هر كس مشتاق زيارت خانه خداست بخواند

به نام صاحب كعبه

اللهم الرزقنا حج بيتك الحرام في عامي هذا و في كل عام

مطالبي را كه ذيلا مطالعه مي فرماييد شرح مختصري از ماجراي تشرف من به مكه مكرمه ميباشد.

با این توضیح كه من نه سهميه اي در سازمان حج داشتم و نه فيش حج تمتعي، خواندن شرح ماوقع خالي از لطف نيست.

روزگار من نيز مانند همه مي گذشت و من همواره در آرزوي زيارت خانه خدا بودم.

در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است  **** به اميد آنكه شايد تو به چشم من درآيي

حدودا پيش از زمان مراسم حج تمتع سال 86 بود. درست يادم نيست كه چه مناسبتي بود . همين قدر ميدانم كه سخن روز رسانه ها آزمايش عظيم حضرت ابراهيم عليه السلام بود و داستان ذبح كردن فرزند دلبندش. آن روز ها به همين مناسبت و در پاي مجلس اغلب وعاظ اين داستان شنيده مي شد. من اين داستان را مانند ديگران بارها شنيده بودم. ولي نميدانم چرا آن دفعه يك جور ديگر بر من اثر گذاشته بود. تصور آن همه شجاعت حضرت اسماعيل وقتي كه پدرش به او فرمود كه بايد او را قرباني كند و او بيدرنگ و بدون هيچ عذر و بهانه اي به امر پدر كه همان امر خداوند بود، گردن نهاد و به پدرش عرض كرد: «فرمان خدا را انجام بده» و حتي براي آنكه چشمش به نگاه پدر دوخته نشود و نكند كه در اجراي فرمان الهي سستي شود، از پدرش خواست تا او را از پشت سر  ذبح كند و ... اين داستان مرا به شدت تحت تاثير قرار داده بود و با خودم مي گفتم اين حضرت اسماعيل هم عجب انسان با ايماني بوده و چه ايمان قويي به خدا داشته است كه به اين راحتي تسليم امر حق مي شود. اين موضوع در ذهنم بود تا آنكه والدينم براي سفر حج تمتع همان سال آماده ميشدند. آنها فيش حج تمتع را از سالها پيش تهيه كرده بودند. در آن ايام هر كسي خواسته خود را به آنها مي گفت و التماس دعا داشت. من نيز براي آنكه يك مطلب جديدي به آنها بگويم تا آنكه از ذهنشان فراموش نشود، يك درخواست خاصي مطرح كردم. به پدرم گفتم وقتي پشت حجر اسماعيل رسيدي، آنجا پس از عرض سلام از حضرت اسماعيل بخواه كه پسر من هم دلش ميخواهد اينجا براي زيارت بيايد. برايش شرايط را مهيا كن و از خدا بخواه تا او هم توفيق زيارت نصيبش شود.

وقتي آنها از سفر برگشتند پدرم به من گفت تا پشت حجر اسماعيل رسيدم به ياد درخواست شما افتادم و آن را مطرح كردم. من هم از پدرم تشكر كردم كه مرا در آن مكان روحاني فراموش نكرده بود و مرا در آنجا ياد كرده بود. البته همين مقدار هم برايم بسيار با ارزش بود.

روزها مي گذشت و من در انديشه و حسرت زيارت خانه حضرت دوست بودم. يك روز در محيط اداره اعلام كردند هر كس مي خواهد به سفر حج تمتع در سال 87 برود اسمش را به كارگزيني بدهد. من هم اسمم را نوشتم اما خبري نشد. پرس و جو كردم. گفتند كه اسامي را بر اساس يك سري مشخصه و امتيازات هر فرد اولويت بندي كرده اند و از ابتداي فهرست 7 نفر اول را به اين سفر مي برند. از نوبتم جويا شدم. گفتند اسم من در آن فهرست نفر چهل و نهم است كه در اين صورت شايد 10 سال ديگر هم نوبت من نمي شد.

يك روز در سالن غذاخوري در كنار يكي از دوستانم بودم. ايشان قرار بود تا 2 هفته ديگه به سفر حج عمره مفرده مشرف شوند و در حال و هواي خود بود و سخن از آنجا برايم ميگفت. من هم كه خيلي مشتاق بودم به او گفتم كه خيلي دوست دارم به اين سفر مشرف شوم. او گفت راست ميگويي كه ميخواهي بروي؟ همين الان برو و يك درخواست بنويس براي قسمت كارگزيني و بگو كه ميخواهم به اين سفر مشرف شوم و با هيچ چيز هم كاري نداشته باش. گفتم من نه فيش دارم نه سهميه اي، چطور چنين چيزي بنويسم؟ گفت تو چه كار داري؟ تو اين درخواستت را بنويس و هر كس هم از تو پرسيد بگو با سهميه آزاد ميخواهم بروم و اجازه بده آنها كار خودشان را انجام بدهند و از همين الان هم خودت را رفته حساب كن.

من هم در اولين فرصت يك درخواست نوشتم و با خودم گفتم اگر مشكل اين درخواست است كه آن را مينويسم. اين كه براي من مشكلي ندارد. درخواستم را نوشتم و به اداري دادم.آنها هم بدون اينكه از من چيزي بپرسند درخواست مرا به مراجع بالا تر منعكس كردند. فقط يك روز نماينده كارگزيني اداره با من تماس گرفت كه آيا شما تا كنون به سفر حج تمتع مشرف شده ايد؟ گفتم خير. گفت عمره چطور؟ گفتم خير. گفت خيلي ممنون و تلفن را قطع كرد.حتي نپرسيد كه چگونه ميخواهي به مكه بروي و اگر مي پرسيد و من موضوع را مي گفتم ، شايد آنها هم براي من كاري نميكردند.


در اين بين بعضي از دوستانم خوابهايي ديده بودند و برايم تعريف مي كردند كه حكايت از رفتنم به زيارت مكه داشت. به طور مثال يك روز يكي از دوستان جلوي مرا گرفت و گفت كه يك شب خوابي ديدم كه به نظرم با بقيه خوابهايم تفاوت داشت و به نظرم يك روياي صادقه بود. گفتم خير باشد حالا بگو ببينم چه خوابي ديده اي؟ گفت در خواب ديدم كه باغهايي را به ما نشان دادند (من و دوستم) و گفتند اين باغها مال شماست و اين باغها باغهاي معنوي بود و من مطمئن هستم كه اين رويا يك روياي معمولي نبود. چند روز بعد دوباره ايشان را ديدم. به من گفت راستي خوابي كه برايت تعريف كرده بودم را يادت هست؟ گفتم بله چطور؟ گفت 50 درصد آن محقق شد. من سه شنبه اين هفته عازم كربلا هستم. انشاءالله براي شما هم محقق مي شود. من هم ماجراي آرزوي زيارت مكه را برايش گفتم . ايشان گفت حتما برآورده مي شود و حتما در صحن حضرت امير المؤمنين برايم دعا خواهد كرد.

يك روز يكي ديگر از دوستانم آمد و گفت كه خواب ديده من به مكه مشرف شده ام. گفتم كه انشاءالله تعبير خواهد شد. خودم هم خواب ديدم كه به مكه رفته ام و از مكاني بلند چشمم به خانه خدا افتاد و به سجده افتادم و به شدت گريه مي كردم. اينها و چند خواب ديگر در قلبم آرامشي ايجاد ميكرد كه انگار به زودي به آرزويم ميرسم.

رياست محترم سازمان درخواست مرا ديدند و با رفتن من به سفر حج موافقت نمودند. حراست نيز اقدامات خود را انجام داد و مرا جهت بيان پاره اي از امور، احضار كرد. وقتي خدمتشان رسيدم ، نماينده حراست به من گفت خوب به سلامتي كه عازم هستيد حتما با سهميه آزاد مي خواهيد مشرف شويد. عرض كردم خير. گفت به جاي كسي مي خواهيد برويد؟ گفتم خير. گفت پس چگونه مي خواهيد برويد؟ داستان را برايش گفتم. و گفتم كه هيچ سهميه اي در كار نيست و تنها اميدم به خداست. ايشان كه ابتدا به شدت يكه خورده بود مكثي كرد و بعد گفت خوب شايد مصلحتي در كار باشد ، شما فعلا در اين شرايط پاسپورتت را بگير تا بعد ببينيد كه چه پيش ميآيد.

من هم رفتم و پاسپورتم را گرفتم و بعد به همكارم كه اولين بار پيشنهاد تهيه گزارش را به من داده بود ، گفتم كه من پاسپورت خودم را گرفتم حالا چه كنم؟ ايشان گفت خوب حالا بايد اميدت به خدا باشد و صبر داشته باشي تا لحظات آخر. چند روز ديگر هم گذشت و من از دلنگراني آرام و قرار نداشتم.  رفتم خدمت همكاري به نام آقاي محسني كه مسؤل امور حج و زيارت در اداره بود. به ايشان گفتم اين پاسپورت من. اينهم موافقت نامه سازمان. تا اين جا با من بود. بعد از اين ديگر كاري از من ساخته نيست و كار در دستان شماست. هر طور كه شده كارم را درست كنيد كه من امسال مشرف شوم. با اين توضيح كه راضي نيستم حق كسي را ضايع كنم. ولي چنانچه سهميه را امسال افزايش دادند و يا به هر صورت فرجي حاصل شد، لطفا اسم مرا در خاطر داشته باشيد. آقاي محسني گفت چند نفر ديگر هم مثل شما هستند كه اتفاقا از بالا هم سفارش دارند. شما هم سعي كن سفارش از مقامات بالا بياوري. من اول سعي كردم كه دنبال اين كار باشم ولي خدا را شكر كه موفق نشدم. چون از ابتدا هم دلم نمي خواست كارم سفارشي درست شود دلم مي خواست فقط دعوت خودش باشد و لا غير. با خودم گفتم اگر مرا بخواهد درست ميكند واگر هم لايق نباشم كه..... حتما به مصلحتم نبوده است.

به هر حال هر وقت آقاي محسني را  در هر جايي ميديدم با ايشان سلام و احوالپرسي مي كردم كه به يادش بيافتد چه خواسته اي از ايشان دارم. از قديم هم گفته اند كه سلام گرگ بي طمع نيست. البته ايشان هم مي گفتند هنوز چيزي معلوم نيست و خبر جديدي ندارند.

درست روز 24 ماه رمضان بود يعني روز قدر. رفتم خدمت آقاي محسني و جوياي آخرين وضعيت شدم. ايشان گفت شايد سهميه افزايش پيدا كند ولي هنوز معلوم نيست و من هم به ايشان گفتم اگر خدا بخواهد حتما درست مي شود. آقاي محسني هم با لبخند گفت «اون كه بله در اصل ديشب (شب قدر) حاجي ها مشخص شدند و اسامي امضا هم شده است.»

چند روز ديگر هم گذشت و كم كم به مراسم حج نزديك مي شديم و من هم به شدت نگران بودم كه بالا خره چه مي شود. يك روز آقاي محسني را بطور اتفاقي ديدم و سوال كردم كه آقاي محسني به من شفاف و روشن بگو تكليفم چيست؟ تا بدانم كه اميدوار باشم يا نه؟ آيا اميدي هست؟ ايشان گفتند بگذار خيالت را راحت كنم. امروز آخرين روزي بود كه امكان افزايش سهميه فراهم بود و در جلسه اي كه به همين منظور برگزار شده بود بصورت قطعي گفتند كه سهميه ما امسال به هيچ وجه افزايش پيدا نميكند. ديگر تمام شد و منتظر نباش. من هم گفتم اما اگر خدا بخواهد درست مي شود و با ناراحتي از ايشان جدا شدم. دنيا جلوي چشم هايم تيره و تار شده بود. كلامش مثل يك پتك سنگين روي سرم فرود آمده بود. احساس دلتنگي عجيبي به سراغم آمد.چقدر حرفش برايم گران بود: «ديگه تمام شد و منتظر نباش»

چند روزي در افكارم خودم غوطه ور بودم و فكر و غصه من را احاطه كرده بود. با خدا مي گفتم آيا من را نمي خواهي؟ آيا من را به زيارتت نمي پذيري؟ آيا نمي خواهي به زيارت خانه ات بيايم؟ آيا لياقت زيارت خانه ات را ندارم؟....

چند روزي گذشت. روز چهارشنبه بود. بالاخره صداي دلنشين زنگ تلفني كه خبر برآورده شدن آرزويم را در بر داشت به صدا در آمد و چقدر آن زنگ برايم دلنشين بود.

در اتاق كارم نشسته بودم كه تلفن محل كارم زنگ خورد. من گوشي را برداشتم آقاي محسني خودش بود. گفت مداركت را سريع بياور. گفتم خير باشد. خبري هست؟ گفت زود بيا.

مداركم را برداشتم و رفتم به اتاق آقاي محسني. ايشان به من گفت ما به كسي تا امروز مهلت داده بوديم كه مداركش را بياورد و تا الان نياورده ما هم مي خواهيم اسمش را حذف و اسم شما را جايگزين كنيم. همان موقع دستهايم را به دعا بلند كردم و گفتم اي خدا مشكل اين دوستمان هم حل بشود و بتواند از سهميه اش استفاده كند و مداركش را بياورد من راضي نيستم جاي كسي را بگيرم. آقاي محسني كه داشت من را نگاه مي كرد به من گفت ببين اگر تو مداركت را بياوري يا نياوري فرقي نمي كند. يك سهميه از سازمان ما در حال سوختن هست. پس بيا و برو. من هم كه از خدا خواسته بودم ، مداركم را تحويل دادم و ايشان پس از انجام هماهنگي هاي لازم به من گفتند همين الان برو سازمان حج پيش فلاني و اين نامه را بده به ...

ساعتي بعد من در سازمان حج بودم مسؤلي كه در آنجا نامه ام را گرفته بود و در حال درج در سيستم رايانه بود، به من گفت فرض كن من اسم تو را جايگزين كردم. با چه كسي مي خواهي بروي؟ همه كاروانها كه پر شده اند. راست مي گفت تقريبا يك ماه ديگر به شروع مراسم مانده بود و من هنوز بلاتكليف بودم. به او گفتم من معتقدم آنكه تا اينجا را درست كرده بقيه اش را نيز درست مي كند. او گفت اگر نكرد چه؟ گفتم حتما به مصلحت بوده و من تسليم فرمانش هستم. انشاءالله. خلاصه كارش را تمام كرد و يك نامه به دستم داد و گفت ما ديگر كاري نداريم حالا برو و يك كاروان پيدا كن تا تو را با خودش ببرد.

نامه را گرفتم. گيج و مبهوت بودم. از اتاق خارج شدم. در همان محوطه سازمان حج بودم و در فكر اينكه الان بايد چه كار كنم؟ يك تماس با آقاي محسني گرفتم كه حالا چه كار كنم؟ آقاي محسني گفت برو اتاق فلان و دوباره با من تماس بگير. رفتم به اتاق مورد نظر. ديدم همان اتاقي هست كه آن مسؤل كامپيوتر اسمم را درج كرده بود. او تا من را ديد يكباره قبل از آنكه حرفي بزنم گفت «بيا بيا اين شماره را ياد داشت كن.» تا آمدم بنويسم  گفت اصلا خودم مي گيرم و سريع مشغول شماره گيري با تلفن اتاقش شد. با يك نفر صحبت كرد و بعد به من گفت يك معاون كاروان الان اينجاست و به او گفتم كه بيايد. كمي صبر كن.لحظاتي بعد فردي وارد اتاق شد و  او مرا به آن معاون كاروان معرفي كرد و به او گفت مگر تو دو نفر انصرافي نداري؟ گفت چرا. گفت اين آقا بجاي يكي از آنها. معاون كاروان هم پذيرفت و مشخصاتم را گرفت و به من گفت پس فردا جمعه به اين آدرس بيا و به همين راحتي كاروان هم درست شد.

روز جمعه كه به محل مورد نظر رفتم. متوجه شدم كه منظورش آن بوده كه در يك كلاس توجيهي شركت كنم كه بقيه زائرين مدتها بود در آن كلاس شركت مي كردند. ولي هنوز مطمئن نبودم كه من هم مشرف خواهم شد. چون هنوز پولي به حساب نريخته بودم و فيش حج نداشتم. آنروز بعد از كلاس به من گفتند شنبه حدود ساعت 10 صبح با اين شخص تماس بگير تا اگر فيش حاضر شده بود بروي و آن را بگيري و پول را به حساب واريز كني و نيز گفتند كه شنبه آخرين مهلت واريز كردن پول است.

بالاخره شنبه تا ساعت 12 آن روز موفق به دريافت فيش شدم و بلافاصله به بانك مراجعه كردم. گفتند برو بانكي كه در خيابان وليعصر هست و قبلا در زمان ثبت نام براي حج اقدام مي كرده است. به آنجا مراجعه نمودم. مسؤل بانك هر چه تلاش كرد نتوانست پول را به حساب واريز كند و با هر جا هم كه توانست تماس گرفت اما موفق نشد. به من گفت حساب مسدود است و تنها يك راه وجود دارد آن هم اينكه به بانك واقع در سازمان حج بروي. آنجا مشكل را حل ميكنند. حالا ساعت تقريبا 2 بعد از ظهر شده بود. با ترس و نگراني از اينكه آيا به موقع به بانك مي رسم يا خير به سمت آنجا راه افتادم و بالاخره به سازمان رسيدم. پس از مراجعه كردن از اين اتاق به آن اتاق بالاخره مشكل رايانه هم حل شد و در آخرين لحظات پول به حساب واريز شد و من آن هنگام يك نفس راحتي كشيدم. حالا ديگر مي توانستم خودم را مسافر سفر حج حساب كنم و البته بقيه داستان كه از حوصله اين مقوله خارج است.

همينقدر بگويم وقتي مارا به ديدار خانه خدا بردند تا براي اولين بار چشممان روشن شود، من سرم پايين بود و نميدانستم كجا ميرويم. اما آن وقت كه سر خود را بالا كردم و خانه خدا را زيارت نمودم ديدم دقيقا از همان زاويه اي بود كه در خواب ديده بودم.

اين نكته را هم بگويم كه يكي از كارهاي من كه بصورت متوالي و تقريبا هر روز انجام مي دادم اين بود كه بعد از هر بار زيارتم در هنگام برگشتن به هتل دسته دسته كاروانها را ميديدم كه مي خواهند مشرف شوند. البته كاروانهاي ايراني هم به لحاظ تابلوهاي كاروان مشخص بودند. هر بار در مسير بازگشتم به 3 يا 4 كاروان نزديك ميشدم و از زائرين ميپرسيدم كدامشان حج اولي هست بعد به آنها ميگفتم وقتي به زيارت خانه خدا نائل شدي و به سجده افتادي و حال خوشي به شما دست داد و حاجاتت را از خدا خواستي يك درخواست هم من دارم آن را هم در حاجاتت بگو و آن اينكه براي خودش و من حقير و كليه دوستان و آشنايانش از خدا بخواهد كه توفيق زيارت خانه اش را همه ساله نصيبمان گرداند. البته اين امر براي ما ممكن است قدري پيچيده باشد، ولي براي او اصلا و ابدا كاري ندارد.

بنابراين براي رفتن به زيارت حج اولا بايد خودتان بخواهيد. دوما اگر طلبيده شده باشيد هيچ مانعي نميتواند جلوي راه شما سد شود. انشاءالله اگر مشرف شديد، براي من حقير هم دعا كنيد. موفق و پيروز باشيد.


مطالب مشابه :


هر كس مشتاق زيارت خانه خداست بخواند

يك روز يكي ديگر از دوستانم آمد و گفت كه خواب ديده من به مكه مشرف شده ام. گفتم كه انشاءالله تعبير خواهد شد. خودم هم خواب ديدم كه به مكه رفته ام و از مكاني بلند چشمم به خانه




تعبیرخواب قاضی زاده..شماره تلفن برای تعبیرخواب قم..شرایط تعبیرخواب..معبرخواب

شماره تلفن برای تعبیرخواب قم..شرایط تعبیرخواب..معبرخواب - /واسطه ای ... اگر دیدی زیارت امامزادگان رفتی به زیارت امامزادگان شهرتون برو وبزودی حاجت روا میشی.




چقدر مشتاق زیارت قبر دختر رسول الله فاطمه زهرا علیها هستید؟ ثواب زیارت حضرت معصومه

ثواب زیارت حضرت معصومه - //اللهم صلعلی محمد وآل محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم// - مجمع ... از این خواب آقای نجفی فهمیده میشود: ... تعبیرخواب و دارالاحسان حضرت فاطمه.




ثواب زيارت حضرت امام رضا (عليه السلام)..

دارالاحسان حضرت فاطمه(س)خیرین گمنام - ثواب زيارت حضرت امام رضا (عليه السلام).. - /واسطه ای امین ... ازین هدایایی که برای روضه خوانی اباعبدالله و تعبیرخواب میدهند




خواب زیارت عاشورا

چند مدت پیش خواب میدیدم که در حالی که اشکها از چشمم سرازیر بود هم چنان زیارت ائمه را میخوادم. فکر کنم تعبیر اون این باشه که حق تعالی از این کار من راضیه.اخه خودمو




تعبیر خواب به مکه رفتن

تعبیر خواب به مکه رفتن. تاريخ : جمعه بیست و هفتم دی ۱۳۹۲ | 19:49 | نویسنده : یار امام زمان. اگر ديد در كعبه بود، دليل كه زيارت كند. اگر مكه را آبادان ديد، دليل مال بود.




132- داستانهایی شگفت از زیارت عاشورا

8 دسامبر 2011 ... عارف فرزانه آیت اللّه بهجت (ره) می فرمود: مضمون زیارت عاشورا گواه و ... و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان روضه خوان امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم كه در




ثواب زیارت

آرى پدرم براى من از جدّم از پدران بزرگوارش عليهم السّلام بازگو كرد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: هر كس مرا در خواب زيارت كند بى‏ترديد مرا زيارت كرده است،




کیفیت زیارت امام رضا از زبان آیت الله بهجت

زیارت امام رضا علیه السلام از زیارت امام حسین علیه السلام بالاتر است، چرا که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام ... پس از حادثه بمب گذاری در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام حضرت به خواب کسی آمدند، سؤال شد. .... تعبیرخواب و دارالاحسان حضرت فاطمه.




خواب زیارت امام رضا

با خود گفتم باید تنهایی به سراغ امام برم.فوقش- یه هزینه کرایه ضرر میکنم.دوباره به زیارت امام رضا رسیدم و این بار دعام مستجاب شد و برگشتم.بنظر شما تعبیر این




برچسب :