلوه داده...قدت بلنده خيلي بهت مياد......اه ول كن ديگه غزل چشات وا نميشه بسكه ريمل زدي بيا لباس بپوش يه ساعت ديگه ميان
تو اين قوم اجوج ماجوج رو نميشناسي بايد ببيني خدا چه شاهكارايي خلق كرده هر چي بپوشي يا چپ چپ نگاه ميكنن يا در كمال پررويي ايراد ميگيرن
-غزل زنگ زدن
خدا مرگم بده چرا اينقدر زود امدن
بيا بپوش ديگه بميري من جات حرص ميخورم...
بعد از سلام و احوال پرسي ها و قربون صدقه هاي مصنوعي وقت كردم پيش پريسا بشينم
-غزي اون كه عين طاووس پف كرده كيه
عمه ملوكم
-ااااااااااا همون كه به بابات ميگفت زن بگيره...پيرزن چه لاك سرخي ام زده خدا به دور....من اگه اين همه ارايش ميكردم تا حالا سه چهار تا شوهر كرده بود
به نازم حكمت خدارو دخترش چهار ساله بچه دار نشده هركي جاي مامانم بود تيكه رو بهش انداخته بود
-اون دوتا كه مثل بچه كانگرو بهش چسبيدن دختراشن
اره خدايي مثل زن باباي سيندرلا با دوتا دختراش نيستن؟اون كچله هم شوهرشه
-معلومه زي زيه فكر كنم روزي دو سه فص كتكو از عمت ميخوره...اون يكي ام عمته
اره عمه يگانه واي خدا عرشياشو ميبيني چه جيگريه چه لپايي داره ...الهي...اونام عمو هامن...ابراهيم و يوسف
علي و اليناز بچه هاي عمو ابراهيم از خانومش جدا شده....عرفان و حسامم پسراي عمو يوسف اون خانم خوشكل سفيده هم مستانه زن عمومه...
-حسام و عرفان چه خوبن...گفتي دكترن ؟؟؟؟غزلي مخشونو بزن ببين زن نميخوان
حالا باهاشون صحبت ميكنم ببينم چي ميگن
-راستي فاميل مامان نداري
چرا خنگه بهت كه گفتم يه خاله و يه دايي دارم لندن زندگي ميكنن
-هان يادم نيود
غزل دختر عمت ماهكو داشته باش چه طوري راه ميره ...
انگار رو كت واك فاشن جرجيو ارماني داره ميتازونه
صداي ريز خنده بلندشد...هر چي خودمو كنترل كردم نتونستم تحمل كنم و چنان قهقه اي زدم كه همه برگشتن طرفم...ماهك سريع خودشو جمع كرد و باخجالت رفت تو اشپزخونه ...پري ازمن بد تر بود خودمو جمع كردم و به پريسا گفتم: مرده شور چشماتو ببرن شور نيست كه ليزره...
-واي غزل چه خوشكل خورد زمين ....
كم حرف بزن بابام ميخواد حرف بزنه...
با صداي بابا جمع ساكت شد و همه سرها به طرفش برگشت...
ممنون كه امشب منت گذاشتين و تشريف اوردين، بيشتر از قضيه فارغ التحصيلي غزل اين موضوعي كه ميخوام بگم براي اين مهموني مد نظر بود...همين طور كه ميدونيد من بايد خيلي زود تر از اين حرفا بازنشسته ميشدم ولي منتظر غزل بودم ...همين جا اعلام ميكنم كه از شنبه ميخوام غزل به جاي من مدير شركتم بشه و ميخوام تمام سهام رو به نامش انتقال بدم...
شوكه شدم شايدم ترسيده بودم...منتظر اين روز بودم ولي فكر نميكردم به اين زودي و اينجا...يعني از پسش بر ميام...نگاهمو به جمع دوختم لبخند مادرم حسام و عرفان و پريسا و در مقابل حس انزجار و حسادت عمه ملوك و دختراش مصمم كرد كه ميتونم يعني بايد بتونم.....من غزلم ...غزل سالاري
پاييز چادر زرد و نارجيشو روي درختا پهن كرده بود...بازم پاييز شد و پر از حس شدم...نميدونم چرا اين فصلو دوست دارم.....
پنجره اتاقمو باز ميكنم و با تمام وجود خنكاي صبح و عطر پاييز رو ميبلعم...
به زنده رود هميشه خروشان سلام ميكنم.....
ميگم تو اين فصل رمانتيك ميشم هيچ كس باور نميكنه...جاي پري خالي ببينه چه جمله هاي ادبي از خودم تشعشع ميدم....
لباس ميپوشم و به عادت سه ماهه اخير صبح زود خودمو به شركت ميرسونم....اين روزا وقت خواب نيست وقت تلاشه...وقت تثبيت جايگاه و موقعيتمه...شايد يه تو دهني به كسايي كه فكر ميكنن من نميتونم....
-----------------------------
با تو در نزده اومدي تو
پريسا-برو بابا تو رئيس جمهورم كه بشي من همين طوري ميام تو اتاقت
خيلي خوب ...چي ميخواي حالا
-سرت شلوغه
خيلي ولي بگو گوشام ازاده
-غزل كارام زياده تو اين شش ماه اخر خريد و فروش دوبرابرشده هنوز وقت نكردم اضافه كاري ماه پيش بچه هاي انبارو حساب كنم ........كمكي برسون
فدات شم من كه دو ساله ميگم كارت سخته خودت گفتي نميخوام كسي تو كارم دخالت كنه
-اره اون موقع ميشد ولي الان ديگه نميكشم
باشه به خانم حسيني بگو به چند تا كاريابي بسپاره تو نيازمندي هام يه اگهي بزنه...
-نه نميخواد خودت كه ميدوني حسابداري چقدر حساسه پسر دوست خالم چند روزه بيكار شده يعني شركتشو تعديل نيرو داشته ...بگم بياد
مارمولك ميگم تو اهل همكاري با كسي نبودي نگو پاي يه پسر جوان در ميان است
-نه بابا اصلا باهاش حال نميكنم انگار از دماغ فيل افتاده...خودشم تحويل نميگيره
باشه بابا تو مريم مقدس...بگو فردا بياد.......پري تو چرا اينقدر مظلومانه نگاه ميكني اصلا بهت نمياد
-غزل ببخش
چي؟چي رو ببخشم .....فاكتور اشتباه صادر كردي؟
نه فقط خستم ديشب كه رفتم خونه مامانم له و لورده و خوني افتاده بود گوشه اتاق بازم اون نامرد پولاشو گرفته بود ...ديگه حتي خرجي ام واسه خونه نميذاره ...تمام حقوقم خرج خونه ميشه..اگه پولشو داشتم مامان و پريا رو ميبردم يه جا كه هيچ كس نشناستمون...
ميخواي كمكت كنم...
-نه مرسي تاحالا چيزي كم نذاشتي واسم...
واي تو رو خدا پري اينقدر مظلوم نگام نكن...دلم ريش ميشه...پري چيزه ديگه اي ام هست؟خيلي با حسرت نگام ميكني
-كي من ؟؟؟؟؟نه بابا خيالاتي شدي بايد برم كار دارم فعلا .....
چش بود اين دختر چرا من بايد ببخشم؟؟؟
جانم خانم حسيني
-بابت استخدام اومدن
بلاخره كار خودشو كرد....ممنون بگو بيان داخل اگه فرم پر نكرده بده پرش كنن....
-بله حتما....
-هميشه شما وقتي كسي رو دعوت ميكنيد سرتونو ميندازين پايين و اهميت نميدين
با چشماي از حدقه بيرون زده به قيافه حق به جانب و پر روش نگاه كردم و گفتم:
ميتونستين اهني اوهوني سرفه اي چيزي بكنيد...البته انسانهاي متمدن در ميزنن كه در اين مورد از شما انتظاري ندارم
-در زدم ولي فكر كنم مراجعه به دكتر گوش و حلق و بيني واستون لازم باشه...فكر كنم نشنيديد
اگه كارتونم مثل زبونتون فعال باشه مسلما كارمندي خوبي ميشيد
-دقيقا ....چون شمام رياستون مثل زبونتونه حتما شما رو سرمشق قرار ميدم خانم رئيس
(زهرمار..... رئيسشو مزحك گفت انگار ارث پدريشو بالا كشيدم اول كاري با گرز گران اومده استخدام خدارو شكر رئيسشم اگه كارمندش بودم دو سه تايي چك و لگد خورده بودم تا حالا.....)
فرم استخدام لطفا......
-بفرماييد....
لطفا خودتونو معرفي كنيد
-ااااااا نميدونستم سواد ندارين...اگه گفته بوديد جاي كاغذ مشخصاتمو توي نوار ضبط ميكردم...
سواد كه دارم ولي نميدونم چرا هروقت غول بي شاخ و دم مي بينم نم ميشكه
-اخي ...احيانا قبل از اومدن من به اينه نگاه كردين
(از عصبانيت در حد انفجار بودم ولي اصلا به روي خودم نيوردم..... خيلي خونسرد تلفنو برداشتم و داخلي پريسا رو گرفتم)
خانم گودرزي استخدام يه غول بي شاخ و دم بي ادب لازمه؟
پريسا يخ زده بود نه هان ميگفت نه نه بعداز چند لحظه مكث گفت:جانننننننننن
اگه لازم نيست كه حسابدار زياده
(خونسرد با اون چشماي وحشي درشت و مشكيش نگام ميكرد...اخم كرده بود ولي در عين حال به پوزخند روي لبش بود بي اختيار تو دلم گفتم چقدر نازه...قدبلندش بهش اقتدار داده بود و نميدونم چرا مقابلش احساس عجز و ناتواني ميكردم....با صداي پريسا به خودم اومدم)
پريسا-غزل اگه منظورت راستينه سخت نگير اخلاقشه ...استخدامش كن بره...
پوفي كردم و گوشي رو گذاشتم اصلا نميفميدمش...اومده بود براي استخدام ولي گستاخانه بي ادبي ميكرد واقعا عجيب بود...انگار اومده بود ميدون جنگ
برگه استخدامو از رو ميزم برداشتم و خوندمش نميدونم چرا دلم ميخواست با دقت بخونمش: نويد راستين 30 ساله ليسانس حسابداري...5 سال سابقه...مجرد
هركسي جاش بود با يه اردنگي مي انداختمش بيرون ولي بدم نميومد باهاش كل كل كنم و البته با قدرتي كه دست من بود اذيت...به چشماش خيره شدم با نگامون به هم اعلام جنگ ميكرديم هردو با اخم و پوزخند به هم نگاه ميكرديم...
خودمو جمع و جور كردم و با صلابت و غرور گفتم:
اقاي راستين ساعت كار شركت 8 تا 4.5 ...نيم ساعت وقت نهاره...نهار سر ساعت 1.5 توي سالن كنفرانس سرو ميشه...حقوقتون برابر با خانم گودرزيه به خاطر سابقه كارتون ...چهل درصد بالاتر از قانون كار ....بعد از يك ماه اگه خانوم گودرزي تاييدتون كرد قرارداد مينويسم و بيمه ميشيد اگه سوالي هست در خدمتم در غير اين صورت كاراي مهم تر از شما دارم
-شما هميشه اينقدر زود استخدام ميكنيد
جاي تشكرش بود...واقعا ادم عجيبي بود...كسي به زور وادارش نكرده بود اينجا كار كنه...ديگه نميتونستم جواب ندم يه لبخند ژكند زدم و باارامش گفتم: خير...ولي ازاونجا كه با بهزيستي همكاري تنگاتنگ و انسان دوستانه دارم استثنايي ها رو زود استخدام ميكنم اخه هم خدا رو خوش مياد هم خلق خدا رو...
صداي قه قهش رفت بالا...هناق گرفته جذاب ميخنديد...طوري كه بي اختيار چشمام روش زوم شده بود...
-ولي خانم سالاري فكر كنم ديوانه چو ديوانه ببيندخوشش ايد...فعلا با اجازه
به سلامت درضمن فردا كپي مدارك دانشگاهي و سابقه كارتون يادتون نره....
----------------------------------------------------------------
پريسا قحطي اومده...اين ديگه كيه؟؟مگه من پدركشتگي دارم با اين بشر نيومده ليچار بار من ميكنه...فقط به خاطر استخدامش كردم ....چون گفتم حتما دلتو برده نخواستم بزنم تو پرت
-غزل ولش كن خودت كه ميگي سرت پايين بود...اونم مغروره ديگه...واي چه ناز بود قد و بالاش و چشم و ابرو و.......درضمن دلمم نبرده..عمرا
درد پسر نديده اره جون خودت...اون تحفه ديگه تعريف داره؟ مهم وجناته كه نداره...
-غزل خالم ميگه مامانش گفته تاحالا با هيچ دختري دوست نبوده...ميگه تا عاشق نشه با دختري رابطه برقرار نميكنه ...ميگن سي ساله هيچ كس چشمشو نگرفته
مامانش غلط كرده .....اخه تو عقل كي ميره پسر با اون تيپ و قيافه دوست دختر نداشته باشه...ساده اي كه باور كردي
-نه بابا مامانش اهل اين حرفا نيست...
هست توام ساده اي ها
-ميگم نيست مغرور تر از اين حرفاست كه به دختر جماعت روي خوش نشون بده...اصلا اگه ميتوني سوسكش كن
پريسا منو تو معذورات نذار ...يه كاري ميكنم يه هفته اي واسم اشك بريزه ها
-غزل جك سال نگو...فكر كن نويد راستين واسه غزل گريه كنه...اصلا بيا شرط ببنديم عمرا تو بتوني
منو غيرتي نكن پريسا ...تا حالا كدوم پسر به جز پسراي فاميلمون دور و بر من بودن و عاشقم نشدم
-رااااااااااااستين
سر چي؟
-ايول غزلي هر كي باخت يه ميليون ميده طرف مقابل فقط دو ماه وقت داري...
يه ماهم واسم كافيه...پري زدي زيرش از حقوقت كم ميكنم ها......
قبوله
يه شرط ديگه ام دارم وقتي جناب سوسك شد بعد بايد اخراج بشه با فضاحت تمام....
-قبوله...چه حالي بده...فقط من بايد ابراز عشقشو ببينم ها
امروز ساعت شش بیدار شدم،یه ساعت زود تر هر روز...خودمم در عجبم...هر روز ساعت هفت بیدار میشدم و تا میخواستم از تختم جدا بشم یه دور کامل تمام زمین و زمان و کائنات از زیر تیغ فحش هام میگذشت ...عجبا که مطمئنم با این تغییرات خبری در راه است....
یک هفته از استخدام راستین گذشته...به طرز عجیبی ازم دوری میکنه،فقط موقع ناهارمیتونم ببینمنش...طوری رفتار میکنه انگار من دور اون میز وجود ندارم، گاهی به این نتیجه میرسم از من متنفره...ولی چرا اخه؟شاید بی دلیل...ولی من نمیذارم تو این شرط بندی مغلوب بشم محاله....غزل سالاری نیستم اگه از پا نندازمش...میگن فاصله عشقش تا تنفره یه تار موئه...
با این بی محلی ها کاری ازدستم برنمیاد باید واسش عشوه شتری بیام...ولی اون که من دیدم یه شترم واسش کمه...گله شتر باید واسش رو کنم...باید بهتر بپوشم...بیشتر ارایش کنم...اهان یه تغییر ظاهری هم بد نیست عصری باید یه سری با ارایشگاه بزنم...خدا رو شکر امروز باید سر حسابای شرکت افرا باهم جلسه داشته باشیم ...پیش به سوی راستین که تبدیلش کنم به چپین...هوراااااااااا
------------------------------------------------
پریسا-غزل اماده ای ؟بیا اتاق کنفرانس
امدییم پسری اااااااام
-------------------------------
راستین نشسته بود اخر میز...خیلی خون سرد و با طمائنینه قدم زدم و روبروش نشستم ،پرسیام معلوم نبود باز کجا جیم زده
راستین-علیک سلام خانم سالاری،اصولا یاد نگرفتین جایی وارد میشین سلام کنید مخصوصا اگه طرف بزرگ تر باشه
ااااااا اقای راستین شما اینجا بودید...اصلا متوجه تون نشدم(مودبانه جمله ریز میبینمت جوجه فکلی)
-پس واجب شد وقت مراجعه به گوش پزشکی به سرم به چشم پزشکی بزنید...احتما نمره چشمتون 9 یا 9.5 و به عینک ته استکانی احتیاج دارین
(گوشام داغ شده بود احساس میکردم یه گاو وحشی ام که داره ازدماغش بخار میاد بیرون و راستین یه تیکه پارچه قرمزه یه نفس عمیق کشیدم و با ارامش و تسلط اعصاب)گفتم: جناب راستین نمیدونستم ادمای نرمال باید آمیب (جانور ريز تك سلولي)ها رو ببینن...مرسی از راهنماییتون به چشم پزشکم میگم که نمیتونم انواع جانواران میکروسکپی رو ببینم...
دهنشو باز کرد که یه جواب حسابی بهم بده که پریسا اومد داخل...الهی فداش بشم که اینقدر به موقع سر رسید....
پریسا- خانم سالاری با گزارش شرکت افرا چیکار کنیم
اخه من نمیدونم یعنی چی این جلسه نمیخواست که مجبورم بشم کفاره پس بدم خوب واضحه دیگه قسمت مبهمش چیه؟
راستین- خ سالاری از شما و مغز تک عنصری تون بیشتر از این انتظار نمیره ....وقتی این شرکت زیر بار نمیره که بدهکاره باید چی کار کنیم...
چشمام چهار تا شد چه طوری به خودش اجازه داده بود که جلوی پریسا با هام این طوری حرف بزنه...حالیت میکنم
خانم گودرزی حرف حسابشون چیه؟
پریسا-میگن نصف بدهی رو چک دادیم بقیش رو نقدی پرداخت کردیم
چک رو قبول دارم ولی پرداخت نقدی رو نه ...اگه به حساب واریز کردن قبضشو ارسال کنن اگه دستی دادن رسیدشو... ما بین شرکتا وجه بدون رسید دریافت و پرداخت نمیشه..تا وقتی حسابشونو تسویه نکردن فروش نداریم...و چون شدیدا به ما احتیاج دارن صد درصد تسویه میکنن...لطفا بدهکارشون کن تا وقتش....
بلند شدم و با ارامش رفتم طرف در ....گوشی گرون قیمت راستین لبه میز کنار پریسا بود ،داشت بهم چمشک میزد...کاغذ ریز حساب شرکت افرا دستم بود رفتم کنار پریسا و خودم رو به میز نزدیک کردم کاغذ دادم به پریسا به کمک استین مانتوم گوشی رو زمین انداختم...
وای که صدای اصابتش با سرامیک های اتاق چه لذت بی وصفی رو تو تنم به وجود اورد...به راستین نگاه کردم که چشمای درشتش اندازه یه نلبکی شده بود و داشت به گوشی نازش که حالا خودش یه طرف و باطریش یه طرف بود نگاه میکرد...با لحن حرص اوری گفتم: اقای راستین فاکتورشو تحویل بدین و وجهشو بگیرین با توجه به اینکه تاچ اسکرین بود احتمالا از هستی ساقط شده...
-ممنون خانوم سالاری دیگه داشت دلمومیزد خودمم قصد داشتم که عوضش کنم...
هر جور راحتید...(ای خدایا چقدر این بشر سریع حالت بهتشو به حالت طلبکارانه عوض کرد عین افتاب پرست میمونه ولی چه حالی داد عجب گوشی بود...)
امروز سرخوش بودم حسابی حال راستین رو گرفته بود و شتر که نشدم هیچ یه خروس جنگی تمام عیار بودم...به هر حال همونشم فاز داد و دلخوشی ام حسابی گرسنه ام کرده بود...امروز تموم غذامو میخورم...تو فکر غذا و مخلفاتش بودم که دیدم راستین داره میاد طرفم یا خدا این دیگه چه مرگشه همیشه از من فرار میکرد حالا داره این وری میاد...اخ که خروس جنگی بازی جواب داد...
از کنار رد میشد که احساس کردم پام داره له میشه....اخم رفت هوا
ااااااااااای
-شرمنده خانم سالاری ندیدمتون...اخ اخ ببخشید پا گذاشتم رو پاتون...کفشاتونو بدین کفاشی واکس بزنه فاکتورشو بیارین واسم پرداخت کنم...
خیلی خونسرد راهشو کشید و رفت طرف سالن کنفرانس
ای پام له شد....کرکودیل افریقایی با اون وزنت ....پام شکست...بمیری الهی..چه عطر خوش بویی ام داشت ...اه چه ربطی داشت این وسط...میخوای تلافی کنی بچرخ تا بچرخیم....ای پام ...نامرد لااقل مردونه بازی کن هیکل من کجا و توی گوریل کجا؟؟ای ای له شد پام...
کل اشتهام کور شد ولی اقا با اشتها مشغول به تناول غذا بودن...امیدوارم غذا بپره تو گلوت...همچین میخوره یکی ندونه میگه بوقلمون اعلای پنج ستاره داره کوفت میکنه...هنوز انگشت پام داره ذوق ذوق میکنه...
غر میزدم و به راستین بد و بیراه میگفتم که سرشو اورد بالاو غافلگیرم کرد...نگاهم قفل شد تو نگاهش...احساس دلشوره پیدا کردم و قلبی که تیکه تیکه شد و ریخت پایین...ضربان قلبم رسید به 150 در دقیقه...و دمای بدنم39 شایدم40...........نگاهش جادويي بود انگار چشمام مسخ شده بود...غرورم به قلبم نهیب زد و تونست مسیر نگاهم رو به پایین هدایت کنه....
لعنت به تو غزل چرا بهش زل زدی...خوب اونم نگاه میکرد...نه خیر تو اول نگاه کردی ...اونم نگاه کرد تا از رو بری...اون حس لعنتی چی بود دیگه...نه نه محاله ...
-----------------------------------
به خودم تو اینه نگاه کردم ....وای وای ماه که چه عرض کنم ...سیاره اعتماد به نفسم من...نه خداییش ایول دست ژیلاخانم درد نکنه چی کرد هیچ وقت فکر نمیکردم رنگ عسلی اینقدر بهم بیاد...
ژیلا-وای غزل جون ماه بود ماه تر شدی...
(اره جون خودت اگه کار یه ارایشگر دیگه بود میگفتی بهت نمیاد رنگش دمده شده...)
ممنونم هنر دست شماست دیگه
اینقدر کاراموزاش به به و چه چه کردن که جو زده خصلت اصفهانيم رو گذاشتم كنار و به همشون انعام دادم...دفعه اخر به خودم نگاه کردم و گفتم راستین بچرخ تا بچرخیم...
---------------------------------------------
پنجره رو باز کردم و دوباره هوای پاییزو مهمون اتاقم کردم...دلم عجیب شعر میخواست...چه مرگم شده بود من که اهل شعر نبودم...حتما اثار حس غریب پاییزه...
کتاب حافظ گوشه قفسه کتابام توجهمو جلب کرد...برم یه تفائل برای خودم و راستین بزنم...مرگ غزل مگه چه صنمی باهاش داری که فال بزنی...
نه برم الان که منم و خدا و حافظ ...اگه این وجدانم هم خفه بشه همه چیز خوبه..نميدونستم چي بگم ...فقط گفتم من و نويد ....
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هرکسی که کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و ایین سروری داند
وفاو عهد نکو باشد از بیاموزی
وگرنه هرکه توببینی ستمگری داند
باختم دل دیوانه و ندانستم
که ادمی بچه یی شیوه پری داند
غلام همت ان رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیا گری داند............
خوب این یعنی چی؟؟ به نظرم اصلا معنیش خوب نیست...اصلا ولش کن حافظ خستس بسکه از صبح تاحالا ملت فال زدن...راهم که دوره یا باید برم شیراز یا اول وقت تفائل بزنم...
توي انتخاب لباس وسواس پيدا كرده بودم...دوست داشتم بهترين باشم...با قيافه جديدم اعتماد به نفسي كه چند روز بود از دست داده بودم پيدا كردم...خرامان خرامان در راه پله شركت قدم ميزدم و لذت زايد الوصفي از صداي تق تق كفشم احساس ميكردم...اروم در شركت رو باز كردم ...نميدونم چرا انتظار داشتم نويد راستين رو توي سالن شركت ببينم...چشمام رو خمار كردم،سينه رو جلو دادم،شدت صداي تق تق كفشو رو بيشتر كردم و وارد شدم.........
اه هيچ كس كه اينجا نيست...خانم حسيني هم كه نيست...بازم خوبه خيطي ماليات نداره...پنچر شدم و رفتم سمت اتاقم كه راستين از اتاقش اومد بيرون و داشت با گوشيش صحبت ميكرد.....(اخ اخ ژستو چرا ول دادم...اه هول كردم چرا؟ چشمامو چه طوري بايد خمار ميكردم...يادم رفت.....ولش كن اصلا يه وقت خودمو لوچ ميكنم...)
از كنارم رد شد سرشو تكون داد يعني سلام و رفت سمت اشپزخونه ...اي بيشعور چه گوشي ايي خريده مدلش از قبليه بالاتره نامردم اگه خوردش نكنم ......حتما اينو خريده منو دق بده.......ولي كور خوندي من كه ميدونم اونجايي كه نميخوام بگم چه طوري شعله ور شد.............لامصب چه قد و هيكلي داره...به من چه مبارك صاحب نداشتش باشه...انگار منو نديد ...بي لياقت اگه مجسه چرچيلم بود با اين قيافه و تيپ امروزم روح در وجودش ميدميد و به التماس مي افتاد....اه حيف اون همه پولي كه واسه رنگ مو دادم....اخ اخ انعامو بگو عين نخود چي پخش ميكردم........اصلا من واسه شرطي كه با پريسا بستم ميخوام خودي نشون بدم...اره...مطمئنم...
پريسا از قيافه جديدم ذوق زده شده بود همچين بوسم ميكرد كه لپم درد گرفت...
اه اه هرچي تف بود ماليدي تو صورتم......عين اين ننه جونا كه بعد صد سال واسه نوشون زن ميگيرن...انگار عروسشم اين طوري بوس ميكنه
-اخه خيلي ناز شدي.....نويدديگه تو دامه.......
نه بابا .......اصلا نگام نميكنه...انگار نه انگار من هستم
-يعني شرطو باختي ديگه..............
نه خير هنوز وقت دارم............
-----------------------------------------------------
ابان ماه....اتاق غزل
پريسا-دو ماهت تموم شد...پولو رد كن بياد
ولم كن پريسا حوصله ندارم
-چه مرگته غزل چرا اين طوري شدي...به خودت تو اينه نگاه كن زير چشات كبوده، اندازه يه بند انگشت گود رفته...غذا نميخوري...ديگه چرت و پرت نميگي....اخه بهم بگو غزل....
هيچي نيست پريسا ....يه ذره خستم
-اخه الكي خسته اي...چه طور اون وقتا كه درس ميخوندي و كار ميكردي خسته نبودي...حالا خسته شدي...غزل منو قبول داري؟
اين چه حرفيه ميزني...من و تو شش ساله دوستيم...رفيق غم و خندم بودي...تنها دوستم
-پس بهم بگو چي شده؟جون من غزل
بهم نميخندي...مسخرم نميكني
-به جون مامان و پريا كه ميخوام دنيا نباشه.......
پريسا گير كردم...مثل خر تو گل....دست خودم نيست عاشق نويد شدم......خيلي دوستش دارم...همه جا تو فكرمه..شبا تو خوابم...هر روز بيتابم بيام شركت...همش دنبال بهونم كه بيام سمت اتاقتون....قلبم انگار تو سينه جاش نميشه...هميشه ميخواد بزنه بيرون...هيچ كس حالمو نميفهمه....خنده داره كه من هرچي بهش نزديكتر ميشم اون دورتر ميشه......مضحك تر اينكه هر شب خودمو تو لباس عروسي ميبينم مثل دختر بچه هاي 16 ساله شدم بي منطق و ......
بغض نداشت ادامه بدم...اشكام ميريخت رو گونه ...با خجالت سرمو اوردم بالا كه پريسا رو نگاه كنم انتظار داشتم بهم بخنده، مسخرم كنه ولي عجيب بود....سرشو انداخته بود پايين و بي صدا اشك ميريخت...پريدم تو بغلم و هق هق گريه اش اتاقو پر كرد...مغزم جواب نميداد...نكنه پريسا هم؟؟؟نه خدايا...آني از مغزم گذشت من نميتونم كوتاه بيام نميتونم تمام هستي و وجودمو كنار پريسا تحمل كنم ...پري دوستت دارم ولي اون قدر فداكار نيستم...مگه اينكه اونم تو رو بخواد...به زور دهنمو جنبوندم و با صدايي از ته گلو گفتم: يعني تو ام ......
خيلي زودتر از حد انتظار حرفمو خوند....با پس گردني كه از پريسا خورم سرمو بالا اوردم و بهش زل زدم
پريسا-خاك بر سر الاغت كنن...من دارم واسه احساس تو كه اينقدر واقعي گفتي زجه ميزنم...اخه اون شاهكار خلقت...مجسمه سنگي چه جذابيتي بايد واسه من داشته باشه...خدا رو شكر انگار لبخند تو ديكشنري مغز اين بشر نيست.........
انگار دنيا رو بهم داده بودن...ولي خيلي عجيب بود از پريسا و اخلاقش بعيد بود كه اين طوري واسم اشك بريزه......حتما خيلي دوستم داره...بايد بيشتر قدرشو بدونم........
---------------------------------------------------
پنجره رو باز كردم ديگه پاييز نبود...هرچند اگه پاييزم بود ديگه زيبا نبود...ديگه هيچ چيز زيبا نيست...هيچ كس زيبا نيست...هيچ جا بدون اون زيبا نبود......دنيا فقط حول يه محور ميچرخيد...تمام دنياي من و وجود من فقط به دور مرد يخي من ميچرخيد...
چه قدر دست نيافتني بود،چرا اجازه نميداد كه وجودشو كشف كنم؟ چرا ديگه حتي باهام كل كل نميكرد؟چرا چشماش اينقدر مشكي و زيبااست؟ يعني به چشم من اينقدر ناز و جذابه يا پروردگار در خلقت و هنرش سنگ تمام گذاشته؟؟
بر سر تربت من با مي و مطرب بنشين تا به بويت ز لحد رقص كنان برخيزم
خيز و بالا بنماي اي بت شيرين حركات كز سر جان و جهان دست فشان برخيزم
گرچه پيرم تو شبي تنگ در آغوشم كش تا سحر گه زكنار تو جوان برخيزم
اين عشق پايان خوشي نداره...بايد فراموش بشه...غزل به خودت بيا...از قديم گفتن واسه كسي تب كن كه واست بميره...وقتي بهت بي محلي ميكنه انتظار بي فايدست...وجود و روحتو خرد نكن همه چيز بي فايدست.....عشق يك طرفه جز فنايي و تباهي انتهايي نداره....من همه اين حرفا رو قبول دارم و قبول ميكنم ولي اي كاش قلبمم يه ذره منطق داشت و قبول ميكرد...شايد يه مسافرت كمكم كنه ميگن از ديده رود انكه از دل رود...دلم هواي شمال كرده...دو هفته ميرم شمال تنهايي...بايد سنگامو با خودم وا بكنم...بايد به اين قلب بفهمنونم كه حسشو ذبح كنه وقتي برگشتم از پريسا ميخوام كه راستين رو اخراج كنه...اين طوري به نفع هردومونه...اصلا خودم واسش كار پيدا ميكنم...شركتاي همكار از خداشونه كارمنداي من برن پيششون..........
ميروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ويرانه خويش
بخدا می برم از شهر شما دل شوريده و ديوانه خويش
می برم تا که در آن نقطه دور شستشويش دهم از زنگ گناه
شستشويش دهم از لکه عشق زين همه خواهش بی جا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم ز تو ای جلوه اميد محال
می برم زنده به گورش سازم تا از اين پس نکند ياد وصال
ناله ميلرزد، ميرقصد اشک آه بگذار که بگريزم من از تو ای چشمه ی جوشان گناه شايد آن به که بپرهيزم من
بخدا غنچه شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چيد
شعله آه شدم صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسيد
عاقبت بند سفر پايم بست ميروم خنده به لب خونين دل
ميروم از دل من دست بدار ای اميد عبث بی حاصل
جاده پر پيچ وخم چالوس جذاب نيست......دست خلقت خدا به چشمم فريبنده نيست....صداي دريا آرامش بخش نيست...عشق فراموش شدني نيست....غزل قوي نيست.......قلبم منطقي نيست......هوا مثل چشام باروونيه....دريا مثل دل طوفانيه....موج ها مثل ذهنم روانيه....نويد فراموش نشدنيه.......
دو روزه كه درست غذا نخوردم...يعني خوردم نفهميدم چي خوردم...نخوابيدم...يعني خوابيدم با كابوس خوابيدم...
اينقدر پيش خودم اعتراف كردم كه غرورم ياد گرفته كاري به احساسم نداشته باشه...مگه وقتي عشق مياد غرورمم تو وجود ادم ميمونه...بازم اعتراف ميكنم براي هزارمين بار من عاشقم....خيلي عاشق....اصلا مجنوم.....من بدون نويد نميتونم...... دلتنگم حتي وقتي هم كه كنارشم بازم دلم واسش تنگ شده......خدايا اگه تاوان قلباييه كه شكوندم اعتراف ميكنم خيلي سخته....خيلي سخت...از تحملم دوره ...خدايا تجديد نظر كن...راه هاي ديگه اي هم واسه تاوان هست.......خدايا نذار سر به بيابون بذارم...فقط يه كمك كوچولو....يه نگاه از گوشه چشم به يه بنده ي از همه جا بريده و خسته...
روز سوم ديگه دوري محال بود چه ساده بودم كه فكر ميكردم ميشه با يه هفته دوري همه چيز رو فراموش كرد....اره اگه ساده نبودم به دو تا چشم وحشي دل و دين نميدادم...اگه ساده نبودم وجودمو واسه يه وجود يخي ذوب نميكردم.......
.................................................. .............
اصفهان- اتاق غزل- روبروي پنجره
منو درگير خودت كن تا جهانم زير و رو شه
تا سكوت هرشب من با حجومت روبرو شه
بي هوا بدون مقصد سمت طوفان تو ميرم
من و درگير خودت كن تا كه ارامش بگيرم
بله
-سلام غزل خودم
سلام پريسا جان...
خوبي؟ غزل خودمي يا نه
-نميدونم...غزلم ولي بي مصراع و قافيه...
-نه خوبه...چرت و پرت ميگي معلومه حالت خوبه...
چرت نبود...واقعيتو گفتم؟ شركت چه خبر؟
-سلامتي تو نبودي بابات جات اومد...گفتي دو هفته ميري..سه روزه اومدي
اره خودم بهش گفتم فكر كردم دو هفته ميمونم ولي از خدا كه پنهون نيست از تو چه پنهون...دلم تاب نياورد...واي كه چه حس بدي بود...اخرش نويد منو به مرز جنون ميرسونه...حالا ببين كه بهت گفتم....اومدي تيمارستان كمپوت البالو با اناناس بيار،گلابي نيار كه منتفرم ازش.....
-غزل به چيزي بگم...يعني...نميخوام اميد الكي بدم ولي اين سه روزي كه نبودي نويد خنگ شده بود...انگار خيلي بي تابي ميكرد...
چي؟ مطمئني پريسا..چي كار ميكرد...بگو تو رو خدا...پري .....
-خيلي خوب اينقدر هول نكن ولي من حسش كردم...غزل خيلي بد اخلاق بود...هميشه بد اخلاقه ولي اين دفعه يه طور ديگه بود...كلافگيش معلوم بود....يه بار حواسش نبود من پشت سرشم به در دفترت زل زده بود وقتي منو د يد هل كرد...
پري راست ميگي؟ جون من
-نميدونم غزل ولي حس كردم...بازم مطمئن شو بعد دل خوش كن...باشه؟ جون پريسا نميخوام بيشتر از اين بشكني...
اره راست ميگي...نبايد خودمو خر كنم به اندازه كافي از دست خودم عصباني هستم...
-مياي بريم بيرون؟
نه پري جونم شرمنده...دركم كن هيچ جا بهم خوش نميگذره الكي حالتم ميگيرم...ميخوام برم لب رودخونه قدم بزنم...شايد حالم جا بياد. البته چشمم اب نميخوره
-الان ؟ سرظهر روز جمعه با اين بارون؟
اره تا مامان بابا خوابن برم اگه بيدار شن نميذارن برم بيرون ميگن بارونيه؟
-باشه خوش بگذره مراقب خودت باش.....
حوصله ارايش نداشتم ولي طبق عادت هرگز بدون ارايش از خونه بيرون نميرفتم...يه مانتو و شلوار مشكي پوشيدم شال مشكي وسوئي شرتمم ست كردم ...حوصله گوشي ندارم نميبرمش...
كجا رفت ارامش زنده رود...خوب معلومه وقتي دريا با اون عظمت بهم ارامش نداد اين كه رودخونست كاري از دستش بر نمياد...يعني به نويد بگم..نه نه محاله...خاك بر سرت غزل خودتو ديگه اينقدر خار نكن به اندازه كافي پيش خودت و پريسا خار شدي...كماكان كه انگار مامان و بابا هم بويي بردن...از سوال پيچ شدن هام مشخصه...واي چه بارون نازيه...ميگن عاشقا خل ميشن من ميگفتم نه...چرا من يه چتر نياوردم با خودم...اه اين مغز يه روزي اينقدر فعال بود كه همه چيز رو به ذهن ميسپرد ولي الان به طور كلي ضايع شده...فرجي ام بهش نيست...طوري نيست اينم قسمت ما........
واي من كه رسيدم پل بزرگمهر...از بس چرت و پرت گفتم زمان از د ستم در رفت...
واااااااااااااااااي...قلبم اومدتو دهنم....اين ر


مطالب مشابه :


مدل مانتوهاي شيك بانوان ايراني

عکس بازیگران ایرانی و خارجی - مدل مانتوهاي شيك بانوان ايراني - عكس بازيگران-مدل لباس-مدل




رنگ و سايز مانتوها انتخاب را برايم سخت كرده است

زني 37 ساله محجبه و داراي تيپ كارمندي در گفت‌وگو با تير در خصوص مدل‌هاي مانتو كه براي




فرهنگ اصطلاحات آبادانی! (قسمت 2)

بوكسري = مدل مو براي آقايان پاكريا = نام استخر كارمندي تانكي دو مدل مانتو.




رمان اولين شب ارامش

البته نسل اين مدل اگه كارتونم مثل زبونتون فعال باشه مسلما كارمندي -پاشو بابا مانتو




موانع موفقيت

آرایشی بهداشتی - موانع موفقيت - بهداشت و زیبائی_مراقبت پوست و مو




برچسب :