دوخت ملحفه کشدار

  • سراغاز

    دوخت انواع سرویس اشپزخانهحتی برای عروسدوخت انواع دمکنی درسایزها و مدلهای گوناگونکشدار و فانتزیخشک کن ظروف و سبزیجات در همه سایزکیسه نان و سبزیجاتروکش میز اتو و سرویس اتاق خیاطیملحفه تشک و روتختیسرویس خواب نوزادو هر انچه شما از ما بخواهیدتلفن ثبت سفارش :09190883278



  • البسه بیمارستانی

    نسیــــــــــــــــــم طــــــــــــــــــــــب تولید کننده البسه های یکبار مصرف و چندبار مصرف پزشکی و بیمارستانیتولید کننده انواع لباس بیمار و لباس جراح و پک های جراحی در ایران شماره تماس : 66923112  و 66923346  تولیدکننده انواع البسه های یکبار مصرف بهداشتیتولیدکننده انواع البسه های یکبار مصرف پزشکیتولیدکننده انواع البسه های یکبار مصرف بیمارستانیواردکننده لوازم و تجهیزات پزشکیتولیدکننده انواع روتختی و ملحفه کشدار در سایزهای مختلفتوزیع کننده رول های ملحفه بیمارستانی با پرفراز و بدون پرفراژپک جراحیگان جراحیپک بیماربلوز و شلوار بیمارشان معمولی و پرفورهگان بیمار زیرانداز بیماربلوز شلوار MRIیکبار مصرف1 - لباس بیمار---------------بلوز و شلوار بیمارگان بیمارکلاه بیمارروسری بیمارروکش کفش بیمار2- لباس جراح3- کلاه جراح4- گان عمل5- پک جراحی6- شان جراحی7- روتختی و ملحفه بهداشتی یکبار مصرفچندبار مصرف1- روپوش پزشکی مردانه2- روپوش پزشکی زنانه3- لباس جراحمشخصات کلیه محصولات یکبار مصرف و چندبار مصرف :مواد اولیه درجه یکمواد اولیه بهداشتیدوخت عالیقیمت مناسبعرضه مستقیم بدون واسطهارسال سریعدسترسی آسانقابل توجه مراکز درمانی کشور :با توجه به اهمیت و لزوم جلوگیری از عفونت های بیمارستانی و کنترل عفونت ، بایتس راهکارهای استانداردی بکار گرفت تا میزان عفونت ها کاهش یابد که در دو مقوله بحث می گردد :1- ورود عفونت از بیرون به مراکز درمانی2- خروج عفونت از مراکز درمانی (عفونت های بیمارستانی)یکی از راهکارهای پیش رو استفاده از البسه های یکبار مصرف بهداشتی می باشد که میزان عفونت را به طور چشمگیری کاهش می دهد. این شرکت با بهره گیری از کادر مجرب و نیروهای متخصص اقدام به تولید البسه های بهداشتی نموده است و در صورت تمایل مراکز درمانی ، آماده عقد قرارداد جهت تولید البسه های مورد نیاز طبق روتین و یونیفرم درخواستی شما می باشد.

  • تزیین خانه با پارچه های قدیمی

    تزیین خانه با پارچه های قدیمی

    استفاده از پارچه های قدیمی برای تزئین خانه تقریبا همه ما در خانه خود لباس، ملحفه، پتو، پلیور یا پارچه هایی داریم که دیگر به کارمان نمی آیند. بهتر است آنها را دور نریزیم و با کمی حوصله و سلیقه، از آنها وسایل جدیدی تهیه کنیم که کاربردی و مفید هستند. به طور...کیسه های زیپ دار از پتو پارچه های کهنه می تواند برای دوختن کیسه های زیپ دار استفاده کرد. این کیسه ها برای برای نگهداری لوازم آرایش، گیره های مو، سنجاق های لباس و ... بسیار مفید هستند. حتی می توان هنگام سفر از آنها به عنوان کیف برای قرار دادن وسایل کوچک استفاده کرد. تابلو نقاشی پارچه ایاز پارچه ها، ملحفه ها، لباس ها و هر پارچه دیگری که استفاده نمی کنید، تکه های رنگی و زیبای آن را جدا کنید و همچون عکس، به زیبایی کنار هم بچینید و یک تابلوی هنری بسازید. این تابلوی جالب و عجیب، منحصر به خود شماست. پتوی چهل تکهاز تکه پارچه های رنگی موجود، می توانید پتوهای چهل تکه زیبا تهیه کنید. این چهل تکه ها برای هر دکوری مناسب هستند و با هر ترکیب رنگی جور در می آیند. از آن می توان به عنوان پتو، رومبلی، رومیزی و ... نیز استفاده کرد.بالشتک از پارچه ها و پتوهای قدیمی می توانید برای تهیه کوسن های زمینی که برای نشستن مناسب هستند، استفاده کنید. طرح روی آنها نیز سلیقه ای است و از هر طرحی دوست دارید، استفاده کنید. لوستر پارچه ای با پارچه های اضافه خانه خود که برای لباس ها یا ملحفه های قدیمی هستند، می توانید لوستر پارچه ای درست کنید. این هم نوعی خلاقیت است.لحافی از سوئیشرتیکی دیگر از روش های استفاده بهینه از پارچه های قدیمی، تهیه یک لحاف گرم و نرم با تکه های سوئیشرت ها و پلیورهای قدیمی است که دیگر استفاده ای ندارند.

  • به اميد يه لباس تازه‌تر

    به روز شده: 19 مرداد 1387 ساعت 15:48  - ‏آمار بازدید سایت: صفحه اصلی زنان  به اميد يه لباس تازه‌تر   ايران- منصوره مصطفي زاده:«دو سالانه طراحي پارچه و لباس» شايد اسمش تا حدي شبيه جشنواره زنان سرزمين من باشد ولي مرتب‌تر و باكلاس‌تر است. اين دوسالانه كه از هفته پيش در موزه‌ هنرهاي معاصر برپا شده، شايد بتواند سليقه‌هاي متفاوت و سخت‌پسند را هم ارضا كند. ما اين جا لباس خاصي را پيشنهاد نمي‌دهيم، فقط مي‌خواهيم تنوع را ببينيد و خودتان قضاوت كنيد. چادرخیلی از این چادرها الهام گرفته از طرح چادر ملی هستند که البته بعضی‌هایشان كمي در اصل اولیه سادگی و پوشیدگی چادر دست برده‌اند. مثلا  در شکل  2 طرح‌های آبي رنگ در سرتاسر چادر آن را جذاب‌تر كرده. هم اگرچه خیلی عجیب و غریب به نظر می‌رسد اما چادری است که برای کاربرد خاصی طراحی شده. آستین‌های کشدار چادر برای این است که در موقع کار، آستین‌های گشاد آن توی دست و پا نباشند. خاصبعضی لباس‌ها هم زیادی خاص هستند. اگر دوست داشته باشید شبیه یک بانوی قرن هفدهمی شوید، می‌توانید شبیه عكس 1 لباس بپوشید. هم به نظر می‌آید به درد خودسوزي بخورد! پشت این لباس که در بخش خلاقیت طراحی لباس شرکت کرده، یک ورقه فلزی چسبانده شده و چند شمع به آن وصل شده که می‌توان آنها را روشن کرد! با این لباس اصلا نمی‌شود حرکت کرد چون ممکن است به قیمت شعله‌ور شدنش تمام شود! مردانهطراحی لباس‌های مردانه، معمولا از حد طراحی رنگ و بافت پارچه و دوخت فراتر نمی‌رود. خیلی از لباس‌های موجود در دوسالانه هم لباس‌هایی بودند که تولید شده‌اند و در بازار وجود دارند. تی‌شرت‌ها جوانانه‌ترین بخش طراحی لباس برای آقایان هستند. بعد از آن طرحی که «نیما بهنود» در آمریکا ارائه داد (طرح مهر میرزا کوچک‌خان روی تی‌شرت‌ها)، این‌طور طرح‌ها حسابی گل کرد. حالا انواع خطاطی را می‌شود روی تی‌شرت‌ها دید، مثل شكل2شكل1 اما نوشته خاصي ندارد و بيشتر از طرح‌هاي ساده در جلوي سينه و سرآستين‌ها استفاده كرده كه اتفاقا خوب هم از آب در آمده است. مجلسي يك لباس مجلسی  که  در عین پوشیده بودن، بیشتر به درد مجالس خانم‌ها می‌خورد. در این لباس از مدل آستین «سمبوسه‌ای» استفاده شده که در لباس‌های سنتی کردی مرسوم است.طرح کارشده روی قسمت جلویی لباس هم از نقوش سنتی الهام گرفته شده است. این عکس، یک لباس مجلسی است که ضمنا پوشیده هم هست. خوبی‌اش این است که با باز کردن یقه لباس زیری و برداشتن آستین‌هایی که ساق دست را پوشانده‌اند، مي‌توانيد در مجالس زنانه آن را بپوشيد؛ ضمن اینکه به خاطر نوع خاص چین‌ها و شکل هفت و هشتی لبه دامن، لباس بیشتر ...

  • رمان لیلی و هزار داماد(قسمت اخر)

    به در سفيد رنگي که چرک بود نگاهي انداختم و بعدم به کل در و ديوارا. جاي کثيفي بود و فقر از در و ديوارش ميريخت. به همراه مهتاب به يه اتاق تاريک و نمور رفتيم. يه دختر تقريبا شونزده ساله درو برامون باز کرده بود و با چيزي که مهتاب در گوشش گفت ، ما رو به اين اتاق راهنمايي کرد ولي خودش غيبش زد. کفشمو آروم در آوردم و همون دم در با مهتاب نشستيم. تو دلم آشوب بود و داشتم مي لرزيدم. نقطه نقطه ي اونجا برام ترس داشت. هزار جور فکر به سرم ميزد که نمي تونستم از دستشون فرار کنم. چشمامو مي بستم تا شايد اين فکرا از ذهنم بپره ولي بدتر ميشد و توهمايي که به سرم ميزد بدترم ميکرد وقتيم که چشم باز ميکرد ديگه بدتر. با شنيدن صداي زمختي که گفت: به به مهتاب طلا اينوار؟مهتاب از جاش بلند شد و گفت: انگار آزدي آسي ؟عين دو تا دوست صميمي همديگه رو بغل کردن و بوسيدن. برام عجيب بود تو دنياي خلفکارا هم رفاقت معني خودشو داشت. آسي و مهتاب نشستن و آسي گفت: همين هفته ي پيش آزاد شدم. گل بگيرن زمونه رو که دست تو جيب هر کيم مي کنيم خاليه!خودشو مهتاب دنبال اين حرف غش غش خنديدن ولي من حالم بدتر از اين حرفا بود که علت خندشونو بفهمم. مهتاب زود خوشو جمع کرد و گفت: آسي فعلا بي خيال اين حرفا، کار واجبت دارم.آسي که از همون اولم يه جورايي داشت نگاه ميکرد گفت: هلوي جديده؟ اِي بمونه تو حلق اون مرتيکا.- آره حامله شده. بايد تا اولاشه بندازيش.رنگ من پريده بود ، بدترم شد. هر دقيقه که مي گذشت داغونتر ميشدم. آسي بازم چشم تو چشم من دوخت و گفت: کي تا حالا؟نگرفتم چي ميگه و نگاش مي کردم. مهتاب گفت : منظورش اينه که تقريبا چند وقته حامله اي؟يه نگاه به مهتاب کردم و يه نگاه به آسي. انگار خاک بر سرم چي ميخواستم بگم که انقد مي ترسيدم آخر سر خيلي آهسته گفتم: نميدونم . اين ماه فقط عادتم عقب افتاده!آسي پقي زد زير خنده و گفت: غصه نخور، کاري نداره الان فقط يه لخته خونه که انداختنش زيادي کار نداره.بعدشم رو به مهتاب گفت: الان ميخواي انجامش بدم؟- آره وقت ندارم بخوام دوباره بيام.- خب پس ببرش پشت اون پرده آمادش کن تا من برگردم.مهتاب کمک کرد از جام بلند بشم. صداي بهم خوردن دندونام به قدري بلند بود که مهتاب جا خورد. چونه امو گرفت و گفت: آروم باش، اينجوري که تو ترسيدي سکته مي کني.واي فضاي پشت پرده ديگه ته مونده ي جراتمم پروند. يه تخت فنري کهنه و زهوار در رفته گوشه ي ديوار بود. يه تشک کثيفم انداخته بودن روي تخت و روي ديوار و پرده هم پر از لکه هاي خون بود. صداي هق هقم بلند شده بود. اصلا نمي تونستم تصور کنم چي در انتظارمه. مهتابم نگران بود ولي به خاطر اينکه کار تموم بشه هي دلگرمي الکي ميداد يا از عاقبتي که در انتظار ...

  • رمان راز یک سناریو - 6

     همین که به میدان نزدیک خانه رسیدند، گلی رو کرد به وحید و گفت: همین جا نگه دارید لطفاً.وحید با ابروی بالا رفته، نیم نگاهی به او انداخت: ولی هنوز مونده برسیم… جایی کاری داری؟.گلی به روبرو چشم دوخت: نه … فقط شما یه بار قبل از تعطیلات اومدید تو اون خونه یه عالمه حرف ازش درومد… دیگه دلم نمی خواد دم رفتن اتفاقی بیفته.ابروهای وحید در هم گره خورد و در حالیکه ماشین را به سمت کنار خیابان هدایت می کرد گفت: جواب اون مرتیکه با من… ولی اگه تو خوش نداری مسئله ای نی.گلی کمی به طرف او چرخید و با لبخندی گفت: آقای رستاخیز من نگران خودم نیستم… من که دارم فردا شب از اونجا میرم ولی این شمایید که خونه اتون اونجاست و حالا حالاها با افراد اون ساختمون سروکار دارید… خدایی نکرده نمی خوام به خاطر من از این جماعت کوتاه فکرحرف بشنوید.نگاه وحید به خیابان بود: تو که بری میذارمش برای فروش با قیمت پایین تر از منطقه… با اتفاقایی که افتاد دل نیگه داشتنشو ندارم… نمی خوام دیگه این اتفاق واس مستاجر من بیوفته و لعن و نفرینش پی ام باشه.گلی با تعجب گفت: لعن و نفرین؟!… منظورتون که من نیستم؟!… اینقدر تو این مدت شما با کاراتون و پیگیریاتون منو شرمنده کردید که همیشه ذکر خیرتونه، نه خدایی نکرده لعن و نفرین.وحید به او نگاه کرد، کمی کشدار.لبش به لبخندی باز شد: اگه بخوام واس هر مستاجرم دنبال خونه بیفتم از کار و کاسبی میفتم که… پس همون بهتر بذارمش واس فروش… تازه راحله رو بگو مجبورم هر شب بفرستمش پیش مستاجر تا از تنهایی نترسه.گلی گردن کشید و توپید: آقای رستاخیز!.وحید خندید: بپرپایین خانم کوچولو.و در را باز کرد و پیاده شد. گلی دندانهایش را محکم فشار داد. این مرد بلد بود چطور با شیطنت های نرمش او را حرص بدهد. او هم پیاده شد.وحید چمدان را از صندوق عقب بیرون کشید و به طرف گلی گرفت: کی وسایلتو جمع می کنی؟.گلی دسته ی چمدانش را در دست گرفت: امشب که سرکارم ولی فردا جمع می کنم… فکر کنم تا عصر تموم شه… زیاد وسیله ندارم.-پس تا فردا عصر تمومه؟… من می تونم ماشین بگیرم واس فردا شب؟.تعجب ابروهای گلی را به سمت بالا هل داد: شما چرا؟!… من خودم بقیه کارارو می کنم… زحمت نکشید… تو این کارا دیگه اوستا شدم… همیشه تنهایی اسباب کشی کردم… تا اینجا هم خیلی تو دردسر انداختمتون.وحید دستش را به ماشین تکیه داد و با چشمانی ریز شده گفت: اون وقت این یعنی چی؟… خوش نداری مارو دور و برت ببینی؟.- آقای رستاخیز!… شما چطور از حرف من این برداشتو کردید؟… با اندازه کافی به شما و خانواده اتون زحمت دادم… خودم از پس بقیه کارا برمیام.وحید نگاهش را از آن دو گوی قهوه ای گرفت و به درختان استوار خیابان ...

  • یک شب ارامش 19

    دلم نمیخواست حس کنه احسان رو به اون ترجیح دادم ... اصلا دلیلی نداشت ... هر مشکلی بود بین من و باربد بود ... حضور احسان این وسط زیادی بود ... حق نداشت دل باربد رو بسوزونه ... این حق فقط مال من بود تو همین فکر بودم که احسان رو کرد به باربد و با تمسخر گفت: آقای اسفندیاری ... باربد نگاه پر از کینه اش رو بهش دوخت و منتظر شد تا حرفش رو بزنه احسان با خونسردی ادامه داد: میتونم چند لحظه خانومتون رو با خودم ببرم وسط؟ ... البته سوءتفاهم نشه ... در جریان هستین که ... من و مارال دوستای دوران بچگی هستیم مشت شدن دست باربد رو از زیر میز دیدم ... من هم از این پیشنهاد خوشم نیومد ... به خصوص با اون لحن چند لحظه ای طول کشید تا باربد به خودش بیاد ... بس بود هر چی تحمل کرده بود لبخند پر از تمسخری روی لبش نشوند ... خودش رو کمی بهم نزدیک کرد ... در مقابل چشمهای متعجب من دستش رو انداخت دور شونه هام و با همون لحن کشدار گفت: ببخشید آقای امجد ... مارال به خاطر شرایطش نمیتونه برقصه ... یعنی بهتره که نرقصه ... نمیخوام خدای نکرده خودش یا بچه اذیت بشن وای ... از این حرفش به شدت جا خوردم ... چرا همچین موضوعی رو پیش کشید؟ ... چی رو میخواست بگه؟ ... اینکه بین ما مشکلی نیست؟ در مقابل چشمهای گشاد شده ام لبخند پر از شیطنت رو روی لبهای لیلا دیدم ... چهره پر از غرور باربد رو که داشت با زبون بی زبونی به حرفش میگفت خوردی؟ ... حالا هسته اش رو تخ کن و در آخر هم چهره نا باور احسان با دهن باز و نگاهش که مدام بین من و باربد در گردش بود ... انگار باور نکرده بود چند لحظه بعد کمی به خودش مسلط شد و بعد بدون اینکه به من نگاه کنه رو به باربد با استیصال گفت: دارین پدر میشین؟ ... بهتون تبریک میگم انگار تمام معادلاتش به هم ریخته بود ... صداش میلرزید ... توقع نداشت؟ ... مگه چی میدونست ازرابطه ی ما که این شکلی شد؟ رو کرد به من و با جدیت گفت: به تو هم تبریک میگم ... با تمسخر اضافه کرد: مادر شدن خیلی بهت میاد فشار دست باربد رو دور بازوم حس کردم ... انگار میخواست بهم بفهمونه که نباید برام مهم باشه ... نباید اهمیت بدم به حرفای یاوه بی هیچ حرف دیگه ای بلند شد و رفت ... دست باربد هنوز سرجاش بود ... برگشتم سمتش و با عصبانیت گفتم: برای چی از هر فرصتی برای توی بوق کردن این موضوع استفاده میکنی؟ ... میخوای به چی برسی؟ اینبار نه با مهربونی ... نگاه جدیش رو دوخت به چشمهام و با اون اخم روی پیشونیش خیلی محکم گفت: به زندگیم جا خوردم ... دندونهام رو روی هم فشار دادم و گفتم: دستت رو بردار دستش رو برداشت و با طعنه گفت: چرا جوش آوردی؟ ... روش حساب کرده بودی؟ ... پروندمش؟ با عصبانیت برگشتم سمتش و در حالی که چشمهام رو از شدت حرص تنگ میکردم گفتم: ...