جایگاه عروس وداماد

  • دیزان تالار و جایگاه عروس و داماد

    دیزان تالار  و جایگاه عروس و داماد

              



  • ایده هایی برای تزئین جایگاه عروس و داماد در منزل با کمترین هزینه

    ایده هایی برای تزئین جایگاه عروس و داماد در منزل با کمترین هزینه

    یک روش ساده ساخت جایگاه در جلو پنجره و کمک گرفتن از پرده ها برای دکور بهتر هست ...البته به شرطی که مراسم توی روز نباشه که در اون صورت باید جلوی تابش نور از پنجره رو بگیرید چون باعث (ضد نور شدن) سیاه شدن عکس هاتون میشه ولی برای مراسم در شب مشکلی ایجاد نمیکنه ...ببینید، دقیقا تمام این جایگاه ها توی خونه اجرا شدند ...می تونید تعدادی گل کاغذی درست کنید و روی یک تکه مقوا یا یونولیت به شکل دلخواه بچسبونید و پشت سرتون نصب کنید ...با استفاده از حلقه های پرده هم میشه خلاقیت ایجاد کرد ... در ضمن می تونید از مزون عروس ساتن مورد نیازتون رو با حداقل هزینه در رنگ دلخواه تهیه کنید ...این هم از آویزهای کاغذی رنگی ...ترکیب جمع شدن این پرده و گل ها هم به نوع خودش جالبه که برای هزینه کمتر می تونید بجای گل طبیعی از گل مصنوعی یا گل کاغذی و یا حتی پر استفاده کنید ...این هم یک ترکیب دیگه ...گوی های آویز گل که هم با گل های کاغذی هم روبانی و هم مصنوعی قابل اجرا هستند هم زیبایی کار رو دو چندان میکنه ...مزون های عروس دیوارهای تزئینی و آرک هم اجاره میدهند و میتونید از اون ها رو به عنوان زیر کار برای اجرای تزئینات خودتون بهره ببرید ...ریسه های نور و رشته های پر ...اگه نور پردازی هم تامین بشه که دیگه چی میشه ...!گل فوم هم گزینه مناسبیه ...پایه های بلند سفره عقد و شمع آرایی ...عزیزم امیدوارم تونسته باشم ایده های خوبی بهت بدم ...این هم پست های دیگه در این مورد حتما ببینشون :تزئین جایگاه عروس و دامادتزئین جایگاه عروس و دامادشاد باشی

  • تزیین جایگاه عروس و داماد - صندلی عروس وداماد

    تزیین جایگاه عروس و داماد - صندلی عروس وداماد

                                                   

  • تزیین خلعتی عروس و داماد

    تزیین خلعتی عروس و داماد

    دنیای زیبایی و مد2    فرناز 90 دات ایران دات اس سینظرتون چیه؟

  • خاطرات عروسی

    عروسی ما هم تموم شد و الان من اینجام با یک دنیا خاطره ریز و درشت قشنگ که می خواهم واسه همیشه جاودانه شون کنم. شب عروسی همیشه عجیب ترین شب زندگی آدمه. خودت هم نمیفهمی حس واقعیت چیه. از یک طرف خوشحالی که از فردا با اونی که برای داشتنش کلی زحمت کشیدی و تلاشها کردی میری زیر یک سقف و از یک طرف دلتنگ میشی که میبینی دیگه جدی جدی بزرگ شدی و داری میشی ستون یک خانواده ی واقعی. من که یادم نمیاد شب عروسی بیشتر از ۴ ساعت خوابیده باشم. سرما هم که خورده بودم شده بودم نور علی نور. هر موقع شب که از شدت استرس از خواب می پریدم با خودم میگفتم یعنی فردا همه چیز به خیر و خوشی برگزار میشه؟ یعنی فردا همین موقع همه چیز تموم شده و ما توی خونه خودمون هستیم؟ صبح روز عروسی ساعت  ۷ از خواب پا شدم. این قدر حالم بد بود که موقع بیدار شدن سرگیجه گرفتم و دوباره نشستم توی رختخواب. استرس وحشتناکی همه وجودم رو گرفته بود و نمیذاشت حتی از جایم پا شم یا لقمه از گلویم پایین بره. خواهرم رو بیدار کردم بهم یک آمپول دگزا زد که خداییش ۷-۸ ساعتی منو سرپا نگه داشت. ساعت تقریبا ۸ بود که با مامان راهی آرایشگاه شدیم. قرار نبود مامان با من همراه شه اما چون حالم به شدت بد بود مامان تنها رهایم نکرد و با من اومد. نفسی بهم زنگ زد که در چه حالی. منم برای اینکه نگرانش نکنم گفتم حالم خوبه خوبه و دارم میرم سمت آرایشگاه. نفسی هم داشت میرفت ماشین رو بده گلفروشی. آرایشگر من اون روز ۶ تا عروس داشت که متاسفانه نامردی کرد و منو گذاشت عروس آخر و باعث شد دیر به مجلسمون برسیم. از این کارش واقعا ناراحتم. کاش یک ذره انصاف حالیشون بود و میفهمیدند درست نیست ۶-۷ تا عروس توو یک روز رزرو کنند. ناسلامتی خدا تومان پول میگیرند اما باز هم حرص میزنند و دست رد به سینه هیچ کدوم از عروسها نمیزنند. ما از صبح ساعت ۸ که رفتیم آرایشگاه عملا تا ۱۰ بیکار بودیم و فقط برایم ناخن چسبوند که اونم قربونش برم یکی از انگشتامو خونی کرد و این قدر بد چسبوند که یکی از ناخونهایم هنوز به آتلیه نرسیده در اومد و ناچار شدم خودم دوباره چسبش بزنم. خلاصه ما رو ساعت ۱۰ نشوندند و کمی زیرسازی انجام دادند و باز عروس بعدی - بعدی .... . مدام کسی بود که توو کار آرایش تو وقفه بندازه. چه کسانی ک میومدند توو اون هاگیرواگیر البوم عروس میخواستند و ۱۰۰ ساعت با آرایشگرم حرف میزدند چه اونهایی که مثل من خودشون عروس بودند و هی می اومدند و ارد می دادند. ساعت ۱۲:۳۰ تازه آرایش من تموم شد . در حالیکه قول داده بود که من ۱۲:۳۰ اماده باشم. لباسم رو تن کردم و رفتم نشستم برای شینیون مو. چون سر نامزدی موهایم رو پیچیده بود برای عروسی مدل بوکل درست کردم که البته ...

  • رمان عروس مرگ 3

    تینا هم یه پیراهن بنفش سیر پوشیده بود که خیلی بهش میومد...موهاش رو هم که بلندیش تا سرشونه هاش بود و فر کرده بود و دورش ریخته بود...فریده هم یه کت و دامن سورمه ای و پدیده یه پیراهن قرمز پوشیده بود...خدایی هر 4تامون خیلی خوشگل شده بودیم...پدیده_ راستی مامک آرتا رو چجوری قراره بیارن اینجا!؟؟ _ مثلا قراره مزدک و آرتا با چند تا دیگه از بچه ها امشب بیان باغ و اینجا بخوابن...یه همچین چیزی... پدیده_ اوم...فک کنم حسابی غافلگیرشه! تینا_ آرتا سوپرایز دوست داشت هی ویل لاو دت وروی ماچ، مثل مامک که دوستش دارد...!!(اون خیلی زیاد اونو دوست داره(سوپرایز منظورشه...) )(!he will love that vey much) با این حرف تینا ته دلم یه جوری شد...هم خوشحال شدم و هم ناراحت...خوشحال برای اینکه فهمیدم اونم دوسم داره و ناراحت بخاطر اینکه ما هیچ وقت بهم نمیرسیم...مشکل قلبیه من مانع این اتفاق میشه... فری_ حالا این تینا گفت که آرتا دوست داره، تو چرا تا اسم بچه هاتون هم رفتی!!؟؟ هه...فریده ی بیچاره...تو اگه میدونستی من مشکل قلبی دارم، هیچ وقت این حرف ها رو نمیزدی... خواستم جواب فری رو بدم که با شنیدن صدای بوق دیگه ادامه ندادم و منتظر اومدن مهمونا شدیم... چند تا از بچه های دانشگاه و الکساندرا بودن که اومده بودن...خیلی گرم با الکساندرا سلام و احوال پرسی کردم و اونم همین طور جوابم رو داد... الان که فکرش رو میکنم میبینم مزدک حق داشته که بخواد عاشق الکساندرا شه...الکساندرا کارا، دختری زیبا و تو دل برو...مزدک داستان آشناییش با الکساندرا رو اینجوری گفت:تو سلف با بچه ها نشسته بودیم و داشتیم چای و بیسکوئیت مون رو میخوردیم که یه دفعه صدای جیغ و داد اومد...ماهم که اهل دعوا!زود دویدیم تا ببینیم چه خبره که دیدیم بعلـــه باز این شهاب(یکی از پسرای هیز و داغونه دانشگاه) یه دختر خارجی دیده و افتاده دنبالش!این حراست هم معلوم نبود باز کجاس...خلاصه پدرام و عرشیا دویدن سمت شهاب و منم رفتم سراغ اون دختره...طفلی رنگ به رو نداشت، اولش ازم ترسید وبه زبان انگلیسی ازم خواهش کرد کاریش نداشته باشم...اما وقتی فهمید میخوام بهش کمک کنم پرید بغلم!!چند دقیقه تو شک بودم!هیچی دیگه منم آروم بردمش سمت ماشینم و رسوندمش خونشون...از اون روز به بعد همیشه مراقبش بودم...تا اینکه یه روز به خودم اومدم ودیدم عاشق شدم!عاشقِ... هنوز توافکارم غرق بودم که باشنیدن صدای فریده که میگفت:مامک...آرتا اینا اومدن ها...به چی زل زدی!؟؟ به خودم اومدم و به دنبال فریده رفتم به طرف در ورودی ساختمون... قیافه ی آرتا واقعا دیدنی بود...وقتی هم چشمش به من افتاد با لبخند ونگاه تحسین برانگیزی بهم خیره شد، و بعد به نشانه ی سلام سرش رو تکون داد که منم همین کار رو ...

  • رمان عروس مرگ3

    تینا هم یه پیراهن بنفش سیر پوشیده بود که خیلی بهش میومد...موهاش رو هم که بلندیش تا سرشونه هاش بود و فر کرده بود و دورش ریخته بود...فریده هم یه کت و دامن سورمه ای و پدیده یه پیراهن قرمز پوشیده بود...خدایی هر 4تامون خیلی خوشگل شده بودیم...پدیده_ راستی مامک آرتا رو چجوری قراره بیارن اینجا!؟؟ _ مثلا قراره مزدک و آرتا با چند تا دیگه از بچه ها امشب بیان باغ و اینجا بخوابن...یه همچین چیزی... پدیده_ اوم...فک کنم حسابی غافلگیرشه! تینا_ آرتا سوپرایز دوست داشت هی ویل لاو دت وروی ماچ، مثل مامک که دوستش دارد...!!(اون خیلی زیاد اونو دوست داره(سوپرایز منظورشه...) )(!he will love that vey much) با این حرف تینا ته دلم یه جوری شد...هم خوشحال شدم و هم ناراحت...خوشحال برای اینکه فهمیدم اونم دوسم داره و ناراحت بخاطر اینکه ما هیچ وقت بهم نمیرسیم...مشکل قلبیه من مانع این اتفاق میشه... فری_ حالا این تینا گفت که آرتا دوست داره، تو چرا تا اسم بچه هاتون هم رفتی!!؟؟ هه...فریده ی بیچاره...تو اگه میدونستی من مشکل قلبی دارم، هیچ وقت این حرف ها رو نمیزدی... خواستم جواب فری رو بدم که با شنیدن صدای بوق دیگه ادامه ندادم و منتظر اومدن مهمونا شدیم... چند تا از بچه های دانشگاه و الکساندرا بودن که اومده بودن...خیلی گرم با الکساندرا سلام و احوال پرسی کردم و اونم همین طور جوابم رو داد... الان که فکرش رو میکنم میبینم مزدک حق داشته که بخواد عاشق الکساندرا شه...الکساندرا کارا، دختری زیبا و تو دل برو...مزدک داستان آشناییش با الکساندرا رو اینجوری گفت:تو سلف با بچه ها نشسته بودیم و داشتیم چای و بیسکوئیت مون رو میخوردیم که یه دفعه صدای جیغ و داد اومد...ماهم که اهل دعوا!زود دویدیم تا ببینیم چه خبره که دیدیم بعلـــه باز این شهاب(یکی از پسرای هیز و داغونه دانشگاه) یه دختر خارجی دیده و افتاده دنبالش!این حراست هم معلوم نبود باز کجاس...خلاصه پدرام و عرشیا دویدن سمت شهاب و منم رفتم سراغ اون دختره...طفلی رنگ به رو نداشت، اولش ازم ترسید وبه زبان انگلیسی ازم خواهش کرد کاریش نداشته باشم...اما وقتی فهمید میخوام بهش کمک کنم پرید بغلم!!چند دقیقه تو شک بودم!هیچی دیگه منم آروم بردمش سمت ماشینم و رسوندمش خونشون...از اون روز به بعد همیشه مراقبش بودم...تا اینکه یه روز به خودم اومدم ودیدم عاشق شدم!عاشقِ... هنوز توافکارم غرق بودم که باشنیدن صدای فریده که میگفت:مامک...آرتا اینا اومدن ها...به چی زل زدی!؟؟ به خودم اومدم و به دنبال فریده رفتم به طرف در ورودی ساختمون... قیافه ی آرتا واقعا دیدنی بود...وقتی هم چشمش به من افتاد با لبخند ونگاه تحسین برانگیزی بهم خیره شد، و بعد به نشانه ی سلام سرش رو تکون داد که ...

  • مراسم خواستگاری ونامزدی وعروسی

    طبق سنت قدیمی این روستا بزرگ روستا را به خانه پدر عروس می فرستند تا اجازه خواستگاری را بگیرد.اگر خانواده عروس موافقت کرد بزرگان روستا با خانواده داماد به خانه عروس رفته وبدون این که مهریه یا اقدامات دیگری انجام گیرد صحبتهایی بین دو خانواده رد وبدل می شود باتوجه به این که جواب مثبت باشد از یه ماه تا یک سال به صورت نامزدی وبدون عقد به این طریق که یک انگشتر وچادر سفید تقدیم به خانه ی عروس خانم می کنند با همین هدیه با عفت و پاکدامنی تا زمانی که آمادگی خود را عروس وداماد ابلاغ کنند.منتظر هم می مانند.بعد از این مدت مراسم عقد شروع می شود.باجشن ودعوتی بزرگها وعموها ودایی ها وخاله ها وعمه ها که نقش دارند مودبانه می نشینند بحث مهریه که معمولا یک جلد کلام ا... وآینه و شمعدان و14 عدد سکه بهار آزادی  تا 200سکه وشیر بها هم تا سقف 2 تا 4میلیون تومان است را نظر می دهنددر داخل روستا خطبه عقد جاری می شود معمولا عقد تا2سال طول می کشد بعد از این مدت قاصدی را به خانه عروس خانم می فرستند که جواب عروسی را بگیرد10روز به عروسی پدر داماد و معتمد روستا پول شیر بها یا همان پول نقد را با جعبه شیرینی به خانه عروس می برند تا جواب بگیرند.داماد به شهر می رود خرید می کند و بعد ازاعلام آمادگی عروس و داماد با هم به شهررفته و خری لازم را انجام می دهند و 2روز به عروسی در خانه عروس مراسم جهیز نمایان شروع میشود که دخترها به کمک عروس رفته وبا سلیقه خود جهزیه عروس را به نمایش میگذارندوبعد از آن مراسم قند شکنان(قند شکنون)شروع می شود. شب اول  قند شکنان:اقوام یک شب به عروسی دور هم جمع شده و کل قند مصرفی عروس را می شکنند وعده ای هم به پایکوبی مشغول می شوند.عروسی طبق سنت قدیمی سه شب(قند شکنون-حنابندون-عروسی)برگزار می شود.شب دوم حنابندان:غروب شب دوم خانم های روستا به خانه ی عروس رفته ودور عروس جمع می شوند وبا سازونواز محلی عروس را از منزل پدرش بیرون برده وبه حمام عمومی می برند و در آنجا بعد از تطهیر لباس شب حنابندان راکه توسط مادرعروس خریداری می شود تن عروس خانم می کنند وعروس رابیرون آورده ودور او حله می زنند وباشاباش شاباش دوباره به خانه پدرش می برند وبرای او حل می زنند وبه این طریق که:(شاباش شاباش  عروس میره خونه باباش)شب حنابندان که حنارابسیارزیباتزیین می کنند شروع میشود ومراسم مردانه وزنانه جداازهم می باشد بعد ازپذیرایی شام داماد راحنامی بندند وبرای اوشعر میخوانند که ازپدرداماد وپدر عروس وهمه فامیلها اجازه گرفته می شود 2 نفر جلو داماد می نشیند وجوانهادست زنان را میخوانند که(مبارک های مبارک)باشعرهای زیبا000حناکردی به قربون حنایت                          ...