بهترین رمانهای عاشقانه دنیا

  • بهترین کتابهای دنیا

     بهترین کتابهای دنیا

     بهترین کتابهای دنیاسایت Amazon لیست 1001 کتابی که باید قبل از مرگ خواند را به پیشنهاد بیش از 20 نفر از منتقدین ادبی*اش تنظیم کرده است.به گزارش کتاب*نیوز، این کتاب هزار صفحه*ای ضمن معرفی هریک از کتابهای انتخاب شده، اطلاعاتی درباره نویسنده کتاب و همچنین علت اهمیت آن (اینکه چرا باید تا پیش از مردن حتما کتاب را خواند!) به خواننده ارائه می*کند.آنچه در ادامه می*آید 220 کتابی است که در این کتاب مرجع وجود داشته و در ایران ترجمه شده است، در فهرست زیر شماره* ردیف*های درج شده مربوط به شماره ردیف*های فهرست موجود در سایت Listology است که ماخذ اصلی تهیه فهرست زیر بوده است. سایت«جیره کتاب»عنوان کتاب*ها و ناشران آن را از سایتwww.ketab.irاستخراج کرده و در مورد کتابهایی که چندین ناشر آنها را چاپ کرده*اند تلاش کرده تا ناشر چاپ جدیدتر و یا ناشر معروف*تر و صاحب*نام*تر را درج کند. در بعضی موارد هم نام چند ناشر ذکر شده است. 1- هرگز رهایم مکن - کازوئو ایشی گورو (ققنوس)19- ماجرای عجیب سگی در شب - مایک هادون (افق)50- سور بز - ماریو وارگاس یوسا (علم)52- شیطان و دوشیزه پریم - پائولو کوئیلو (کاروان)57- بی*خبری - میلان کوندرا (روشنگران)63- آدمکش کور - مارگارت آتوود (ققنوس)70- تیمبوکتو - پل استر (افق)89- ساعتها - مایکل کانینگهام (کاروان)90- ورونیکا تصمیم می*گیرد بمیرد - پائولو کوئیلو (کاروان)92- خدای چیزهای کوچک - آرونداتی روی (علم) 93- خاطرات یک گیشا - آرتور گلدن (سخن)145- عروس فریبکار - مارگارت اتوود (ققنوس)155- جاز - تونی موریسون (آفرینه)189- بیلی بت*گیت - ای.ال. دکتروف (طرح**نو)190- بازمانده روز - کازوئو ایشیگورو (کارنامه)194- تاریخ محاصره لیسبون - خوزه ساراماگو (علم)195- مثل آب برای شکلات - لورا اسکوئیل (روشنگران)215- کبوتر - پاتریک زوسکیند (مرکز)219- سه گانه نیویورک - پل استر (افق)223- دلبند - تونی موریسون (روشنگران و چشمه) 236- عشق در زمان (سال*های) وبا - گابریل گارسیا مارکز (ققنوس)242- سرگذشت ندیمه - مارگارت اتوود (ققنوس)251- سال مرگ ریکاردو ریش - خوزه ساراماگو (هاشمی)252- عاشق - مارگاریت دوراس (نیلوفر)253- امپراطوری خورشید - جی.جی. بالارد (چشمه)256- بار هستی - میلان کوندرا (گفتار / قطره)266- زندگی و زمانه مایکل ک - جی.ام. کوتسیا (فرهنگ نشر نو)274- منظره پریده رنگ تپه*ها - کازوئو ایشی گورو (نیلا)276- خانه ارواح - ایزابل آلنده (قطره) 286- آوریل شکسته - اسماعیل کاداره (مرکز)287- در انتظار بربرها - جی.ام. کوتسیا (پلک)294- نام گل سرخ - اومبرتو اکو (شباویز)294- کتاب خنده و فراموشی - میلان کوندرا (روشنگران)300- اگر شبی از شبهای زمستان مسافری - ایتالو کالوینو (آگاه)322- آماتورها - ریچارد بارتلمی (کلاغ سفید)331- برج - جی.جی. بالارد (چشمه)335- رگتایم - ای. ...



  • دانلود رمان افسون عشق با فرمت جاوا

    لینک های دانلود دانلود - Download Link# رمز: www.mihandownload.com# منبع:وب سایت میهن دانلود

  • رمان دنیا همان یک لحظه بود

    رمان دنیا همان یک لحظه بود

    سلام عرض میکنم خدمت همه ی دوستای عزیزم... پیشاپیش سال نو رو به همتون تبریک میگم.. و اما رمان جدید امروز... این رمان رو خودم خوندم.. خوب بود شما هم بخونید.. خلاصه رمان: داستان راجع به دختری ۲۲ ساله به اسم مریمه… فارق التحصیل روانشناسی اما عاشق بازیگری که بخاطر استعدادی که داشته بهش پیشنهاد بازی تو یه فیلم میشه اما خانواده ش مخالف بودن که مریم به کمک دوستاش و با هزار زحمت خانواده شو با شرط و شروطی راضی میکنه… طی این پروژه دو نفر وارد زندگی مریم میشن… نفر اولی زندگیش توسط مریم عوض میشه… اما نفر دومی زندگی مریم رو عوض میکنه… و زندگی این سه نفر به طرز عجیبی همراه با عشق و ایمان بهم گره میخوره… نویسنده:Artmis69 کاربر انجمن نودهشتیا دانلود فایل PDF رمان دنیا همان یک لحظه بود

  • قسمت8-دردسرفقط برای یک شاخه گل رز

    باکلید درخونه رو باز کردم و رفتم تو خونه،هیشکی هنوز تو خونه نبود،تعجب کردم مامان و صحرا چرا نیومدن؟؟مامان که خونه خاله هم نبود،نمیدونم والله،شاید رفته خرید،اما این صحرا مشکوک تر میزنه!بااین فکر رفتم سمته تلفن شماره صحرا رو وارد کردم:یه بوق...دو بوق...سه بو...-بله؟-سلام خوبی؟کجایی؟؟-سلام مرسی،تازه از شرکت راه افتادم،5دقیقه دیگه هم بااشکان قرار دارمچشام شد قد کله ام...-چی؟؟...بااشکان؟؟چشمم روشن بزار زنگ بزنم به دایی زاده دمار ازروزگارش دربیارم!-اِ؟صنم؟؟چیزی نگیا...اِ؟چه حلال زاده است!اومد من دیگه میرم....-الووووو قطع نکنیاا...گوشیو بده بهش-صنم زشته بهش چیزی نگیا...-باشه تو گوشیو بده بهش.....منو پشت تلفن پادر هوا نگه داشته بود،معلوم بود دستشو گرفت دمه گوشی که بااونم اتمام حجت کنه،خواهر ماهم خنگه ها،اون تادوروز پیش خر من بود،الان میگه ابرو داری کنم؟؟آبرو چی هست حالا؟؟خوردنیه؟بعداز دو دقیقه بالاخره رضایت دادو گوشیو داد بهش!-بلو؟-سلام خوبی؟-اره که خوبم مگه میشه باابجیت باشمو و بد باشم!توام مهربون شدیا،خدایا امروز چه روز خوبیه؟بزار ببینم به صحرا بگم بوسم کن بوسم میکنه؟بعد گوشیو ازدمه دهنش دور کردو مشغوله پچ پچ باصحرا شدن و شروع کردن به خندیدن،من مشغول حرص خوردن شدم،خب بدم میاد منو معطل نگه دارن!-اخیش چه خوب بود-زهرمار دفعه بعدی که خواستی الکی باصحرا بگین و بخندین بعدالکی بگی بوسش کردی حداقل دستتو بزار دمه گوشی صداش نیاد،نکبت!-اِ؟شنیدی؟-نه بابا!شانسی گفتم!-خب واقعیتم همینه-اشکان میگیرم لهت میکنما!اصلا بگو ببینم خجالت نمیکشی هنوز خواستگاری خواهر من نیومدی اومدی بردیش بیرون اونم بدونه سرخر؟-ای بابا!بزار قبل از ازدواج یه ذره صفا کنیم!-من کجام شبیهه داییه؟؟زود میاریشا وگرنه دیدمت میدونم باهات چیکار کنم!-خیله خب بابا!-از صحرا هم خدافظی کن،مواظبش باشیا!خدافظ-بایگوشیو قطع کردم،خب این از صحرا معلوم شد کجاست،حالا مامانم کجاست؟خدا عالم استازجام پاشدم و رفتماشپزخونه رفتم و دریخچال و باز کردم،برا خودم میوه دراوردم و مشغول شستن شدم،همشو ریختم تو یه بشقاب و رفتم جلو تی وی!ماهوره رو هم روشن کردم مشغول کانال عوض کردن شدم،دیدم تو پرشین توون داره بره ناقلا نشون میده،منم که عاشقه این کارتون،مشغوله دیدن شدم!وسطای کارتون بود که مامان اومد،ازجام پاشدم و رفتم سمتش:سلام عجقممامانم یه عالمه پلاستیک داد دستمو گفت:صنم دوباره این جوری حرف زدی؟لوس هستی لوس تر میشی-دستت درد نکنه دیگه مامان،باید بگم شووورت ادبت کنه ها!پلاستیکا رو بردم تو آشپزخونه،تااینکه چشم خورد به یه سوسک و صدام رفت رو هوا:ماااااااااااااااااااااااا ...

  • جذاب ترین داستان های کوتاه عاشقانه

    عشق و آرامشاستادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم. استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ شاگردان هر كدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچكدام استاد را راضى نكرد... سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى كه دو نفر از دست یكدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یكدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این كه فاصله را جبران كنند مجبورند كه داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر كنند. سپس استاد پرسید: هنگامى كه دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلكه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌كنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیك است. فاصله قلب‌هاشان بسیار كم است. استاد ادامه داد: هنگامى كه عشقشان به یكدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌كنند و عشقشان باز هم به یكدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا كردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یكدیگر نگاه می‌كنند! این هنگامى است كه دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد... :heart::heart::heart: ------------------------------------------------------------------------------------------------------------و من اینو می دونستموقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” ...

  • دانلود رمان دنیا پس از دنیا

    لینک موبایل http://s1.picofile.com/file/7466488060/1046_Donya_Pas_Az_Donya_wWw_98iA_Com_.zip.html لینک پی دی اف http://s3.picofile.com/file/7466468816/1046_Donya_Pas_Az_Donya_wWw_98iA_Com_.pdf.html

  • عکس های عاشقانه همراه با متن

    دیر فهمیدم .. خیلی دیر ... " عزیزم " ... " گلم " ... "عشقم ".... تکیه کلامش بود!   خدا را دوست بدار ... حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . .   حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ... ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ" تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا ! مگر چند بار به دنیا آمده ایم که این‌همه می‌میریم؟ !! یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ... برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن   دلم یک دنیا تنهایی میخواهد با یه عالمه تو و تمام گوشه کنارهای اغوشت   چگونه است؟! صبح كه بيدار شدي كدامين نقاب را بر مي داري؟ فصل نقابهاست... انگار كسي ما را بي نقاب نمي بيند اگر روي واقعي داشته باشيم كسي ما را نمي پسندد به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود ايا آن روز هيچ "خودي" باقي خواهد ماند؟.   می روم...به کجا؟ نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی!     کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید....     دخترک برگشت چه بزرگ شده بود پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟ پوزخندی زد . گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ... ......... گفتم : می خواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم ! دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ... گفت : کبریت هایم را نخریدند سالهاست تن می فروشم ...   آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد هیچ نشانه خاصی! فقط با هر صدایی برمیگردد . .   کـاش مـی فـهـمیـدی .... قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی: بـمان... نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛ و آرام بـگویـى: هـر طور راحـتـى ... !     خسته ام... از تـــــو نوشتن...! کمی از خود می نویسم این "منم" که، دوستت دارم...!   یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم! مثل آتش زیر خاکستر می ماند... حساب از دستم در رفته... چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟ یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن ... آمدی بشنوی بمانی آمدی شنیدی، رفتی! حالا سال‌هاست دیگر کسی از لب‌هام نشنیدَه‌ست: "دوستت دارم"     میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه : این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ، آخــــرش بـرگرده بگه : مگه من ازت خواستم . . . / .

  • رمان رویای شیرین من

    -صدف،صدف جان،مامانی کجایی؟اینجا چه خبره،صدف کجایی؟-تولدت مبارک مامان گلم-تولد من،وای یادم رفته بودم ممنون دخترماخم های صدف رفت تو هم و اومد جلو و گفت:واقعأ یادتون رفته بود چطور فراموش کرده بودید؟-عزیزکم بعد از 45 سال دیگه کی به فکر تولده-مامان همچین میگید 45 سال آدم فکر میکنه با یک پیر زن طرفه که از سنش خجالت میکشه-خواب با یک پیرزن طرفی دیگه-مامان...-باشه آروم باش هر چی تو بگی عزیزم حالا باید چیکار کنیم؟-جشن میگیریم و با هم خوش میگذرونیم-قربونت برم عزیزم هر کاری که تو بخوای میکنیم-یک سوپرایز دارم چند لحظه صبر کنیدتا صدف بره و به قول خودش سوپرایزش رو بیاره ذهنم به گذشته ها پر کشید.همیشه عاشق یک جشن بزرگ برای تولدم بودم بایک کیک که با شکوفه های بهاری تزیین شده باشه من عاشق بهار بودم ولی با دستهای خودم بهار زندگی ام رو خزون کرده بودم ولی حالا بهار زندگی من صدفه اون همه چیز گذشته و حال و آینده ی منه...-مامان کجایی؟تولدت مبارک-وای چه قشنگه از کجا فهمیدی الان یک همچین چیزی دلم میخواد؟-از اون چشمهای مهربونت-من فقط 45 سال دارم این شمع عدد 2 این وسط چیکار میکنه؟-خواب 45 که عدد تولد شماست و عدد 2 مربوط میشه به دو سال قبل،ما روز تولد شما وارد ایران شدیم و الان دقیقأ دو ساله که اینجا زندگی میکنیم-وایستا وایستا از کی تا حالا ایران اومدن ما برای شما مهم شده که براش جشن میگیری؟-شما که میدونی من زندگی تو ایران رو خیلی دوست دارم بالاخره اینجا وطن من و شماست-نه خیر این حرفا رو به من تحویل نده شیطون،سال قبل از این حرفا نمیزدی-مامانی اذیت نکن دیگه بیا شمع ها رو فوت کن تا ...-با من مثل بچه ها رفتار نکن ماجرا رو بگو-مامان من برات تولد گرفتم فقط همین ماجرا چیه؟-صدف من مادرتم اگه تغییر اون چشمای عسلی رو نشناسم باید به خودم شک کنم عسلم-تو چشمهای من چی تغییر کرده؟-خیلی چیزها وقتی مادر... شدی میفهمی-الان با این شمع های روشن چی کنیم؟-فوتشون میکنیم مگه این بهترین راه نیست؟-پس فوت کنیدشمع ها رو فوت کردم و به صدف گفتم:اینم از شمع ها حالا برو دو تا قهوه بیار تا من برات کیک ببرم-چشم قربان،اطاعت میشهخدایا خیلی بزرگ شده اونقدر که دارم فکر میکنم یک مدت دیگه باید بره دنبال زندگی خودشخدایا بهم توان بده تا بتونم رفتنش رو تحمل کنم خودت خوب میدونی 20 سال تمام چه عشقی رو در آغوش داشتم خدایا از غرور خرد شده ی من چیزی باقی نمونده کمکم کن تا...-اینم قهوه ی مخصوص صدف پس چرا کیک رو نبریدی مامانی؟-الان میبرم عزیزم بیا بشین-چشم نگفتی-چی رو صدفم؟-تغییر چشمهای من-یک راز مادرانه،یک راز باقی میمونه پس زیاد کنجکاو نشو باید خودت حس کنی.حالا بگو چی باعث اون برق زیبا تو ...