دو بیتی در وصف پدر

  • شعری زیبا در وصف مقام معلم / استاد شهریار

    می توان در سایه آموختن گنج عشق جاودان اندوختن اول از استاد، یاد آموختیم پس، سویدای سواد آموختیم از پدر گر قالب تن یافتیم از معلم جان روشن یافتیم ای معلم چون کنم توصیف تو چون خدا مشکل توان تعریف تو ای تو کشتی نجات روح ما ای به طوفان جهالت نوح ما یک پدر بخشنده آب و گل است یک پدر روشنگر جان و دل است لیک اگر پرسی کدامین برترینآنکه دین آموزد و علم یقین   استاد شهریار  



  • متن های زیبا در مورد پدر و مادر

    سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . . . . . . . شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان . . . . . . . خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . . . . . . به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن ! . . . . همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . . ولی پدر . . . یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . . بیایید قدردان باشیم . . . به سلامتی پدر و مادرها . . . . دست پر مهر مادر تنها دستی است که اگر کوتاه از دنیا هم باشد ، از تمام دستها بلند تر است . . . . . . . پدر و پسر داشتن صحبت میکردن . . . پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟ پسر میگه : من ! پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟ ! پسر میگه : بازم من شیرم ! پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟ پسر میگه : بابا تو شیری ! پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا . . . به سلامتی هرچی پدره . . . . . . . مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . . . . . . مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . . . . . اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید ، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر  است .

  • دو بیتی

    زندگی سوختن و ساختن استبی جهت تجربه آموختن استزندگی کهنه قماری بیش نیستچه قماری که همش باختن استدر عشق تو از بس که خروش آوردیم دریای سپهر را به جوش آوردیم چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت رفتیم و زبانهای خموش آوردیم مختارنامه/عطار ———————————- اندر دل من بدین عیانی که تویی وز دیده من بدین نهانی که تویی وصاف ترا وصف نداند کردن تو خود به صفات خود چنانی که تویی خواجه عبدالله انصاری ———————————- می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت زنهار به کس مگو تو این راز نهفت هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت ———————————- الله به فریاد من بی کس رس فضل و کرمت یار من بی کس بس هر کسی به کسی و حضرتی مینازد جز حضرت تو ندارد این بی کس کس ———————————- ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد فرهاد صفت در آرزویی شیرین دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد ———————————- من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم ———————————- ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود من عاشق واو زعشق من بی خـبر است ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود ———————————- چون عود نبود چوب بید آوردم روی سیه و موی سپید اوردم خود فرمودی که نا امیدی کفر است فرمان تو بردم و امید آوردم خواجه عبدالله انصاری ———————————- در مذهب عاشقان قرار دگر است وین باده ناب را خمار دگر است هر علم که در مدرسه حاصل گردد کار دگر است و عشق کار دگر است ———————————- ای جمله بی کسان عالم را کس یک جو کرمت تمام عالم را بس من بی کسم و تو بی کسان را یاری یارب تو به فریاد من بی کس رس ———————————- من مانده ام و شعر سرودن بی تو از خواب غزل پلک گشودن بی تو ———————————- در بستر بی رحمی و خون زاده شدم از اول عمر با جنون زاده شدم خاکستریم .دست خودم نیست عزیز ققنوسم از آتش درون زاده شدم ———————————- چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟ خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود، صید را زنده گرفتن هنر صیاد است ———————————- کم نامه‌ی خاموش برایم بفرست از حرف پرم گوش برایم بفرست دارم خفه می‌شوم در این تنهایی لطفاً کمی آغوش برایم بفرست ———————————- در دفتر شعر من صدا پنهان است یک رود پر از ستاره در جریان است من در سر خود ابر زیادی دارم جیب کلمات من پر از باران است ———————————- در وطن مثل غریبانم،نمی دانم چرا روز و شب سر در ...

  • عکسی از اوایل انقلاب و اعتراض زنان

    عکسی از اوایل انقلاب و اعتراض زنان

    عکسی تاریخی از سال های اول انقلاب و اعتراض زنان به اجباری شدن حجابحال این نکته مطرح می گردد که، آیا این بانوان ایرانی از حقی صحبت مینمودند که به طور واضح به آنان تعلق داشت یا خیر؟نمیتوان گفت ایران پس از انقلاب تبدیل به افغانستان طالبانی شده بود اما تندروی های عده ای این روزگار را به سرمان آورد، در دوران اصلاحات و به اصطلاح آزادی که مطرح گردید چرا زنان به ناگاه از پوسته چادری خود بیرون جستند؟درباره این موضوعات بحث های زیادی مطرح است، همانطور که اسلام بیان میدارد، میگوید حکومت کنید و اسلام را جاری سازید و به آنچه مردم دوست دارند توجه نکنید که شاید شر باشد. این سخنان خود امام راحل است.در جایی دیگر گفته میشود دموکراسی در ایران اجرا میگردد، حال شما بگویید، این دو ایدئولوژی با این همه تفاوت میشود با هم و یکجا در یک نظام حکومتی جای گردد؟اما اینکه چرا زنان از پوسته چادری خود بیرون جستند باید گفت که: هرچقدر یک فنر را بیشتر فشرده سازی قدرت انفجاری آن نیز بیشتر می گردد.خودتان فکر کنید و با ذهن خود تحلیل کنید..................

  • نوشته های ادبی در مورد مادر

    حکایت سپیده مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد. بهار زندگی مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد. احسان به پدر و مادر یکی از وظایف مهم دینی و اخلاقی ما، احسان به پدر و مادر است. در قرآن کریم، چندین بار احسان به آنان، توصیه شده است. علامه طباطبایی رحمه الله در این باره نگاشته اند: «انیکی به پدر ومادر، پس از یکتاپرستی از واجب ترین واجبات است؛ همان گونه که آزردن پدر و مادر پس از شرک، از بزرگ ترین گناهان است». و در جای دیگری آورده اند: «در چند جای قرآن کریم، خداوند متعال، احسان به والدین را در کنار توحید و نفی شرک آورده است و پس از فرمان به توحید یا نهی از شرک، به احسان نسبت به پدر و مادر فرمان داده است». تأکید قرآن کریم بر احسان به پدر و مادر نشان از عظمت والای مقام آنان، در فرهنگ اسلامی دارد. بزرگ ترین واجب در قران کریم و روایات اسلامی، درباره نیکی کردن به پدر و مادر سفارش بسیار شده است. قرآن در وصف حضرت یحیی علیه السلام می فرماید: «اونسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود، و متکبر و عصیان گر نبود». و از زبان حضرت عیسی علیه السلام حکایت می کند: «مرا نسبت به مادرم نیکوکار گردانید و جبار و شقی قرار نداد». از این دو آیه برمی آید که هرکس به پدر و مادرش نیکی نکند، سرکش و بدبخت است. امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز می فرمایند: «نیکی کردن به پدر و مادر، بزرگ ترین واجب است». زیباترین ستاره سپاس مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ...

  • در عزای پدر

    رنج پی در پی من                    غم پیوستهٌ من                                   به خدا نیمی نفس باقیست                                                                          بس... همه از درد نهان                    و غم دلتنگی هاست                                            غم دوری ها                                                              غم شوری ها غم مرگ پدرم                     که نمیدانم او                                 ز چه دردی رفته                                                  و نمیدانم او                                                                به چه حالی                                                                                مرده! و نمیدانم او            به من چه می گفته                               قصه دلتنگی ها                                                 غم عصیانی من                                                                    ای خدا بس                                                                                      دیگر... غم جانکاه پدر                   رنج پی در پی من                                           غم جانکاه پدر                                                                غم جانکاه پدر !    کانادا - ۲۰۰۵

  • ایرج میرزا در وصف .:: مادر ::.

      مادرپسر رو قدر مادر دان که دایم کشد رنج پسر بیچاره مادر برو بیش از پدر خواهش که خواهد تو را بیش از پدر بیچاره مادر زجان محبوب تر دارش که دارد زجان محبوب تر بیچاره مادر از این پهلو به آن پهلو نغلتد شب از بیم خطر بیچاره مادر نگهداری کند نه ماه و نه روز تو را چون جان به بر بیچاره مادر به وقت زادن تو مرگ خود را بگیرد در نظر بیچاره مادر بشوید کهنه و آراید او را چو کمتر کارگر بیچاره مادر تموز و دی تو را ساعت به ساعت نماید خشک و تر بیچاره مادر اگر یک عطسه آید از دماغت پرد هوشش زسر بیچاره مادر اگر یک سرفه بی جا نمایی خورد خون جگر بیچاره مادر برای این که شب راحت  بخوابی نخوابد تا سحر بیچاره مادر دو سال از گریه روز و شب تو نداند خواب و خور بیچاره مادر چو دندان آوری رنجور گردی کشد رنج دگر بیچاره مادر سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی خورد غم بیشتر بیچاره مادرتو تا یک مختصر جانی بگیری کند جان مختصر بیچاره مادربه مکتب چون روی تا  باز گردی بود چشمش به در بیچاره مادر وگر یک ربع ساعت دیر آیی شود از خود به در  بیچاره مادر نبیند هیچکس زحمت به دنیا زمادر بیشتر بیچاره مادر تمام حاصلش از زحمت این است که دارد یک پسر بیچاره مادر

  • داستان کامل لیلی و مجنون (نثر)

    پس از دعا و نذر و نیاز بسیار ، خداوند به او پسری عنایت می‌کند که نامش را قیس می‌گذارند . قیس هرچه بزرگتر می‌شود ؛ بر زیبایی وکمالاتش افزوده می‌گردد . تا این‌که به سن درس خواندن می‌رسد و او را به مکتب می‌فرستند .در مکتب به جز پسرهای دیگر ، دخترانی نیز بودند که هر کدام از قبیله‌ای برای درس خواندن آمده‌بودند . در میان آنان دختری زیبارو به‌نام لیلی ، دل از قیس می‌برد و کم‌کم خودش نیز دل‌باخته‌ی قیس می‌شود . این دو دیگر فقط به اشتیاق دیدار هم به مکتب می‌روند . روزبه‌روز آتش این عشق بیشتر شعله می‌کشد و اگرچه سعی می‌کنند این دلدادگی از چشم دیگران پنهان بماند ؛ اما بی‌قراری‌های قیس باعث می‌شود که دیگران به او لقب مجنون (دیوانه) بدهند و آن‌قدر به طعنه سخن می‌گویند تا به گوش پدر لیلی هم می‌رسد ؛ بنابراین از رفتن لیلی به مکتب جلوگیری می‌کند و این فراق و ندیدن روی معشوق ، شیدایی قیس را به نهایت می‌رساند .قیس با ظاهری آشفته و پریشان ، در کوچه و بازار ، اشک‌ریزان در وصف زیبایی های لیلی شعر می‌خواند ؛ آن‌چنان که کاملا به‌نام مجنون معروف می‌شود و قصه‌اش بر سر زبان‌ها می‌افتد . تنها دل‌خوشی او این است که شب‌ها پنهانی به محل زندگی لیلی برود و بوسه‌ای بر در دیوار آن‌جا بزند و برگردد .پدر و خویشاوندان مجنون هرچه نصیحتش می‌کنند که از این رسوایی دست بردارد ؛ فایده‌ای نمی‌بخشد . بالاخره پدر قیس تصمیم می‌گیرد به خواستگاری لیلی برود . در قبیله‌ی لیلی پدر و اقوام او ، بزرگان بنی‌عامر را با احترام می‌پذیرند اما وقتی سخن از خواستگاری لیلی برای قیس می‌شود ؛ پدر لیلی می‌گوید : « وصلت دیوانه‌ای با خاندان ما پذیرفته نیست ؛ چون حیثیت و آبروی ما را در میان قبائل عرب بر باد می‌دهد و تا قیس اصلاح نشود و راه و رسم عاقلان را در پیش نگیرد او را به دامادی نمی‌پذیرم .» پدر و خویشان مجنون ناامید برمی‌گردند و او را پند می‌دهند که از عشق این دختر صرف‌‌نظر کن زیرا که دختران زیباروی بسیاری در قبیله‌ی بنی‌عامر یا قبائل دیگر هستندکه حاضرند همسری تو را بپذیرند . اما مجنون آشفته‌تر از پیش سر به بیابان می‌گذارد و با جانوران و درندگان همدم می‌شود .پدر مجنون به توصیه‌ی مردم پسرش را برای زیارت به کعبه می‌برد و از او می‌خواهد که دعا کند تا خدا او را از این عشق شوم رهایی دهد و شفا بخشد . اما مجنون حلقه‌ی خانه‌ی خدا را در دست می‌گیرد و از پروردگار می‌خواهد که لحظه به لحظه ، عشق لیلی را در دل او بیفزاید تا حدی که حتی اگر او زنده نباشد عشقش باقی بماند و آن‌قدر برای لیلی دعا می‌کند ؛ که پدرش درمی‌یابد این ...

  • داستان لیلی و مجنون به نثر

    یکی از بزرگان عرب از قبیله‌ی بنی‌عامر ( احتمالا در زمانه‌ی خلفای بنی‌امیه ) فرزندی نداشت ؛ پس از دعا و نذر و نیاز بسیار ، خداوند به او پسری عنایت می‌کند که نامش را قیس می‌گذارند . قیس هرچه بزرگتر می‌شود ؛ بر زیبایی وکمالاتش افزوده می‌گردد . تا این‌که به سن درس خواندن می‌رسد و او را به مکتب می‌فرستند .در مکتب به جز پسرهای دیگر ، دخترانی نیز بودند که هر کدام از قبیله‌ای برای درس خواندن آمده‌بودند . در میان آنان دختری زیبارو به‌نام لیلی ، دل از قیس می‌برد و کم‌کم خودش نیز دل‌باخته‌ی قیس می‌شود . این دو دیگر فقط به اشتیاق دیدار هم به مکتب می‌روند . روزبه‌روز آتش این عشق بیشتر شعله می‌کشد و اگرچه سعی می‌کنند این دلدادگی از چشم دیگران پنهان بماند ؛ اما بی‌قراری‌های قیس باعث می‌شود که دیگران به او لقب مجنون (دیوانه) بدهند و آن‌قدر به طعنه سخن می‌گویند تا به گوش پدر لیلی هم می‌رسد ؛ بنابراین از رفتن لیلی به مکتب جلوگیری می‌کند و این فراق و ندیدن روی معشوق ، شیدایی قیس را به نهایت می‌رساند .قیس با ظاهری آشفته و پریشان ، در کوچه و بازار ، اشک‌ریزان در وصف زیبایی های لیلی شعر می‌خواند ؛ آن‌چنان که کاملا به‌نام مجنون معروف می‌شود و قصه‌اش بر سر زبان‌ها می‌افتد . تنها دل‌خوشی او این است که شب‌ها پنهانی به محل زندگی لیلی برود و بوسه‌ای بر در دیوار آن‌جا بزند و برگردد .پدر و خویشاوندان مجنون هرچه نصیحتش می‌کنند که از این رسوایی دست بردارد ؛ فایده‌ای نمی‌بخشد . بالاخره پدر قیس تصمیم می‌گیرد به خواستگاری لیلی برود . در قبیله‌ی لیلی پدر و اقوام او ، بزرگان بنی‌عامر را با احترام می‌پذیرند اما وقتی سخن از خواستگاری لیلی برای قیس می‌شود ؛ پدر لیلی می‌گوید : « وصلت دیوانه‌ای با خاندان ما پذیرفته نیست ؛ چون حیثیت و آبروی ما را در میان قبائل عرب بر باد می‌دهد و تا قیس اصلاح نشود و راه و رسم عاقلان را در پیش نگیرد او را به دامادی نمی‌پذیرم .» پدر و خویشان مجنون ناامید برمی‌گردند و او را پند می‌دهند که از عشق این دختر صرف‌‌نظر کن زیرا که دختران زیباروی بسیاری در قبیله‌ی بنی‌عامر یا قبائل دیگر هستندکه حاضرند همسری تو را بپذیرند . اما مجنون آشفته‌تر از پیش سر به بیابان می‌گذارد و با جانوران و درندگان همدم می‌شود .پدر مجنون به توصیه‌ی مردم پسرش را برای زیارت به کعبه می‌برد و از او می‌خواهد که دعا کند تا خدا او را از این عشق شوم رهایی دهد و شفا بخشد . اما مجنون حلقه‌ی خانه‌ی خدا را در دست می‌گیرد و از پروردگار می‌خواهد که لحظه به لحظه ، عشق لیلی را در دل او بیفزاید تا حدی که حتی اگر او زنده نباشد ...