الهه ناز-جلد2-قسمت18

و اما نسرین !آنقدر ناز وادا آمد که دل ما را زد .پشت دستم را داغ کردم دیگر خودم را وارد این ماجراها نکنم .خلاصه ده روز بعد جواب مثبتش را اعلام کرد. بیچاره فرهان لپهایش فرو رفته بود، بسکه غصه خورده بود .گاهی عصبانی میشدم و با نسرین تماس میگرفتم و می گفتم : خودت رو خیلی لوس کردی ها، یا بگو آره یا بگو نه ، یعنی چه؟ بیچاره فرهان رو زجرکش کردی

می خندید و می گفت : خونسرد باش دوست من ، خونسرد باش .به خودت فشار نیار ، یه موقع بچه ت زود بدنیا میاد .همیشه همینطور بود، آرام و خونسرد و مسلط به کار. هرکاری را آهسته و آرام انجام می داد .انگار می ترسید از زیبایی ووقارش چیزی روی زمین بریزد و حیف ومیل شود . وقتی روز خواستگاری ، جلوی فرهان چای تعارف کرد ، در گوش منصور گفتم: میتونی یه چرت بخوابی عزیزم ، تا خم بشه و فرهان چای برداره و دوباره راست بشه ، نیمساعتی طول میکشه

منصور لبخند زد و گفت : همینش آدم رو می کشه عزیزم ، البته به چشم خواهری ها .دوباره اون ابروهات رو گره کور نزنی

  • خوشم باشه ، خوشم باشه
  • می دونی مردها از آروم بودن خانمها چه استنباطی دارن؟
  • نخیر، متخصص این موارد شمایین ، لطفا بفرمایین
  • وقتی زنی آروم وخونسرده ، یعنی ناز داره ، یعنی دیر عصبانی میشه و با ظرفیته .یعنی بهترین پناهگاه و آرامگاه برای شوهرشه
  • آهان ، که اینطور
  • گیسو، نترسون منو با اون نگاههات تو رو خدا

لبخند زدم چون حق با منصور بود. تمام زیبایی زن ، در آرامش ومتانت اوست ، و فرهان حسابی در برابر نسرین خودش را باخته بود .چنان نگاه قشنگی به نسرین کرد که یک لحظه حسادت کردم .چرا اولین بار که منصور برای عیادت از گیتی به منزل ما آمد و من به او شربت تعارف کردم ، از چنین نگاهی محروم ماندم .ولی بعد سریع یادم افتاد که نگاه منصور وقتی که در حضور بهرام و خانواده اش به منصور چای تعارف کردم، از این هم قشنگتر بود، ملتمسانه تر وعاشقانه تر .همان روز که بهرام به خواستگاریم آمده بود و منصور قالب تهی کرده بود ، تا آن حد که سر شام قلبش درد گرفت و دچار تشنج شد

ما نباید رفتار همسرانمان را با هم مقایسه کنیم .شاید ظاهر عمل متفاوت باشد، یکی احساسی تر برخورد کند و یکی سنگین تر و تو دارتر . ولی مهم باطن عمل ونیت عمل است . مهم نفس عمل است .باید بدانیم همه مردها دیوانه وار به همسرانشان علاقه دارند ، درست همانقدر که ما به همسرانمان عشق می ورزیم .همه مردها بهترین و بارزشترین چیزهای دنیا را برای همسرشان می خواهند، حالا یکی می تواند و تهیه می کند ، یکی نمی تواند و خجالت می کشد .مهم این است که میخواهند، مهم اینست که ما را می پرستند ،حتی مردی که با همسرش عصبانی تر از دیگری برخورد میکند شاید بیشتر عاشق همسرش باشد .فقط شیوه رفتار وتربیتش متفاوت است .روش ابراز علاقه اش متفاوت است و البته چه بهتر که رفتارش را اصلاح کنه . پس چقدر زیباست که در زندگی زناشویی جویای باطن افراد باشیم

فرهان بالاترین مهر، بهترین خرید و مجلل ترین عروسی رابرای نسرین خانم قانع ومتواضع ترتیب داد .چون وسعش می رسید .اگر هم نمی رسید فرقی نمیکرد .همانقدر نسرین را دوست داشت . جالب اینجا بود که فرهان آنقدر برای بردن نسرین عجله داشت که به او فرصت نداد اقلا کمی خجالتش بریزد .نسرین حتی خجالت می کشید با فرهان برقصد، چه برسد به اینکه در آغوش فرهان برود. خود این مسئله برای فرهان دنیایی ارزش داشت چون می فهمید که چه همسر پاک و نجیبی اختیار کرده است . بالاخره شیطنت کردیم و آنها را وادار به رقص کردیم . مثل معروفی هست که می گوید طرف آب نمی بیند وگرنه شناگر ماهری است .نسرین آنقدر قشنگ با فرهان می رقصید که همه حیرت کرده بودیم .فرهان گونه اش را به گونه نسرین چسباند و در گوشش پچ پچ کرد .متاسفانه نفهمیدم چه گفت .بعد نسرین دستش را دور گردن فرهان حلقه کرد و گونه اش را به گونه همسرش بیشتر فشرد .با دقت لب خوانی کردم. در گوشش گفت : زیباترین لحظه زندگیمه پرویز جان ، چون الان که توی آغوشتم و با گرمای وجودت گرم میشم ، مطمئنم که انتخاب درستی کردم .بعد صورتش را مقابل صورت پرویز گرفت وگفت: دوستت دارم پرویز .پرویز نگاه عاشقانه ای به نسرین کرد و بعد بدون رودرواسی بوسه ای به لب نسرین زد و اینبار فهمیدم که گفت:آخ که چقدر دوستت دارم .نسرین دوباره سرش را روی شانه فرهان گذاشت و در خوشبختی اش غرق شد

من خودم را خوشبخت تر از آنها می دانستم ، از این جهت که بانی ازدواج و خوشبختی آنها شدم .از اینکه توانستم زحمتهای آقا کریم و همسرش را جبران کنم و عشق خودم را از قلب فرهان بیرون بکشم و مهر دختر خوبی چون نسرین را جایگزینش کنم . به اضافه اینکه منصور را دارم. اوکه عشق من، هستی من، شریک غمها و شادیهای من و پدر فرزند من است

************************

دوران شش ماهگی بارداریم را می گذراندم که مرتضی ونرگس با هم عقد کردند . هرروز که می گذشت بیشتر از پیش به راز و حکمت سفر از شیراز به تهران پی میبردم .روزگار چه بازیهای عجیبی را با انسان شروع میکند و هیچ پایانی هم براش قائل نیست

روزها در خانه کلافه بودم. روزهای بارداری را با غر وگلایه می گذراندم ، دلم میخواست مدام در کنار منصور باشم اما مگر میشد ، فقط وفقط باید استراحت میکردم .مراقبت، رسیدگی ووابستگی منصور من را وابسته تر کرده بود، حتی الامکان از کنار من تکان نمیخورد .انگار از اینکه باز همسر و فرزندش را تنها بگذارد وحشت داشت .مرگ غیرقابل باور گیتی و فرزندش تجربه ای تلخ برایش به یادگار گذاشته بود. من خوب می فهمیدم که چه انقلابی در درون منصور برپاست ، باور نداشت این بار فرزندش را در آغوش میگیرد .با کمال حیرت می دیدم که نماز میخونه و از خدا کمک میخواد. چه چیز لذت بخش تر از این، منصوری که روزی کفر می گفت و می گفت کدوم خدا؟

حالا یک بنده مخلص ومومن شده بود، آره حق با گیتی بود،خداوند را وسیله کرده بود تا خودش را به منصور یادآوری کند.حالا منصور با اینکه مصیبت های زیادی را پشت سر گذاشته بود روز به روز بیشتر به خدا گرایش پیدا میکرد و همین روز به روز آرامترش میکرد. می دانست همه چیز به خواست و اراده خداست و اگر ز روی حکمت ببندد دری حتما به رحمت گشاید در دیگری .

دو هفته ای به زایمانم باقی بود. مراقبتها شدیدتر شده بود و دلتنگی های من بیشتر .یک روز در حال لعنت کردن خودم بودم که چرا زود باردار شدم و خانه نشین که زنگ تلفن بصدا در آمد

  • سلام
  • سلام، نسرین چطوری؟
  • خوبم، تو چطوری ؟
  • بد و عصبانی .پشیمان وخسته
  • چرا؟
  • خسته شدم .بخدا هیچ کاری نمی ذارن بکنم
  • خوبیت را میخوان .برو شکر کن همچین مراقبتهایی داری، کاش منهم مادر شوهر داشتم
  • خدا رحمت کند خانم فرهان زن خوبی بود .حالا عوض آن خدابیامرز خود پرویز بهت محبت میکنه
  • آن که البته
  • خب، چه خبرها؟
  • بقول گیتی خدابیامرز خبرها حاکی از اینه که فردا شب شام می دهیم
  • نه بابا، بگو بخدا
  • عجب بی چشم و روئی هستی گیسو، هفته پیش بهت جوجه کباب دادیم
  • یادم نمیاد
  • وقتی دیدمت یکی میزنم تو سرت که یادت بیاد
  • ما چقدر مزاحم شیم عروس خانم؟
  • پنج ماه گذشته .آخه چه عروسی ومزاحمتی
  • دور از جون تو کفن هم بری بهت میگم عروس خانم چون خیلی خوشگل شده بودی
  • احتمالا آن موقع مال خوشگلیم نیست که بهم میگی عروس .مال رنگ پارچه کفنه .حالا از کجا انقدر مطمئنی که من زودتر از تو می میرم؟
  • من با خودم عهد کردم حلوای همه را بخورم ، بعد بمیرم .آخه خیلی حلوا دوست دارم
  • تو چی دوست نداری؟
  • هوو رو اصلا دوست ندارم
  • باشه من زودتر به جناب عزارئیل جواب مثبت می دم که به آنچه دوست داری برسی
  • خدا نکنه .خدا آن روز رو نیاره که من فرهان را در ماتم ببینم
  • اونکه تا اون موقع هفت کفن پوسانده گیسو. اول او باید بره آن دنیا، اگه خوب بود من هم برم
  • چه بدجنسی تو .بوی پول به مشامت خورده سیصد و شصت درجه عاطفه ات چرخیده
  • من هنوز همون نسرین دختر آقا کریم مسافرکشم .افتخار هم میکنم از پول زحمت کشی پدرمه که الان خوشبختم
  • تو خانمی و هربار که پرویز منو دعا میکنه برام دنیائی ارزش داره
  • تو لطف داری خوبی از خودته ، چه حال وخبر؟
  • همه خیلی بهم گیر می دن، تا آقا نبی برام تکلیف معلوم میکنه .آسه برو، آسه بیا .میخوام برم بیرون هوا بخورم می گن سرما میخوری .میخوام برم دوش بگیرم می گن نفست میگیره
  • خب، پا به ماهی گیسو باید خیلی احتیاط کنی
  • این دو هفته هم بسلامتی بگذره راحت بشم ای خدا، دلم واسه دمر خوابیدن یک ذره شده نسرین
  • واسه شامهای من چی؟
  • لک زده .اما چه فایده که دیگه واسه ما کلفت ونوکر بهم زدی و دستپخت تو نیست
  • میخوام جوابشون کنم .من خودم از عهده همه چی برمیام .کار کردن تو خانه را دوست دارم
  • مگه زده به سرت .تو چطور میخوای خانه به آن بزرگی رو تمیز کنی . چطور میخواهی به کارهای خانه برسی در حالیکه دانشگاه می ری
  • پرویز هم همین رو میگه. حالا چون اصرار می کنید باشه جوابشون نمی کنم
  • یک چیزی بهت می گم ها
  • نگو
  • خب،حالا شام به چه منظوره؟ ما که تازه مزاحم بودیم
  • خانواده فرزاد میان دیدنمون ، خواستیم شما هم باشید
  • ما باشیم که چی بشه؟ نمی تونی تنهائی حرص وجوش بخوری؟
  • نه، چشم دیدن هووهام رو ندارم
  • نخیر، بگو تو بیا که به من گیر ندهند
  • بیخود می کنند .می دونی که از کسی نمیخورم حرف بیخود بارمون کنند شکمشون را سفره میکنم
  • تو نمیخواد از من دفاع کنی از خودت و زندگیت دفاع کن جونم
  • آخه من زندگی وعشقم را از تو دارم ، گیسو جان
  • قابل دار نبود
  • پرویز سر تا پاش جواهره .چی چی رو قابل دار نیست؟
  • خودش یا پولهایش؟
  • خودش
  • خب، الهی شکر .اما ما نمیاییم
  • ما منتظریم ، نیای دیگه هیچی
  • آخه اعصابم را خرد می کنند، می دونی که
  • تحملشون می کنیم، بیاد دیگه خوش میگذره
  • باشه .ببینم نظر منصور چیه
  • پرویز گفت منصور میگه هرچی گیسو بگه .اما دوری از آنها به نفع زندگیمونه. به پرویز هم نصیحت کرده که از اینها دوری کنه
  • اگه یک حرف حساب تو زندگیش زده همین بوده
  • آن که بنده خدا فقط حرف حساب میزنه بی انصاف
  • تو از منصور دفاع کن من از فرهان که رنگ زندگیمون همیشه سبز باشه نه سیاه

هر دو خندیدیم

نسرین گفت: پس بیایید. گوشی را بده خانم متین که دعوتشون کنم

  • من خداحافظی میکنم از اینکه بیاد ما بودی ممنون
  • خواهش میکنم .قربانت گیسو جان
  • خداحافظ .گوشی، تا مادر رو صدا بزنم

همان موقع مادر به اتاق من آمد وگفت: گیسو جون مادر بیا برو حمام .من مراقبتم عزیزم

  • هربار شما تو زحمت می افتید .از دست این منصور
  • چی از این بهتر مادر که از عروس گلم و نوه ام مراقبت کنم
  • خدا شما را از ما نگیره .بیایید با نسرین جون صحبت کنید به موقع آمدید

وقتی مادر از نسرین خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت گفت:سفارش کرد حتما تو را راضی کنم . مادر چرا نمیخوای بیای؟

  • مادر جون یکبار نشد از اینها حرف مزخرف نشنوم، از اینها باید دوری کرد
  • می دونم عزیزم .اما حسود بیشتر از همه خودش رو می سوزونه
  • عقد شما و پدر بود که گفتند خوب واسه متینها مرتب دست بالا می کنید و رادمنشها را بهشون می اندازید .عروسی نسرین و پرویز برگشتند گفتند باز که بانی خیر شدید .آخه آدم به اینها چی بگه مادر؟
  • خدا جوابشون رو داده که با تمام خوشگلیهاشون هنوز ازدواح نکرده ند.چشم ندارند ببینند خوشبختیم .من که همیشه دعات میکنم دخترم . عجب شوهری واسه م پیدا کردی !ماهه ، ماهه

در حالیکه می خندیدیم گفتم : انشاءا.... به پای هم پیر شید . هر بلائی هم می خواهید سر پدرم بیارید من با شمام

  • فداشم می شم. خدا محسن هم رحمت کنه .اونهم خیلی خوب بود .خلاصه هرچی ماه و خورشیده نصیب متینها شده
  • بفرمائید نصیب رادمنشها
  • قربونت برم مادر،بیا برو حمام تا منصور نیامده و وسواسش گل نکرده

از حمام که برگشتم حالم خراب شد قلبم به تندی میزد و نفسم بالا نمی آمد و تمام بدنم می لرزید .ثریا گفت: حتما گرسنه اید بریم ناهار بخورید

  • برام بیارید اینجا ثریا خانم .حال پایین آمدن ندارم
  • الان براتون می آورم
  • ثریا چندتا خرما هم بیار .بچه م فشارش آمده پایین .برو تا منصور نیامده حال گیسو را خوب کنیم که الان می آید پدرم را در میاره

هنوز ثریا به پله ها نرسیده بود که صدای بوق ماشین منصور آمد و مادر سیلی کوچکی به صورت خودش زد و گفت : چه زود آمد پسره . عجب شانسی دارم بخدا. ساعت تازه یکه

  • حال من بد میشه که تقصیر شما نیست مادر جون .من ضعیفم

بعد از مدتی منصور وارد اتاق شد و سلام کرد و پرسید: چی شده گیسو؟ چرا رنگت پریده؟

  • خسته م چیزی نیست
  • مگه چکار کردی؟
  • استراحت
  • باز تو رفتی حمام .دو روز پیش حمام بودی عزیز من
  • منصور جان پیله نکن عزیزم .حالم خوب نیست

منصور روی تخت نشست و دستم را تو دستش گرفت بعد بوسه ای به دستم زد وگفت: چه یخ کردی

  • منصور با شلوار بیرون نشستی روی ملحفه؟

از جا پرید و گفت: آخ، معذرت میخوام ، حواسم پرت شد میگم ثریا عوض کنه .اما شما حرف رو عوض نکن

مادر گفت: والـله یک ربع بیشتر تو حمام نبود. منصور

ثریا با سینی غذا وارد شد.گفت: سلام آقا، خسته نباشید

  • سلام ثریا ، شما خسته نباشی
  • ممنونم .واسه شما هم غذا بیارم بالا
  • مامان شما خوردید؟
  • من میرم با رادمنش میخورم پسرم
  • پس برای من هم بیار بالا ثریا
  • چشم
  • پدر کجان؟
  • یازده تا دوازده که پیش ما بود. بعد رفت سراغ مطالعه اش، خب، منصورجان زنت تحویلت .من رفتم

منصور در حالیکه ساعتش رو از دست باز میکرد گفت: دور از جون میت تحویلش می دهید؟ من آخه با این چکار کنم مامان؟

مادر لبخند ظریفی زد و در حالیکه از در خارج میشد گفت: هرکاری دوست داری باهاش بکن

منصور چشم بامزه ای گفت و ادامه داد: اینهم طاقت دوری رادمنش رو نداره .ما رو باش عمر و زندگیمون رو دست کی سپردیم

  • منصور مادر از صبح پیش من بوده و مثل پروانه دورم چرخیده بی انصافی نکن
  • انشاءا.... با هم خوش باشند شما هم بسلامتی فارغ شی خیال ما راحت بشه

منصور برای شستن دست و صورتش از اتاق خارج شد .سینی غذا را مقابلم کشیدم و به جان تیغهای ماهی افتادم که منصور آمد وگفت: بهتری گیسو؟

  • گرسنمه . بخورم خوب میشم
  • پس بخور دیگه ،چرا سرفرصت کار می کنی؟ بچه ضعف کرد
  • جنین از خون من تغذیه میکنه نه از معده من تو رگهای من هم خون هست
  • خب خونی که توش مداد ویتامینه نباشه چه فایده داره ؟ بچه م غذای درست وحسابی نمیخوره
  • فکر کنم این بیاد دیگه ما باید زحمت رو کم کنیم. بیخود واسه خودم دردسر درست کردم

منصور کنارم نشست بوسه ای به گونه ام زد وگفت: همه چیز من اول توئی خودت هم خوب می دونی. بچه ضعیف ومردنی که بدنیا بیاری اول از همه خودت زجر میکشی .ممنون ثریا

  • چیز دیگه ای لازم ندارید منصورخان؟
  • نه ثریا فقط به محبوبه بگو ملحفه را عوض کنه
  • چشم

منصور سینی غذا را جلوش کشید وگفت: خب چه خبرها عزیز دلم؟

  • توی خونه که خبری نیست خبرها پیش شماست که تو اجتماعید
  • پرویز برای فردا شب دعوتمون کرده
  • آره نسرین هم تماس گرفت .حالا بریم یا نریم؟
  • امر امر شماست
  • من میگم نریم چون هم تازه اونجا بودیم هم حالم روبه راه نیست
  • و هم از مهمانهای آنها دلخوشی ندارم .اینو بگو
  • منهم به پرویز گفتم دوری از آنها واسه همه ما بهتره اما اصرار میکنه .می دونی که بد پیله است
  • خب بریم نکنه بدشون بیاد
  • گیسو جان اگه یک چیزی گفتند که حتما میگن موهای منو دونه دونه نکنی عزیزم. من حال و حوصله ندارم. فکرهات را بکن دلرحمیهای شما همیشه هم کار دست خودتون می ده هم کار دست من. حرف بزنند شکمشون را سفره میکنم .تو نگران نباش

منصور قاشق غذا را مقابل دهانش نگهداشت و با حیرت به من نگاه کرد وگفت: چکار می کنی؟

  • همان که شنیدی .دیگه ظرفیتم پره .می بینی که دلم هم خیلی پره

منصور نگاهی به شکم من کرد وگفت: پس نمیخواد بریم خواهش میکنم

  • اما مادر و پدر میرن
  • خب،آنها برن. بخدا از وقتی میخوام با این خانواده روبرو شم اضطراب می گیرم تا وقتی که باهام آشتی می کنی. ول کن گیسو جان .داریم راحت زندگیمون رو میکنیم
  • خب، حرف بیخود می زنند منصور، قبول نداری
  • خب، من هم همین رو میگم عزیزم ، منتها تو شکم آنها رو سفره نمی کنی می آی خونه شکم منو سفره میکنی

غش غش زدم زیر خنده

منصور گفت: من نمی فهمم بابا خدابیامرز این تحفه ها را از کجا پیدا کرد ؟ البته حساب آقای فرزاد جداست مرد محترمیه

  • واقعا برام سواله که این دخترها چطور از این پدرند
  • دختر به مادرش می ره و ایشاءا... دختر من هم به مادرش می ره که الهی فدای جفتتون بشم.
  • خدا نکنه .راستی منصور بهت گفتم که دکتر گفت شاید دوقلو باشن

منصور با چشمان از حدقه بیرون زده پرسید: دوقلو باشن؟

  • اینطور می گفت
  • عجب دکتر حاذقیه که بعد از نه ماه به این نتیجه رسیده
  • همینطوری یک چیزی گفت .تیری پرتاب کرده یا به هدف میخوره یا نمی خوره
  • تو چرا مسئله به این مهمی را حالا به من میگی؟
  • آخه به شکم من میاید دوقلو حامله باشم؟!
  • لابد ضعیفند .عصری بریم یک دکتر دیگه .گیسو نکنه دوقلوئند و ما بی خبریم
  • نیستند عزیزمن .یک قل هم به زوره
  • بهت گفتم بریم پیش دکتر.........گفتی همین خوبه
  • حالا چرا انقدر اعصابت رو خرد میکنی؟

منصور سینی غذا رو کنار زد وگفت: خدای من آخه چرا حالا میگی .دوتا بچه دارن از تو تغذیه می کنند آنوقت همین غذاته .نه فکر خودتی نه فکر این طفل معصومها .واسه همینه که شکمت جمع وجوره

  • منصور باز داری پیله می کنی ها. احساس من بهم دروغ نمیگه این یک قلوئه
  • همان احساس جنابعالی یه روزی به من تهمت زد که زن دارم و زنبازی می کنم. یادت که نرفته داشتی زندگیمون رو بهم می ریختی و بدبختمون می کردی
  • احساسم درست گفته بود تو رفته بودی خانه الناز اینا،منتها برای کار دیگه، من فقط کمی به خطا رفتم
  • کمی به خطا رفتی؟ بچه رو که داشتی می کشتی هیچ، خودت رو هم داشتی می کشتی
  • چرا دوباره داری قبرستون کهنه می شکافی؟
  • آخه تو همه چیز رو سرسری می گیری .بعد از دو هفته داری می گی دو قلوئه .دو هفته که هیچ، نه ماه
  • آخه من جدی نگرفتم .تاز اصلا پنج قلوئه مگه فرقی می کنه؟

منصور از جا بلند شد وگفت: اصلا متوجه نیستی گیسو.

  • خب اگه دوقلو باشه دوتا سیسمونی میارم نگران نباش .بشین غذات را بخور
  • چه وقته شوخیه زن؟
  • تو دوست نداری دوقلو باشه؟
  • از خدامه . از این ناراحتم که در حق تو و اینها کوتاهی شده
  • بابا بخدا اگه می دونستم دوقلو هم حامله ام همینقدر میخوردم، همینقدر می خوابیدم ، چرا انقدر حرص میخوری ؟
  • میخوای دوتا بچه یک کیلویی رو دستم بذاری که یکی تو سرخودم بزنم یکی تو سر اینها .بخور ببینم که نخوری قاتی میکنم
  • من نمی تونم اینهمه بخورم منصور. چرا اینطوری می کنی؟
  • شما ژن چند قلوئه دارید .مطمئنا دوقلوئه .حالا عصری می برمت یک دکتر دیگه
  • من قول می دم بچه های سالم برات بیارم .ولم کن
  • من خودت هم سالم میخوام چرا متوجه نیستی که وجودت چقدر برام حیاتیه .زن
  • پس خودت هم بشین بخور
  • من اشتهام کور شد .آرامش به من نیومده گفتم زود برم خونه ها .دلم شور میزد
  • تا نخوری، من هم نمی خورم

منصور نشست و با هم شروع به غذا خوردن کردیم .

 

وقتی به منزل فرهان رسیدیم هنوز خانواده فرزاد نیامده بودند و احساس آرامش می کردیم .اما این آرامش واطمینان خاطر بیست دقیقه بیشتر طول نکشید و اولین گلی که خوردم از الناز بود ، آن هم هنگام سلام واحوالپرسی که گفت: وای چقدر قیافتون عوض شده گیسو جان فکر نکنم منصورخان دیگه هوس بچه بکنه

آب شدم رفتم تو زمین و برگشتم روی زمین. به منصور خیره شدم که حرفی بزنه اما مضطرب ولال من را تماشا میکرد .در عوض مادر جون گفت : بچه م فقط کمی ورم کرده که خب طبیعیه .الناز جان، حالا خودت که باردار شدی می فهمی

دلم خنک شد اما شکمشون رو که سفره نکردم هیچ با سکوتم اجازه دادم که چند دقیقه ای بعد المیرا دهان باز کنه و بگه : خب نسرین خانم چه می کنید با محبتهای دوست عزیزی مثل گیسو جان .واقعا مانده م متحیر که ایشون چطور می تونند همه را بهم پیوند بدهند

نسرین نگاهی به من کرد و خونسرد رو به المیرا گفت: همیشه دعاگوش هستم .دوست فقط گیسو

  • خیلی دوستشون دارید؟
  • منظورتون چه کسی است؟
  • آقای مهندس فرهان را می گم
  • اصلا رقمی براش وجود نداره

الناز با خنده پرسید : یعنی صفره ؟!

  • صفر یک عدده و اتفاقا عددی است که از کوچکترین عددها بزرگترین و بیشترین رقمها را میسازه و اندازه علاقه من به پرویز رقمی ست پره صفر

از حاضر جوابی نسرین لذت می بردم اما لبخندم را برای منصور جمع کردم تا حساب کار دستش بیاد. مادر پرسید: شما دوتا چرا ازدواج نمی کنید؟ داره دیر می شه ها.

المیرا گفت : والـله دست رو هرکسی می ذاریم می برنشون .مثل اینکه دستمون خیلی سبکه خانم متین

فریاد خنده بلند شد .اما پدر که از دست این دوتا خشمگین بنظر می رسید فقط لبخند کمرنگی زد وگفت: خب شاید علتش اینه که شما دست رو آقایون می ذارید بذارید آنها دست رو شما بذارند

آخ که خدا می داند چقدر خنک شدم المیرا والناز جا خوردند و الناز گفت: پس چطور گیسو خانم شما خوشبخت شدند؟ جناب رادمنش !

پدر به مادر اشاره کرد وگفت: اینجا شاهدی داریم که کفایت میکنه .دختر من هم انقدر انتظار کشید تا دست روش گذاشتند.البته گیسو به منصور خیلی علاقه داشت اما هرگز پاپیش نذاشت که یه موقع نبرنش .مرجان جون شما شاهدی دیگه

همه زدیم زیر خنده ومادر گفت: منصور دیوانه گیسو بود و هست .ما هم زدیم و بردیم

آقای فرزاد به شوخی گفت: این برد در مورد جناب رادمنش هم صادقه مرجان خانم؟

مادر خندید وگفت: البته که صادقه .پدر ودختر در خوبی همتا ندارند

من و پدر همزمان گفتیم : خوبی از خودتونه

خانم فرزاد گفت: نسرین جان از گیسو جان یاد بگیر سریع میخت را بکوب

منصور و پرویز مضطرب به هم نگاه کردند .انقدر از گوشه کنایه های این مادر ناتنی وخواهران سیندرلا حرص میخوردم که بچه ها تو دلم پیچ وتاب میخوردند ودنبال هم میکردند .جواب داشتم اما ملاحظه هم داشتم .

نسرین پرسید : منظورتون چیه خانم فرزاد؟ عذرمیخوام

  • منظورم اینه که زودتر مادر شو عزیزم و یک وارث بیار .

نسرین با لبخند تلخی نگاهی به من کرد که مثل برج زهرمار نشسته بودم، سپس گفت: باشه روش فکر میکنم اتفاقا پرویز جان خیلی دلش بچه میخواد ، منتها می بینم با درس ودانشگاه جور در نمیاد خانم فرزاد .اما اگه بنا به فرمایش شما وجود بچه باعث محکم شدن زندگیم باشه و پرویز را تا آخر عمر کنارم داشته باشم سختی ها را تحمل میکنم و براش بچه میارم، هرکاری میکنم که پرویز را از دست ندم .مگه عمرم به دنیا نباشه

شیرت حلالت ای که امیدواری پرویز را عاشقتر کنی که اینطور خونسرد میتونی جوابهای مودبانه بدهی .لذت می بردم و کمی از نظر فشار روانی تخلیه می شدم که الناز گفت : فقط مواظب باشید مثل گیسو جان پف نکنید نسرین جان .گمان نکنم بچه م بتونه کاری کنه

المیرا ومادرش در خندیدن با او همراه شدند .گستاخی تا چه حد و سکوت ما تا چه حد؟ نگاهی به منصور کردم که لبش را می گزید و حرص میخورد اما هنوز کما فی السابق لال لال بود .

مادر جون گفت : زندگی اینها روی قیافه پایه ریزی نشده که روی همان اصل هم ویران بشه الناز جان .اگه اینطور بود که دخترهای دیگه ای برای فرهان ومنصور وجود داشتند .این دوتا پسر های خوب دنبال معنویات و درک بالا می گشتند که شکر خدا همه چیز تمام گرفتند

ای کاش خانم متین تمام این جملات را در یک جمله خلاصه میکرد ومی گفت پس چرا شما دوتا را نگرفتند

آقای فرزاد برای اینکه حرف را عوض کند گفت: ما همیشه از کمالات گیتی خانم خدابیامرز ، همچنین گیسو جان و نسرین خانم ذکر خیر می کنیم انشاءا... همیشه موفق باشند . راستی پرویز جان از خواهرت چه خبر؟ ایران نمیان؟

  • نخیر قراره انشاءا.... ما بریم جناب فرزاد، اینطوری نسرین جون را یه ماه عسل حسابی هم بردم . منتظریم نسرین این ترم رو به پایان برسونه بعد بریم، به امید خدا

قیافه خانمان فرزاد دیدنی بود .خانم فرزاد گفت: به به پس عازم واشنگتون هستید .خیلی عالیه نسرین جون

الناز گفت : هیچ فکر میکردی یه روزی برید آمریکا نسرین جون؟

موضوع این بود که خودم را که بدبخت کرده بودم هیچ نسرین هم گرفتار کرده بودم .اینبار جدا پرویز با وحشت به نسرین نگاه میکرد می دونست وقتی آن روی نسرین برگرده دیگه باید ترسید .اما نسرین همون دختر آقا کریم صادق مهمان نواز گفت: خب خدا جای حق نشسته همه ش که نمیشه شماها برید مسافرت .یک کم هم بقول شما ما فقیر بیچاره ها بریم بگردیم. برای دیدن خواهر پرویز سرازپا نمی شناسم مرتب تماس می گیرن که زودتر بریم.

پرویز گفت : فقیر بیچاره چیه نسرین جان ؟ تو تاج سر منی عزیزم

به منصور نگاه کردم و با نگاهم گفتم که از فرهان یاد بگیر و آنطور بدتر از من لال و بهت زده نگیر بشین روبروی من

الناز گفت: خدا خیلی هم جای حق ننشسته، نسرین خانم

  • چطور مگه ؟ استغفر الـله، کفر نگید تو روخدا
  • خب حق ما خیلی چیزها بود مثلا یک آمریکا حقمون بود، اما هنوز نرفتیم .خدای شما کمی پارتی بازی میکنه و این عادلانه نیست

این بار نسرین به پرویز نگاه کرد وپرویز گفت : پارتی بازی چیه الناز خانم؟ خداوند عادل ومهربانه .باید دید چی به صلاحه و البته گاهی اراده هم شرطه  شما اراده کنید حتما می رید آمریکا

  • من آرزو ندارم مهندس فرهان همینطوری مثال زدم

نسرین خیلی جدی گفت: پس چرا اعتراض می کنید؟

الناز جا خورد و به المیرا ومادرش نگاه کرد و با حالتی شکست خورده گفت: انگار نسرین خانم را عصبانی کردم؟

  • من از حق خودم می گذرم ، اما از حق کسی که همیشه در رحمتش به روم باز بوده نمی تونم بگذرم .همانطور که خدا همیشه از حق خودش می گذره اما از حق بنده هاش هرگز. اعتقادات هرکس برای خودش محترمه الناز خانم
  • خب، من هم اگه همچین خدای مهربون و دست و دلبازی داشتم ازش دفاع میکردم
  • اگه قلبتون را صاف کنید و کمی زیباتر به دنیا و آدمهاش نگاه کنید متوجه می شید که این خدا برای شما هم چنین بوده و هست .خدا بین بندگانش تبعیض قائل نمیشه

المیرا گفت: لابد شما هم دارید مهندس فرهان رو به راه راست می آورید .

  • فرهان تو راه درست بود که من انتخابش کردم. با اینحال ما همیشه تجربیاتمون رو در اختیار هم قرار می دیم تا زندگی قشنگتری داشته باشیم

انگار دیدند با نسرین جدال کردن بی فایده است که دوباره بسراغ من آمدند

الناز گفت: گیسو جان امشب شما فقط شنونده اید

  • پیشنهاد بزرگان را پذیرفتم
  • بزرگان نگفتند اصلا حرف نزنید .گفتند بیشتر شنونده باشید وکمتر حرف بزنید

به لحظه انفجار چیزی نمانده بود بنابراین گفتم : عوضش شما صحبت می فرمائید

باز به هم نگاه کردند

المیرا گفت: نکنه با منصور خان قهر کرده ید، همچین رو فرم نیستید

  • مگه آدم با دنیای محبت قهر میکنه
  • پس چرا پکرید؟

خیلی خواستم خودم رو کنترل کنم اما رو اعصابم پا گذاشته بود و پیله کرده بود .بنابراین گفتم: دارم به کنایه هائی که بهم می زنید فکر می کنم و ظرفیتم را می سنجم

  • منظورمون گفتن وخندیدنه گیسو خانم جدی نگیرید
  • با مسخره کردن مردم؟ همه شوخیها دلنشین و بامزه نیستند
  • شما خیلی حساسید گیتی خانم محکمتر از شما بودند .خب آدم باردار پف میکنه دیگه طبیعیه
  • گیتی اگه محکم بود نمی مرد .گیتی طبعش از من حساستر و لطیفتر بود که بخاطر رضایت شما از تمام عشقش (منصور) دست کشید یا واسه آن آدم کش دلسوزی کرد .گفتن هر حرفی درست نیست و هرکس ظرفیتی داره

المیرا والناز به هم نگاه کردند

خانم فرزاد گفت: اتفاقا دخترهای من شما رو خیلی دوست دارند

در اینصورت من دوستشون دارم و برای خوشبختیشون دعا میکنم

رنگ و روی منصور پریده بود و مضطرب به من نگاه میکرد .لحظه ای همه ساکت شدند ومطمئنا پرویز با خودش می گفت نخواستیم این کادوی عروسی رو

نسرین گفت : مونس خانم شام رو بیارید لطفا .گرسنه یم

بعد از صرف شام گفتم منصورجان اگه اشکالی نداره بریم، منزل من نمی تونم زیاد بشینم

منصور گفت: بریم عزیزم و از خدا خواسته برخاست و به منزل آمدیم .


مطالب مشابه :


الهه ناز-جلد2-قسمت18

*بهترین رمان های ی ایرانی و هر بود، ملتمسانه تر وعاشقانه تر .همان روز که




متن كامل رمان زيبا و عاشقانه "عروس خون" از مينا گودرزي

لينك متن كامل رمان:رمان عاشقانه و زيباي"♥عروس خون♥" نام رمان:عروس خون نويسنده:مينا گودرزي




دانلود پنج رمان جدید عاشقانه برای کامپیوتر اردیبهشت نود ویک

جدید ترین شماره مجله دانلود رمان عشقی, دانلود کتاب رمان ایرانی, دو مرتبه برنده بهترین




جذاب ترین داستان های کوتاه عاشقانه

، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین ترین دختری هستی




متن هاي كوتاه عاشقانه و رمانتيك با عكس هاي زيبا و لاو

بهترین وبلاگ عاشقانه رمان عاشقانه; اس متنوع ترین مطالب را در اینجا




دانلود رمان آبی ترین احساس

دانلود جدیدترین رمانهای زیبا وعاشقانه دانلود رمان آبی ترین بهترین سایت رمان




تصویر عاشقانه باشعر

بهترین وبلاگ عاشقانه رمان عاشقانه; اس متنوع ترین مطالب را در اینجا




برچسب :