جیهون کجاست؟

وقتی از بندر عباس به طرف لار حرکت می کنی.... کیلومتر160 این جاده که نزدیکی های مرز فارس و هرمزگان هست ..... یه چاه تلمبه ای هست که به وسیله ی باد از چاه آب می کشه.....<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

و همینطور یه کاروانسرا  و یه برکه آب اون جاست...

اگه به دور دست ها و دامنه ی کوه شب نگاه کنی چند تا خونه می بینی .................ممکنه تصور کنی این خونه ها متروکه و خالی از سکنه است .....

 

 

اما اگه راهت رو کج کنی و به طرفشون بری می بینی که تو این خونه هایی که سقف درست و حسابی نداره و دیواری و حیاطی دورشون نیست آدم هایی بسیار ساده و بسیار تنگدست زندگی می کنن...

آدم هایی که در آمد ناچیزشون از فروش ذغال و محصولات درختان کوهی حاصل می شه و خیلی روز ها درآمدشون کفاف نان شبشون هم نمی ده....

بعضی ها هم کارگر هستند و تو زمین های کشاورزی که در دور دست ها قرار داره کار می کنند....

 

پارسال تو این روستای دور افتاده معلم بودم..... معلم ابتدایی...........

............

یه مدرسه اونجا بود ( هنوزم هست) که 29 نفر دانش آموز داشت.....این روستا از محل زندگی من که رویدر است و امکانات بیشتری داره 65 کیلومتر فاصله داره.......

.............................

هر روز صبح با موتور سیکلتم می رفتم روستا و غروب بر می گشتم خونه.....

تو پست های پارسالی حسابی از مشکلاتی که خودم داشتم تو این راه صحبت کردم .....

اما گرفتاری های پارسالی من در مقابل مشکلات و سختی های مردم اونجا هیچ بود....

............

بیشتر خانواده های اونجا فقط یه اتاق دارن..... یه اتاق که دیوار هاش دو متر بلندی داره و سقف اتاق هم از خار و خاشاک و شاخ و برگ درخت پوشیده شده .... نمی دونم موقع بارون چیکار می کنن؟... مطمئناً این سقف چکه می کنه..........

.............

....

از دانش آموزام بگم و بچه های روستا

بچه هایی کم رو ...........کم حرف و با صورت هایی آفتاب سوخته و بسیار دوست داشتنی..........

.............خیلی هم مهربان و خنده رو......

.............

Picture%20583.jpg

 

مرتضي با دمپايي هاي............

 

شب ها که می اومدم خونه خیلی دل گیر بودم...

هم از گرفتاری های خودم و هم از وضعیت زندگی دانش آموزام....

از اینکه دانش آموزم کفش نداشت دلگیر بودم..........

.......... از این که لباس کهنه و پاره می پوشیدن ناراحت بودم....

.......از اینکه......

..... حتی زیر پوشش کمیته امداد هم نبودن

.....چون شرایطش رو نداشتن!

.... چون پدر خانواده زنده بود!

... چون تو شناسنامه ی پدر خانواده سنش ۶۰ سال نمی شد

چون پدر خانواده شناسنامه نداشت...

...........بگذریم..

برای اینکه یه تسکینی بشه برام ........و دلم رو خالی کنم شروع کردم به نوشتن وبلاگ آقا معلم.....

............

 

همین وبلاگی که می بینید...

و.......نوشتم و نوشتم

.....

همه ی پست ها هم طولانی...

.......

فکر نمی کردم کسی مطالب منو بخونه .......یا اگه هم بخونه اصلا باور نمی کنه...

........

آخه خودم باور نداشتم که همچون جاهایی وجود داره و مردمی هنوز در 65 کیلومتر من دارن این چنین زندگی می کنن....

تا اینکه یه روز یه ایمیل برام اومد ...

یه خانمی خواسته بود کمک کنه....از بندر عباس

........

شماره تلفنش رو ازش خواستم و بهش زنگ زدم....

........

برای اولین بار اولین کمک از طرف این خانم رسید و من از خوشحالی داشتم پرواز می کردم...

.........

اما این کمک ها قطع نشد و از طرف خیلی های دیگه که من اصلا اونا رو نمی شناختم کمک شد..

حتی از کشور های دیگه...

.....

حتی به زور از من شماره حساب خواستن و مبالغی رو به حساب من واریز کردن....

.....

بي بي يوسف كه به خاطر بيماري پسرش نتونست جلو گريشو بگيره

خوش حال هستم که تونستم با یه وبلاگ که کمتر کسی بهش اهمیت می ده بتونم مشکلات مردم یه روستا رو به گوش خیلی ها برسونم و انسان های نیک و نیک اندیش از جاهای مختلف این کره ی خاکی کمک کردن یا ابراز هم دردی کردن و منو دلگرم به ادامه ی راه...

...........

این روال هنوز ادامه داره....

..................

گرچه امسال من تو اون روستا معلم نیستم.... اما معلم امسالش رو می شناسم و با مردم اونجا ارتباط دارم ....

اون ها جزئی از زندگی من هستند..... همینطور این وبلاگ و شما خوانندگان این وبلاگ .......... جزئی جدا نشدنی از زندگی من......

می دو نم این روز ها خیلی ها به این وبلاگ میان و می خوان از جیهون بیشتر بدونن....

برای همین این پست رو نوشته ام تا یه معرفی مختصر باشه از وقایع گذشته و اتفاقاتی که افتاده........از مجله ی خانواده همشری هم متشکرم.... به خاطر مصاحبه ای که باهام داشتن و معرفی این وبلاگ....

 

تصاویری از جیهون:

 

Picture%20087.jpg

 

 

Picture%20080.jpg

 

Picture%20105.jpg

 

Picture%20084.jpg

 

برای دیدن عکس های بیشتر کلیک کنید


مطالب مشابه :


از بجنورد تا قشم /حاکمیت ایران کجاست؟

طلوع سلام - از بجنورد تا قشم /حاکمیت ایران کجاست؟ - نوشته های روزانه و هفتگی "علی قلی زاده"




جیهون کجاست؟

وقتی از بندر عباس به طرف لار کم حرف و با صورت هایی آفتاب سوخته و بسیار جیهون کجاست




برگی از خاطرات خدایار در قشم

اینجا دیگر کجاست همه چیز عالی بود و گرمی آفتاب را بر روی بدنم بندر ٬ ساعت




اندر حکایت هواشناسی سیریک

بندر کنگ آفتاب اما سوال اینجاست کجاست پس فعالیت این ایستگاه مسئولین .: Weblog




دل دیوونه

این دل دیوونه کجاست . دختر مشرقی ام من دختر افتاب 9-چوک بندر(اقا احمد)




ختنه دختر ها

من بی تو تنهای تنهاست ***** این همه ستاره اما بگو ستاره من کجاست بندر كنگ ختنه آفتاب در




خلف آباد کجاست ؟

خلف آباد کجاست رامهرمز و از غرب با بندر ماهشهر مجاورت دارد که آفتاب دلنشین، آب




برچسب :