اشعاری در مورد سفر

  • اشعار زیبا در مورد شهدا

    چشم پاک دختری از جمله‌ای تر مانده است""" چشم‌های پاکش اما خیره بر در مانده است روی دیوار اتاق کوچک تنهایی‌اش """ عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است . . . یاد و خاطره شهیدان گرامی باد      ای روشنای خانه امید، ای شهید """ ای معنی حماسه جاوید، ای شهید چشم ستارگان فلک از تو روشن است"""ای برتر از سراچه خورشید ای شهید       ای شهیدان ، عشق مدیون شماست """هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق ها و ای آلاله ها """ دیدگانم دشت مفتون شماست . . .      شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .       دید در معرض تهدید دل و دنیش را """ رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر """چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را . . .       رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ """از جبهه گریختن گناهی است بزرگ ما بر سر پست انقلابیم اکنون """ خفتن سر پست اشتباهی است بزرگ . . .       کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالی تو """ دلم دوباره گرفته زبی‌خیالی تو تو التماس نگاه کدام پنجره‌ای """ که نقش بسته نگاهم به طرح قالی تو . . .       سری که هیچ سرآمدن نداشت، آمد """ بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد بلند شد سر خود را به آسمان بخشید """سری که بر تن خود، خویشتن نداشت آمد . . .       گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است ، وگرنه همه اجرها در گمنامیست. محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند . . .       ای دوست به حنجر شهیدان صلوات """ بر قامت بی سر شهیدان صلوات خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . . .         شکر لله شیعه ای نامی شدیم """اهل جمهوری اسلامی شدیم از خمـینی درس عشق آموختیم """ در تنور جنگ و جبهه سوختیم بیعتی کردیم با سید علی""" راه حق در قول و فـعلش منجلی . . .       چفیه‌ی من بوی شبنم می‌دهد  """ عطر شب‌های محرم می‌دهد چفیه‌ی من، سفره‌ی دل می‌شود """ جمعه، با مهدی، مقابل می‌شود . . .     در سینه‌ام دوباره غمی جان گرفته است « امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است » تا لحظه‌ای پیش دلم گور سرد بود اینک به یمن یاد شما جان گرفته است        تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟ """ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد آن باد که آغشته به بوی نفس توست """ از کوچه ما کاش گذر داشته باشد . . .       ای دشمن حق ما دلیر و حق پرستیم """برگرد ! تا سربند یا زهـرا (س) نبستیم . . .    ای شهید ای روشنای خانه امید، ای شهیدای معنی حماسه جاوید، ای شهیدچشم ستارگان فلک از تو روشن استای برتر از سراچه خورشید ای شهید« زهره » به نام توست غزلخوان آسمانبا یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید« قد قامت ...



  • اشعاری در مورد حضرت عبدالعظیم حسنی

    ماه آسمان ري افق فضل و شرف را قمري پيدا شد يا كه در طور ولايت شجري پيدا شد باز از بحر ولايت گهري پيدا شد نخل سرسبز ولا را ثمري پيدا شد درسماوات و زمين جشن عظيم است امشب عيد ميلاد كريم ابن كريم است امشب در رياض علوي سرو روان اين پسر است نجل مولاي كريمان جهان اين پسر است بهترين زاده ابناء جهان اين پسر است فخر دين ، قبله دل ، كعبة جان ، اين پسر است اوست سروي كه بود دامن هستي چمنش صلوات همه بر حُسن حَسن در حَسنش اهل فضل و شرف و علم زعيمش خوانند خيل عبّاد همه عبد عظيمش خوانند صاحبان كرم و جود كريمش خوانند آيت رحمت رحمان و رحيمش خوانند اوست ماهي كه بر ابناء زمان مي تابد نورش از ري به همه خلق جهان مي تابد قامتش سرو و لبش كوثر و رويش ماه است زائر مرقد او زائر ثارالله است حرمش كعبه آمال دل آگاه است حَسني حُسنش بر خلق چراغ راه است خاص و عامند ز هر سوي رهين كرمش دل صد قافله سر گرم طواف حرمش نعمت ساية اين دسته گل عترت را بر شما داده خدا اين شرف و رفعت را اهل ري قدر بدانيد چنين نعمت را فيض همسايگي تربت آن حضرت را بال جبرئيل زده سايه به بام و درتان اين شما ، اين حرم زادة پيغمبرتان يا حجاز است و بُوَد كعبه جاويدانش جان من ، جان همه خلق جهان قربانش ري سپهر و حرم اوست مه تابانش برتر از عرش بُوَد بارگه و ايوانش دوست دارم كه شب و روز ز لطف وكرمش پر زند مرغ دلم يكسره سوي حرمش آيه وحي در اين خانه كتابت دارد زير اين قبّه دعا كن كه اجابت دارد زائر او به خدا فيض قرابت دارد درو ديوار حرم نقش نجابت دارد ماه صد انجمن اينجاست خدا مي داند آفتاب حسن اينجاست خدا مي داند خاك درگاه تو بر درد دل خسته شفاست سر به خاك حرمت گر نگذاريم جفاست اي گل باغ حسن عطر تو بر روح صفاست كرم و جود تو بر ما به عيان و به خفاست « ما به اين در، نه پي حشمت وجاه آمده ايم » « از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم » حُسن پيداي حَسن سرّ نهان حسني بلكه جانان همه خلق و تو جان حسني تو به باغ دل ما سرو روان حسني نخل طاها و گل عطر فشان حسني ما به خاك حرمت روي نياز آورديم حاجت خويش به درگاه تو بازآورديم عصمت فاطمه و عزّت حيدر داري تو مقام از سخن مدح فراتر داري تو عطا و كرم آل پيمبر داري ز حسين و ز حسن جلوه ديگر داري جان به قربان تو اي سيّد پاكيزه سرشت شهرري از تو بهشت است بهشت است بهشت به تو و عزّت آباء کرامت سوگند به خدا و به رسول و به امامت سوگند به جلال و به كمال و به مقامت سوگند به نماز و به قعودت ، به قيامت سوگند تو كه سايه به سر خلق دو عالم فكني چه شود گر نگهي جانب « ميثم » فكني غلامرضا سازگار( میثم ) سبزتر از آسمان می برد دل را نسیم تربتت سوی بهشت می نشاند چشم هایم را فرا روی بهشت ای کریم ...

  • شعر های در مورد سربازی

    از آن روزی که سربازی به پا شد—ستم بر ما نشد بر دخـــتران شد بسوزد آن که سر بازی به پا کرد—تمام دخـــتران را چشم به راه کرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * بسوزد آنکه سربازی بنا کرد تو را از من مرا از تو جدا کرد گروهبانان مرا بیچاره کردند لـــ ـباس شخصی ام را پاره کردند به خط کردند تراشیدند سرم را لباس آش خوری کردند تنم را * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * هر روز تنگ غروب تو سربازی صفا داره لب مرز تیر اندازی تا چهل چراغ پادگان روشن میشه سر دیگ عدسی غوغا میشه توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس بخورم ، نخورم گرسنه می مونم قدر آش ننم رو حالا می دونم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * سر پستم رسیدم خوابم آمد — محبت های مادر یادم آمد نوشتم نامه ای با برگ چایی — کلاغ پر میروم مادر کجایی نوشتم نامه ای با برگ انگور — جدا گشتم دو سال از خانه ام دور * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به صف کردند تراشیدند سرم را لباس ارتشی کردند تنم را الهی خیر نبینی سر گروهبان که امشب کردی تو مرا نگهبان * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * غضنفر سربازیش تموم میشه، وقتی کارت پایان خدمتشو بهش میدن، نگاه میکنه میگه: ای بابا، من که ازینا چهارتا دارم! … * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به سربازی روم با کوله پوشتی به دستم داده اند یک نان خشکی به خط کردن تراشیدم سرم را لباس ارتشی کردن تنم را لباس ارتشی رنگ زمین است سزای هر جوان آخر همین است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به عضنفر میگن چرا میری سربازی؟ میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * پدرم گفت که در دوره ی سربازی و دوری ز پدر، مادر و آدم شدن و ساچمه پلو خوردن بسیار، شود هر پسر بی هنری مرد و دگر لوس و ننر بودن انسان بشود در

  • اشعاری از شاعران در مورد زلزله و مصائب ناشی از آن

    ویدا فرهودی فرو می‌ریزدش بر سر، هر آنچه مانده بود آباددلش از درد می‌جوشد، زمین، درمانده از بیداد تلی از مرگ می‌بالد، کسی آهسته می‌نالدو می‌بلعد صدایش را، به نعره، دیوی از بیداد مکرر می‌شود ماتم، زمانی در طبس یا بمچه فرقی می‌کند؟ این غم، چگونه می‌رود از یاد؟ هماره قصه یکسان است هجوم مرگ بر کرمانهمان تکرار گیلان است، که شهر مردگان را زاد و پژواکی است دردآلود، از ایینی گنه اندودکه دزدیده است ایمان را به نام میهنی آزاد صدای ضجه‌ی مادر، در عمق رنج می‌میردپدر در بهت می‌ماند، اگر چه غرقه در فریاد نگاه مات کودک در میان اشک می‌لرزدو در گوشش نمی‌پیچد صدایی جز غریو باد چه شد آن خانه‌ی خشتی، رطب بر سفره بود و نانو بوی فقر زیبا بود، چو مادر لقمه‌ای می‌داد! چه سرمایی است در جانش، کجا اید به درمانشسیه منوال تزویر و سیاهی لشگر امداد؟ هزاران نخل خفتند و دو چندان گور روییدندقنات از آب خالی شد و هستی زیر پا افتاد نمایان تا که شد زشتی، ورای خانه‌ی خشتیفرو بلعید شهری را، زمین درمانده از بیداد *** علی اصفهانی آنگاه كه سقف‌ها فرود آمدخاكها به چشمها و دهانها فرو شدتیرها بر سرها و گردنها نشستدست و پاها كه میل جنبش داشتزیر هوار خاك از جنبش ایستادو فریادها و ناله‌ها به هوا بر خاستما نبودیم كه این همه رنج راببینیم و دم بر نیاوریماما ... خدا كه بودمگر ندید نوباوگان شیرخوار پستان مادر می‌مكند؟مگر ندید نوعروسان خویشتندار تازه به بستر رسیده‌اند؟مگر ندید مومنان شب زنده دار به نمازش ایستاده‌اند؟مگر ندید كه تن‌های بیمار تب‌دار در انتظارعافیت‌اند؟مگر ندید؟ مگر ندید؟ مگر ندید؟ مگر نمی دانست كه هزاران كودك مجروح رامادری نخواهد ماند كه مرهم جراحتشان باشد؟مگر نمی‌دانست پدران و مادران جان بدر برده فرزندكشته راامیدی برای زنده ماندن نخواهد ماند؟مگر نمی‌دانست به سفر رفتگان راخویشاوندی نخواهد ماند كه بر شانه او اشكیفشانند؟مگر نمی‌دانست؟ مگر نمی‌دانست؟بازهم می‌گویی خدای من مهربان است؟تو را به همان مهربان خدای خودت سوگندمهربانی را برایم تفسیر كن *** شعر زلزله از مهدی سهیلی در کتاب طلوع محمد لبخندها فسرد پیوندها گسست آوای لای لای زنان در گلو شكست گلبرگ آرزوی جوانان بخاك ریخت جغد فراق بر سر ویرانه ها نشست از خشم زلزله- پوپك،شكسته بال بصحرا پرید و رفت گلبانگ نغمه در رگ نای شبان فسرد هر كلبه گور شود عشق و امید،مرد *** در پهندشت خاك كه اقلیم مرگهاست با پای ناتوان و نفسهای سوخته هر سو دوان دوان- افسرده كودكان زپی مادران خویش دلدادگان دشت- سرداده اند گریه پی دلبران خویش *** در جستجوی دختر خود مادری غمین با صد تلاش پنجه ...

  • اشعاري در مورد هنر

    اسامي شاعران وعارفان:<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> خواجه حافظ شيرازي ـ سعدي ـ ابوسعيد ابوالخيرـ امير خسرو دهلوي ـ اوحدي مراغه اي ـ خاقاني         يارب تو به فضل ،مشكلم آسان كن                         از فضــل وكرم درد مرا درمان كن   برمن منگركه بي كس وبي هنرم                          هر چيــز كه لايق تو باشـد آن كن   اي خالق ذ والجلال هر جانوري                                وي رهنـمــــاي هر بي خبــــــري   بستم كمر امـــــــــيد بر درگه تو                               بگشاي دري كه من ندارم هنـري   +++   چشم زمانه كس به هنر مثل تو نديد                            اي گشته در فصاحت سحبان روزگار   +++   سفر مربي مرد است در آستانه جاه                           سفر خزانه مال است و اوستاد، هنـــر   +++ قلنـــــدران حقيقت به نيم جو نخرند                         قباي اطلسي آن كس كز هنر خاليست   +++     يارب چه توان كرد كه مي خواري ورندي                      پيش همه عيب است واين مرا هنر آمد   +++     سر تا به قدم جمله هنر دارد و خوبي                              عيبش همه آن است كه با بنده نسازد   +++     از دل پاكت كه هنـــــــر پرور است                               همـــــت ما را طلبـــي در سر است   ]             جسم سخن را به هنــــــــر جان دهي                               شــــــرح ملاقات دو سلـــــطان دهي +++           چون هنـــــــــــر مرغ فراوان شود                                مــرغ زبردست سليـــــــــــمان شود +++     پيوند هنـــــــر طلب، چو مردان                               وز بي هنــــــــــــران ، عنان بگردان   +++     داني ز قلم هنـــــــــر چه جويي؟                               از آب سيــــــــه  ،سپـــــــــــــيد رويي +++     كنون بر سرير هنــــــــــر پروري                                 كنـــــم جلـــوه ملــــك اسكـــــــــندر +++           پــرده از روي بر گرفت هنـــــــر                              زنـــدگاني از ســر گرفت هنــــــــــــر   +++   گرچه بافراشتم سربه هنـــر در جهان                             در قدمت مي نهم  سر كه بر افراشتــم +++     از بي هنــــــــــــريـــســــت اوفتادن                               چو جمع كني هنــــــر ، نيفـتي +++     ياران من به من ننمودند عـــيب من                                راهي به من نماي، كه عيبم هنــــر شود +++     يار ترساي ما متـــــــــرس از كسي                               ...

  • اشعاری زیبا در مورد دوست ورفیق

    خانه ی دوست کجاست؟در فلق بود که پرسید سواراسمان مکثی کردرهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشیدوبه انگشت نشان داد سپیداری و گفتنرسیده به درختکوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر استودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی استمی روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می اردپس به سمت گل تنهایی می پیچیدو قدم مانده به گلپای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانیوترا ترسی شفاف فرا می گیرددر صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنویکودکی می بینیرفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نورواز او می پرسیخانه ی دوست کجاست؟سهراب سپهری.....ای دوست مـرا بــه حال ِ خـود بـاز گذاربا خلـوتِ من تو را چکار اســت ، چکار؟بگذار به دردِ خویــش بــاشم مشغــولبیــزارم از این جمـــع دروغــین ، بیـــزارابراهیم منصفی.....دوست مشمار آن که در نعمت زندلاف یاری و برادر خواندگیدوست آن دانم که گیرد دست دوستدر پریشان حالی و درماندگیسعدی.....باغی که در آن آب هوا روشن نیستهرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیستهر دوست که راستگوی و یکرو نبوددر عالم دوستی کم از دشمن نیستمحمد فرخی یزدینی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفتنی حال دل سوخته دل بتوان گفتغم در دل تنگ من از آن است که نیستیک دوست که با او غم دل بتوان گفتعمری ز پی مراد ضایع دارموز دور فلک چیست که نافع دارمبا هر که بگفتم که تو را دوست شدمشد دشمن من وه که چه طالع دارمحافظ.....چشمی دارم همه پر از صورت دوستبا دیده مرا خوشست چون دوست در اوستاز دیده دوست فرق کردن نه نکوستیا دوست به جای دیده یا دیده خود اوستمولوی.....تا نگذری از جمع به فردی نرسیتا نگذری از خویش به مردی نرسیتا در ره دوست بی سر و پا نشویبی درد بمانی و به دردی نرسیابوسعید ابوالخیر.....ای دوست قبولم کن وجانم بستانمستــم کـــن وز هر دو جهانم بستانبـا هـــر چـــه دلم قرار گیـــرد بــی تـــوآتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـانمولوی.....آن به که در این زمانه کم گیری دوستبا اهل زمانه صحبت از دور نکوستآنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوستچون چشم خرد باز کنی دشمنت اوستخیام

  • سخنان بزرگان در مورد آرزو و امید 1

    به اميد شانس نشستن، همان و در بستر مرگ خوابيدن، همان.((مثل آلماني)) كسي كه به اميد شانس زنده باشد، سالها قبل مرده است.((مثل فرانسوي)) از دست دادن اميدي پوچ و محال، خود موفقيت و پيشرفتي بزرگ است.((ويليام شكسپير)) آرزو كردن شرط نيست، شرط تحقق آرزو است.((لئوناردو داوينچي)) تجربه نشان داده است شوق و حرارت مدير بيش از شايستگي او مؤثر بوده است.((؟)) اميد در زندگاني بشر به همان ميزان اهميت دارد كه بال براي پرندگان.((ويكتور هوگو)) خوشبختي بر سه ستون استوار است : فراموش كردن گذشته، غنيمت شمردن حال و اميدوار بودن به آينده.((موريس مترلينگ)) اگر مي خواهي خوشبخت باشي، جز آنچه برايت مهياست آرزو مكن.((لارشفو كولد)) شجاعت مانند عشق از اميد تغذيه مي كند.((ناپلئون بناپارت)) بدون داشتن يك آرزو، هيچ تغييري به وجود نمي آيد.((كارل سند برگ)) آرزومند آن مباش كه چيزي جز آنچه هستي باشي، بكوش در كمال آنچه هستي باشي.((سنت فرانسيس دي سلز)) نا اميدي، نخستين گامي است كه شخص، به سوي گور بر مي دارد.((ناپلئون بناپارت)) آنگاه كه اميد مي ميرد، ترس زاده مي شود.((بالتازار گراسيان)) از ديروز بياموز، براي امروز زندگي كن و به فردا اميد داشته باش.((آلبرت انيشتين)) كسي كه پا را از مرز زندگي عادي فراتر مي نهد، آرزويي بزرگ در دل دارد.((جان ماكسول)) رمز برخورداري از نگرش خوب، داشتن شوق به تغيير است.((جان ماكسول)) بدون شور و اشتياق هرگز كار بزرگي صورت خارجي پيدا نكرده است.((رالف والدو امرسون وقتي اشتياق وجود داشته باشد، مردم مي توانند در هر كاري موفق شوند.((چارلز شواب)) بعد از آنكه جرقه اشتياق در وجودتان زده شد، تنها كاري كه برايتان باقي مي ماند اين است كه اين آتش را شعله ور نگه داريد.((جان ماكسول)) اشتياق واگيردار است. در حضور مشتاقان نمي توانيد خنثي و بي تفاوت باقي بمانيد.((دنيس وِيتلي)) آينده متعلق به كساني است كه در آرزوي آن هستند و به آن ايمان دارند.((مصطفي كمال پاشا)) اگر آب و زمين را چنانكه بايد پاك نگهداريد، خورشيدِ آسمان با شوق و صفا بر آن خواهد تافت.((گوته)) ارزش انسان به داشته هايش نيست، به چيزي است كه آرزوي به دست آوردنش را دارد.((جبران خليل جبران)) آن كه در آرزوي ديدن زيبايي هاي جهان هستي عزم سفر كند، زماني به گمشده خويش دست خواهد يافت كه آن را در بطن خود پرورده باشد.((رالف والدو امرسون)) بيچاره ترين انسان در دنيا، فرد بينايي است كه فاقد يك چشم انداز آرماني است.((هلن كلر)) قدرت تسلط بر احساسات، تصورات و آرزوهاي خويش از بزرگترين قدرتهايي است كه هر فرد بايد در خود به وجود ...

  • اشعاری در مورد شعار سال

    اشعاری در مورد شعار سال

    سال اقتصاد و فرهنگ است و ما از آن حمایت می کنیم *********** باز آقا محضرت عرض ارادت میکنیم   ساقیا در سال نو احساس عزت می کنم باز هم از نایب مهدی اطاعت می کنم طبق آن فرمایشات رهبر روشن ضمیر سال اقتصاد و فرهنگ است و ما از آن حمایت می کنیم باز آقا محضرت عرض ارادت میکنیم آسمان را روشن از شمع ولایت میکنیم گفته ای اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی، گفته هایت روی چشم! باز با کار جهادی زین فرمان حمایت میکنیم ما پر از کار مضاعف ،همت افزون تریم باجهاد اقتصادی، خرق عادت میکنیم بازهم چشمان دنیا خیره بردستان ماست چشم دنیا را به دست خود هدایت میکنیم کشور ما با فروغ احمدی روشن شده گفتمان را، گفتمان عشق و ایثار و شهادت می کنیمپایگاه اطلاع رسانی دقیانوس:

  • در مورد حافظ شیرازی

    زندگی خصوصی حافظدر کتب بسیار از جمله مجالس العشاق از زندگی خصوصی خواجه نیز مطالبی گفته اند که غالبا" از افسانه هایی سر چشمه می گیرد که پیرامون زندگی بزرگان نقل می گردد. و در این مطالب درباره عشق خواجه نیز بسیار گفته اند از جمله دختری از اهل یزد که خواجه او را در شیراز یکبار ملاقات نمود و هرگز به وصالش نرسید. و همچنین است آشنایی او با زیبا صنمی که منجر به تعلق خاطر خواجه به او شد و شاید تنگدستی خواجه این زیبا رورا از وی منصرف ساخت.اشعاری از این قبیل در دیوان حافظ بسیار است که هرکس درباره آن تعبیری دارد اما با وجودی که حافظ شاعری عارف بوده بدون شک از عشق زمینی نیز بری نمی باشد و اما چون عاشق زمینی بوده نمی توان گفت تمام اشعار عاشقانه حافظ برای سیمین تنان زمین است بلکه در این میان باید گفت حافظ نیز یک انسان بوده و با تمام ویژگی های بشری و چون از لحاظ فیزیکی فرد سالمی بود بدون شک در مدت عمر تعلق خاطری نیز پیدا کرد اما باز هم با صراحت می توان عنوان کرد که اگر خواجه عشقی هم داشته از روی بلهوسی نبوده و تمام اشعار عاشقانه خواجه نیز برای حوریان نیست.خواجه در ایام نوجوانی و جوانی همانطوری که گفته می شد در مشقت بسر برد و ازدواج او نیز دیر هنگام بود و از شعر خواجه پیداست که تمایل به تشکیل خانواده داشته اما قادر به چنین کاری نبوده است.می گویند که دختری بنام شاخ نبات بسیار مورد توجه او بوده است کما اینکه در تفال با دیوان حضرتش او را به شاخ نبات قسم می دهند حال معلوم نیست که این شاخ نبات عشق زمینی خواجه بوده یا عشق الهی اما آن چه مسلم است به وصال او نرسید و همسر خواجه کسی غیر از شاخه نبات بوده است.خواجه از جمله شعرایی بود که عارف بود از عارفانی که پاک باخته معشوق بودند و در طول عمر شاعری اگر مدح شاهان نمود یا فاصحانه بود یا برای گریز از تعرضات آنان اما زندگی خواجه همواره و حقی در آخرین روزهای آن در تنگدستی گذشت و حافظ را نمی توان جز وشعرای صله گیر دانست . زیرا که نه تنها اگر پادشاهان خطا می کردند مدحشان نمی گفت بلکه در رد آنان نیز می کوشید و این مطلب را حتی در مورد روحانیون مزدور نیز رعایت می کرد حافظ هرگز سخنوری را برای امرار معاش نمی کرد کما اینکه در مورد شاهان بر کردار گفته است.از پادشاهان معاصر خواجه می توان از شاه شیخ ابو اسحاق اینحو ٬امیر مبارزالدین٬ شاه شجاع٬ عماد الدین محمود٬تورانشاه و ... را نام برد.خواجه به شهر و دیار خود علاقه بسیار داشت بحدی که او را از سفر باز داشته و بجز یکی دو بار از شیر از خارج نشد سفرهای خواجه را یکی به یزد می دانند و یکی دیگر به قصد هندوستان که از نیمه راه بر می گردد البته سفر به اصفهان نیز ...