شکلات تلخ هما پور اصفهانی

  • رمان سیگار شکلاتی هما پور اصفهانی

    به نام خدا   با سلام   عنوان: رمان سیگار شکلاتی   نویسنده:خانم هماپور اصفهانی نویسنده سایت نودهشتیا..   جلد رمان سیگار شکلاتی     خلاصه رمان:    یک پاکت سیگار ... ضربه ای به زیر پاکت ... بالا پریدن یک نخ سیگار از جلد زرورقی ... آن را با دو انگشت بیرون می کشد..می گذارد کنج لبش و با آتشی که سرد تر از آتش جهنم زندگیش است روشنش می کند، همزمان پک می زند ... عمیق ... با همه رگ و پی تنش ... سر سیگار سرخ و داغ می شد و قلب او آبی و خنک ... طعم گسش اول حنجره اش را خراش می دهد و بعد از آن قلبش را در هم می فشارد، فیلتر شکلاتی سیگار دهنش رو خوش طعم میکند اما همزمان طعم تلخ دود اخمهایش را در هم می کشد ... اما چیست این لذتی که باعث می شود پک دوم را محکم تر بزند و خط اخمی بین پلک هایش بنشاند؟ بوی شکلات داغ اطرافش را پر می کند، همان بویی که سالهاست اتاقش را عطر آگین کرده ... همان بویی که سالهاست همراه عطرهایش شده ... باز هم پکی دیگر و باز اسیر لذت می شود ... در این لذت کسی را سهمیم نمی کند مگر کسی که لذت کشیدنش را چشیده باشد و درکش کند! پک بعدی را لطیف تر می زند و باز هم توی ذهنش ... نه توی واقعیت ... فریاد می زند: «آهای شما! شما که نمی دانید من کیستم، چیستم، در ذهنم در دلم چه می گذرد چرا ادعایتان می شود؟!! فکر می کنید هر چه زندگی را تلخ تر کنید بر من سخت تر می گذرد؟ سخت در اشتباهید ... زندگی من تلخ است اما به تلخی یک پک سیگار ... تلخ و پر از لذت که حاضر نیستم در آن سهیمتان کنم ... این تلخی و آن لذت همه متعلق به من است ... تا آخرین لحظه زندگیم» اوست شاه جوانمردی که هرگز و هرگز با ناجوان مردی کسی را روی کرسی قضاوت نمی نشاند ... اما سالهاست خودش را روی کرسی نشانده اند و دم به دم حکم اعدامش را می دهند ... طناب به دور گلویش حلقه می کنند ... جانش را از حنجره اش بیرون می کشند و لحظه آخر دستور ایست می دهند ... عفوش می کنند ... اما باز فردا روز از نو روزی از نو ...دیدمت .... آویزان ... با پاهای کبود ... روحت آزرده بود، روح پاکت را به سلاخی کشیدند، طاقت نیاوردی، پس جسمت را نیز آزرده ساختی تا ببری از این دنیا ... بریدی اما پس من چه؟! من چه کنم بی تو وقتی بی تو بودن را یاد نگرفته ام! تو می دانی که بی تو هیچ نیستم اما می بری. از من و از هر چه که تو را نابود کرد ... پس نابود می کنم ... نابود می کنم هر آنچه نابودت کرد ... محکم بودن را یادت ندادم ... شکستی ... پس می خواهم جای تو هم محکم باشم ... جای تو هم زندگی کنم و ببرم نفس کسانی را که نفست را بریدند ... می خواهم زن نباشم ... می خواهم یک تنه مبارزه کنم ... برای تو ... برای خونی که در تنت منجمد شد و جانت را گرفت ... منی که شاهزاده بودم ... منی که خالص بودم ... حال به خاطر تو و بازگردان ...



  • عاقبت ازدواج ماه های مختلف باهم(شما متولد چه ماهی هستید؟؟؟؟؟)

     مرد فروردین و زن....فروردین+ فروردین = پیوندی آتشینفروردین+اردیبهشت = پیوندی کاملا عشقیفروردین+خرداد = خوش دل و امیدوارفروردین+تیر = اختلاف فراوانفروردین+مرداد = شدیدفروردین+شهریور = سرد و گرمفروردین+مهر = کمی غیر ممکنفروردین+آبان = خیلی با حرارتفروردین+آذر = پر از ماجرا جوییفروردین+دی = هیجانات فراوانفروردین+بهمن = شگفت انگیزفروردین+اسفند = توام با مشکلات مرد اردیبهشت و زن...اردیبهشت+فروردین = پر شور و هیجاناردیبهشت+ اردیبهشت = خیلی مناسباردیبهشت+خرداد = پیوندی نا موفقاردیبهشت+تیر = اتحادی عمیقاردیبهشت+مرداد = کاملا دوست داشتنیاردیبهشت+شهریور = تشریک مساعی زیاداردیبهشت+مهر = جسمانی و شهوانیاردیبهشت+آبان = آرام و آهن رباییاردیبهشت+آذر =بسیار ناهمواراردیبهشت+دی = کمی هولناکاردیبهشت+بهمن = خیلی قویاردیبهشت+اسفند = توام با جذابیت مرد خرداد و زن...خرداد+فروردین = دارای آینده ی روشنخرداد+اردیبهشت = پیوندی دشوارخرداد+ خرداد = پیوندی نا پایدارخرداد+تیر = افقی روشنخرداد+مرداد = عافیت طلب و عیاشخرداد+شهریور = عاشقانهخرداد+مهر = کاملا با شکوهخرداد+آبان = بن بست عشقیخرداد+آذر = سراسر شادمانیخرداد+دی = چشم در چشم نیافتدخرداد+بهمن = دوستان خوب برای همخرداد+اسفند = مرهم یکدیگرمرد تیر و زن...تیر+فروردین = پیوندی سستتیر+اردیبهشت = محیطی راحت و مرفهتیر+خرداد = پیوندی نا هماهنگتیر+تیر = رابطه ی رویاییتیر+مرداد = هیجانی و پر زحمتتیر+شهریور = محرک یکدیگرتیر+مهر = زندگی پر از تلاطمتیر+آبان = جرقه و پروازتیر+آذر = سراسر مشکلتیر+دی = زوجی دلسوزتیر+بهمن = سراسر اضطرابتیر+اسفند = تقویت کننده ی هممرد مرداد و زن...مرداد+فروردین = خاطرات به یاد ماندنیمرداد+اردیبهشت = احساسات پاکمرداد+خرداد = زندگی پر از نشاطمرداد+تیر = پیوندی عاشقانهمرداد+مرداد = جنگ اراده هامرداد+شهریور = ازدواجشان دشوار استمرداد+مهر = شادی بزرگمرداد+آبان = برخورد دو قطبمرداد+آذز = بسیار نیروبخشمرداد+دی = کوتاه اما شیرینمرداد+بهمن = می تواند مشکل باشدمرداد+اسفند = زندگی توام با جرقهمرد شهریور و زن...شهریور+فروردین = دور از یکدیگرشهریور+اردیبهشت = استوار و لذت بخششهریور+خرداد = کاملا غیر معمولشهریور+تیر = اختلاف زیادشهریور+مرداد = عقاید نا همامنگشهریور+شهریور = سازگارشهریور+مهر = زندگی با سختیشهریور+آبان = هیجانات واقعیشهریور+آذر = نیازهای مخالفشهریور+دی = موافق و سازگارشهریور+بهمن = تیره و گلالودشهریور+اسفند = بهشتیمرد مهر و زن...مهر+فروردین = زندگی پر تناقضمهر+اردیبهشت = جسمانی و شهوانیمهر+خرداد = پیوندی بسیار عالیمهر+تیر = تلاشی سختمهر+مرداد = نیروبخشمهر+شهریور ...

  • رمان سیگار شکلاتی ، مقدمه

    با صدای بی صدامث یه کوه بلندمث یه خواب کوتاهیه مرد بود یه مردبا دستهای فقیربا چشمهای محرومبا پاهای خستهیه مرد بود یه مردیه مرد بود ... یه مرد که همه ازش بریدن و اون هم داره می بره از همه ... تنها کسی که همدمش مونده و ولش نمی کنه حتی اگه مرد بخواد تنهاش بذاره تنهائیه ... اما خوب می دونه می رسه روزی که این تنهایی ها برن کنار و خورشید زندگیش طلوع کنه ... شب، با تابوت سیاهنشست توی چشمهاشخاموش شد ستارهافتاد روی خاکسایه اش هم نمیموندهرگز پشت سرشغمگین بود و خستهتنهای تنهاخیلی ساله که تنهاست ... خیلی ساله که خو گرفته به شرایطش ... به سکوتی که توش غرقه و اینقدر دور و برش غرق سکوت شده که نفس کشیدن براش سخت شده و عنقریبه که رهسپار دنیای دیگه بشه ... اما لبخند از لبش نمی ره ... همیشه می خنده ... می خنده تا بلکه .... بلکه! دنیا به روش بخنده ... همه کسایی که میشناسنش به صبوریش غبطه می خورن ... به شجاعتش و به خنده همیشه آویزون کنج لبش ... غریبه ها براش آشنان و آشناها غریبه تر از صد تا غریبه ...با لبهای تشنهبه عکس یه چشمهنرسید تا ببینهقطره، قطرهقطرهٔ آب، قطرهٔ آباون می گرده و می گرده ... با پای برهنه ... توی کویر تشنه ... کویر تشنه قلبش که انگاری توش فرو رفته یه دشنه ... می دونه ... خوب می دونه که آخر راهش ... وقتی به هدفش برسه ... وقتی بی هدف بشه ... پوچ می شه ... و چقدر شیرینه به نظرش این پوچ شدن ... این هیچ شدن ... نیست شدن ... فدا شدن در راه هدف ... هدفش فدا شدنه ... می خواد فدا بشه تا دیگه نذاره کسی مثل خودش فدا بشه ... می خواد درک کنه و نذاره کسی مثل خودش از درک نشدن زجر بکشه ... روح خودش که نابود شده ... می خواد جلوی نابود شدن روح های دیگه رو بگیره ... در شب بی تپشاین طرف، اون طرفمیافتاد تا بشنفهصدا؛ صدا ...صدای پا، صدای پا ...* و داستان من صدای پای یک زنه ... زن که نور آسمونه ... زن که نور کهکشونه ... زن که آفریده شده برای محبت کردن ... برای نوازش ... زن که ظریف آفریده شده تا ظریف بمونه ... تا ببخشه و نشون بده بخشش چقدر آسونه ... از جنس غرور نیست ... از جنس محبته ... از جنس خاک و پر از بی آلایشی ... تو روشن می کنی خورشیدو هر روز تو هر شب توی جلد ماه میری بگیر دستامو محکم تا نیفتم زمین میلرزه وقتی راه میریزنی که توی عنفوان جوونی ... توی روزایی که هم سن و سال هاش به فکر جدیدترین مارک لوازم آرایش و مدل لباس و هزار هزار هزار چیز دیگه هستن تصمیم می گیره مرد باشه ... تصمیم می گیره از چیزی که اونو ضعیف نشون می ده فاصله بگیره ... بره به سمت قدرت ... بره به سمت هر چیزی که اونو به خواسته اش می رسونه ... زنی که خسته می شه از محبت ... و وقتی زن ... لطافت ... پاکی ... بخواد ...

  • رمان استایل | هما پور اصفهانی و Doni.M

    به نام خدای هستی بخش رمان جدید از هما پور اصفهانی و Doni.M  

  • روزای بارونی قسمت آخر

    روزای بارونی قسمت آخر

    اینم قسمت پایانی رمان روزای بارونیدر وب رمان رمان رمانترسا که همیشه در برابر تحکم آرتان موش بود بی حرف نشست و با چشمای پر اشکش زل زد به دیوار روبرو ... آرتان نفس عمیقی کشید و گفت:- من و تو با هم هیچ مشکلی نداشتیم ... بعضی اوقات یه جر و بحثایی داشتیم که یا تو کوتاه می یومدی یا من ... می دونستم و می دونستی علاقه مون به هم به قدری زیاده که این بحثای کوچیک سردمون نمی کنه ... اما یه دفعه تو سرد شدی ... دقیقا بعد از تصادفی که منو تا مرز نابودی کشوند ... اوایل می گفتم شاید منو مقصر می دونی ... بعد گفتم شاید بعد از تصادف دچار یه اختلال شده باشی ... هر اختمالی دادم و اط هر طریقی که می تونستم سعی کردم درمانت کنم تا اینکه با مطرح کردن بحث طلاق همه ذهنیت منو نابود کردی ... با خودم گفتم چقدر زندگیمون بی ارزشه که به این راحتی حرف طلاق رو می زنی ... اما بعد با خودم گفتم شاید برای اینکه خودتو لوس کنی این کار رو می کنی برای اینکه از محبت من مطمئن بشی ... محبتم رو بیشتر کردم ... اما جواب نداد ... کار کشیده شد به اومدن احضاریه ... تو حرف رو به عمل کشیدی ... یادته تری؟ چقدر ازت خواهش می کردم بگی دردت چیه! بذاری با هم حلش کنیم ... اما تو بی توجه به من و زندگیمون و بچه مون یه تنه داشتی می تازوندی ... تانیا به قدری کمرنگ بود تو ذهنم که باورم نمی شد همه چیز به خاطر اون باشه ... قبول دارم رفتار تانیا توی مطب من زننده بود ... من خودم هم بهش تذکر دادم. چیزی هم که تو دید چیز کمی نبود ... اما توقع من از ترسایی که می شناختم این بود که بیاد جلو ... بکوبونه توی دهن من ... چهار تا فحش بهم بده و بعد بذاره بره تا اقلا من بدونم درد زنم چیه و بتونم از خودم دفاع کنم ... تو به من حتی نگفتی چی کار کردم! چند ماه زندگیمو کابوس کردی ... وقتی فهمیدم فقط به یه چیز فکر کردم ... اینکه تو باید درست بشی ... بازم شده بود که کاری رو بدون اینکه به من بگی انجام داده باشی ... خودت هم خوب می دونی که این اخلاق رو داری ... بهت گفته بودم دوست ندارم چیزی رو از هم مخفی کنیم ... حتی بدترین چیزا ...ترسا فریاد کشید :- نمی خواستم غرورم رو له کنی ... میترسیدم واقعیت داشته باشه ...- ترسا! تو حق نداری فقط به خودت و غرورت فکر کنی ... تو باید به بچه ات هم فکر می کردی ...یه درصد احتمال می دادی که تو اشتباه کرده باشی ... هان؟!!! چرا یه درصد چنین احتمالی ندادی؟ من به درک ... اعتمادی که ادعا می کردی به من داری به درک! چرا به خاطر بچه ات از غرورت نگذشتی؟!!! حرف من این نیست که چرا منو خورد کردی ... چرا بدون مشورت با من تصمیم گرفتی ... چرا زود قضاوت کردی ... چرا چشمت رو روی زندگیمون بستی ... نه! حرف من اینا نیست ... من فقط خواستم ببینی ... ببینی اگه جدا می شدی ... اگه حرفت ...

  • بیوگرافی هماپور اصفهانی

    بیوگرافی هماپور اصفهانی

    بیوگرافی نویسنده کتاب های بلند نام : هما صفاری پور اصفهانی ولادت : 12 اسفند 1369 -1369/12/12 محل ولادت و سکونت: ایران-اصفهان آثار و رمان های ایشان   1.رمان قرار نبود:  خلاصه : داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دو سال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکوره .مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش( عزیزجون) زندگی میکنه.خواهر بزرگش هم ازدواج کرده .ترسا آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ..ولی پدرش به دلیل تجربه ی تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا(خواهر ترسا)ب ه خارج داشته تحت هیچ شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا، به همین خاطر همین ترسا و دوستاش سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق هم میشند.. ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و .شخصی وارد زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه.   2.رمان توسکا:  خلاصه: دختری از جنس.... که با همه چیز در روزگار برخورد میکند و...       3.رمان افسونگر:  خلاصه:خارج از کشور و سلطنتی...تائیس افسونگری بود که با افسون خود اسکندر را وادار کرد پرسپولیس را به آتش بکشد و من افسونگری هستم که روح را به آتش می کشم … یکی پس از دیگری … افسون نخواست افسونگر باشد …افسونگرش کردند..   4.روزای بارونی: کامل شده خلاصه: رمانی مختلط از آرتان و ترسا ، نیما و طرلان ( قرار نبود 2 ) توسکا و آرشاویر ، احسان و طناز ( توسکا 2 ) آراد و ویولت ( جدال پر تمنا 2 ) ... همه شخصیت ها با هم روزای بارونی رو می سازن ...روزای بارونی ... روزایی که برای هر کسی که ذره ای احساس داشته باشه همراه با لذته ... گاهی می تونه برای همون افراد سرشار از درد باشه ... درد نبودن کسی که یه روزی بوده ... یا درد تنهایی و نبودن هیچکس! روزایی که هر کسی توی هر ادبیاتی ازش به عنوان غم استفاده می کنه و تنهایی ... همه می گن ابرا کنار می رن و خورشید یه روز در می یاد ... شاید باید به این رمان هم همینطور نگاه کرد ...روزای بارونی ... بازی سرنوشته ... امتحان پس دادن بنده هاست ... خدا عاشقا رو دوست داره و گاهی تصمیم می گیره ببینه چند مرده حلاجن ... وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه امتحان سخت عبور کنن ... یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند می یان بیرون و می رن مرحله بعد ... یعنی عاشق تر می شن ... و پیش خدا عزیز تر ... یا اینکه ... سقوط می کنن! عشق رو رها می کنن و تنهایی رو انتخاب می کنن ... اون مجازاتیه که خدا براشون در نظر گرفته ... این رمان می خواد به همه عاشقا بگه ، صبور باشین ، طاقت داشته باشین ، به هم فرصت بدین ، با هم باشین! اینجوری از اون امتحان سر بلند بیرون می یاین ... وگرنه سزاتون سقوطه! الا یا ایها الساقی ...