اموزشکده هنر مامان و نینی

  • دوباره اسفند

    دوباره اسفند

    چقدر اسفند دوست داشتنیه...هم بخاطر اینکه تولدمه... و هم  بخاطر اینکه بوی بهار میاد ... و هم بخاط اینکه همه روزهاش میتونه پر از امید و فعالیت باشه....خونه تکونی...خرید...رفتن بیرون های الکی....خیابونهای شلوغ...داشتن ها (خدایی نکرده) نداشتنها...همش یعنی زندگی در جریانه...یعنی هنوز زنده ایم...خدایا...به خاطر این سال خوبی که به من دادی...برای همه ی لحظات زیبا و دست نیافتنی ش ازت ممنونم................... امسال چند ماه آخر و پیانو کار نکردم.اما عوضش کلاسی که خیلی دوست داشتم رفتم کلاس بافتنی دوباره بعد از عید شروع میکنم...هم خودم هم بیتا...به فکر یک مدرسه ی خوب برای بیتا هستم...دختر کوچولوی من قراره بره پیش دبستانی... هنوز کلاس زبان ثبت نامش نکردم.از اینکه ده تا کلاس بنویسمش خوشم نمیاد...نمیدونم کدوم براش بهتره....به هر حال فکر میکنم بهتره الان خوشحال و شاد باشه و زیاد سخت کار نکنه...و حسابی بچگی کنه...اخ که چقدر دوستش دارم.



  • باران باران ووووووووووباران.

    باران باران ووووووووووباران.

    آقای پدرمریض شده و خونه خوابیده .احتمالا شاگرداش الان . چهارمین روز که داره بارون میادبرای همین فعلا پارک نمیتونیم بریم و توی خونه ماندگار شدیم. دیروز بیتا پاک کن باباش رو برداشته بود بهش میگم پاک کن روبده پاش رو میاره بالا...آخه فینگیل مگه هرچی پا داره  به پاهات ربط داره. اینم از کمک های بیتا خانم در امر نت بازی اینجا هم چتر خراب باباش رودستش گرفته با خودش همه جا میبره. در یخچال رو باز کردم دیدم یکی داره از لای در من رو نگاه میکنه.الان من توی یخچالم.خوبه دوربینم دم دست بود.