گلچین بوستان سعدی -مجموعه 16 ( باب قناعت )

باب ششم درقناعت

سرآغاز

سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت

 

خدا را ندانست و طاعت نکرد

که بر بخت و روزی قناعت نکرد

قناعت توانگر کند مرد را

خبر کن حریص جهانگرد را

سکونی بدست آور ای بی ثبات

که بر سنگ گردان نروید نبات

مپرور تن ار مرد رای و هشی

که او را چو می‌پروری می‌کشی

خردمند مردم هنر پرورند

که تن پروران از هنر لاغرند

کی سیرت آدمی گوش کرد

که اول سگ نفس خاموش کرد

خور و خواب تنها طریق ددست

بر این بودن آیین نابخردست

خنک نیکبختی که در گوشه‌ای

به دست آرد از معرفت توشه‌ای

بر آنان که شد سر حق آشکار

نکردند باطل بر او اختیار

ولیکن چو ظلمت نداند ز نور

چه دیدار دیوش چه رخسار حور

تو خود را ازان در چه انداختی

که چه را ز ره باز نشناختی

بر اوج فلک چون پرد جره باز

که در شهپرش بسته‌ای سنگ آز؟

گرش دامن از چنگ شهوت رها

کنی، رفت تا سدرةالمنتهی

به کم خوردن از عادت خویش خورد

توان خویشتن را ملک خوی کرد

کجا سیر وحشی رسد در ملک

نشاید پرید از ثری بر فلک

نخست آدمی سیرتی پیشه کن

پس آنگه ملک خویی اندیشه کن

تو بر کرهٔ توسنی بر کمر

نگر تا نپیچد ز حکم تو سر

که گر پالهنگ از کفت در گسیخت

تن خویشتن کشت و خون تو ریخت

به اندازه خور زاد اگر مردمی

چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟

درون جای قوت است و ذکر و نفس

تو پنداری از بهر نان است و بس

کجا ذکر گنجد در انبان آز؟

به سختی نفس می‌کند پا دراز

ندارند تن پروران آگهی

که پر معده باشد ز حکمت تهی

دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ

تهی بهتر این رودهٔ پیچ پیچ

چو دوزخ که سیرش کنند از وقید

دگر بانگ دارد که هل من مزید؟

همی میردت عیسی از لاغری

تو در بند آنی که خر پروی

به دین، ای فرومایه، دنیا مخر

تو خر را به انجیل عیسی مخر

مگر می‌نبینی که دد را و دام

نینداخت جز حرص خوردن به دام؟

پلنگی که گردن کشد بر وحوش

به دام افتد از بهر خوردن چو موش

چو موش آن که نان و پنیرش خوری

به دامش درافتی و تیرش خوری

 

 

 

سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت

 

مرا حاجیی شانهٔ عاج داد

که رحمت بر اخلاق حجاج باد

شنیدم که باری سگم خوانده بود

که از من به نوعی دلش مانده بود

بینداختم شانه کاین استخوان

نمی‌بایدم دیگرم سگ مخوان

مپندار چون سرکهٔ خود خورم

که جور خداوند حلوا برم

قناعت کن ای نفس بر اندکی

که سلطان و درویش بینی یکی

چرا پیش خسرو به خواهش روی

چو یک سو نهادی طمع، خسروی

وگر خود پرستی شکم طبله کن

در خانهٔ این و آن قبله کن

 

 

سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت

 

یکی پر طمع پیش خوارزمشاه

شنیدم که شد بامدادی پگاه

چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست

دگر روی بر خاک مالید و خاست

پسر گفتش ای بابک نامجوی

یکی مشکلت می‌بپرسم بگوی

نگفتی که قبله‌ست راه حجاز

چرا کردی امروز از این سو نماز؟

مبر طاعت نفس شهوت پرست

که هر ساعتش قبلهٔ دیگرست

قناعت سرافرازد ای مرد هوش

سر پر طمع بر نیاید ز دوش

طمع آبروی توقر بریخت

برای دو جو دامنی در بریخت

چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی

چرا ریزی از بهر برف آبروی؟

مگر از تنعم شکیبا شوی

وگرنه ضرورت به درها شوی

برو خواجه کوتاه کن دست آز

چه می‌بایدت ز آستین دراز؟

کسی را که درج طمع درنوشت

نباید به کس عبد و خادم نبشت

توقع براند ز هر مجلست

بران از خودش تا نراند کست

http://ganjoor.net/saadi/boostan               منبع


مطالب مشابه :


قناعت!

شعر و هنر و ادبیات و تا حدودی اندیشه و موسیقی . البته حافظ ابيات زيادي در مورد قناعت گفته:




حدیث در مورد قناعت وساده زیستی

حدیث در مورد قناعت وساده وقف در آيينة شعر و ادب . خاطراتی از وقف 1. خاطراتی از وقف 2.




زیباترین اشعار بوستان سعدی -مجموعه 18 (در قناعت )

(در قناعت ) و سایر بزرگان شعر و سئوالات اساسی در مورد مرگ و زندگی و فلسفۀ




قناعت در آثار شیخ اجل سعدی شیرازی

قبل از ورود به موضوع قناعت در آثار سعدی ی موضوع مورد نظر انجام گرفت شعر و ادبیات




گلچین بوستان سعدی -مجموعه 16 ( باب قناعت )

رفت برایش مطرح میشود که در شعر منسوب به در مورد حماسۀ » باب ششم در قناعت




شعر در مورد روستای علوی

شعر در مورد روستای تا زمانی که قناعت این جا گوشه گیری بکند . زندگی بی لطف است .




گلچین بوستان سعد ی -مجموعه 17 (در قناعت )

(در قناعت ) و سایر بزرگان شعر و سئوالات اساسی در مورد مرگ و زندگی و فلسفۀ




یه شعر طنز در مورد دوران دانشجویی

یه شعر طنز در مورد دوران من به ليسانس قناعت در اين دانشگاه




نظم و نثر

" و اگر شاعر باشی، به وزن و قافیه ی تهی قناعت مکن ما در شعر ما در آینده به چند مورد




برچسب :