نمایشنامه کوتاه

وهم<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

نمایش‌نامه‌ی کوتاه منتشر نشده‌ای از

                                               image004.jpgفدریکو    گارسیالورکا

***

کسان نمایش:

انریک

زن/ هم‌سرش

دخترش

پسرش

صدای بچه‌های‌اش

پیرمرد

***

زمان: هر وقت؛ هیچ وقت

مکان: هر جا؛ هیچ جا

 

 

 

انریک: خدا نگه‌دار!

صداها: خدا نگه‌دار!

انریک: مدت زیادی توی کوه‌ها می مونم.

صدا: یه سنجاب کوچولو...

انریک: آره؛ یه سنجاب کوچولو برای تو و پنچ تا پرنده هم که بچه نداشته باشن براتون می‌آرم!

صدا: من یه بزغاله می‌خوام.

صدا: من هم یه موش کور می‌خوام.

انریک: بچه‌ها سلیقه‌های شما خیلی مختلفه! خیلی خب؛ هر چی بخواید براتون می‌آرم.

پیرمرد: سلیقه‌های مختلف...

انریک: چی می‌گی؟

پیرمرد: هیچی! می‌تونم چمدون‌اتون رو بیارم؟

انریک: نه! [ صدای خنده‌ی بچه‌ها].

پیرمرد: اینا بچه‌های تو هستند؟

انریک: آره؛ هر شیش تاشون!

پیرمرد: من مادرشون رو می‌شناسم؛ یعنی زن‌ات رو! از خیلی وقت پیش؛ من درشکه‌چی منزل‌اشون بودم. اما راست‌اش رو بخوای الان که فقیرم، حال و روزم از اون موقع بهتره! اسب‌ها؛ هه... هه... هه... هیچ‌کس نمی‌دونه من چه‌قدر از این اسب‌ها می‌ترسیدم! وقتی رعد و برق تو چش‌اشون می‌زد رم می‌کردن و رام‌کردن‌اشون خیلی سخت بود؛ واقعا خیلی سخت! اگه نترسی معلوم می‌شه بی‌تجربه‌ای و وقتی هم که با تجربه می‌شی دیگه نمی‌ترسی!!! آخ که از دست این اسب‌های لعنتی...

انریک:[ چمدان‌اش را بر می‌دارد] راحت‌ام بذار!

پیرمرد: نه... نه... برای چند سکه‌ی مسی‌ بی‌مقدار چمدون‌ات را برات میارم. زن‌ات از تو متشکر می‌شه؛ اون از اسب‌ها نمی‌ترسه؛ اون خوش‌بخته!

انریک: زود باش! من باید به قطار ساعت شیش برسم.

پیرمرد: آه! قطار یک چیز دیگه‌ای‌یه! یک چیز معمولی‌یه؛ اگه من صد سال هم زنده‌گی کنم، از قطار نمی‌ترسم! چون قطار چیز زنده‌ای نیست و زنده‌گی نداره! می‌آ و می‌گذره! اما اسب‌ها؛ نیگا کن...

زن: انریک! انریک من! زود به زود نامه بنویس! فراموش‌ام نکن.

پیرمرد: آخ دختر! هه... هه... یادت می‌آد اون واسه خاطر تو چی‌جوری از دیوار می‌پرید و از درخت‌های زیتون می‌اومد بالا تا فقط تو رو ببینه؟

زن:[ لب‌خند] آره... تا آخر زنده‌گی‌ام فراموش نمی‌کنم!

انریک: من‌ام همین‌طور!

زن: منتظرت می‌مونم؛ به سلامت!

انریک: [ غم‌بار] به سلامت!

پیرمرد: ناراحت نباش. اون زن‌اته و دوست‌ات داره! تو هم اونو دوست داری! ناراحت نباش...

انریک: درسته... اما ندیدن و دوری‌اش ناراحت‌ام می‌کنه!

پیرمرد:[ ریش‌خند] از این بدتر هم وجود داره! بدتر اینه که زلزله بیاد؛ رودخونه طغیان کنه یا طوفان بشه!

انریک: حوصله‌ی شوخی ندارم!

پیرمرد: هه... هه... هه... همه‌ی دنیا و تو بیش‌تر از همه خیال می‌کنید که نتیجه‌ی طوفان، خرابی‌هایی که به جا می‌ذاره... اما من بر عکس فکر می‌کنم؛ فکر می‌کنم نتیجه‌ی طوفان...

انریک: بسه دیگه... این قدر مزخرف نگو! سریع باش؛ ساعت داره شیش می‌شه!

پیرمرد: و اون وقت دریا؟ در دریا...

انریک:[ خشم‌آلود] گفتم بس کن... خفه‌شو و زود باش!

پیرمرد: چیزی فراموش نکردی؟

انریک: نه... همه چیزو ورداشتم و در چمدون‌ام مرتب کردم. تازه به تو اصلا مربوط نیست. بدترین چیز تو دنیا خدمت‌کار پیر و گداست!

صدای اولی: پاپا...

صدای دومی: پاپا...

صدای سومی: پاپا...

صدای چهارمی: پاپا...

صدای پنجمی: پاپا...

صدای ششمی: پاپا...garcialorca.jpg

پیرمرد: بچه‌هات هستن؟                                                                      

انریک: آره... هر شیش تاشون!

دختر: پاپا! من سنجاب کوچولو نمی‌خوام! اگه تو برام سنجاب کوچولو بیاری دیگه دوست‌ات ندارم! تو نباید سنجاب کوچولو برام بیاری... من نمی‌خوام...

صدا: من‌ام بزغاله نمی‌خوام...

صدا: من‌ام موش کور نمی‌خوام...

دختر: ما سنگ می‌خوایم... یه سری سنگ بزرگ از کوه... اینو برامون بیار!

صدا: نه... نه... من موش کورم رو می‌خوام...

صدا: نه... من موش کور رو می‌خوام...

دختر: نه‌خیر... هیچ‌ام نه... موش کور مال منه...

انریک: بسه دیگه... شماها باید قانع باشید!

پیرمرد: تو خودت گفتی اینا سلیقه‌هاشون متفاوته!

انریک: آره... خوش‌بختانه متفاوته!                                                                                 garcialorca_andres.jpg

پیرمرد: چی؟

انریک: [ محکم] خوش‌بختانه!

پیرمرد:[ غم‌بار] خوش‌بختانه!

[پیرمرد و انریک می‌روند.]

زن: به سلامت!

صداها: به سلامت!

زن: زود برگرد... زود!

صداها: آره... زود!

زن:[ غم‌بار] اون می‌تونه شبا خودش رو خوب گرم کنه؛ چاهار تا پتو با خودش برده. اما من توی رخت‌خواب تنها می‌مونم و می‌لرزم. چشاش خیلی قشنگ‌ان؛ اما من قدرت‌اش رو دوست دارم. پشت‌ام یه کم درد می‌کنه... وای از وقتی که اون به من بی‌اعتنایی کنه. دل‌ام می‌خواد به من بی‌اعتنایی کنه... و دوست‌ام داشته باشه... دل‌ام می‌خواد فرار کنم و اون بیاد منو برگردونه. دل‌ام می‌خواد که منو بسوزونه. بسوزونه...[ به فریاد] به سلامت انریک... خدا نگه‌دارت انریک من... انریک... دوست‌ات دارم... خیلی کوچیک می‌بینمت... از این سنگ به اون سنگ می‌پری... کوچولو شدی... خیلی کوچولو شدی... قد یه دگمه شدی که می‌تونم قورت‌ات بدم! با نگاه می‌خورم‌ات ‌انریک... انریک عزیز من!!!

دختر: ماما...

زن:[ محکم] برو بیرون... نه... باد سرد می‌آد... نرو بیرون! گفتم نه...

[ زن ناپدید می‌شود.]

دختر: پاپا... پاپا... تو باید یه سنجاب کوچولو برام بیاری... من سنگ نمی‌خوام... سنگ ناخونامو می‌شکنه... پاپا...

پسر: اون دیگه صداتو نمی‌شنوه... اون رفته... اون صداتو نمی‌شنوه... نمی‌شنوه!

دختر: پاپا... پاپا...[ به فریاد] اما من سنجاب کوچولو رو می‌خوام...[ با گریه] خدا جون من سنجاب کوچولو رو می‌خوام...[به فریاد] پاپا...پاپا...

***

پ‌.ن:

- اين نمايش‌نامه‌ی کوتاه برای اولين‌بار و به مناسبت صد و پنجمين سال‌روز ميلاد فدريکو گارسيالورکا- شاعر شهید اسپانیا- در وب‌لاگ سیاها منتشر شده است.


مطالب مشابه :


نماییشنامه کوتاه کمدی : تست بازیگری

دانلود نمایشنامه های حامد کوتاه کمدی : مربوط صادق / خیابانی و کمدی موزیکال




نمایشنامه صحنه ای کمدی با موضوع خاص برای آدم های خاص

نمایشنامه صحنه ای کمدی با باصدای شیپور تک تک با حرکاتی عجیب و با همان لباس های قبیح




نمایشنامه طنز خیابانی : حامد بابا نامزد می شود

دانلود نمایشنامه های حامد صادق / خیابانی و کمدی کوتاه, نمایشنامه کمدی,




نمایشنامه خوانی ( آثار نمایشی رضا آشفته)

نمایشنامه کمدی خواستگاری بخوانید و نمایشنامه های تک اشعار بلند و کوتاه شاعر




کمدی

برای مثال در کمدی های تلخ و سیاه ، خنده و یا بسیار کوتاه و و نمایشنامه




نمایشنامه کمدی تراژدی کوتاه : فربه و نحیف

نمایشنامه کمدی تراژدی کوتاه : فربه و نمایشنامه کمدی سومین جشنواره نمایش‌های کوتاه




نمایشنامه کوتاه

می‌پرید و از درخت‌های زیتون ی کوتاه برای اولين‌بار و به نمایشنامه کمدی من




۱ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۲۳ اعلام آخرین مهلت ارسال آثار به بخش نمایشنامه نویسی جشنواره نمایش های کمدی

دانلود نمایشنامه های حامد حامد مربوط صادق / خیابانی و کمدی موزیکال کوتاه. فروشگاه




کتاب هاي بزرگ جهان

داستان های کوتاه. نمایشنامه های یوری ترجمه های پراکنده و




برچسب :