دانلود كتاب اما من او را دوست داشتم

  • من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا

    هوس سیگار کردم.ابلهانه بود سیگار نمی‌کشیدم.بله اما حالا دلم می‌خواست،زندگی‌ همین است...ارادهٔ راسختان را در ترک سیگار تحسین می‌کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم میگیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید.مردی را دوست دارید ، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی ، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد .شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند ، فقط به خودشان : "آیا من حق اشتباه کردن دارم ؟" فقط همین چند واژه ...شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو ... و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن . شهامت همه چیز را شکستن ، همه چیز را زیر و رو کردن ...به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض ؟ البته که نه ، نه به خاطر خودخواهی .. پس چه ؟ غریزه بقا ؟ میل به زنده ماندن ؟ روشن بینی ؟ ترس از مرگ؟شهامت با خود رو به رو شدن . دست کم یک بار در زندگی . رو به رو با خود . تنها خود . همین . "حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها ، بخش کوچکی از یک جمله ، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد ؟چه کسی جز خودت؟در خانه من، ابراز احساسات، بوسیدن و در آغوش گرفتن، مانند نفس کشیدن بدیهی و ضروری است.  زندگی حتی وقتی انکارش می کنی ، حتی وقتی نادیده اش می گیری ، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است . از هر چیز دیگری قوی تر است .آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند . مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند ، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند ، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند . باور کردنی نیست اما همین گونه است . زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است.باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا



  • دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

    دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

      دوست داشتم کسی جایی منتظرمباشدآنا گاوالداالهام دارچینیانکتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه و اکثرا مرتبط با مسائل احساسی هستند . سبک نوشتنش خیلی روان و ساده است . در بعضی داستان ها رو بعد ادبی ماجرا و حالات روحی کار کرده ، در بعضی ها هم نه تنها سعی کرده یک موضوع جالب پیدا کنه . کلا کتاب قشنگیه و به نظرم ارزش خوندن داره . بعضی داستانهاش واقعا لذت بخش هست . در حال و هوای سن ژرمن : درباره یک آشنایی کوتاه خیابانی بین یک دختر و پسر . خیلی قشنگ و ملموس بود سقط جنین : اسمش واضحه .... خانمی که با اشتیاق منتظر بچه اش هست و بعد مجبور به کورتاژ می شه .... اینم غمگین و قشنگ بوداین مرد وز ن : بررسی رابطه یک زن و شوهر میان سال .... بد نبوداپل تاچ : اینم در رابطه با یک دختر مجرد و افکارش هست .... بد نبودآمبر : عشق بین یک دختر و پسر ..... خوب بود ..... دختر عکاس هست و وقتی عکس های پسر رو نشونش می ده می بینه فقط در حالات مختلف از دست های اون عکس گرفته .... خیلی این قسمت را دوست داشتممرخصی : یک برادر موفق و یک ناموفق و رقابت بر سر یک دختر ..... بد نبودحقیقت روز : در مورد یک تصادف و عذاب وجدان ..... موضوعش خیلی جذاب بودنخ بخیه : در مورد یک دامپزشک زن در یک روستا ..... اینم مثل قبلی موضوع بامزه داشتپسر کوچولو: یک پسر پاستوریزه که یک دفعه شیطون می شه .... مثل دو مورد قبلی رو داستانش کار شده بودسال ها : مردی عاشق دختری است که او رها می کند ... سال ها می گذرد مرد ازدواج می کند و موفق است اما همچنان فقط عاشق دختر است و ..... خیلی قشنگ بودتیک تاک : این عشقولانه است بین دو تا کارمند یک شرکت ..... بد بنودسرانجام : در مورد نویسنده ...... خوب بود نویسنده کتاب را در 29 سالگی نوشته و کتاب خیلی زود اون را مشهور کرده . توی ایران هم از کتاب استقبال خوبی شد و به چاپ سوم را که رسید ( بیشتر رو نمی دونم ). جملات زیبایی که دوستان توی انجمن از کتاب معرفی کردن باعث شد بخونمش . اسم کتاب فوق العاده قشنگ انتخاب شده بود    قسمت های زیبایی از کتاب   حالا به خوبی می داند که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ کس جز او ، او را دوست نداشته . که او تنها عشقش بوده و هیچ چیز نمی تواند این را تغییر دهد ، که هلنا گذاشت او مانند شیئی دست و پا گیر و بیهوده بر زمین بیفتد و هیچ گاه کلمه ای ننوشت و دستش را دراز نکرد تا او دوباره بلند شود .  

  • بار ديگر شهري كه دوست مي‌داشتم

    بار ديگر شهري كه دوست مي‌داشتم

    هلیا! میان بیگانگی و یگانگی، هزار خانه است. آن کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام می‌گوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز می‌نشنینند، چای می‌خورند، می‌گویند و می‌خندند. «شما» را به «تو»، «تو» را به هیچ بدل می‌کنند. آنها می‌خواهند که تلقین‌کنندگانِ صمیمیت باشند. می‌نشینند تا بِنای تو فرو بریزد. می‌نشینند تا روز اندوه بزرگ. آن گاه فرارِسنده نجات‌بخش هستند. آن چه بخواهی برای تو می‌آورند، حتی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد، و سوگند می‌خورند که در راه مهر، مرگ، چون نوشیدن یک فنجان چای سرد، کم رنج است. تو را ننگین می‌کنند در میان حلقه گذشت‌هایشان. جامه‌هایشان را می‌فروشند تا برای روز تولدت دسته گلی بیاورند -و در دفتر یادبودهایشان خواهند نوشت. زمانی فداکاری‌ها و اندرزهایشان چون زورقی افسانه‌ای، ضربه‌های تند توفان را تحمل می‌کند؛ آن توفان که تو را -پروانه‌های خشک‌شده و گل‌های لابه‌لای کتابت را- در میان گرفته است. آنها به مرگ و روزنامه‌ها می‌اندیشند. بر فراز گردابی که تو واپسین لحظه‌ها را در آن احساس می‌کنی می‌چرخند و فریاد می‌زنند: من! من! من! من! باید ایشان را در آن لحظه‌ی دردناک بازشناسی. باید که وجودت در میان توده‌ی مواج و جوشانِ سپاس، معدوم شود. باید که در گلدان کوچک دیدگان تو باغ بی‌پایان «هرگز از یاد نخواهم برد» بروید. آن گاه دستی تو را از فنا باز خواهد خرید؛ دستی که فریاد می‌کشد: من! من! من! و نگاهی که تکرار می‌کند: من! از یاد مران که این گونه شناسایی‌ها بیشتر از عداوت، انسان را خاک می‌کند. مگذار که در میان حصار گذشت‌ها و اندرزها خاکسترت کنند. بر نزدیک‌ترین کسان خویش، آن زمان که مسیحاصفت به‌سوی تو می‌آیند، بشور! تمام آنان که دیوار میان ما بودند انتظار فرو ریختن، عذابشان می‌داد. کسانی بودند که می‌خواستند آزمایش را بیازمایند؛ اما من، از دادرسی دیگران بیزارم هلیا. در آن طلا که محک طلب کند شک است. شک، چیزی به‌جای نمی‌گذارد. مهر، آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن، ضربه‌ی یک آزمایش به حقارت آلوده‌اش نسازد. عشق، جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت. باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد. آن چه من می‌شنیدم آن چه می‌گفتند نبود. کلمات در فضا دگرگون می‌شد و آن چه به گوش من می‌ریخت با کشنده‌ترین زهرها آلوده بود.در برابر من، زنان، مردان، کودکان و ابزارها سخن می‌گفتند. شهری مرا سنگسار می‌کرد. ___________________________________پ.ن : مي‌توانيد كتاب را از اينجا دانلود كنيد. / پسورد : www.98ia.comپ.ن مهم : البته يك نكته مهم هست كه بايد اشاره ...

  • روايت شاهزاده ايراني از قيام مختار

    روايت شاهزاده ايراني از قيام مختار

    روايت شاهزاده ايراني از قيام مختار گفتگو با رضا رويگري بازيگر نقش كيان در سريال مختارنامه رضا رويگري بازي در سريال‌هاي تلويزيوني را با مجموعه «محله بهداشت» شروع كرده و با فيلم «عقاب‌ها» به كارگرداني زنده‌ياد خاچيكيان به سينما وارد شده است. او بازيگر پركار اين روزهاي تلويزيون است. در يكي، دو سال گذشته نقش‌آفريني او را در سريال‌هاي مختلفي چون تاوان ، ملكوت، دارا و ندار، به كجا چنين شتابان ديده‌ايم. در اين ميان مهم‌ترين و مطرح‌ترين بازي او نقشي است كه در سريال «مختارنامه» ايفا مي‌كند. سريالي كه تصويربرداري‌اش حدود 6 سال طول كشيده و يكي از عظيم‌ترين و ارزشمندترين آثار تلويزيوني پس از انقلاب به شمار مي‌رود. رويگري در اين سريال ايفاي نقش شخصيت «كيان» را بر عهده گرفته است. نقشي كه يك تفاوت عمده با ساير نقش‌هاي رويگري دارد. كيان جزو آدم‌هاي دوست‌داشتني مختار است. اين در حالي است كه عادت كرده‌ايم رويگري را در نقش‌هاي منفي فيلم‌ها و سريال‌ها ببينيم. با رضا رويگري بازيگر سينما و تلويزيون به بهانه پخش سريال مختارنامه هم‌صحبت شديم. شما تا به حال در چند سريال تاريخي ديگر هم حضور داشته‌ايد. به عنوان يك بازيگر درباره دشواري‌هاي نقش‌آفريني در كارهاي تاريخي توضيح بدهيد. ايفاي يك نقش تاريخي مثل كيان به لحاظ گريم، مدت زمان اجرا و نوع حركات بازيگر چه تفاوتي با يك نقش معمولي امروزي دارد؟ تصويربرداري سريال مختارنامه حدود 6 سال طول كشيد. در اين مدت من چند بار سر صحنه دچار حادثه شدم. گريم من خيلي سنگين و زمانبر بود. در خيلي از صحنه‌ها بايد سوار بر اسب مي‌شدم و مثل يك رزمجو شمشير مي‌زدم. همه اينها برمي‌گردد به اين كه من نقشم را دوست داشتم. در نتيجه همه اين دشواري‌ها برايم قابل تحمل مي‌شد. به مدت 5 سال و نيم در لوكيشن‌هاي مختارنامه رفت و آمد داشتم و جلوي دوربين بودم. گاهي هم پيش مي‌آمد كه بين تصويربرداري بازي‌هاي من 3 ماه فاصله مي‌افتاد. ديالوگ‌هاي ميرباقري برايم جذابيت داشت. مثل جعبه سربسته‌اي بود كه دوست‌داشتي بازش بكني و ببيني داخل آن چه نوشته شده است اما هر وقت مي‌رفتم سر صحنه همه چيز برايم تازگي داشت. ديالوگ‌هاي ميرباقري برايم جذابيت داشت. مثل جعبه سربسته‌اي بود كه دوست‌داشتي بازش بكني و ببيني داخل آن چه نوشته شده است. به هر حال بازيگري حرفه سختي است. مي‌گويند هر كه طاووس خواهد، جور هندوستان كشد. پخش مختارنامه پس از 40 هفته به پايان مي‌رسد، اما اين سريال مثل يك پازلي است كه با دقت چيده شده است. شما يك اتاق را در نظر بگيريد كه در آن كلي قطعات پازل روي هم تلنبار شده است. يك نفر دانه‌دانه ...

  • اینس در جان من/ آلنده

    اینس در جان من/ آلنده

    اینس در جان من    ایزابل آلنده محمدعلی مهمان نوازان   انتشارات مروارید اینس سوارز زنی اسپانایی است که از بنیان گذاران کشور شیلی است . او شوهری می خواره دارد که برای به دست آوردن طلا راهی آمریکای جنوب می شود . اینس که زنی ماجراجوست بعد از مدتی به دنبال شوهرش به آنجا می رود اما متوجه می شود شوهرش فوت کرده و بنابرین با یکی از ارتشیان مهم نرد عشق می بازد و تاثیر مهمی در برپایی شیلی به عهده می گیرد . خوب داستان واقعیه یعنی چهارچوبش واقعیه اما تخیل خانم آلنده هم توی داستان سهم به سزایی داشته . من کتاب را دوست داشتم البته شاید اگر با شخصیت ها آشنایی بیشتری داشتم این دست کاری تاریخی اذیتم می کرد اما چون بار اول بود این چیزها را می شنیدم دروغ و راست تفاوت زیادی برام نداشت و فقط لذت می بردم از دیدن دست سرنوشت اتفاقات مهیج سهیم شدن توی خاطرات فتح یک سرزمین و همه این ها در کنار قلم زیبای خانم آلنده . فکر کنم کتاب جالبی باشه برای اکثریت .   قسمت های زیبایی از کتاب خوان یکی از آن مردان خوش بر رو و دلشادی بود که در ابتدا هیچ زنی نمی توانست او را نادیده بگیرد ، اما اگر زنی او را به دست می آورد بعد از زمان کوتاهی به این نتیجه می رسید که ای کاش کس دیگری او را به چنگ آورده بود تا این همه مشکل برای خوشد به وجود نمی آورد .   عشق چه قدر آدم را خوش رو و انعطاف پذیر می کند ، چه قدر راحت آدم همه چیز را نادیده می گیرد .   با تمام وجود می توانم بگویم که زندگی من از آن روز آغاز شد . سال های پیش از آن صرفا تمرینی بود برای آنچه در پیش بود .