نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (6)

توپلایان : کوراوغلو 

61 - Qûçax ( سریع ، تند و تیز ، فراری )

دهخدا : قاچاق . (ترکی ص ، اِ) برده . ربوده . (فرهنگ نظام ). || آنچه ورود آن به کشور و یا معامله ٔ آن از طرف دولت ممنوع است .
متاع قاچاق ؛ متاع ممنوع الورود یا ممنوع المعامله .

معین : [ تر. ] (اِ.) خرید و فروش اجناس به طور غیرقانونی .

عمید : (اسم، صفت) [ترکی] [qāčāq] .

1.خرید و فروش کالاهایی که معاملۀ آن‌ها در انحصار دولت یا ممنوع است.
۲. وارد کردن یا صادر کردن کالاهایی که ورود و صدور آن‌ها ممنوع است.
۳. (صفت) ویژگی کالایی که معاملۀ آن ممنوع باشد.

نائبی : قاچاق= قاچ (قاچماق = فرار كردن) + اق (اك) = بصورت فراري ، غير مجاز ؛ قاچاقچي = فراري

لغات الترک : qaçmaq = فرار کردن

62 - لو / لی  ( پسوند نام ایل ها )

رشی خر آسانی : کردی ( کرمانجی ) دارای منشا اوستایی است، در اوستا حرف لام نداریم و در هیچ واژه ای به کار نرفته است ، پس هر واژه ای لام داشته باشد اوستایی و به تبع آن کردی نیست .

63 - qûçkanlo ( ایل قاچکانلو / قاچاقان لو )

برای قاچ به 61 رجوع کنید .

64 - Gere |  قره ( سیاه ، بزرگ )

دهخدا : قارا = ترکی

معین : قره = (قَ رَ) [ تر. ] (ص .) سیاه .

عمید : (صفت) [ترکی] ‹قرا› [قدیمی][qare] سیاه.

نائبی : قره= قارا = سياه ، بزرگ، وسيع ، قوي؛ قره قروت (=كشك سياه) ، قره باغ (= باغ وسيع)، قاراخان (= خان قوي)

لغات الترک : qara = سیاه و بزرگ 

65 - Daq ( کوه ، بلندی )

دهخدا : تاغ =تاغ . (ترکی ، اِ) کوه ، از لغات ترکی . (غیاث اللغات ). کوه ، در این صورت ترکی است نه فارسی. (فرهنگ نظام ). طاغ .

معین : داغ = [ تر. ] (اِ.) کوه ، جبل .

نائبی : داغ = بصورت پسوند در معناي كوه : قره داغ ، ميشوداغ و … ؛ بصورت هاي تاو ، تاي، تاغ نيز آمده است. مانند: آلتاي (ه.م)

لغات الترک : tağ تاغ = کوه

66 - Dağ  |  داغ ( داغ ، گرم )

نائبی : داغ = درفش و آلت گرم كردن و داغ كردن، چون سواركاري در بين تركها خيلي رايج بود آنها بوسيلة آلت گرم شده اسب هاي خود را جهت تمييز علامت مي زدند كه به اين عمل «داغ» مي گفتند ولي بعدها اين اصطلاح بجاي تعريف فوق، به آن قطعه كه گرم مي شود ، اطلاق مي گردد و فعلاً كه به هر چيز گرم تعميم يافته است (2) ؛ شعر زير اشارة مستقيم به اين نكته دارد (27): ديدكان خواب ناديده مصاف اندر مصاف * مركبان داغ ناكرده قطار اندر قطار/ فرخي سيستاني

لغات الترک : Dağ داغ = نشانی که بر روی اسبان و دیگر حیوانات می زنند ، داغ نهادن. فارس ها این تکواژ را از ترکان اموخته اند و فراوان به کار برند. این اندازه که ترکان گله و رمه دارند ، فارس ها ندارند که اینگونه لغات را هم داشته باشند. در حالی که من این کلمه را در سرحدات اسلام ( مرزهای شرقی ترکستان بزرگ ) شنیده ام.

67 - Ûbe ( چراگاه )

دهخدا : اوبه . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) پشته و توده . (آنندراج از فرهنگ وصاف ).

معین : (اَ بِ) [ تر. ] (اِ.) چادر ترکمانان .

عمید : (اسم) [ترکی] ‹ابه›['o[w]be] 

۱. خیمه؛ چادر؛ آلاچق.

 ۲. جایی که طایفه‌ای چادرهای خود را برپا ساخته و در آنجا زندگانی کنند.

۳. [مجاز] طایفه؛ ایل.

نائبی : اوبه = اوْبا = اوْب (منطقه، محل زندگي) + ا (اك) = زيستگاه، چادر سياه بزرگ كه داخل آن پارتيشن بندي شده باشد و اتاق خواب و غذا و مهمان و … داشته باشد (1).

 لغات الترک : oba = اوبه، چراگاه ایل ( ترکی اغوزی )

68 - Urte | اورته / اورتا ( داخل ، فضای درونی )

لغات الترک :  Urte = وسط ، میان و داخل هر چیزی 

در ترکی سومری نیز Urta / Urte به معنای وسط است .

69 - şivan  ( چوپان )

نائبی : چوپان = چوْبان وچوْوان = چوْو (چوْوماق = راه زياد رفتن) + ان (اك فاعلساز) = كسي كه خيلي راه مي رود ، از همين ريشه شوْوان (= شبان) گرفته شده است، كاشغري در لغات الترك همراه و نديم كدخدا را چوْپان و چوْبان تعريف كرده است كه بعدها به همراه و نديم گلّه اطلاق مي شود 

لغات الترک : çuban = معاون و دستیار کدخدا در روستا

در ترکی سومری به صورت suba آمده است .

70 - Îşiq  ( روشنایی )

71 - engez ( فک )

لغات الترک : əŋək انگک = محل اتصال دو زنخ در دو سوی دندان، فک

72 - Bilaq ( چشمه )

دهخدا : بلاق . [ ب ُ ] (ترکی ، اِ) بولاق. بلاغ. چشمه ٔ آب، از لغات ترکی است. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). در اسامی امکنه ترکیب شود مانند ساوجبلاق. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلاغ شود. || حلقه ٔبینی که زیور زنان است. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).

بلاغ . [ ب ُ ] (ترکی ، اِ) در ترکی به معنی چشمه است و مزید مؤخر امکنه قرار گیرد، چون ساوجبلاغ ، قره بلاغ ، قزل بلاغ ، و غیره . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلاق و بولاق شود.

نائبی : بلاغ= بوُلاق = پوُلاق = پو (بمعناي چشمه در تركي سومري) + لاق (اك كثرت) = جائي كه چشمه باشد ، چشمه ، بصورت تركيبي با بعضي كلمات : ساوج بلاغ ، قره بلاغ ، آغ بلاغ ؛ احتمالاً پينار (= پونار = بونار) بمعناي چشمه هم از همين ريشه است.

لغات الترک : suwlağ = چشمه ، آبشخور

رشی خر آسانی : کردی ( کرمانجی ) دارای منشا اوستایی است ، در اوستا حرف لام نداریم و در هیچ واژه ای به کارنرفته است ، پس هر واژه ای لام داشته باشد اوستایی و به تبع آن کردی نیست .

73 - talaş | تالاش ( تلاش )

دهخدا : تلاش . [ ت َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی سعی و جستجو از لغات ترکی و تالاش بر وزن شاباش، خواندن غلط مگر نوشتن درست. بعضی گمان برند که لفظ تلاش عربی است و برای معنی تلاش کننده لفظ متلاشی از تلاش مأخوذ کنند این همه محض غلط و صحیح بجای متلاشی تلاشی است . چرا که لفظ تلاش ترکی است. (غیاث اللغات ). سعی وجد و جستجو. (ناظم الاطباء). کوشش و تقلا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : 
تمام عضو با من در تلاشند
ز دام هیچیک نتوان رهیدن. ( ناصر خسرو )

معین : (تَ) (اِ.) کوشش ، سعی .

عمید : (اسم) [ترکی][talāš] جد و جهد برای به‌دست آوردن چیزی؛ سعی؛ کوشش.

نائبی : تلاش= تالاش = تالا (تالاماق = جنب و جوش كردن، دنبال چيزي گشتن) + اش (اك) = جنب و جوش، پي چيزي رفتن ؛ مصدر « متلاشي » (= تلاش كننده) در عربي نيز از همين ريشه است .

74 - Yaman | یامان ( زیاد ، بیش از اندازه ، زرنگ )

دهخدا : یامان . (از ترکی ، اِ) لفظ ترکی است و در آن زبان معانی مختلف و متضاد دارد و معمولاً برای غلو و اغراق (خوب و یا بد) استعمال می شود. اما در زبان عوام به عنوان متضاد مامان به کار رود، گویند همه ٔ مردم مامان دارند ما یامان داریم. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || مرضی است در اسب و قاطر و الاغ که از آن قسمتی از بدن ورم کند و حیوان را بکشد. (یادداشت مؤلف ).
باد یامان ؛ به اعتقاد عوام نوعی باد یعنی ورم اندام که اگر بیاید (یا کسی بیاورد) مایه ٔ مرگ او می شود. این باد را یامون (با تبدیل الف به واو) نیز نامند. معمولاً مادران در موقع نفرین به کودکان گویند: الهی باد یامون بیاری یا... ببردت . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).

معین : [ تر. ] (اِ.) (عا.) نوعی باد است که اگر بیاید یا کسی بدان مبتلا گردد مایة مرگ او می شود.

لغات الترک : yaman = بد و ناروا از هر چیزی

75 - man |  مان  ( خرد و کوچک )

نائبی : = مان از مصدر مانماق (= فرو رفتن، در داخل چيزي رفتن، يکي شدن با اصل) = شبيه، فرو رفته ، عيب. مانديرماق = فرو بردن، همه معاني مذکور از اين مصدر قابل استفهام است. کما اينکه مان در معناي عيب در ترکي بدان مفهوم است که لکه اي در وجود آدمي يا چيزي ماندگار باشد و در وجود او داخل شده باشد. يا شبيه بودن به نوعي برخورد و تلاقي است. چنانکه در فارسي نيز مي گويند: فلاني خيلي به فلاني مي خورد. آيمان (ماه مانند)، قهرمان (= قارامان = پهلوان قوي) ، دگيرمان (= خيلي چرخنده ، آسياب) ، مصدر جعلي ماندن هم در معني ثابت قرار داشتن و هم در معناي شبيه بودن از مصدر مانماق به عاريت گرفته شده است. 

76 - ari | آری ( میان ، وسط ) 

لغات الترک : ara آرا = میان ، وسط و مانند 

در ترکی سومئری نیز به وسط ara / ari می گویند .

77 - Toz  ( گرد و خاک )  

لغات الترک : toz = گرد و غبار

78 - Qolliq  ( احترام و عزت )

معین : قلقچی = (ق ل) [ تر. ] (ص مر. اِمر.) نوکر، خدمتکار.

عمید : قللوق = (اسم) [ترکی][qolloq] کارمزد ، انعام ، خدمت

نائبی : قُلّق= قوْللوق = قول (خدمت) + لوق (اك) = خدمتكاري، بندگي و غلامي در دربارها

لغات الترک : qul قول = بنده، برده

79 - gir | غیر / گیر  ( سنگین، گران )

لغات الترک : ağır  آغیر = سنگین ، موقر ، پربها

80 - ûz  ( انسان دو رو )

لغات الترک : yüz = صورت ، رو ، رخسار

منبع :

http://koroglu1370.blogfa.com/


مطالب مشابه :


برخی لغات سنگین فارسی با ترجمه تحت الفظی ترکی

برخی لغات سنگین فارسی با ترجمه تحت الفظی ترکی. یازان : دیلماچ . پارو : ایاق اوز. زیر انداز : آلت




لغات درس4

زبان انگلیسی سال اول دبیرستان - لغات درس4 - لغات.قواعد وسوالات های انگلیسی (برف سنگین heavy.




معني واژه ها و اصطلاحات فقهي حقوقی

حمدالله سنگین آبادی - معني واژه ها و اصطلاحات فقهي حقوقی - هنر عدالت آن نيست که همه




نگاهی کوتاه به لغات ترکی دخیل در کردی (6)

لغات الترک : 79 - gir | غیر / گیر ( سنگین، گران ) لغات الترک : ağır آغیر = سنگین ، موقر ،




نفت سنگین نفت سبک

نفت طلای سیاه - نفت سنگین نفت سبک - وبلاگی در مورد نفت, شرایط تشکیل و چگونگی اکتشاف و استخراج




فرهنگ لغات فارسی به کرمانجی(حروف ر تا ی)

/ - فرهنگ لغات فارسی به کرمانجی(حروف ر تا ی) - - / / صفحه سنگین. گئران. سوختن




تاریخ و آداب کرد و کردستان ،

حمدالله سنگین است که البته در عصر حاضر به علت گسترش ارتباطات و توسعه علوم ورود لغات و




برچسب :