ضد معماری و واسازی: اطلاعات پشتیبان برای «ویروس دریدا»

به عنوان عضوی از تیم ترجمه ی کتاب «ضدمعماری و واسازی» به ویرایش نیکوس سالینگروس، دو فصل که به اندیشه های دریدا در معماری واسازی می پرداخت را برای ترجمه برگزیدم. با توجه به این که هنوز از به طبع رساندن کتاب قطع امید نکرده ام، از خوانندگان این مطلب درخواست می کنم آن را بدون ذکر ماخذ به اشتراک نگذارند، تا حق ناشر هم محفوظ بماند. بخشی که در زیر می آید، فصل یازدهم کتاب است با عنوان «اطلاعات پشتیبان برای ویروس دریدا».

اطلاعات پشتيبان براي  «ويروس دريدا»

مشتمل بر بخش‌هايي که با همکاري تري ام.ميکيتن[1] به رشته تحرير درآمده

مترجم: وحید وحدت

اين مقاله، نگاشته هاي پيشين من در باب معماري و شهرسازي را گرد آورده که به معماری ويروس زده مي پرداختند. به منظور درک واسازي در معماري به عنوان پديده اي ويروسي، این نوشتار ايده­هايي را تبيين مي كند  تا پس زمينه هايي براي مقاله «ويروس دريدا» (بخش 10) تامين شود . اين اطلاعات ما را در ارتباط  دادن مفاهيم همبسته اما متمايز ضدمعماري، ويروسهاي معماريانه، فرقه ها و يادمانه ها ياري مي رساند.

 

1- مقدمه:

به زعم من، معماري معاصر، مجموعه‌اي از اطلاعات ويروسي است که جامعه‌ي جهاني بدان مبتلا شده است. يک ويروس، ساختار مشخصِ اطلاعاتي شامل مواد اوليه براي تکوين خويش  را ـ به محيط ـ تحميل مي‌کند. ويروس قالب خود را با بهره‌گيري از قطعات تجزيه شده از ساختار‌هاي درهم‌تنيده رمزگذاري مي‌نمايد. قياس ويروسانه[2] داراي قدرت تشريحي قابل توجهي است و ما را در اعتباربخشي به نهاد هاي بنيادين مان که با بسياري از ابعاد جنبش هاي طراحي از اوايل دهه 1929 مغاير بوده اند، ياري مي رساند. از همه مهم تر اين که اين قياس اجازه ديدن سبک هاي معماريانه اي  را فراهم مي آورد _که غالبا در مقام پادگزاره ي يکديگر _ به عنوان متعلقات يک دسته از گونه شناسي هاي ساختار محور، ارائه شده اند.

مقالات پيشين من عمدتا به ويروس هاي معماريانه اي از دوره مدرن که متقدمِ بر دوره واسازي گراي کنوني است، مي پردازد. حال آنکه مبحث پيش رو به همان اندازه به تحولات ويروسي اخير که به صورت تصاوير در مجلات معماري رايج منتشر مي شوند؛ مربوط است. پيش از آنکه بتوانيم ويروس را معنا کنيم بايستي به وضوح آنچه را که ويروس بدان مي تازد، درک نماييم. درک من از موضوع اين است که راهکارهاي تکامل يافته، راه هايي سالم اند وگرنه توسط انتخاب طبيعي طي نسل ها محو مي شدند. جوامعي که گونه شناسي معمارانه و شهرسازانه ناسالمي بپرورند، لاجرم منسوخ مي شوند. اين انقراض به خاطر تنش ناشي از هندسه بر مردم (يا ديگر شيوه هاي مخرب نظير آلودگي و سوء تدبير اراضي) است و نتيجتا از انتقالات بعدي ممانعت به عمل مي آورد.

آنچه براي تمدن بشري سالم و آنچه ناسالم است، به مثابه تمايز ميان ارگان ها و ويروس هاست به طوری که یکی انگلي است که از دیگری ارتزاق می کند. بي ترديد در جهان مبهم معماري (و جوامع انساني) معيار هايي براي تميز شباهت هاي ميان اين دو دسته وجود دارد. چيدمان مشخصي از ماده وجود دارد که به ترکيب زيست شناختي تکامل يافته انسان _به لحاظ تامين سلامت و بهزيستي_ نزديک تر است. چنين بينشي به چارچوب درک معماري معاصر که تحت عنوان ويروس دريدا منتشر شد، انجاميد (بخش 10).

بخشي از اين چارچوب تشريحي، منبعث از «يک زبان الگو» اثر کريستوفر الکساندر و همکاران (1977) است. زبان هاي الگو راه حل هاي تکامل يافته ي معماريانه؛ نظير نياز به پنجره در دو طرف هر اتاق، ضرورت تزئينات و يا محاسن فضاهاي کوچک پارکينگ را رمزگذاري مي کنند. اين ها نمايانگر انباني است انباشته از دانشي موثق در خصوص تعامل با جهان جديد؛ همان چیزی که هندسه و تجربه ساخت و ساز در شرايط و فرهنگ هاي خاص به نحو احسن انجام مي دهند.

آن الگويي ملاک انتخاب است که هنگام سکونت در فضايي يا انجام عملي به ما حس بيشتري از انسان بودن عطا کند. هر راه حل موروثي یک الگوست و مجموعه تمامي الگوها، يک زبان را مي سازد، آنسان که واژه ها ترکيب مي شوند تا زبان گفتاري و نوشتاري را شکل دهند (Salingaros, 2000b). جوامع سنتي تقريبا همه چيز را با استفاده از زبان الگو مي ساختند که نتایج کاملا کارایی داشت.

گرچه زبان هاي الگو در همه ي کوشش هاي انساني پیاده مي شوند، اما با دکترين معماريانه حاکم بر زبان امروزین ما منافات دارند. هر جا پيرامون زبان هاي الگو مطالعه ای صورت می گیرد ، مرتبا سر و کله «ضد الگوها[3]» پیدا می شود (که برعکس آن چيزي عمل مي کنند که تجربيات سنتي و احساسمان مي گويد). در تقابل با راه حل هاي موروثي که امتحان خود را پس داده اند، معماران به خاطر ولع جنون آميزشان به نوآوري و يا تحت تاثیر جریان قدرت روز که نخبگان ارایه می کنند، به تکرار دوباره اشتباهات می پردازند. لذا يک ضد الگو به خاطر آشنايي حاصل از استفاده هاي مکرر، به وثوقی ناموجه دست می یابد، در ذهن مي نشيند و تدريجا دانش ذخيره شده درباره يک رشته را آلوده مي کند. هرگاه چنين شود، راحت شدن از شر يک ضدالگو و ممانعت از مداخله اش در الگوهاي موثق، به غايت دشوار مي گردد.

عملکرد يک ضد الگو به چه صورت است؟ تنها هدفش تجسدبخشی به تصويري است که ذهن يک فرد درک کرده و اينکه خود را در سطح جهان اشاعه دهد. در راستاي اين هدف است که يک ضد الگو نظم و درهم تنيدگي موجود يا پنهان را نابود مي سازد. اين گونه عمل کردن، مشخصه يک ويروس مصنوعي است. من در مقاله اي قديمي تر درباره زبان هاي الگو، ضد الگوها را به عنوان ويروس هايي شناسایی کردم که با انتقال از طريق ذهن آدمي زادگان تکثير مي شوند. در چکيده ي پيش رو من از واژگان «ويروس معماريانه»، «ضدالگو»، «قانون سبکي[4]» و «يادمانه» (Dawkins, 1989) بهره برده ام که ذاتا معانی يکساني را القا می کنند که از منظرهاي مختلف آزموده شده است.

 

2- قوانين سبکي و خودسازي ويروس ها.

(Salingaros, 2000b)

گاه رشته های تخصصی جا افتاده در هنگامه ي بحران يا تمايل به نوآوري مطلق، به طور خود خواسته اي زبان هاي الگوشان را با قوانين سبکي جايگزين مي کنند. اين قوانين تماما خودسرانه اند ولو در مُد ويا جزميت (برای مثال وقتی يک نفر در مصدر قدرت حکمي صادر مي کند که هرگز مورد ترديد قرار نمي گيرد) ريشه داشته باشند و يا اينکه به وضعيتي خاص مربوط شوند که در سطحي وسيع کاربرد ندارد. قوانين سبکي و الگوهاي درهم تنيده در يک اقليم نمي گنجند. سازوکار اشاعه ي قوانين سبکي واجد تشابهاتي اساسي با خودسازي ويروس هاست. غالبا يک قانون سبکي به عنوان يک قالب ارائه مي شود و طرفداراني نيز دارد که آن را در محيط تکثير کنند. موفقيتش از طريق اينکه تا چه حد به فعاليت هاي بشري خدمت مي کند، سنجيده نمي شود بلکه تعداد نسخه هايي که توليد مي شود ملاک است. قوانين سبکي به ندرت با نيازهاي انساني ارتباط دارند: آن ها فقط تصاويري هستند با يک مضمون نمادين سطحي. برخي خوش خيم اند اما بسياري آسيب رسان.

بسياري از قوانين سبکي ضدالگو مي باشند: آن ها نه اتفاق اند و نه ترجيحات ساده يک فرد. آنها در تقلا برای متفاوت بودن، تعمدا برخلاف برخي الگوهاي سنتي عمل مي کنند. با نقابي از الگوهاي «نو» از فرايند طبيعي تعمير در زبان هاي الگو، در جهت تخريبش سوء استفاده مي کنند. الگوها از طريق همکاري براي ساختن کليت هايي درهم تنيده کار مي کنند که در تعادلي پويا باهم رقابت و همزيستي مي نمايند. در مقابل قوانين سبکي نامنعطف و تطبيق ناپذيرند. در بسياري از موارد، خودسازي آن ها چنان به ثابت شدن شکل ساخته شده مي انجامد که الگو هاي انساني را به کنار مي نهد. قوانين سبکي هريک به تنهايي قادرند زنجيره اي کامل از الگوهاي متصل را در مقياس هايي مختلف بگسلند. يک قانون سبکي به سان يک ويروس، کدي اطلاعاتي است که درهم تنيدگي سامانه هاي زنده را منحل مي کند.

معمارانِ امروز چنين آموزش ديده اند که از واژگاني محدود از شکل ها، مصالح و سطوح بهره ببرند. ترکيبات آن ها حتا براي تقرب به ساختار يک زبان هم ناکافي است. اين، جايگزين يک ادبيات متراکم از الگوهايي مي شود که با کلمات، جملات، پاراگراف ها، بخش ها و کتاب ها که در برگيرنده ي معنا از زندگي و تجربيات بشري هستند، تناظر دارد. معدودند مردماني که به تبعات سترگ پذيرش يک واژه نامه ي بخصوصِ طراحي، التفات دارند. تصميماتي که به سبک معماريانه مربوط مي شوند، لاجرم بر فرهنگ پيرامون اثر مي نهند. تصورات يک فرد بر خلاف آنچه معمولا پنداشته مي شود، به يک ساختمان، آن هم به عنوان اثر هنري منفرد، محدود نمي شود. يک قالب بصري به تنهايي مي تواند چون ويروسي مرگ بار فرهنگ را تدريجا نابود کند.

 

3-چگونه ضدالگوها جانشين الگوها مي شوند.

(Salingaros, 2003a)

زبان بشري _چه کلمه هاي گفتاري و چه زبان نمايي تصاوير_ به منظور جا دادن افزوده هاي اطلاعات ورودي، مغز انسان را به انبساط وا می دارد. مساله اينجاست که يادمانه هاي ويرانگر هم برای تکثیر از فرايند خودسازي ذاتي در ذهن بشر استفاده مي کنند. ما به وضوح فاقد هر گونه تدافعي در مقابل يادمانه هاي بدخيم بوده و از تميز آن ها از يادمانه هاي خوش خيم ناتوانيم. تصويري دهشتناک از انسان هاي دستکاري شده با قطعات بي جان اطلاعات نمايان مي شود که مانند ويروس ها تنها به افزايش تعداد خود بها مي دهند؛ آن هم به هزينه ي یک ميزبانان انساني. فجايع بشري اصلي مي توانند با يک يادمانه ي ويرانگر _که در جمعيت منتشر شده و آن را به انجام دادن رفتارهای بی قید خود وامی دارد_ شناخته و هدایت شوند.

يک يادمانه بيش از يک توصيف معقول از چگونگي ساختن چيزي، به يک تصوير بصري ساده شبيه است. يادمانه هاي موفق به سادگي به خاطر سپرده مي شوند. مجموعه اي از يادمانه هاي ساده چنين وانمود مي کنند که يک زبان را شکل مي دهند. زباني که مي تواند خود ذاتا در کمال استواري باشد حال آنکه از همزيستي با زبان الگويي که به درهمتنيدگي بها مي دهد، ناتوان است. بهترين مثال، دولت است.  تماميت خواهي[5] و فاشيزم[6] با جايگزيني الگوهاي ريشه داري از ارزش هاي انساني، به هم ريختگي جامعه ي بشري را سامان دادند. آن ها جاذبه اي غير قابل انکار دارند گرچه در غير اين صورت ذهن جمعي ملت ها را هر از چند دهه اي به تسخير در نمي آوردند. هر بار چنين مي شود، مردم دوباره خود را در باور کردن هياهوسالاراني[7] که مدعي اند پيچيدگي هاي زندگي مي تواند شديدا ساده شود؛ فريب مي دهند. 

 

4- يادمانه ها و معماري

(Salingaros & Mikiten, 2002)

عنوان مبحث معماري است با اين حال آموزنده خواهد بود اگر براي يک لحظه، وضعيتي مشابه در زيست شناسي را در نظر بگیریم که با همین ايده های مورد مداقه ما تناظر دارد.  يک پزشک متخصص در مواجهه با چگونگي حمله ميکروب ها به بافت، براي مثال ميکروب هاي محوطه دهان[8] که باعث پوسيدگي دندان مي شوند، تمايل ميکروب براي چسبيدن به سطح دندان را مورد مطالعه قرار مي دهد. ميکروب هايي که چسبندگي بيشتري دارند احتمالا متخاصم تر[9]اند، بدين معنا که صدمه اي جدي تر وارد مي آورند. اين امر منطقي آشکار دارد: ميکروب هراندازه چسبنده تر باشد، تعداد فزون تري همزمان به دندان مي چسبند. تحقيقات نشان مي دهد که سطح ميناي دندان ساختار شيميايي بخصوصي دارد . ميکروب هاي متخاصم هم داراي ساختار شيميايي متناظري هستند که بدان گره مي خورد. همانند دو دندانه ی مکمل يک زيپ.

يادمانه هاي منفرد يا تصاوير، معادل عامل هايي هستند که حافظه را «آلوده» مي کنند. هر تصوير واجد مجموعه ويژگي هايي است که آن را کم و بيش راغب به چسبيدن به حافظه و انتقال به ديگران مي کند. در جهان هنر و طراحي، اين سازوکار به آساني قابل رويت است. ناماندگاري[10] موضوعات طراحي، جهان مُد را به دست مي دهد. جايي که سوداگران و فروشندگان فشار شديدي براي انتخاب اعمال مي کنند که در بنيان، دارويني است. جهش هاي جديد با قاعده مندي پا مي گيرند. اين جهش ها در مقابل نيروهاي محيطي که در آن به منصه ظهور مي رسند، آزموده مي شوند. چرخه مرگ و زندگي براي مُدهاي ناموفق مي تواند سريع تر صورت پذيرد.

مشابه اين در معماري هم وجود دارد. جايي که واجد يک «مُدِ» متغير و غير قابل انکار است. با اين همه، يک مد، فرايند طراحي انطباق پذير را متوقف مي کند. فرايندي که در آن انتخاب، راه حل هايي مشخص به روي مشکلات منفرد مي گشايد. راه حل ها يي  که به خوبي براي وظيفه شان و همينطور پيرامون شان مناسبند.

يادمانه هاي معماريانه بيشتر به موجوديت هاي خودسازنده فيزيکي نظير ويروس ها شباهت دارند تا يادمانه هايي عمومي که تنها نماينده ايده ها هستند. بدين سبب که گروه اول به شکل ساختارهايي واقعي (نه مدارهايي عصبي) رمزگذاري مي شوند. تنها خودسازي شان است که به شکل انتقالي يادمانه اي رخ مي دهد. اثر مصنوع در اين نمونه، موجوديتي کالبدي وراي ذهن انسان دارد.

لذا يک سبک معماريانه در دو شکل کاملا متفاوت وجود دارد:

(1)     در مقام يک ايدئولوژي که در کتاب ها رمزگذاري شده و به عنوان سنت در مدارس معماري تدريس مي شود آن سان که گروهي از يادمانه ها را در اذهان مردم جاودانه مي کند.

(2)     در مقام تصاوير که در محيط مصنوع نمايان است.

هر يک از وجوه، دیگری را تقويت مي کند. محيط مصنوع به عنوان منبعي از عفونت هاي تجديد پذير و ادامه دار عمل مي کند که با يادمانه هاي معماريانه ي تصويري ايجاد مي شوند. چرخه ي تصوير\ساختمان\تصوير بازخورد مثبت دارد و مي تواند به رشدي تصاعدي از عفونت ها بيانجامد.

 

5- بقچه بندي[11] تصاوير در ذهن.

(Salingaros & Mikiten, 2002)

يک ويروس با وصل کردن خود به ديگر يادمانه هاي جذاب که متعاقبا يادمانه ي اوليه را پوشش مي دهند، سرايتش را تقويت مي کند. صنعت تبليغات بر فنوني از بقچه بندي بنيان دارد: چه بسته بندي فيزيکي چه بسته بندي محصولات در درون ايده ها. فروش يک فراوده بازرگاني بيش از هر عامل ديگري تحت تاثير يک بسته بندي جذاب است. يک راهبرد موثر بازاريابي، فراورده را با جاذبه هاي احساسي به عزت نفس، جنسيت، شان اجتماعي، قدرت، فرديت و غيره پيوند مي دهد. اينکه فنون تبليغات مدرن، دوشادوش طراحي مدرنيستي تکامل يافت و معماران مدرنيست متقدم اشتياقي شديد به تدابير روانشناختي بروز دادند به طوري که از آن پس جزو صنعت تبليغات شد، تقارني تصادفي نيست. لوکوربوزيه[12] سواي پيشه ي معماري، از تبليغات تجاري و رسانه هاي جمعي امرار معاش مي کرد.

يک ويروس زيست شناختي از طريق اندامگان ميزبان در مقابل توسعه مداوم پادتن ها، عفونت زايي خود را حفظ مي کند. روش کارش چنين است که بقچه بندي خويش را چنان تغيير دهد که ديگر توسط ميزبان قابل شناسايي نباشد. گفته مي شود اين يکي از سازوکارهاي مقاومت ويروس اچ.آي.وي در مقابل درمان است. مدرنيزم با سياقي مشابه، پوسته اي که يادمانه هايش را در آن بسته بندي کرده را با موفقيت تغيير مي دهد. به مجرد اينکه يکي ازبقچه بندي ها شناسايي و دريافته شود که به منافع وعده داده شده دست نمي يازد، آن پوسته به پوسته اي جديد تغيير مي يابد. هسته مرکزي _شامل تصاويري که اطلاعات و درهمتنيدگي را از محيط پاک مي کند_ اما به همان شکل باقي مي ماند.

 

6- ارسال يک سبک، درقالب يک ويروس.

(Salingaros, 2003b)

اگر يک زبان شکلي را بيش از حد ساده سازي کرده آن را «سبک» معماريانه بناميم، آنگاه مي توانيم برخي رويدادهاي تاريخ معماري را شرح و تفسير نماييم. ما اينک با تناقصي جدي مواجهيم. چگونه است که برخي سبک هاي طراحي با وجود انطباقي سست با احساس و استفاده ي انساني مداوما بارورتر مي شوند؟ بدتر از آن اينکه به نظر مي رسد خسارت بارترين و غير قابل انطباق ترين سبک ها به واقع با سهولت بيشتري بارور مي گردند. 

پاسخ به اين سوال به لحاظ معناي پنهان اش براي تمدن ما رعب انگيز است. زبان هاي شکلي هر چه قدر خام تر و حداقلی تر، همانند خودسازي ويروس ها، سريع تر در جامعه منتشر مي شوند. دلیلش ساده است: آن ها حداقلي از اطلاعات را رمزگذاري مي کنند. «سبک» در مقام يک واحد اطلاعاتي براي عبور ميان اذهان بشر، موقعي بهتر منتقل مي شود که ساده تر باشد. چند تصوير گيرا نظير سطوح تخت قائم، ديواره هاي شفاف شيشه اي، پيلوت، مصالح براق صنعتي مثل فولاد جلا داده و غيره، يک سبک ساده گرایانه[13] را معنا مي کنند. عامه مردم، بي توجه به اين که اجزاء اين کهن-زبان، يک زبان شکلي واقعي را تعريف نمي کند، تحت تاثير تبليغات صاحب منصبان، آن را مي پذيرند.

ما به اينکه چگونگی تسریع انتشار يک ويروس به عنوان بخشي از انبار مهمات تروريست هاي زيست شناختي آگاهي داریم. نخست بيماري زا در قالب ماده اي جذاب مستتر مي شود تا قرباني به صورت خود خواسته آن را مصرف کند. اين تغيير شکل با وعده ي معماران و برنامه ريزان مدرنيست مبني بر حل مشکلات اجتماعي و آزادسازي اقشار ستم ديده همخواني دارد. مردم خريدار چنين وعده هايي هستند.

در وحله دوم، نمونه هايي از ويروس را به طور مصنوعي هرآنجا که ميسر باشد اشاعه مي دهد تا حداکثر نفرات ممکن آلوده شوند. رسانه ها در اين مقطع در نشان دادن و تمجيد سازه هاي مدرنيست و پروژه هاي شهري نقشي کليدي ايفا مي کنند.

چرا تنها در عوان قرن بيست اما نه پيش تر، اين اتفاق رخ داد؟ اين به باور من به تغييرات اجتماعي افراطي که با فشار جمعيت به پيش مي تاخت، ارتباط دارد. چنان که براي نخستين بار، برخي مردمان مايل به قرباني کردن طراحي انطباق پذير[14] بودند تا آن را با وعده خلاف آينده اي بهتر، معاوضه کنند. سابق بر آن، مردم از هر طبقه ي اجتماعي-اقتصادي، محيط شان را تا حد ممکن در جهت تامين آسايش کالبدي و احساسي شکل مي دادند.

عامل کمکي ديگر، پديد آمدن شبکه ارتباطي جديدي بود که با همگرايي تلفن، تلگراف، روزنامه ها، مجلات و فيلم شکل گرفت. رسانه جديد جهان را چنان به هم گره زد که بي سابقه بود. علاوه بر اين تکثير سريع اطلاعات سياسي و تبليغاتي را ميسر ساخت. اگر به خاطر رسانه جديد نبود، انتشار مدرنيسم هرگز نمي توانست محقق شود. همان گونه که ويروس هاي کامپيوتري اينترنت، نمي توانستند پيش از اينترنت وجود داشته باشند؛ زبان هاي شکلي معماريانه ي خام هم تنها به واسطه ي مجلات تصويري معماريانه، امکان انتشار يافتند.

 

7- درباره کاميابي غیرمنتظره مدرنيسم

(Salingaros & Mikiten, 2002)

نرخ انتقال سبک تصويري ميان اذهان بشري وابسته به عواملي متعدد است. يک سبک معماريانه را اگر بصورتي ساده انگارانه اطلاعات بخوانيم، کاميابي اش ناظر به سرعتي است که يادمانه هاي مرتبط با آن مي توانند گسترش يابند. اين وضعيت مشابه تراوش[15] يا پراکنش[16] است: بدل هاي يک شئ (قطعه اي از اطلاعات که سبک را رمزگذاري مي کند) ناگزيرند از ذهن يک نفر به ديگري عبور کنند. اين مشابه سازوکار انتشار عوامل آلاينده در يک جمعيت است. افراد به صورت منفرد احاطه اي اندک بر اين فرايند دارند. بديهي است که عوامل تکثير توسط ميزبان گزيده نمي شوند چرا که آنها از ميزبانان درهم تنيده تر خود ارتزاق مي کنند. اين فرايند بيش از آن که رقابتي باشد عفونتي است. يک بيماري همه گير موقعي محقق مي شود که يک ويروس به تفوقي شکست ناپذير بر ميزبانش نائل آمده باشد.

 

8- آستانه ي درهم تنيدگي

(Salingaros & Mikiten, 2002)

با قرباني شدن پیچیدگی ساختاری لازم براي متابولیزم (سوخت و ساز)، ويروس ها بر گونه های حیاتی که مي آلايند، به تفوقي شکست ناپذير دست مي يابند. در اين نکته مشابهتي با طراحي مدرنيستي نهفته است آن هنگام که با سبک هاي درهم تنيده تر معماريانه نظير آرت نوو[17] و سبک کلاسيک[18] رقابت مي کرد. هر سبکي که بکوشد خود را با مصالح محلي و شرايط آب و هوايي و علاوه بر آن با مطلوبيت کالبدي و احساسي انسان وفق دهد، لاجرم گام فراتر از آستانه ي مشخصي از درهم تنيدگي مي نهد.

معماران مدرنيست با اغماض از اين نيازها و با چشم پوشي آشکار از آن، از آستانه ي درهم تنيدگي گذشتند، حال آن که به سقوط رهنمون شدند و اين امتيازي بي سابقه براي شان به ارمغان آورد حال آن که به اضمحلا کيفيت هایی حياتي انجامید که ما را به زندگي پيوند مي دهد.

هرچند «زندگي» به عنوان يک مفهوم، به دقت تبيين نشده اما زندگي زيست شناختي متشکل از دو جزء است: سوخت و ساز و خودسازي. دستگاه لازم براي سوخت و ساز نمايان گر عمده ي آن چيزي است که ما به عنوان ساختار زيست شناختي در هر اندامگان مشاهده مي کنيم. از طرف ديگر ماشين آلات لازم براي خودسازي تنها سهم کوچکي از ساختار اندامگان را اشغال مي کند. يک ويروس، اطلاعات ژنتيکي کدگذاري شده خود را بي آن که قادر به سوخت وساز باشد، تکثير مي کند. اين ساده ترين شکل حيات است و مطابق با تعريف ارائه شده، يک ويروس در معناي يک اندامگان درهم تنيده ي واجد سوخت و ساز، «زنده» قلمداد نمي شود. به سياقي قياسي مي توان گفت ساختمان هاي مدرنيستي گرچه در خودسازي در محيط مصنوع شديدا موفق اند اما واجد آن ميزان «زندگي» (که بر مبناي درهم تنيدگي سازمان يافته محاسبه شده) نيستند که در سبک هاي معماريانه ي سنتي تر و همخوان با سودمندي انساني و نيازهاي احساسي وجود دارد.

در زيست شناسي تکاملي اين که آيا ويروس ها همزمان، پيش تر و يا پس از گونه هاي حياتي واجد سوخت و ساز تکامل يافته اند، محل مناقشه است. گزينه ي سوم ناظر بر اين است که خودسازندگان انگلي نياز به جمعيتي از ارگان هاي درهم تنيده تر دارند که بتوانند پيش از تکامل، از آن ها ارتزاق کنند.

سناريوي محتمل در اين گزينه اين است که برخي قطعات ناقص از دستگاه خوسازنده ي يک ارگان، ادامه ي موجوديتي مستقل خارج از ساختار سوخت و ساز را فراهم مي بينند. شيوه ي اصلي هرچه که باشد، اين گزينه ي سوم به لحاظ تشابه اش به معماري مدرنيستي بسيار وسوسه برانگيز است. مدرنيسم با قياس فوق نمي توانسته پيش از آن که جامعه براي تکفل کردنش به حد کفايت پيچيده شده باشد، در آن ريشه بدواند. ادراک شهودي از ساختمان هاي مدرنيستي به عنوان شکل هاي «بیگانه» که شهرها (و ذهن هاي) ما را به تسخير در مي آورند در جامعه اي بيشتر با عقل جور در مي آيد تا آن قدر به لحاظ  اخلاقي و ايدئولوژيکي سردرگم باشد که ياراي دفع تهاجم نداشته باشد.

تکامل شديدا متکي به سازماندهي درهم تنيدگي است. ساختار سوخت و ساز همه ي گونه هاي حياطي از آستانه ي مشخصي از درهم تنيدگي تجاوز مي کند. انتخاب طبيعي بسياري از اندامگان را به درهم تنيده تر شدن وا مي دارد.

اين حقيقت دارد که برخي گونه هاي جانداران موقعي که درهم تنيدگي ساختاري شان، موقعيت خوبي براي بقا و بازتوليد فراهم مي آورد؛ به وضعيت سکون مي رسند. آنان که چنين مي کنند مادام که محيط يا وضعيت آسايش بوم شناختي شان پايدار بماند، احتياجي به تغيير ندارند. با اين وجود جهت تکامل چنان که در پيشرفت از شکل هاي حياتي نخستين تا انسان تعيين شده، يکي از درهم تنيدگي هاي روبه رشد است. بنابراين کاهش يک مرتبه ي درهم تنيدگي سازمان يافته به مثابه يک انحراف اسفناک مي نمايد که متناظر با انقراض آن گونه جانوري است. براثر جايگزيني ساختمان هاي قرن نوزدهمي با نمونه هاي مدرنيستي، دقيقا همان طور که ويروس ها جمعيتي از پستانداران را به هلاکت مي رسانند يا هنگامي که ويروس هاي کامپيوتري ميزباني از جنس حافظه ي اصلي را که پر از داده هاي سازمان يافته است پاک مي کنند؛ درهم تنيدگي سازمان يافته ي محيط مصنوع نيز افت مي کند.

 

9- ضدالگوهايي که حوزه هاي شهري را نابود مي کنند.

 (Salingaros, 2003a)

بيشتر ضد الگوهاي معماريانه و شهري توسط شارل ادوارد ژانره (لوکوربوزيه)[19] خلق شدند. همين طور که ويژگي همه ي ويروس هاست، هيچ گونه کمال به مفهومي که در يک اندامگان مشاهده مي شود (که سوخت و ساز داشته و با ديگران در يک زیست بوم تعامل داشته باشد) وجود ندارد. آن چه ما با آن طرفيم يک رمز يا يادمانه غير زنده اطلاعاتي است که تنها مقصودش، بازتوليد خويشتن است. از اين روي يک ويروس ذهني به صورت يک تصوير ساده ارائه مي شود نه يک فرمول يا راه حلي به يک مسأله. در زير به برخي از ويران گر ترين ضدالگوهاي شهري اشاره مي کنم.

اين ها امروزه اذهان مردمان زنده را آغشته اند و براي جابه جا کردن الگوها از ناخودآگاه جمعي تکاپو مي کنند. به همين سبب تجديد معارفه ي الگوهاي الکساندري در درون جامعه ي امروز، به غايت دشوار است.

1.        شبکه ي مستطيلي مطلق

2.        تفکيک عملکردها

3.        ديواره هاي عمودي ممتد در تراز خيابان

4.        عقب نشيني هاي ساختماني

5.        تأکيد بر مقياس بزرگ

6.        ساختمان هاي مجزا

7.        انبوه سازي در ارتفاع

8.        هندسه ي خطوط مستقيم

9.        واحدهاي بي تعامل

10.     مصالح غيرطبيعي

11.     سرکوبي الگوهاي هندسي

12.     حذف مقياس انساني

اين فهرست بر نکته ي من تأکيد مي کند. هيچ توجيه علمي بر اين ضدالگوهاي دوازده گانه وجود ندارد مگر ادعاهاي نادرست لوکوربوزيه که بعدها توسط مدافعانش تکرار شد. کاوش هاي علمي از تعاملات انساني ثابت مي کند که اين ضدالگوهاي دوازده گانه، از اول مانع فعاليت عادي در شهري هستند که مردم را به سکونت فراخواند. ضدالگوها چنان عميق در فرهنگ رخنه کرده اند که حتا زير سوال بردنشان لوازم حياتي بسياري از مردم را به مخاطره مي اندازد.

اين مردمان بي ترديد تمايل ندارند بپذيرند که به خود اجازه داده اند توسط ويروس هاي ذهني آلوده شوند. ذهن آن ها، خودِ ايشان است؛ بي گمان آن را با تعصبي که از جانشان محافظت مي کنند، پاس مي دارند.

دوازده ضدالگوي فوق در حالي که به عنوان مجموعه قوانيني جوابگو به مسائل، قلمداد شده اند؛ در شيوه اي از طراحي شهري براي ساختن شهرهاي جهان به کار رفته اند. آن ها به خوبي با هم ترکيب شده، همديگر را پوشش مي دهند. این ضدالگوها واجد يک سازگاري هستند که با انطباق پذيري خلط مي شود. به واسطه اين سازگاري نتايجي متعارف و با قابليت شناسايي آسان به دست مي دهند: اين ضد شهر مدرنيستي است که با انسان ها به مثابه ماشين هايي بي احساس برخورد مي کند. در مقاله اي جديد با عنوان «بنيادگرايي هندسي[20]» به قلم مايکل مهافي[21] و من، به اين پرداخته ايم که اِعمال ضدالگوهاي شهري مدرنيستي در جهان، با ازهم گسستن تاروپود سنتي شهري، مسووليتي نسبي در غليان احساسات جهان غيرصنعتي عليه ملت هاي صنعتي دارد (Mehaffy & Salingaros, 2002).

 

10- نتيجه گيري.

در اينجا اقتباس هايي از مقاله ي قبلي به همراه برخي مطالب مقدماتي را بنا به دلايل مقابل قيد کردم. براين باورم که هر کس اين ها را توأمان بخواند (که غير از اين دشوار خواهد بود چراکه ايده ها ميان مقالات من درباره ي معماري و شهرسازي پراکنده است) قياس ويروسي را سنجيده و شايد اجتناب ناپذيز دريابد. ازاين گذشته اين فرضيه، قابل اِعمال در مقولاتي چنان متعدد است که امیدوارم الهام بخش ديگر نويسندگان در به کارگيري اين ايده وحدت بخش در مواجهه با پديده هايي مختلف در جامعه ي معاصر باشد.

اول بار چگونه ايده ي واسازي به مثابه يک ويروس به ذهن من خطور کرد؟ در واقع پدر واسازي، ژاک دريدا، در 1994 اعتراف کرد که او شيوه اش را بر مبناي سرايت ويروسي بسط داده است(Salinga­ros, 2003a).. بدين ترتيب اين مکتب يادآور ويروس های مصنوعي همانند ويروس هاي کامپيوتري است که امروزه دنياي الکترونيک را به ستوه آورده اند. من در مقالات پيشينم و مدت ها پيش از خواندن توصيف دريدا در اين خصوص (که تا اندازه اي هم از او پرهيز کرده ام چون دريدا تعمدا پيچيده و غيرقابل درک است) به سبک هاي مشخص معماريانه اي، عنوانِ ويروس دادم. اين شهادت دريدا فقط جنبه ي تأييد دارد: «نوعي اعتراف نامه»ي اوليه اما پس از آن که ساختار ويروسي از لابه لاي مدارک به جامانده از آثار مشهودش استباط شده بود.

 

 



[1]- Terry M.Mikiten

[2]- Viral analogy

[3]- Anti-pattern

[4]- Stylistic rule

[5]- Totalitarianism

[6]- Fascism

[7]- Demagogue

[8]- Oral cavity

[9]- Virulence

[10]- volatility

[11]- Encapsulation

[12]- Le courbusier

[13]- Simplistic style

[14]- Adaptive design

[15]- Percolation

[16]- Diffusion

مطالب مشابه :

خط تركي سياقي

(تصویر : خط سیاقی، تحفه ی فعالیت مکتب خانه ها) اشاره : توركان اويغور از متمدنترين و از




خط و زبان تركي اويغوري٬ از خطوط و زبانهاي رسمي دول تركي حاكم بر ايران

خط اويغوري به همراه خطوط اورخون٬ عربي و لاتين يكي از چهار خطي در تاريخ است كه خط تركى سياقى




خط و زبان تركي

خط اويغوري به همراه خطوط اورخون٬ عربي و لاتين يكي از چهار خطي در تاريخ است كه خط تركى سياقى




خط و زبان تركي اويغوري٬ از خطوط و زبانهاي رسمي دول تركي حاكم بر ايران

خط اويغوري به همراه خطوط اورخون٬ عربي و لاتين يكي از چهار خطي در تاريخ است كه خط تركى سياقى




ترکان ایغور از متمدنترین ,واز پیشگامانتمدن وفرهنگ

خط و الفباي خط تركى سياقى. در زمانهاى قديم در آذربايجان و در ميان كسبه ترك با سواد




زنده باد تركستان شرقي

خط اويغوري به همراه خطوط اورخون (گؤك تورك-روني)، عربي و لاتين يكي از چهار خطي خط تركي سياقي.




ضد معماری و واسازی: اطلاعات پشتیبان برای «ویروس دریدا»

خط سوم - ضد معماری و واسازی: اطلاعات پشتیبان برای «ویروس دریدا» -




خوش‌نگاري يا خوشنويسي كامپيوتري

نوشته‌هاي استاد با سبك و سياقي منحصربه‌فرد و به دور از • آيا به جز خط نستعليق به




برچسب :