نگاهي به زندگاني امام كاظم (ع)
***
نگاهي به زندگاني امام كاظم (ع)
ابوالحسن موسي بن جعفر (ع) امام هفتم از ائمه اثني عشر (ع) و نهمين معصوم از چهارده معصوم (ع) تولد آن حضرت در ابواء (محلي ميان مكه و مدينه) به روز يكشنبه هفتم صفر سال 128 يا 129 ق واقع شد.
چگونگي به امامت رسيدن آن حضرت:
ـ برادر ديگر امام موسي كاظم (ع) اسحق كه برادر تني آن حضرت بود به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود اما برادرش موسي كاظم (ع) را قبول داشت و حتي از پدرش روايت مي كرد كه او تصريح بر امامت آن حضرت كرده است.
ـ برادر ديگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردي سخي و شجاع بود و از زيديه جاروديه بود و در زمان مامون در خراسان وفات يافت اماجلالت قدر و علو شأن و مكارم اخلاق و دانش وسيع امام موسي كاظم (ع) بقدري بارز و روشن بود كه اكثريت شيعه پس از وفات امام صادق (ع) به امامت او گرويدند و علاوه بر اين بسياري از شيوخ و خواص اصحاب حضرت صادق (ع) مانند مفضل ابن عمر جعفي و معاذين كثير و صغوان جمال و يعقوب سراج نص صريح امامت حضرت امام موسي الكاظم (ع) را از امام صادق (ع) روايت كردند و بدين ترتيب امامت ايشان در نظر اكثريت شيعه مسجل گرديد.
شخصيت اخلاقي:
شبها بطور ناشناس در كوچه هاي مدينه مي گشت و به مستمندان كمك مي كرد. مبلغ دويست، سيصد و چهارصد دينار در كيسه ها مي گذاشت و در مدينه ميان نيازمندان قسمت مي كرد. صرار (كيسه ها) موسي بن جعفر در مدينه معروف بود. و اگر به كسي صره اي مي رسيد بي نياز مي گشت معذلك در اطاقي كه نماز مي گذارد جز بوريا و مصحف و شمشير چيزي نبود.
برخورد حاكمان سياسي معاصر با امام:
ـ زمخشري در (ربيع الابرار) آورده است كه هارون فرزند مهدي در يكي از ملاقاتها به امام پيشنهاد نمود فدك را تحويل بگيرد و حضرت نپذيرفت وقتي اصرار زياد كرد فرمود مي پذيرم به شرط آن كه تمام آن ملك را با حدودي كه تعيين مي كنم به من واگذاري، هارون گفت حدود آن چيست؟ امام فرمود يك حد آن به عدن است حد ديگرش به سمرقند و حد سومش به افريقيه (آفريقا) و حد چهارمش كناره درياي خزر است. هارون از شنيدن اين سخن سخت برآشفت و گفت: پس براي ما چه چيز باقي مي ماند؟ امام فرمود:
مي دانستم اگر حدود فدك را تعيين كنم آن را به مامسترد نخواهي كرد (يعني خلافت و اداره سراسر كشور اسلام حق منست) از آن روز هارون كمر به قتل موسي بن جعفر (ع) بست. در سفر هارون به مدينه هنگام زيارت قبر رسول الله (ص) در حضور سران قريش و روساي قبايل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا بن عم و اين را از روي فخر فروشي به ديگران گفت. امام كاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا ابت (يعني سلام بر تو اي پدر من) مي گويند هارون دگرگون شد و خشم از چهره اش نمودار گرديد.
زندان نمودن امام و چگونگي شهادت:
عيسي پس از مدتي نامه اي به هارون نوشت وگفت كه موسي بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز كاري ندارد يا كسي بفرست كه او را تحويل بگيرد يا من او را آزاد خواهم كرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربيع سپرد و پس از مدتي از او خواست كه امام را آزاري برساند اما فضل نپذيرفت و هارون او را به فضل بن يحيي بن خالد برمكي سپرد. چون امام در خانه فضل نيز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنيدن اين خبر در خشم شد و آخر الامر يحيي امام را به سندي بن شاهك سپرد و سندي آن حضرت را در زندان مسموم كرد و چون آن حضرت از سم وفات يافت سندي جسد آن حضرت را به فقها و اعيان بغداد نشان داد كه ببيند در بدن او اثر زخم يا خفگي نيست. بعد او را در باب التبن در موضعي به نام مقابر قريش دفن كردند. تاريخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر يا پنجم يا بيست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگي گفته اند.
نجمه همسر امام:
نجمه در خانه امام صادق (ع)، حميده خاتون را بسيار احترام مى كرد و به خاطر جلال و عظمت او، هيچ گاه نزدش نمى نشست! روزى حميده در عالم رويا، رسول گرامى اسلام (ص) را ديد كه به او فرمودند: اى حميده! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خود موسى درآور زيرا از او فرزندى به دنيا خواهد آمد كه بهترين فرد روى زمين باشد. پس از اين پيام، حميده به فرزندش امام كاظم (ع) فرمود: پسرم! نـجـمـه بانويى است كه من هرگز بهتر از او را نديده ام، زيرا در زيركى و محاسن اخلاق، مانندى ندارد. من او را به تو مى بخشم، تو نيز در حق او نيكى كن. ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر (ع) و نجمه، نورى شد كه در شكم مادر به تسبيح و تهليل مـشـغـول بـود و مـادر از آن، احـسـاس سنگينى نمى كرد و چون به دنيا آمد، دست ها را بر زمين گذاشت، سر را به سوى آسمان بلند كرد و لب هاى مباركش را به حركت درآورد: گويا با خدايش رازو نيازمى كرد. پس از تولد امام هشتم (ع)، اين بانوى مكرمه با تربيت گوهرى تابناك، ارزشى فراتر يافت.
فرزندان امام:
تأثير علمي آن بزرگوار:
سخنان برگزيده
زيارت قبر پدرم، موسى بن جعفرعليه السلام، مانند زيارت قبر حسينعليه السلام است.
* روايت شده است: أنّهُ (الكاظِم َعليه السلام) كانَ يَبِكي مِن خَشيَةِ اللَّهِ حَتّى تَخضَلَّ لِحيَتُهُ بِالدُّمُوعِ؛
امام كاظم همواره از بيم خدا مىگريست، چندان كه محاسنش از اشك تر مىشد.
* امام كاظم عليه السلام: ثَلاثٌ مُوبِقاتٌ: نَكثُ الصَّفَقَةِ و تَركُ السُّنَّةِ و فِراقُ الجَماعَةِ؛
سه چيز تباهى مىآورد: پيمان شكنى، رها كردن سنّت و جدا شدن از جماعت.
* امام كاظم عليه السلام: عَونُكَ لِلضَّعيفِ أفضَلُ الصَّدَقَةِ؛
كمك كردن تو به ناتوان، بهترين صدقه است.
* امام كاظم عليه السلام: لَو كانَ فِيكُم عِدَّةُ أهلِ بَدرٍ لَقامَ قائمُنا؛
اگر به تعداد اهل بدر (مؤمن كامل) در ميان شما بود، قائم ما قيام مىكرد.
* امام كاظم عليه السلام: لَيسَ مِنّا مَن لَم يُحاسِب نَفسَهُ في كُلِّ يَومٍ؛
كسى كه هر روز خود را ارزيابى نكند، از ما نيست.
* امام كاظم عليه السلام: ما مِن شَىءٍ تَراهُ عَيناكَ إلّا و فيهِ مَوعِظَةٌ؛
در هر چيزى كه چشمانت مىبيند، موعظهاى است.
* امام كاظم عليه السلام: مَن كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَف َّ اللَّهُ عَنهُ عَذابَ يَومِ القِيامَة؛
هر كس خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب خود را در روز قيامت از او باز مىدارد.
* امام كاظم عليه السلام: إذا كانَ ثَلاثَةٌ في بَيتٍ فَلا يَتَناجى إثنانِ دونَ صاحِبِهِما فَإنَّ ذلِكَ مِمّايَغُمُّهُ؛
هر گاه سه نفر در خانه اى بودند، دو نفرشان با هم نجوا نكنند؛ زيرا نجوا كردن، نفر سوم را ناراحت مىكند.
* امام كاظم عليه السلام: إيّاكَ أن تَمنَعَ في طاعَةِ اللَّهِ فَتُنفِقُ مِثلَيهِ في مَعصِيَةِ اللَّهِ؛
مبادا از خرج كردن در راه طاعت خدا خوددارى كنى، و آنگاه دو برابرش را در معصيت خدا خرج كنى.
* امام كاظم عليه السلام: لاتُذهِبِ الحِشمَةَ بَينَكَ و بَينَ أخيكَ وَأبْقِ مِنها فَإنَّ ذَهابَها ذَهابُ الحَياءِ؛
مبادا حريم ميان خود و برادرت را (يكسره) از ميان ببرى؛ چيزى از آن باقى بگذار؛ زيرا از ميان رفتن آن، از ميان رفتن شرم و حيا است.
* امام كاظم عليه السلام: أبلِغ خَيراً و قُل خَيراً ولا تَكُن أمُّعَةً؛
خير برسان و سخن نيك بگو و سست رأى و فرمانبرِ هر كس مباش.
* امام كاظم عليه السلام: المُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ و لِلجازِعِ اثنَتانِ؛
مصيبت براى شكيبا يكى است و براى ناشكيبا دوتا.
* امام كاظم عليه السلام: الصَّبرُ عَلَى العافِيَةِ أعظَمُ مِنَ الصَّبرِ عَلَى البَلاءِ؛
شكيبايى در عافيت بزرگتر است از شكيبايى در بلا.
منبع: سایت پژوهه دين ***
مرارت ها و شهادت امام کاظم علیه السلام
نويسنده:علامه سيد محمد تقى مدرسى
رنجها و غمهاى امام موسى بن جعفر بعد از فاجعه كربلا، دردناكتروشديدتر از ساير ائمهعليهم السلامبود. هارون الرشيد همواره در كمين ايشانبود، امّا نمىتوانست به آنحضرت آسيبى برساند. شايد او از ترس اينكهمبادا سپاهيانش در صف ياران آنحضرت درآيند، از فرستادن آنان براىدستگيرى وشهيد كردن امام خوددارى مىورزيد، زيرا پنهانكاريى كهافراد مكتبى در اقدامات خود ملزم بدان بودند، موجب شده بود كهدستگاه حاكمه حتّى به نزديكترين افراد خود اعتماد نكند. اين على بنيقطين وزير هارون الرشيد و آن يكى جعفر بن محمّد بن اشعث وزير ديگرهارون است كه هر دو شيعه بودند همچنين بزرگترين واليان وكارگزارانهارون در زمره هواخواهان اهل بيتعليهم السلامبودند. از اينرو بود كه هارونخود شخصاً به مدينه رفت تا امام كاظم را دستگير كند.نيروهاى مخصوص هارون به اضافه سپاهى از شعرا و علماى دربارىومشاوران، او را در اين سفر همراهى مىكردند و ميليونها درهم و ديناراز اموالى كه از مردم به چپاول برده بود، با خود حمل مىكرد و به عنوانحقالسكوت به اطرافيان خود در اين سفر بذل و بخشش مىنمود. و دراين ميان به رؤساى قبايل وبزرگان و چهرههاى سر شناس مخالف توجّهورسيدگى بيشترى نشان مىداد.
هارون الرشيد اين گونه عازم مدينه شد تا بزرگترين مخالفحكومت غاصبانه خويش را دستگير كند. اينك ببينيم هارون براىرسيدن به اين مقصود چه كرد:
اوّل: هارون چند روزى نشست. مردم به ديدنش مىآمدند و او هم بهآنها حاتم بخشى مىكرد تا آنجا كه شكمهاى برخى از مخالفان را كهمخالفت آنان با حكومت جنبه شخصى و براى رسيدن به منافع خاصّىبود، سير كرد.
دوّم: عدهاى را مأموريت داد تا در شهرها بگردند و بر ضدّ مخالفانحكومت تبليغات به راه اندازند. او همچنين شاعران و مزدوران دربارىرا تشويق كرد كه در ستايش او شعر بسرايند و بر حرمت محاربه با هارونفتوا دهند.
سوّم: هارون قدرت خود را پيش ديدگان مردم مدينه به نمايش گذاردتا كسى انديشه مبارزه با او را در سر نپروراند.
چهارم: هنگامى كه همه شرايط براى هارون آماده شد، شخصاً بهاجراى بند پايانى طرح توطئهگرانه خويش پرداخت. او به مسجد رسولخداصلى الله عليه وآله رفت. شايد حضور او مصادف با فرارسيدن وقت نماز بوده كهمردم و طبعاً امام موسى بن جعفرعليهما السلام براى اداى نماز در مسجد حضورداشتهاند. هارون به سوى قبر پيامبرصلى الله عليه وآله جلو آمد و گفت: السلام عليكيا رسول اللَّه! اى پسر عمو.
هارون در واقع مىخواست با اين كار شرعى بودن جانشينى خود رااثبات كند و آن را علّتى درست براى زندانى كردن امام كاظم جلوه دهد.
امّا امام اين فرصت را از او گرفت و صفها را شكافت و به طرف قبرپيامبرصلى الله عليه وآله آمد و به آن قبر شريف روى كرد و در ميان حيرت و خاموشىمردم بانگ برآورد:
السلام عليك يا رسول اللَّه! السلام عليك يا جدّاه!
امام كاظم با اين بيان مىخواست بگويد: اى حاكم ستمگر اگر رسولخدا پسر عموى توست و تو مىخواهى بنابر اين پيوند نسبى، شرعى بودنحكومت خود را اثبات كنى بايد بدانى كه من بدو نزديكترم و آنحضرتجدّ من است. بنابر اين من از تو به جانشينى و خلافت آن بزرگوارشايستهترم!
هارون مقصود امام را دريافت و در حالى كه مىكوشيد تصميم خود رابراى دستگيرى امام كاظم توجيه كند، گفت:
اى رسول خدا من از تو درباره كارى كه قصد انجام آن را دارم پوزشمىخواهم. من قصد دارم موسى بن جعفر را به زندان بيفكنم. چون اومىخواهد ميان امّت تو اختلاف و تفرقه ايجاد كند و خون آنها را بريزد.
چون روز بعد فرارسيد، هارون فضل بن ربيع را مأمور دستگيرى امامكاظم كرد. فضل بر آنحضرت كه در جايگاه رسول خداصلى الله عليه وآله به نمازايستاده بود، در آمد و دستور داد او را دستگير كنند و زندانى نمايند.(1)
سپس دو محمل ترتيب داد كه اطراف آنها پوشيده بود. ايشان را دريكى از آنها جاى داد و آن دو محمل را روى استر بسته بر هر يك عدّهاى راگماشت. يكى را به طرف بصره و ديگرى را به سوى كوفه روانهكرد تابدينوسيله مردم ندانند امام را به كجا مىبرند. امام كاظمعليه السلام در هودجىبود كه به سمت بصره مىرفت. هارون به فرستاده خود دستور داد كهآنحضرت را به عيسى بن جعفر منصور كه والى وى در بصره بود، تسليمكند. عيسى يك سال آنحضرت را در نزد خود زندانى كرد. سپس عيسىنامهاى به هارون نوشت كه موسى بن جعفر را از من بگير و به هركه مىخواهى بسپار و گرنه من او را آزاد خواهم كرد. من بسيار كوشيدمتا دليلى و بهانهاى براى دستگيرى او پيدا كنم، امّا نتوانستم حتّىمن گوش دادم تا ببينيم كه آيا او در دعاهاى خود بر من يا تو نفرينمىفرستد، امّا ديدم كه او فقط براى خودش دعا مىكند و از خداوندرحمت ومغفرت مىطلبد!
هارون پس از دريافت اين نامه، كسى را براى تحويل گرفتن امامموسى الكاظم روانه بصره كرد و او را روزگارى دراز در بغداد، در نزدفضل بن ربيع، زندانى كرد. هارون خواست به دست فضل آن امام را بهشهادت برساند، امّا فضل از اجراى خواسته هارون خوددارى ورزيد، درنتيجه هارون دستور داد كه آنحضرت را به فضل بن يحيى تسليم كند و ازفضل خواست تا كار امام را يكسره سازد، امّا فضل هم زيربار اين فرماننرفت. از طرفى به هارون كه در آن هنگام در "رقه" بود، خبر رسيد كهامام موسى كاظم در خانه فضل به خوشى وآسودگى روزگار مىگذارند.ازاينرو هارون "مسرور" خادم را با نامههائى روانه بغداد كرد و به وىدستور داد كه يكسره به خانه فضل بن يحيى درآيد و در باره وضعآنحضرت تحقيق كند و چنانچه ديد همانگونه كه به وى خبر دادهاند،نامهاى را به عبّاس بن محمّد بسپارد و به او امر كن تا آنرا به اجرا گذاردونامه ديگرى به سندى بن شاهك بدهد و به او بگويد كه فرمان عبّاس بنمحمّد را به جاىآورد.(2)
اين ماجرا را از اينجا به بعد از يكى از روايات تاريخى پىمىگيريم:
اين خبر به گوش يحيى بن خالد )پدر فضل( رسيد. او بىدرنگ سواربر مركب خويش شد و نزد هارون آمد و از درى جز آن در كه معمولاًمردم از آن وارد قصر مىشدند، پيش هارون رفت و بدون آنكه هارونمتوجّه شود از پشت سراو داخل شد و گفت: اى اميرالمؤمنين به سخنانمن گوش فراده. هارون هراسان به وى گوش سپرد. يحيى گفت: فضلجوان است، امّا من نقشه تو را عملى مىكنم.
چهره هارون از شنيدن اين سخن ازهمشكفت و به مردم روى كردوگفت: فضل مرا در كارى نافرمانى كرد و من او را لعنت فرستادم اينك اوتوبه كرده و به فرمان من در آمده است پس شما هم او را دوست بداريد.
حاضران گفتند: ما هر كس را كه تو دوست بدارى دوست مىداريموهر كس را كه دشمن بخوانى ما نيز او را دشمن مىخوانيم!! و اينك فضلرا دوست داريم.
يحيى بن خالد از نزد هارون بيرون آمد و شخصاً با نامهاى به بغدادرفت. مردم از ورود ناگهانى يحيى شگفتزده شدند. شايعاتى در بارهورود ناگهانى يحيى گفته مىشد، امّا يحيى چنين وانمود كرد كه براىسروسامان دادن به وضع شهر و رسيدگى به عملكرد كارگزاران به بغدادآمده و چند روزى نيز به اين امور پرداخت. آنگاه سندى بن شاهك راخواست و دستور قتل آنحضرت را به او ابلاغ كرد. سندى فرمان او را بهجاىآورد.
امام موسى كاظم هنگام فرارسيدن وفات خويش از سندى بن شاهكخواست كه غلام او را كه در خانه عبّاس بن محمّد بود، بر بالين وى حاضركند. سندى گويد: از آنحضرت خواستم به من اجازه دهد كه از مال خوداو را كفن كنم، امّا او نپذيرفت و در پاسخ من فرمود: ما خاندانى هستيمكه مهريه زنانمان و مخارج نخستين سفر حجّمان و كفن مردگانمان همه ازمال پاك خود ماست و كفن من نيز نزد من حاضر است.
چون امام دعوت حق را لبيك گفت فقها و چهرههاى سرشناش بغدادرا كه هيثم بن عدّى و ديگران نيز در ميان آنها بودند، بر جنازه آنحضرتحاضر كردند تا گواهى دهند كه هيچ اثرى از شكنجه بر آنحضرت نيستووى به مرگ طبيعى جان سپرده است. آنان نيز به دروغ به اين امرگواهى دادند. آنگاه پيكر بىجان امام را بر كنار جسر بغداد گذارده، ندا دادند: اين موسى بن جعفر است كه )به مرگ طبيعى( جان سپردهاست. بدو بنگريد. مردم دسته دسته جلو مىآمدند و در سيماىآنحضرت به دقت مىنگريستند.
در روايتى كه از برخى از افراد خاندان ابوطالب نقل شده، آمده است:فرياد زدند اين موسى بن جعفر است كه رافضيان ادعا مىكردند اونمىميرد. به جنازه او بنگريد. مردم نيز آمدند و در جنازه آنحضرتنگريستند.
گفتند: امام كاظم را در قبرستان قريش به خاك سپردند و قبرش دركنار قبر مردى از نوفليين به نام عيسى بن عبداللَّه قرار گرفت.(3)
روايات تاريخى نقل مىكنند كه امام كاظم از زندان با شيعيانوهواخواهانش ارتباط برقرار مىكرد و به آنها دستوراتى مىداد و مسايلسياسى و فقهى آنان را پاسخ مىگفت:
براستى امام كاظمعليه السلام چگونه با شيعيان خويش رابطه برقرار مىكرد؟شايد اين ارتباط از راههاى غيبى صورت مىگرفت، امّا احاديث بسيارىاين نكته را روشن مىكنند كه بيشتر كسانى كه امام در نزد آنان زندانىمىشد از معتقدان به امامت وى بودند. اگر چه حكومت مىكوشيدزندانبانهاى آنحضرت را از ميان خشنترين افراد و طرفداران خودبرگزيند چرا كه خود آنها )زندانبانان( از نحوه عبادت امام كاظمعليه السلامودانش سرشار و مكارم اخلاقى آنحضرت اطلاع داشتند و كراماتبسيارى را از آنحضرت مشاهده كرده بودند.
در كتاب بحارالانوار آمده است كه عامرى گفت: هارون الرشيد كنيزىخوش سيما به زندان امام موسى كاظم فرستاد تا آنحضرت را آزار دهد.امام در اين باره فرمود: به هارون بگو:
بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (4).
بلكه شما به هديه خود شادمانى مىكنيد.
مرا به اين كنيز و امثالاو نيازى نيست. هارون از اين پاسخ خشمگينشد وبه فرستاده خويش گفت: به نزد او برگرد و بگو: ما تو را نيز بهدلخواه تونگرفتيم وزندانىنكرديم وآن كنيز را پيشاو بگذار وخود بازگرد.
فرستاده فرمان هارون را به انجام رساند و خود بازگشت. با بازگشتفرستاده، هارون از مجلس خويش برخاست و پيشكارش را به زندان امامموسى كاظم روانه كرد تا از حال آن زن تفحّص كند. پيشكار آن زن را ديدكه به سجده افتاده و سر از سجده برنمىدارد و مىگويد: قدوس سبحانكسبحانك.
هارون از شنيدن اين خبر شگفتزده شد و گفت: به خدا موسى بنجعفر آن كنيز را جادو كرده است. او را نزد من بياوريد. كنيز را كهمىلرزيد و ديده به آسمان دوخته بود در پيشگاه هارون حاضر كردند.هارون از او پرسيد:
اين چه حالى است كه دارى؟ كنيز پاسخ گفت: اين حال، حال موسىبن جعفر است. من نزد او ايستاده بودم و او شب و روز نماز مىگذارد.چون از نماز فارغ شد زبان به تسبيح و تقديس خداوند گشود. من از اوپرسيدم: سرورم! آيا شما را نيازى نيست تا آن را رفع كنم؟ او پرسيد:مرا چه نيازى به تو باشد؟ گفتم: مرا براى رفع حوايج شما بدين جافرستادهاند گفت: اينان چه هدفى دارند؟ كنيز گفت: پس نگريستمناگهان بوستانى ديدم كه اوّل و آخر آن در نگاه من پيدا نبود، در اينبوستان جايگاههايى مفروش به پر و پرنيان بود وخدمتكاران زن و مردىكه خوش سيماتر از آنها و جامهاى زيباتر از جامه آنها نديده بودم، بر اينجايگاهها نشسته بودند. آنها جامهاى حرير سبز پوشيده بودند و تاجها ودرّ و ياقوت داشتند و در دستهايشان آبريزها و حولهها و هر گونه طعامبود. من به سجده افتادم تا آنكه اين خادم مرا بلند كرد و در آن لحظهپىبردم كه كجا هستم.
هارون گفت: اى خبيث شايد به هنگامى كه در سجده بودى، خوابتو را درگرفته و اين امور را در خواب ديده باشى؟
كنيز پاسخ داد: به خدا سوگند نه سرورم. پيش از آنكه به سجده روماين مناظر را ديدم و به همين خاطر به سجده افتادم.
هارون به پيشكارش گفت: اين زن خبيث را نزد خودنگه دار تا مباداكسى اين سخن را از او بشنود. زن به نماز ايستاد و چون در اين باره از اوپرسيدند، گفت: عبد صالح (امام موسى كاظمعليه السلام ) را چنين ديدم و چوناز سخنانى كه گفته بود، پرسيدند: پاسخ داد: چون آن منظره را ديدمكنيزان مرا ندا دادند كه اى فلان از عبد صالح دورى گزين تا ما بر او واردشويم كه ما ويژه اوييم نه تو.
آن زن تا زمان مرگ به همين حال بود. اين ماجرا چند روز پيش ازشهادت امام كاظم رخداد.اين ارزش و كرامت امام كاظمعليه السلام در پيشگاه خدا و اين هم فرجامهارون ستمگر و سركش!!
از خداوند بزرگ مىخواهيم كه ما را جزو دوستداران دوستانشوبيزاران از دشمنانش قرار دهد و ما را بر پيمودن راه ائمه هدىعليهم السلامتوفيقارزانى فرمايد.
پاورقى ها :
1) مقاتل الطالبيّين، ص213.
2) مقاتل الطالبيّين، ص233.
3) مقاتل الطالبيّين، ص234 به نقل از كتاب الغيبة شيخ طوسى، ص22.
4) سوره نمل، آيه36.
)منبع: هدايت گران راه نور- زندگانى امام موسى بن جعفر(علیهما السلام ****
جستاری کوتاه در زندگی امام موسی کاظم(علیه السلام)
نام امام هفتم ما ، موسی و لقب آن حضرت كاظم ( علیه السلام) كنیه آن امام " ابوالحسن "و " ابوابراهیم " است . شیعیان و دوستداران لقب " باب الحوائج " به آن حضرتدادهاند . تولد امام موسی كاظم ( علیه السلام) روز یكشنبه هفتم ماه صفر سال ۱۲۸ هجری در " ابواء " اتفاق افتاد .
شخصی از حضرت امام صادق (علیه السلام) پرسید: چقدر فرزندتان موسی (علیه السلام) را دوست دارید؟ حضرت فرمودند: «دوست داشتم غیر از او فرزند دیگری نداشتم، تا هیچ کس، در علاقه ام به او شریک نمی شد.»(1)
حضرت امام رضا (علیه السلام) درباره ی پدر گرامیشان می فرمایند:
کان (الامام الکاظم (علیه السلام)) عقله لا توازی به العقول و ربما شاور الاسود من سؤانه؛ هیچ اندیشه ای با اندیشه ی او برابری نمی کرد و با این حال چه بسا با یکی از خادمان سیاه خود مشورت می کرد. (2)
ابن اثیر که از متعصبان اهل سنت است درباره ی این امام همام می گوید:
کان یلقب بالکاظم لأنه کان لحسین إلی من سیی ء الیه کان هذا عادنه؛امام کاظم (علیه السلام) از آن روی کاظم نامیده شدند که همواره با کسی که به ایشان بدی می کرد. به نیکی رفتار می کردند به این خوی ایشان بود (3)
دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) مقارن بود با سالهای آخر خلافت منصور عباسی و در دوره خلافت هادی و سیزده سال از دوران خلافت هارون كه سختترین دوران عمر آن حضرت به شمار است . امام موسیكاظم ( علیه السلام) از حدود ۲۱ سالگی بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسید ، و زمان امامت آن حضرت سی و پنج سالو اندكی بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است ، البته غیر از حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
صفات ظاهری و باطنی و اخلاق آن حضرت
از سوی دیگر این بیان هارون نشانگر آن است كه امام ( علیه السلام) لحظهای از رفع ظلم و واژگون كردن دستگاه جباران غافل نبوده است . وقتی مهدی عباسی به امام ( علیه السلام) میگوید : " آیا مرا از خروج خویش در ایمنی قرار میدهی " نشانگر هراسی است كه دستگاه ستمگر عباسی از امام ( علیه السلام) و یاران و شیعیانش داشته است . به راستی نفوذ معنوی امام موسی ( علیه السلام) در دستگاه حاكم به حدی بود كه كسانی مانند علی بن یقطین صدراعظم ( وزیر ) دولت عباسی ، از دوستداران حضرت موسی بن جعفر ( علیه السلام) بودند و به دستورات حضرت عمل میكردند . سخن چینان دستگاه از علی بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئیها كرده بودند ، ولی امام ( علیه السلام) به وی دستور فرمود با روش ماهرانه و تاكتیك خاص اغفالگرانه ( تقیه ) كه در مواردی ، برای رد گمی حیلههای دشمن ضروری و شكلی از مبارزه پنهانی است ، در دستگاه هارون بماند و به كمك شیعیان و هواخواهان آل علی ( علیه السلام) و ترویج مذهب و پیشرفت كار اصحاب حق ، همچنان پای فشارد - بیآنكه
دشمن خونخوار را از این امر آگاهی حاصل شود - . سرانجام بدگوئیهائی كه اطرافیان از امام كاظم ( علیه السلام) كردند در وجود هارون كارگر افتاد و در سفری كه در سال ۱۷۹ ه . به حج رفت ، بیش از پیش به عظمت معنوی امام ( علیه السلام) و احترام خاصی كه مردم برای امام موسی الكاظم ( علیه السلام) قائل بودند پی برد . هارون سخت از این جهت ، نگران شد . وقتی به مدینه آمد و قبر منور پیامبر اكرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را زیارت كرد ، تصمیم بر جلب و دستگیری امام ( علیه السلام) یعنی فرزند پیامبر گرفت . هارون صاحب قصرهای افسانهای در سواحل دجله ، و دارنده امپراطوری پهناور اسلامی كه به ابر خطاب میكرد : " ببار كه هر كجا بباری در كشور من باریدهای و به آفتاب میگفت بتاب كه هر كجا بتابی كشور اسلامی و قلمرو من است ! " آن چنان از امام ( علیه السلام) هراس داشت كه وقتی قرار شد آن حضرت را از مدینه به بصره آورند ، دستور داد چند كجاوه با كجاوه امام ( علیه السلام) بستند و بعضی را نابهنگام و از راههای دیگر ببرند ، تا مردم ندانند كه امام ( علیه السلام) را به كجا و با كدام كسان بردند ، تا یأس بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقی خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارند و از تبعیدگاه امام ( علیه السلام) بیخبر بمانند . و این همه بازگو كننده بیم و هراس دستگاه بود ، از امام ( علیه السلام) و از یارانی كه - گمان میكرد - همیشه امام ( علیه السلام) آماده خدمت دارد میترسید ، این یاران با وفا - در چنین هنگامی - شمشیرها برافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند . این بود كه با خارج كردن دو كجاوه از دو دروازه شهر ، این امكان را از طرفداران آن حضرت گرفت و كار تبعید امام ( علیه السلام) را فریبكارانه و با احتیاط انجام داد . باری ، هارون ، امام موسی كاظم ( علیه السلام) را - با چنین احتیاطها و مراقبتهایی از مدینه تبعید كرد . هارون ، ابتدا دستور داد امام هفتم ( علیه السلام) را با غل و زنجیر به بصره ببرندو به عیسی بن جعفر بن منصور كه حاكم بصره بود ، نوشت ، یك سال حضرت امام كاظم ( علیه السلام) را زندانی كند ، پس از یك سال والی بصره را به قتل امام ( علیه السلام) مأمور كرد . عیسی از انجام دادن این قتل عذر خواست . هارون امام را به بغداد منتقل كرد و به فضل بن ربیع سپرد . مدتی حضرت كاظم ( علیه السلام) در زندان فضل بود . در این مدت و در این زندان امام ( علیه السلام) پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بود . هارون ، فضل را مأمور قتل امام ( علیه السلام) كرد ولی فضل هم از این كار كناره جست . باری ، چندین سال امام ( علیه السلام) از این زندان به آن زندان انتقال مییافت . در زندانهای تاریك و سیاهچالهای دهشتناك
مطالب مشابه :
شعر درباره بابای مدرسه
104-علم ما; 105-دبستان تصاویر آماده سازی دبستان پسرانه دین ودانش. روابط انسانی در مدرسه
طرح درس علوم تجربي پنجم ابتدايي : ساختمان مواد
Fifth grade teacher شامل مطالب آموزشی - نمونه سوالات - دانستنی ها برای معلمان ودانش آموزان پنجم ابتدایی
نگاهي به زندگاني امام كاظم (ع)
او در علم و تواضع و ( از نحوه عبادت امام كاظمعليه السلامودانش سرشار و مكارم
برچسب :
شعردرباره علم ودانش