رمان شراکت تحمیلی 1

مهرسام (پسر خونگرم و مهربان)
با عصبانیت داد زدم:
مامان...............
پنج دقیقه بعدش مامان ترسیده شده.اومد بالا.
دستشو به دیوار گرفت ونفس نفس زنان پرسید:
مادر چته؟چرا اینجوری خونه رو گزاشتی رو سرت؟
مثل همیشه.با اینکه 45یا46سالشه اما هنوزم همیشه مرتب.ارایش کرده ومدرنه.
با صدای مامان به خودم اومدم.چت شده مادر؟
دوباره صدامو بردم بالا وگفتم:
مامان تیشرت بنفش کم رنگ من کجاست؟
اومد جلو ویقه ام رو درست کردوگفت:
عزیزم.من چه میدونم از نجمه جون بپرس.عزیزم کی برمیگردی؟
بازم مثل همیشه ارامش خاصی رو توی رگام طزیرق کرد با حرف زدنش.
گردنبد روی میز عسلی کنار تختم رو برداشتم ودادم به مامان.اونم انداخت گردنم.
گردبند رو تنظیم کردم وگفتم:
معلوم نیس بیشتریش تا دوهفته دیگه.
رفت سمت میز ادکلن ها ویه خوش بوش رو برداشت.اومد یه خورده بهم زد وگفت:
مامانی قصد ادامه تحصیل نداری حیف ها.
سرش رو بووسیدم وگفتم:
نه مامان فوق لیسانسم رو گرفتم دیگه بسمه.
اومد اعتراض کنه که گفتم:
مامان من 27 سالمه تا چند ماه دیگه وارد 28 میشم.مطمئن باش راه درست وغلط رو میتونم انتخاب کنم.
مادرانه نگاهم کرد وگفت:
باشه مادر هرطور میلته.مواظب خودت باش.
باشه مادر.

اومد از اتاق بره بیرون که دستشو گرفتم.برگشت ونگران نگام کرد.
دستامو دوطرف بازو هاش قرار دام وسرشوبوسیدم.

لبخندی محبت امیز ومادرونه بهم زد وگفت:
مادر زود برگرد.
با این کلمه یه قطره اشک از چشمش سرخورد وافتاد.
دستمو اوردم پائین ومشتش کردم و محکم زدم به دیوار.
-اه................لعنتی.
جلو مامان زانو زدم و اشکشو پاک کردم.
-مامان...گریه نکن....ببین اگه مجبور نبودم نمیرفتم....مامان باید برم......عمه کارواجب داره...بعدم خودمم واسه کارای مغازه یه خورده جنس میخوام....خودت قبول نکردی همرام بیایی........
رفت نشست رو تخت وگفت:
مادر نمیگم نرو....میگم زود بیا......من طاقت دوری تویکی رو دیگه ندارم.
من که 2دقیقه پیش پاشوده بودم.ساعتم رو دستم کردم.وراه افتادم سمتش.با خنده بهش گفتم:
ما مخلص مهرزاد خانوممون هم هستیم.
غضبناک نگام کرد.وبلند شد وایستاد:
بچه 100بار گفتماینم101مین بار.گفتم از این کلمات استفاده نکن.
بلند شدم وایستادم وگفتم:
مامان مخلصتم.من اینو نمی تونم فراموش کنم.این کلمه رو باید همش بکار ببرم.
لبخندی غمگین بهم زد وگفت:
هرطور راحتی مادر.ولی زودتر بیا پائین الان از پرواز جا میمونی ها.
چمدون رو برداشتم و گفتم:
شما برید من یه چک کنم همه چی رو میام.
مامان رفت ومن 100بار لعنت که دلم نمی اومد ولی 100بار فحشش دادم این مهرناز نامرد رو.
مهرناز خواهر کوچیک من که البته الان اوروپاست به خاطر کار شوهرش رفته.یه دختر هم داره به نام مهرنوش.
یه داداش هم داشتم که دوسال پیش مرد.یه مرگ خیلی تلخ.تلخ تر از زهر.جلو چشم مامانم من ومهرناز وحتی مهرنوش.
برا همین مامان من بعد از اون دیگه مثل قبل نشد همه مون میدونستیم مهرداد رو خیلی دوست داشت.اما ...........
از فکر بیرون اومدم و بیخیال لباس بنفش.ساکم رو برداشتم.و راه افتادم سمت در.چراغ رو خاموش کردم.وازاتاقم زدم بیرون.
تو راه سمد پر از رخت نجمه خانوم خورد بهم.نجمه خانوم یا نجمه همش 24سال یافوقش25سالش بود.
ولی چون مامان دیگه تحمل نداشت ما به یه نفر نزدیک هم بشیم میگفت بگیم نجمه خانوم سرش رو اورد بالا وبا تپه مپه گفت:
اغ...اغا...بب..ببخشید اصلا حواسم نبود........
لبخندی بهش زدم وگفتم:
خواهش میکنم.من دارم میرم چیزی نمی خواهی؟کار یباری؟
خیلی باهاش صمیم بودم اما نه جلو مامان.
نگاه همیشه مهربونشو انداخت تو صورتمو گفتم:
نه ممنونم.به عمه خانوم سلام برسونین.
حتما.خداحافظ.
از پله ها رفت پائین دیدم مامان سینی به دست وایستاده کنار در خروجی محتویات سینی رو نگاه کردم:
قران و چهار پنج تا گلو یه کاسه اب با چند تا سکه توش.
رفتم کنار مامان.مامان سینی رو داد دست نجمه که پشت سرمن اومده بود واول سرمو بوسید بعدم سپردم دست چهارده معصوم.سینی رو گرفت وگفت:
بیا از زیر اینا رد شو.
سه بار از زیر اون سینی رد شدم وموقع خداحافظی گفتم:
دیگه سفارش نکنم.مواظب خودتون باشین.نجمه.....نجمه خانوم مواظب مامان باش.
مامان مواظب خودت باش.
دیگه واینستادم حرفی از جانبشون بشنوم یعنی وقت نداشتم.راننده رفته بود برون.پس با یه دربستی رفتم.
روبه رو فرودگاه گزاشتم زمین.منم کیفمو دراوردم وکشیدم رو زمین.
ماموری که اونجا بود ازم بلیطا رو خواست.منم هش نشون دادم.اونم گزاشت برم داخل.وارد شدم داشتن مسافرارو صدامیزدن.
رفتم قسمت تحویل بار ساکمو دادم وراه افتادم..........

اذین(زینت)
هانی....هانی.....کجایی تو؟
صدای پارسش اومد.رفتم تو پذیرایی کنارش.

نشستم دو زانو کنارش و سرش رو لمس کردم.وبعد قلاده اش رو بستم.وکیفمو تو دستم ابه جاکردم و نخی که به قلاده اش بود رو کشیدم.
راه افتادم سمت پارکینک زانتیای نقره ای پاپا رو برداشتم.وراه افتادم.
توی راه دویا سه بار نزدیک بود تصادف کنم.به خاطر هانی.
بالاخره رسیدم فرودگاه.نمیزاشتن برم تو اخر وقتی ماموره رفت اون دوست جای گزینشو با اشوه وناز خر کردم ورفتم تو.اومدم برم که هانی خورد به یه مردی.
پسره غضبناک نگام کرد نم مثل خودش نگاش کردم.به حرف اومد:
خانوم محترم شما چطور سگ اوردین ایجا؟
چشمامو گرد کردم.و گفتم:
فکر کن بابام رئیس اینجاست.
متفکرانه فکر کرد واومد جواب بده که بابارو از اون ته دیدم.هانی رو ول کردم ودویدم سمتش.
فکر کنم پسره باخودش فکر کرده خول وچلی دیوونه ای چیزی هستم.اما هیچ کددوم از اینا نبود من عاشق بابام بودم.همه دنیای من ختم میشد به بابام.
بادیدن من لبخندی زد.منم سریع بغلش کردم.
محکم بغلم کرد.سریع اومدم بیرون وگفت:
پاپا کجا بودین؟که دلم شده بود اندازه پودرای سیگار.
صدای هانی دیگه ادامه نداد که پاپا چیزی بگه همون ماور بداخلاقه اومده بود قلاده اشو گرفته بود وبا خودش میکشوند.
نزدیک بود اشکم دربیاد تحمل هرچی رو که داشتم تحمل بد رفتاری با هانیم رو نداشتم.
سریع کیفمو دادم دست پاپا وراه افتادم سمت سگ خوشکلم.
پسره تو راه بهم طعنه زد وگفت:
بگو بابات بیاد ازشون بگیره.وگرنه حالا حالا ها باید بدویی.
حرصم گرفتم میخواستم بزنم فکشو بیارم پائین.ولی وقت نداشتم.فقط نگام پر غضبی بهش انداختم وراه افتدم.رنگ چشمام اون جذبه چشم سیاه ها رو. ازم میگرفت.اما در اعضاش خیلی قشنگتر بودم.
راه افتادم سمت ماموره که حالا رفته بود بیرون.هی داشت فحش میداد به صاحب سگم.
دیگه طاقتم تاخت شد وگفتم:
هوی..............
برگشت نگام کرد وگفت:
هوی؟بامن بودی؟
پوزخندی زدم وگفتم:
نه با دیوار بودم.
چشمامو باز گرد کردم وگفتم:
شگمو بزار پائین بینم.
اومد نزدک وهانی رو گزاشت رو زمین اخمی کرد وگفت:
اولا درست حرف بزن.دوما این خلاف مقرراته.باید ببریمش.
هانی رو بغل کردم وگفتم:
پس باید منم ببری.
فقط یه پوزخندزد.پاپا اومد وگفت:
چه خبره اینجا؟
سربازه ریع گفت:
اقا مزاحم نشو.بیا برو.
بعدم روبه من گفت:
خانوم شما هم اون جونور رو بده من ببرم.
تا پاپا اومد حرفی بزنه گفتم:
جونور.....اسمته.ایشونم بابامن.
پسره اومد طرفم که جیغ زدم بابا هم کیفمو داد وگفت:
برو بشین تو ماشین تا منم بیام.
به حرفش گوش کردم وسریع دیوودم.سمت ماشن که خیلی هم دور نبود.
از پشت سر صدای غز غر سربازه رو شنیدم اما بازم راه افتادم.میدونستم همه اینا با پول حل میشه.

خوب تموم شدبریم قسمت بعد................08.gif

 

 

 


مطالب مشابه :


رمان شراکت تحمیلی 1

دنیای رمان - رمان شراکت تحمیلی 1 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




دانلود رمان شراکت تحمیلی

بـــاغ رمــــــان - دانلود رمان شراکت تحمیلی - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




رمان "شراکت تحمیلی" قسمت آخر

بـــاغ رمــــــان - رمان "شراکت تحمیلی" قسمت آخر - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود




رمان "شراکت تحمیلی" 28

بـــاغ رمــــــان - رمان "شراکت تحمیلی" 28 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




برچسب :