هما پوراصفهانی

  • بیوگرافی هما پوراصفهانی

    سلام به همه دوستام ... امیدوارم همیشه خوب و خوش خرم و سرحال باشین ... خوب اکثر شماها بیوگرافی منو می دونین اما برای کامل شدن وبلاگ گفتم بد نیست اگه یه بیو ازخودم بدم ...هما هستم فرزند چهارم خونواده ... متولد دوازده اسفند سال شصت و نه ... از وقتی ده سالم بود نوشتن رو شروع کردم و از همون زمان هم کتاب می خوندم ... اولین رمانی که خوندم بامداد خمار بود ... یادش بخیر اون موقع اول راهنمایی بودم تازه! کتاب از نویسنده های بزرگ زیاد نخوندم ... تنها کتابی که به پیشنهاد یه دوست خوندم و واقعا هم لذت بردم رمان پرندگان خارزار بود ... از کالین مک لو ... محشر بود!در حال حاضر مجرد هستم و دانشجوی ترمای اخر روانشناسی عمومی ... انتقالی دانشگاه اصفهان ...اصلیتم هم اصفهانیه ...بزرگترین تفریحم تو زندگی چند تا چیزه ... اول رمان خوندن ... دوم رمان نوشتن ... سوم پیانو زدن ... چهارم موسیقی گوش کردن ... و البته یه سری چیز دیگه که مهم نیستن زیاد ...بزرگترین عشق زندگیم بعد از خدا مادرمه ... که به خاطرش حاضرم از جونم بگذرم ...ده سالم که بود پدر و مادرم از هم جدا شدن و من از اون موقع با مامانم زندگی می کنم ... اما این جریان رو اصلا ننگ نمی دونم ... هر کسی می تونه بچه طلاق باشه ... و این نباید توی موفقیتش تاثیری داشته باشه ... خیلی ها فکر می کردن من چون بچه طلاقم به هزار راه کشیده می شم که در پایان هیچ کدوم از اون راه ها موفقیت نیست ... اما من ثابت کردم اینطور نیست ... من از بچه طلاق بودن دست آویزی ساختم برای موفقیت بیشتر ... در صدد چاپ رمانام هستم ... و یه رمان به اسم آسمان نگاهت در دست چاپ دارم که توی انتشارات شقایق قراره چاپ بشه ...اما جا داره اعتراف کنم زمانی که اون رمان رو نوشتم هیچ تجربه ای نداشتم و قلمم الان خیلی پخته تر از اون زمان شده ... و این رو فقط و فقط مدیون سایت محبوب نود و هشتیا هستم و کاربرای عزیزش که با نقدای سازنده شون از هما هما ساختن!موفق ترین رمانم قرار نبود هستش که لینک دانلودش روی وبلاگ هست ...دومین و متفاوت ترین رمانم توسکاست که لینک دانلود اون هم اینجا هست ...سومین رمانم جدال پرتمناست و این بهترین رمان منه! لینک دانلودش رو قرار ندادم چون هنوز جا برای کار داره ... شاید تا چند ماه آینده ...چیزایی که فکر می کردم دونستنش براتون لازمه رو گفتم ... با اینحال اگه سوالی داشتین همینجا بپرسین من باز هم در خدمتم ... ارادتمند همه رمان خونای عزیز و حرفه ای ______________ سلامتی همه بچه های طلاق و مخوصا همای عزیززززززززز. من ک خیلی رمانماشو دوس میدارم



  • هما پوراصفهانی

    خوب برای اینکه یه آپ جدید کرده باشیم میریم یه کم بحرفیم واااااااااااای واقعانویسنده فقط هماپوراصفهانی اگه نخونین ازدستتون می ره ۱.قرارنبود ۲.توسکا ۳.جدال پرتمنا البته توسکا به قشنگی اون دوتا نیست لینکشوبراتون می ذارم صبرمی کنین صفحه کامل بازبشه بعدجستجو روبزنین شایدنقدش بیاد پایین پایین صفحه نوشته مثلا اسم کتاب /هماپوراصفهانی کاربرانجمن اینو میزنین کتاب میاد هرکی خوند نظرش رو به من بگه http://www.forum.98ia.com

  • پست سی ام رمان سیگار شکلاتی از هما پوراصفهانی

    نفسش رو فوت کرد و زنگ در رو زد. کمتر از سه ثانیه طول کشید تا در توسط ارسلان باز شد و با دیدن شهراد با لبخند گفت: - به!!! ببین کی اینجاست ... چطوری پسر؟!! شهراد با لبخند وارد شد، دستش تو دست ارسلان قفل شد و شونه هاشون رو محکم کوبیدن به هم ... شهراد نگاهی به پذیرایی کم نور خونه که توی هاله از دود قلیون ارسلان فرو رفته بود انداخت و گفت: - تو کور می شی آخرش با این نور ... اردی کجاست؟! ارسلان با خنده اشاره ای به اتاق ته راهرو کرد و گرفت : - طبق معمول ... پای سیستم... تو اتاقش ... شهراد سرش رو تکون داد و راه افتاد سمت راهروی سمت چپ خونه. پذیرایی خونه شکل یه مستطیل دراز بود و انتهاش وصل می شد به راهرو و دو اتاق خواب ... شهراد سرفه ای کرد و گفت: - اردلان ... صدای بم و گرفته اردلان بلند شد: - بیا تو شهراد ... شهراد دستگیره در اتاق رو چرخوند و وارد اتاق شد. اردلان با تی شرت و شلوار مشکی جلوی مانیتور ال سی دی هفده اینچش نشسته و مشغول زیر و رو کردن وب های هک شده اش بود. شهراد رفت به سمتش و گفت: - چطوری پسر؟!! اردلان از جا بلند شد ... با اخمی که صورتش رو جدی تر از همیشه نشون می داد گفت: - می خوای چطور باشم؟!! فکر کن خوبم ... شهراد با سر اشاره ای به بیرون کرد و گفت: - ارسلان که خوب بود ... اردلان پوزخندی زد و گفت: - وقتی اون خوبه منم به خودم اجازه می دم که خوب باشم ... شهراد نفسش رو فوت کرد و گفت: - بیخیال پسر ... عملش کیه؟!! - یکی دو ماه دیگه ... - پولش جور شد؟! اردلان ولو شد روی تخت و گفت: - آره ... از اداره وام می گیرم ... شهراد با چشمای گرد شده گفت: - رفتی اداره؟!! - نه بابا! خلی تو؟!!! زنگ زدم سرهنگ قدیری ... مشکلو گفتم گفت جورش می کنه ... - خوب خدا رو شکر ... - اوضاع تو چطوره؟! شهراد نشست لب تخت و گفت: - خوبه ... حالا که این دختره نیست بهترم می شه ... چی کار کردی باهاش؟ اردلان پوزخندی زد و گفت: - هیچ وقت فکر می کردی توی عملیات به این بزرگی پای یه دختر هم باز بشه؟!! - معلومه که نه ... اونم یه همچین دختری! سرهنگ تعریف میکرد از کاراش! از صد تا پسر بدتره! اردلان خنده اش گرفت، اما مثل همیشه خنده اش رو قورت داد و گفت: - در موردش یه کم عذاب وجدان دارم. به من و تو اعتماد کرده بود ... شهراد دستی سر شونه اردلان زد و گفت: - به من و تو مربوط نیست! دستور سرهنگ بود ... - سرهنگ از کا می شناختش؟ - دختر همرزمش بوده ... در اصل دختر فرمانده گردانشون ... یادت نیست؟ تو دوران خدمتشون خیلی نقل قول می کرد ازش ، چپ می رفت راست می رفت می گفت به قول شهید صبوری ... به قول شهید صبوری ... اردلان سرش رو تکون داد و گفت: - آره آره یادمه ... عجب! پس عجیبم نیست اینقدر قوی و مقاوم باشه! می دونی که مدال تکواندو داره ... - آره می دونم ... تو اکثر ورزشای رزمی ...

  • عکس شخصیت های رمان های هما پور اصفهانی..

    عکس شخصیت های رمان های هما پور اصفهانی..

      طناز..رمان توسکا و روزای بارونی ویولت..رمان جدال پرتمنا و روزای بارونی طناز..رمان توسکا و روزای بارونی آراد..رمان جدال پرتمنا و روزای بارونی آرشاویر..رمان توسکا و روزای بارونی نیما..رمان قرار نبود و روزای بارونی طرلان..رمان قرار نبود و روزای بارونی ترسا ترسا و نیما..رمان قرار نبود و روزای بارونی ترسا نیما.. ترسا..روزای بارونی و قرار نبود طناز..رمان توسکا و روزای بارونی ویولت..جدال پرتمنا و روزای بارونی بازم ترسا..قرار نبود و روزای بارونی   بازم ترسا..روزای بارونی و قرار نبود بازم ترسا روزای بارونی و قرار نبود.. ترسا..رمان قرار نبود و روزای بارونی آرتان..رمان قرار نبود و روزای بارونی ترسا..رمان روزای بارونی و قرار نبود آرشاویر..رمان توسکا و روزای بارونی توسکا..رمان توسکا و روزای بارونی آراد..رمان جدال پرتمنا و روزای بارونی ویولت..رمان جدال پرتمنا و روزای بارونی دنیل..رمان افسونگر افسون..رمان افسونگر طرلان..رمان روزای بارونی و قرار نبود احسان..رمان توسکا و روزای بارونی طناز..رمان توسکا و روزای بارونی امیر عرشیا رمان آرامش غربت دایان..رمان آرامش غربت آترین..رمان روزای بارونی تانیا..رمان روزای بارونی    

  • دانلود رمان قرار نبود

    دانلود رمان قرار نبود

    نام کتاب : قرار نبود نویسنده : هما پوراصفهانی کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۵٫۹۳ مگا بایت تعداد صفحات : ۴۵۳ خلاصه داستان : داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دوسال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکوره .مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش( عزیزجون) زندگی میکنه.خواهر بزرگش هم ازدواج کرده .ترسا آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ولی پدرش به دلیل تجربه ی تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا(خواهر ترسا)ب ه خارج داشته تحت هیچ شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا، به همین خاطر همین ترسا و دوستاش سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق هم میشند ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و شخصی وارد زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه،... قالب کتاب : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از هما پور اصفهانی عزیز بابت نوشتن این داستان زیبا .   دانلود کتاب