بازی انلاین مرد یخی

  • عکس کوچیکی هنر مندان

    عکس کوچیکی هنر مندان

    عکس کوچیکی, همراه با بزرگی هنر مندان که شامل ebi, kmran va hooman, mohammad esfahani, reza sadeghi, hichkas, shadmehr aghili, mansour, golzar, pouriya porsorkh, niki karimi va golshifte farahani                          



  • عکس های نیوشا ضیغمی

    عکس های نیوشا ضیغمی

    عکس های بازیگر زن ایرانی نیوشا ضیغمی                        

  • رمان دختر یخی و پسر اتشی 42

    همیشه با خود میگم این نیز بگذرد.ولی نمیدانستم این عمر من است که می رود و دیگر بر نمی گردد.نمیدانستم که به جای گفتن این نیز بگذردها می توانم کاری بکنم تا شاید زندگی بهتری داشته باشمولی بازم بگذریم.گذشته ها گذشته؛و مثل یه خاطره توی ذهن من موندن.خاطره ای که گاهی خوب بوده و گاهی بد.نمی خوام دوباره زندگیم رو با حسرت دیروز،اتلاف امروز،ترس از فردا بگذرونمولی چه بخوام و چه نخوام همین جوری میگذرهشاید روزهای زیادی از اون روز بگذرهولی احساسی که کم کم در وجودش جونه رو نمیشه نادیده گرفتشاید خیلی اتفاقات افتاده باشه،ولی بازم نمیشه اون حس رو فراموش کردشاید دختر یخی ما،اروم اروم توسط پسراتشی ذوب شده باشهولی این دلیل نمیشه که غرورش رو بشکنهدلیلی برخیلی کارا نمیشهشاید اون....4 سال بعددوباره موهایی رو که یه ور ریخته بود روی صورتش رو داد پشت گوشش و کلافه پوفی کرد.اگه می تونست همین الان تِل رو توی موهاش میزد تا موهاش توی صورتش نیان ولی وقتی سامیار گفته بود اینجوری بیشتر دوست داره نمی خواست نه بیاره.با کشیده شدن دستش توسط دخترش دیانا نگاش رو از ایینه گرفت و نگاه دخترش کرد.دیانا موهاش رو دم گوشی بسته بود و لباس قرمزی پوشیده بود که به پوست سفیدش خیلی میومد.دیانا باهمون لحن بچگونه اش گفت:بریم؟الیکا لبخند محوی زد و گفت:بریم دیانا.و دست دیانا رو توی دستاش گرفت و باهم از اتاق ساناز بیرون اومدن.امروز تولد ساناز بود و یه مهمونی جمع و جور توی خونه گرفته بودن،که فقط سپهر و ایسا و راویس و سامیار و ایلیا و النا بودن با یکی از دوستای جدید ساناز که قرار بود بیاد.الیکا به دست دیانا فشاری داد و باهم از پله ها پایین اومدن.ایسا و ساناز و ایلیا و النا با تعجب نگاه کسی کردن که روبه روشون بودن.باورشون نمیشد که اون اینجا بود.اونم همین طور.به فکر هیچ کدومشون نمی رسید که دنیا اینقدر کوچیک باشه که دوباره همدیگر رو ببینن.همون موقع صدای پا و همزمان صدای الیکا اومد که می گفت:دیانا بهت گفتم از روی پله نپر.صدای الیکا باعث شد که کل نگاها به سمت اون بره.حالا همه به غیر از سپهر و سامیار داشتن با نگرانی نگاه الیکا می کردن.الیکا باهمون اخم همیشگیش نگاش رو از دیانا گرفت و نگاه بالا کرد که نگاش توی نگاش قفل شد.الیکا داشت با تعجب نگاهش می کرد و باخود فکر می کرد:چه طور میشه که بعد از 14 سال دوباره ببینتش.الیکا نگاش رو از اون گرفت و نگاه دختره بغل دستیش کرد که دستش رو دور بازوی پسره حلقه کرده بود.مطمئن بود که اون همون ویداست.دوست جدید ساناز.نگاش رو از دختر گرفت و گفت:شما باید ویدا باشید،دوست ساناز؟ویدا سرش رو تکون داد و گفت:بله.شما هم باید الیکا باشید.نه؟الیکا ...

  • جان فرانکن هایمر ( آخرین سامورایی )

    جان فرانکن هایمر ( آخرین سامورایی )

    پس از آنکه "پرنده باز آلکاتراز" با تحسین منتقدین و فروش نسبتاً خوب مواجه شد، فرانکن هایمر در همان سال فیلم بعدی اش را به نام "همه سقوط می کنند" روانه پرده های سینما کرد. این فیلم که اقتباسی از روی رمان جیمز لئوهرلی بود، روایت یک جوان عاصی و سرگردان است که از نظر عاطفی قادر به برقراری ارتباط با مادرش نیست. او که مورد پرستش برادر کوچکترش است، به تدریج به حقایق پیرامونش پی می برد و با شکسته شدن بت کاذبی که از او تصور شده، بسیاری از مفاهیم زندگی برایش روشن می گردد. فرانکن هایمر در این فیلم همانند "بیگانه جوان" به مسائل جوانان و کشمکش های عصبی آنها با محیط اطرافشان می پردازد، اما با این تفاوت که او این بار مشکل را در خود فرد می یابد بطوریکه شخصیت اصلی اش را پس از کسب تجربیات سختی از زندگی با حقیقت آن آشنا می سازد. پس از این فیلم و در سال 1963، جان فرانکن هایمر یکی از بهترین و ماندگارترین آثار دوران فیلمسازی اش را ساخت. "کاندیدای منچوری" که اقتباسی از روی رمان معروف ریچارد گوندن بود، با ایده ای سراسر فانتزی و بدیع، آمیزه ای از ایده های هولناک و تکان دهنده است که باعث شد تا اثر تقریبا بی عیب و نقصی شکل بگیرد. فیلم درباره یک گروهبان آمریکایی به نام ریموند شاو است که طی جنگ اسیر کمونیست ها شده و مورد شستشوی مغزی قرار می گیرد، به گونه ای که نسبت به علایم از پیش تعیین شده واکنش نشان می دهد و دست به جنایت می زند. شاو قصد دارد تا در آخرین قتل اش یکی از نامزدهای ریاست جمهوری را که به تازگی با مادرش نامزد شده، را ترور کند. در نهایت او پس از کشتن مادر و نامزدش، با شلیک گلوله ای به زندگی خود نیز پایان می دهد. پس از "کاندیدای منچوری" فرانکن هایمر بار دیگر به اقتباس از روی رمان مطرح دیگری روی آورد و این بار فیلمی را به نام "هفت روز در ماه می" از روی کتابی به همین نام، نوشته فلچر بنل و چارلز و. بیلی کارگردانی کرد. او در این فیلم با بکارگیری هنرپیشگان مطرحی چون برت لنکستر، کرک داگلاس و فردریک مارچ دست به خلق یک فضای پر از دسیسه در داخل کاخ سفید زد و توانست تا حدودی زیادی تقابل شخصیتهای درگیر در چنین ماجراهایی را به نمایش بگذارد. فیلم درباره یک رئیس جمهور لیبرال است که تن به امضای عهدنامه ای جدید با شوروی می دهد که در ظاهر خائنانه به نظر می رسد. در این حال معاون اول او ژنرال اسکات (با بازی برت لنکستر) در اندیشه طرح یک کودتای نظامی است و از سوی دیگر سرهنگی به نام کیسی (با بازی کرک داگلاس) نسبت به ژنرال اسکات احساس خطر می کند. در حالی که فرانکن هایمر مشغول انجام مراحل پایانی "هفت روز در ماه می" بود، آرتور پن که دو هفته بر صندلی کارگردانی فیلم ...

  • رمان بازی عشق6- پایان

    -مهرداد توام باهام میایی - عزیزم من الان کار دارم -سرگرد بهتره با همسرت برگردی خونه مهرداد سلام نظامی داد -جناب سرهنگ اگه اجازه بدین میخوام باشمسرهنگ اخمی کرد -گفتم برو خونه همه اعضا باند دستگیر شدن ..-مرادی چی .. -اونم بچه ها وقتی داشت فرار میکرد دستگیرش کردن حالا دیگه بهتره بری استراحت کنی -وای من دارم از گرسنگی میمیرم ... -دختر جون تا امشب نباید چیزی بخوری ... وای عروس به این شکمویی ندیده بودم تا حالا مهان- هما خانوم دلتون میاد زن داداشم به این خوبی .. خب حق داره دیگه . صبح تا الان چیزی نخورده -ای قربون دهنت مهان جون -اینقد تکون نخور بذار کارمو بکنم وقتی برگشتیم خونه همه از دیدن مهرداد تعجب کرده بودن .. مامان مهرداد تا امد بغلش کنه که غش کرد ... خلاصه مهرداد با عذرخوای از همه براشون همه چیز و توضیح داد .. پدر بزرگ هم جلو همه از من و مهرداد عذرخواهی کرد .. به دو روز نکشید که ارمان هم دستگیر شد .. البته زن عمو و ارزو روزی صد بار اینجا زنگ میزدن و من بدبخت و فحش میدادن .. تنها کسی که چیزی نمیگفت عمو بود .. انگار خجالت میکشید تو رو بقیه نگاه کنه یه هفته بعدش مهرداد مقدمات عروسی اماده کرد -خب تموم شد میتونی بری لباستو بپوشی میخواستم خودمو تو ایننه نگاه کنم که هما خانوم نذاشت .. حتی اجازه نداد مهن و نیلو بیان ببیننم با کمک یکی از ارایشگرا لباس عروسمو که دکلته بود تن کردم .. خداییش لباسم خیلی قشنگ بود .. طرحش خاص بود .. مهان و نیلوفر از تو نت مدلشو در اورده بودن .. پیش خیاطی که مامان مهرداد میشناخت رفتیم تا اون لباس برام بدوزن وقتی لباس و تن کردم -خب عروس خانوم نمیخوای بیایی بیرون ... ز اتاق بیرون امدم .. نگاهم به دهن باز مهان و نیلوفر خورد هر دو تا شون جیغ بلندی کشیدن نیلو- واییییییییییییییییییییییی ییییی نفس ماه شدی .. خیلی خوشگل شدی مهان – من برم زنگ بزنم داداشم نیاد .. اگه ببینتت هیچ تظمینی نمیدم سالم به مجلس برسیبا این حرفش همه زدن زیر خنده به خودم تو ایینه نگاه کردم .. یعنی واقعا این من بودم .. حتی خودم خودمو نمیشناختم ...-داماد امده -بگین اقا داماد بیاد داخل با ورود مهرداد من سرمو پایین انداختم ... وقتی صدایی نشنیدم یرمو بالا اوردم .. نگاهم به نگاه شیطون مهرداد خورد ...دهنشو که ازز تعجب باز مونده بود بست .. لبخند بزرگی زد و به طرفم اومد دست گل و به دستم داد ... بوسه ای روی پیشونیم زد -کیلی لی لی لیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی یییییمهان و نیلو جیغ میکشیدن و دست میزدن وقتی سوار ماشین شدم .. ماشین با سرعت عجیبی از جا کنده شد -وایی مهرداد اروم تر ... الان فیلم بردار ازم ...

  • مل مو برای خانم ها

    چند مدل موی جدید برای خانم هایی که به دنبال طرح ها و مدل های جدید هستن خانم ها حتما دیدن کنند  

  • دختر یخی پسر آتش 10

    با احساس نشستن کسی کنارم سرم رو اوردم بالا.با دیدن سامیار که خیلی خونسرد کنارم نشسته و داره نگاهم میکنه اخم هام رفت تو هم. رومو ازش گرفتم.ولی دیدم بازم زل زده به من.سرم رو برگردوندم به سمتش و گفتم:پیداش کردی؟ سامیار دستش رو گذاشت زیر چونه اش و سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد و گفت:اره. من:پس اگه پیداش کردی،از این جا بلند شو. دستش رو از زیر چونه اش برداشت و زیر سینه اش جمع کرد و به صندلی تکیه داد و گفت:صندلی رو خریدی؟دوست دارم اینجا بشینم. تا اومدم جوابش رو بدم،استاد اومد سرکلاس. از اول کلاس این سامیار با پاش رو زمین ضرب گرفته و فقط رو اعصاب من با پای برهنه می دویید. دیگه وسطای کلاس بودیم که نتونستم خودم رو تحمل کنم و گفتم:میشه با پاتون اینقدر به این زمین بدبخت نزنین. سامیار نچی گفت و دوباره مشغول ضرب گرفتن رو زمین شد،البته با سرعت بیشتری. برای بار دوم بهش گفتم:اقای راد میشه اینقدر پاتون رو تکون ندین. سامیار دست از تکون دادن پاش برداشت و اروم تا اخر کلاس نشست.فکر کنم بدبخت مشکل روحی روانی داره. کلاس که تموم شد بدون توجه به سامیار با راویس و ایسا و پدرام به سمت در رفتیم.انگار نه انگار که تا یه ساعت پیش باهم قهر کرده بودیم. تو حیاط دانشگاه داشتیم با بچه ها راه می رفتیم و ایسا مسخره بازی در می اورد.ما هم داشتیم به حرکاتش می خدیدیم که یک دفعه ایسا دست از مسخره بازی کشید و سرجاش وایساد. دستش رو اورد بالا و به جایی اشاره کرد و گفت:الی اونا پدرت و مادرت نیستن؟؟ سرم رو اوردم بالا که دیدم پدرم و رویا کنار هم وایسادن. رو کردم به ایسا و گفتم:من باید برم.خدافظ و فوری به سمتشون رفتم.اخه تاحالا پیش نبومده که پدرم یا رویا بیان دنبالم.همیشه یا خودم می رفتم یا راننده منو می برد. بهشون که رسیدم،رویا و پدر سوار ماشین شدن،منم مثل اونا سوار ماشین شدم.