هوشنگ

 پس آنگاه سپاهى از پريان و درّندگانى چون شير و پلنگ و گرگ و ببر و نيز مرغان فراهم آورد و هوشنگ در پيش سپاه و کيومرت درپس آن روان گشتند. پس ديو سياه با ترس و بيم بيآمد و هر دو گروه بهم درافتادند.

ليك ديوان از آن سپاهِ دد و دام به ستوه آمدند. پس هوشنگ همچون شير، چنگ بزد و با كمند او را بگرفت و سرش از تن جدا ساخت و بر زمين افكند.

بيازيد هوشنگ چون شير چنگ            جهان كرد بر ديو نستوه تنگ‏

         كشيدش سراپاى يك سر دوال            سپهبَد بريد آن سر بى‏همال

 چون آن كينه بگرفته شد، روزگار کيومرث نيز بسر آمد:

         برفت و جهان مردرى ماند ازوى            نگر تا كه را نزد او آبروى‏

            جهان فريبنده را گرد كرد            ره سود بنمود و مايه نخورد

            جهان سر بسر چون فسانست و بس            نماند بد و نيك بر هيچكس‏

پادشاهى هوشنگ

         جهاندار هوشنگ با راى و داد            به جاى نيا تاج بر سر نهاد

پس از کيومرث، هوشنگ خردمند و دادگر تاج بر سر نهاد و چهل سال پادشاهى بكرد.

چون بر تخت شاهى بنشست، گفت:

 من پادشاه هفت كشورم كهبه فرمان يزدان پيروزگر، اينك كمر به داد و دهش مى‏بندم.

( در جغرافياى قديم، زمين را به هفت كشور يا هفت اقليم يا بوم تقسيم مى‏كردند. اين تقسيم بندى در اوستا نيز وجود دارد. اسامى اين كشورها عبارتند از: ارزه در شرق، سوه در غرب، فرددفش و ويددفش در جنوب، ووروبرش و ووروجوش در شمال، خونيرس (خونيره)  در مركز. كشور يا اقليم وسط، بهترين و آبادترين و كاملترين جاى جهان است و ايران در آن جاى دارد.)

هوشنگ مانند كيومرث به دادگرى جهان را آبادان داشت و خلق را به داد و دهش از همه چيز بى‏نياز ساخت. نخست با دانش خود، آهن را از سنگ بيرون آورد.

پس آنگاه با شناختن آهن بود كه پيشه آهنگرى بنياد نهاد و بدان، تبر و ارّه و تيشه ساخته گشت .پس از آن چاره آب كرد و آبها را با ساختن جويها، از دريا به دشتآورد و رنج مردم را كوتاه ساخت.

 چون آگاهى مردم افزون گشت، پس كشاورزى پديد آمد و هر كسى خوراك خويش، از كشاورزى بيآورد و با آغاز كشاورزى بود كه هر كسى سامان خويش بشناخت و يكجا نشين گشت. چون تا زمان مردم جز با برگ خود را نمى‏پوشانيدند از پوست برخى از جانوران چون روباه و سنجاب و سمور پوشيدنى درست كرد و خوردنيها، تنها از ميوه‏ بود.

   بر اين گونه از چرم پويندگان            بپوشيد بالاى گويندگان

بنیان نهادن جشن سده

آيين و كيش نياكان، خداپرستى بود و آتش به نزد ايشان همچون پيشگاه بود در نزد تازيان. در آن زمان، آتش از دل سنگ پديد آمد و گيتى را روشنى گسترانيد.

روزى شاه گيتى با تنى چند از بزرگان به كوه گذر كرد كه ناگهان از دور چيزى دراز و سياه‏رنگ و تيز رو پديدار گشت كه دو چشمش همچون دو چشمه خون بود و از دودِ دهانش، گيتى تيره و تار شده بود.

 هوشنگ چون آن بديد، سنگى به دست گرفت و آن را به نيروى كيانى بسوى آن مار پرتاب كرد. ليكن مار بگريخت و آن سنگ كوچك به سنگ بزرگى خورد و هر دو سنگ شكسته شدند و از آن دو فروغى پديدار گشت. آن مار كشته نشد و ليكن از آن سنگ، آتش پديد آمد.

         نشد مار كُشته و ليكن ز راز            از اين طبع سنگ آتش آمد فراز

 پس هوشنگ از اين كه پروردگار آفريننده گيهان، چنين فروغى به او ارزانى داشت، به درگاه او نيايش بسيار كرد و يزدان را آفرين خواند و گفت: اين فروغى ايزدى است كه بايد از آن پاسدارى گردد.

(فردوسى در اينجا اين بيت را آورده است:

          بگفتا فروغيست اين ايزدى             پرستيد بايد اگر بخردى‏

 بيشترينه آنان كه ايرانيان باستان را به آتش پرستى متهم كرده‏اند به اين بيت تمسّك جسته‏اند. حال آنكه بايد گفت اين برداشتى از سرِ ناآگاهى است. واژه پرستيدن در كنار معناى عبادت، نيايش و عبوديت به معناى خدمت كردن و پاسدارى نيز بسيار بكار مى‏رود و در اينجا نيز مراد معانى دومى است نه نخستين. و هوشنگ با اين دستور، در واقع فرمان به حراست از آتش داده تا خاموش نگردد و مردم از فوايد آن بهره‏مند گردند. و اين معنى بطور نمايان در واژه پرستار جلوه‏گر است كه وظيفه او خدمت و مواظبت از بيمار است نه پرستش و عبادت او. و آخرين برهان بر اين كه منظور فردوسى از آوردن اين واژه رساندن معناى خدمت و پاسدارى بوده نه عبادت، اين بيتين مى‏باشند:

          نيارا همى بود آيين و كيش             پرستيدن ايزدى بود پيش‏

             بدان‏گه بدى آتش خوبرنگ             چو مر تازيان است محراب سن)

 پس چون شب فرا رسيد، هوشنگ با مردم، آتشى به بزرگى كوهى برافروخت و جشنى بپا كرد و به باده نوشى پرداخت و نام آن جشن فرخنده را سده نهاد. و بدين سان اين جشن سده از هوشنگ به يادگار ماند. آنگاه هوشنگ به آباد كردن گيتى پرداخت و از همين روست كه نام او در گيتى به نيكى بماند.

 از ميان جانوران، گاو و خر و گوسپند را جدا كرد و آنان را براى كشاورزى بكار گرفت و مردمان را گفت: اين جانوران را جفت جفت نگاهداريد و با ايشان كِشت كنيد و خوراك خويشتن را، خود پروريد. آنگاه از جانورانى دونده، آنهايى را كه موهايى زيبا و گرم و نرم داشتند همچون سنجاب و آس (پارسى قاقم، قاقوم است. (لغت‏نامه دهخدا، ماده قاقم.) پستاندار جونده كوچكى است، بزرگتر از موش، به رنگ سفيد و دم كوتاه كه نوك دم آن سياه است. پوستش بغايت سفيد كه از آن پوستين تهيه مى‏كنند. (فرهنگ جامع شاهنامه، ماده قاقم)) و روباه و سمور بكشت و پوست ايشان را بِكَنْد و بدين گونه از چرم آنها، براى مردم بالاپوش فراهم آورد. و هوشنگ بدين سان پادشاهى كرد و ببخشيد و بگسترد.

 و چون روزگارش بسرآمد، از او جز نام نيك نماند:

         ببخشيد و گسترد و خورد و سپرد            برفت و جز از نام نيكى نبرد

            بسى رنج برد اندر آن روزگار            به افسون و انديشه بى‏شمار

            چو پيش آمدش روزگار بهى            ازو مردرى ماند تخت مهى‏

            زمانه ندادش زمانى درنگ            شد آن شاه هوشنگ باهوش و سنگ‏

            نه پيوست خواهد جهان با تو مهر            نه نيز آشكارا نمايدت چهر

(در مورد نحوه درگذشت هوشنگ، ميرخواند مى‏نويسد:« هوشنگ در غارى به عبادت قيام مى‏نمود كه ديوان فرصت يافته، ناگاه در حين سجود به زخم سنگى كارش را ساختند.» (روضة الصفا، ج 1، ص 506.) صاحب مجمل التواريخ و القصص روايت مى‏كند كه هوشنگ در زمين پارس بمرد و در آنجا او را در استودانى نهادند. )

 

پادشاهی بعد از مرگ هوشنگ

هوشنگ را پسرى بود گرانمايه و هوشمند. نامش تهمورث ديو بند بود. او جاى پدر را گرفت و بر گاه برآمد.

 

 


معنی نام هوشنگ

در مورد نام هوشنگ چند عقيده وجود دارد. يكى نظر حكيم فردوسى است كه در همينجا آمده است و برخى از مورخان اسلامى نيز بدان معتقدند و آن اين كه نام هوشنگ برگرفته از دو جزء هوش هنگ است كه روى هم به معناى دارنده دانايى بسيار است. (ر. ك. ابن بلخى، فارسنامه، ص 9  مستوفى، تاريخ گزيده، ص 76). مستوفى بر آن است كه نام اصلى او« بوم شاه» بوده است و به سبب دانايى بسيارش هوشهنگ ناميده شد. همان، همان صفحه. ليكن در اوستا اين نام به صورت هئوشينگهه آمده است. يوستى بر آن است كه اين كلمه از ريشه شى مشتق است كه به معنى سكونت كردن مى‏باشد و اين نام به معناى بخشنده جايگاه و اماكن خوب يا كسى كه منازل خوب فراهم مى‏سازد، مى‏باشد.( ر. ك. پورداود، يشتها، ج 1، ص 179  صفا، حماسه‏سرايى، ص 415 و 412.) چنانكه ملاحظه مى‏شود، اين معنى مى‏تواند با« بوم شاه» كه توسط مستوفى ذكر شده است، نوعى نزديكى داشته باشد.

 اما در باب نسب هوشنگ نيز روايات متفاوتى وجود دارد چنانكه بيشتر روايات هوشنگ را پسر فرْوَاك ( فرواگ، افرواك، افراواك، فراوك، فروال) پسر سيامك پسر ميشى پسر کيومرث دانسته‏اند. (ر. ك. دادگى، بندهش، ص 149  126.  طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 99  مسعودى، مروج الذهب،، ج 1، ص 217  اصفهانى، تاريخ پيامبران و شاهان، ص 20  مقدسى، آفرينش و تاريخ، ج 3، ص 120  بيرونى، آثار الباقيه، ص 36  مجمل التواريخ و القصص، ص 24  جوزجانى، طبقات ناصرى، ج 1، ص 133  مستوفى، تاريخ گزيده، ص 76  ابن بلخى، فارسنامه، ص 10  ابن خلدون، العبر، ج 1، ص 174.)

 روايات متفاوت ديگرى نيز وجود دارند: بلعمى از قول بهرام موبد در خداى‏نامه مى‏نويسد كه هوشنگ پسر مشى و مشيانه بود.( تاريخ بلعمى، ج 1، ص 126). نويرى 3 روايت در اين باره ذكر كرده كه در دو تاى آنها مى‏نويسد: 1- هوشنگ برادر کیومرث بود. 2- هوشنگ پسر پيشداد پسر کیومرث بود.( نهاية الإرب، ج 10، ص 147). نيز برخى او را پسر مهلاييل (مهابيل) از فرزندان حضرت آدم ( ع) دانسته‏اند.( ر. ك. طبرى، همان، ج 1، ص 111 و 100  بلعمى، همان، ج 1، ص 128  مجمل التواريخ و القصص، ص 24). و در بعضى روايات نيز وى پسر آدم( ع) و يا به روايت هشام كلبى، پسر عامر از فرزندان سام بن نوح( ع) شمرده شده است. (ر. ك. طبرى، همان، ج 1، ص 99.)

 تنها در روايات اندكى هوشنگ را پسر سيامك دانسته‏اند.( ر. ك. ثعالبى، تاريخ غررالسير، ص 40  مستوفى، همان، ص 76  دساتير، ص 82.) بيشتر اين منابع نيز نظر به گفتار حكيم فردوسى در شاهنامه داشته‏اند .

نام هوشنگ معمولاً چه در اوستا و چه در متون تاريخى با لقب پيشداد آورده شده است. پيشداد معادل صفت اوستايى پَرَذاتَ است كه از دو جزء تشكيل شده: پَرَ به معناى پيش ذاتَ به معناى داد و قانون براى ذات معنى ديگرى نيز در صورت مفعولى وجود دارد و آن، مخلوق است. و روى هم به معناى نخستين دادگستر يا نخستين كسى است كه قانون آورد. در تفسير پهلوى فرگرد 20 ونديداد، در معنى پر ذات آمده است كه از آن جهت پيشداديان را به اين نام مى‏خوانند كه ايشان نخستين كسانى هستند كه آيين پادشاهى( داتْ اى خوتاييه) را معمول داشته‏اند. (ر. ك. صفا، حماسه‏سرايى، ص 397- 396  پورداود، يشتها، ج 1، ص 179  126.) از اين رو در اكثر روايات تاريخى نيز لقب پيشداد را به همان معناى اصلى آن يعنى« نخستين دادگستر»،« عادل اول» و« نخستين كسى كه داورى به داد كرد» آورده‏اند.

کشته شدن دیو به دست هوشنگ؟

در اينجا ملاحظه مى‏شود كه اين هوشنگ است كه ديو را مى‏كشد، ليكن روايات حاكى از اين هستند كه کيومرث  نيز چنين كرده است  چنانكه كشتن ديو بچه ارزور به خود کیومرث نسبت داده شده است كه چون سيامك كشته شد، کیومرث به همراه هوشنگ به جنگ ديوان رفت و اين جنگ به روايتى در محل امروزين بلخ روى داد. گويند سلاح او چوب بزرگ فلاخنى بود كه نام اعظم پروردگار بر آن نوشته بود و بدان وسيله ديوان را كشت و برخى از ايشان را اسير كرد و برخى نيز گريختند. (ر. ك. مينوى خرد، ص 42، پرسش 26 بند 15- 14  رساله ماه فروردين روز خرداد، بند 19 در متون پهلوى، ص 142  بلعمى، تاريخ بلعمى، ج 1، ص 119 و 114  مستوفى، تاريخ گزيده، ص 76)، اما در باب هوشنگ و ديوان نيز جنگهاى بسيارى ذكر شده است. در آبان يشت، فقره 21، درواسپ يشت، فقره 3، رام يشت، فقره 7، ارت يشت، فقره 24 هوشنگ در بالاى كوه هرا( البرز) به فرشتگان موكل يشتهاى مذكور يعنى ناهيد و گوش و رايو و ارت، فديه نياز نموده، درخواست مى‏كند كه وى را بزرگترين شهريار روى زمين گردانند و او را بر ديوها و مردمان و جادوان و پريان و كاويها و كرپانها چيره سازند، تا همه ديوها از او به هراس افتاده، بگريزند و او بر ديوهاى مازندران و دروغ پرستان ورنه دست يافته، همه را شكست دهد. خواهش او اجابت مى‏شود و او كامروا مى‏گردد.( ر. ك. پورداود، يشتها، ج 1، ص 178). بدين سان هوشنگ از سه بخش آن ديوان، دو بخش را نابود كرد.( ر. ك. خرده اوستا، ص 176  مينوى خرد، ص 43 پرسش 26 بند 20- 19  بندهش، ص 139). باقى ايشان را نيز به غارها و كوهها و جزيره‏هاى دوردست تبعيد كرد و از ايشان پيمان استوار گرفت كه از آميزش با مردمان خوددارى كنند. اين جدايى تا زمان درگذشت هوشنگ برقرار ماند. (ر. ك. ثعالبى، تاريخ غررالسير، ص 41  نويرى، نهاية الإرب،، ج 10، ص 147  طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 112- 111)

پادشاهی هوشنگ بعد از کیومرث؟

ميرخواند مى‏نويسد كه کیومرث، در زمان زندگانى خويش، تاج بر سر هوشنگ گذارد و سپس خود انزوا گزيد تا در گذشت. (روضة الصفا، ج 1، ص 499). ليكن برخى بر خلاف روايت حكيم فردوسى و يا ميرخواند، برآنند كه ميان درگذشت کیومرث تا آغاز شاهى هوشنگ مدت زمانى دراز، فترت بود و هيچ پادشاهى بر مردم نبود. اين زمان را به تفاوت ذكر كرده‏اند  از آن جمله: 150 و اند سال. (ر. ك. مجمل التواريخ و القصص، ص 10.) و يا حدود 170 سال. (ر. ك. قزوينى،« مقدمه قديم شاهنامه»، بيست مقاله، ج 2، ص 65  بلعمى، تاريخ بلعمى، ج 1، ص 11.) و يا 223 سال.( ر. ك. طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 112  جوزجانى، طبقات ناصرى، ج 1، ص 133). و يا 294 سال و 8 ماه.( ر. ك. اصفهانى، تاريخ پيامبران و شاهان، ص 20  مجمل التواريخ و القصص، ص 22. در بندهش نيز اشاره‏اى به اين فترت شده است. ص 155)

 

کارهایی که به هوشنگ نسبت داده اند!

اما از كارهاى ديگرى كه مورخان به هوشنگ نسبت داده‏اند مى‏توان به موارد زير اشاره كرد: برخى معتقدند كه اين هوشنگ بود كه گوشتخوارى را به مردم آموخت. (ر. ك. طبرى، تاريخ طبرى، ج 1، ص 112- 111  اصفهانى، تاريخ پيامبران و شاهان، ص 30  ثعالبى، تاريخ غررالسير، ص 40  ابن بلخى، فارسنامه، ص 27.)چنانكه در پى خواهد آمد، اين كار به جمشيد نيز نسبت داده شده است. نيز گفته شده كه هوشنگ، استخراج گوهر و سيم و زر را از معادن آغاز كرد. (ر. ك. مستوفى، تاريخ گزيده، ص 76  خواندمير، مآثر الملوك، ص 22  نويرى، نهاية الإرب، ج 10، ص 147.) مقدسى مى‏نويسد كه هوشنگ نخستين كسى بود كه مردم را از سودهاى طعام و شراب آگاه كرد. (آفرينش و تاريخ، ج 3، ص 120.) روايت شده كه وى نخستين كسى بود كه بفرمود تا از تنه درختان براى خانه‏ها در بسازند. (بلعمى، تاريخ بلعمى، ج 1، ص 128  جوزجانى، طبقات ناصرى، ج 1، ص 133.) و گفته شده كه وى نخستين كسى بود كه پيشه‏هاى آهنگرى و درودگرى و رنگرزى و بافندگى را بياورد. (خيام، نوروزنامه، ص 13  جوزجانى، همان، ج 1، ص 134.) خيام مى‏نويسد كه وى انگبين از زنبور و ابريشم از پيله بيرون آورد. همان، همان صفحه. باز روايت شده كه هوشنگ عبادتگاههاى بسيارى ساخت و مردم را به سوى خداپرستى خواند. (طبرى، همان، ج 1، ص 112- 111  ابن بلخى، همان، ص 28  بلعمى، همان، ج 1، ص 128  جوزجانى، همان، ج 1، ص 134.)

 پارسيان برآنند كه هوشنگ و برادرش ويكرت همچون کیومرث پيغمبر بوده‏اند و خداى متعال ايشان را به اهل آن زمانه فرستاده بود. هوشنگ از يكتا پرستان بوده است. (ر. ك. اصفهانى، همان، ص 30  بلعمى، همان، ج 1، ص 28  مجمل التواريخ و القصص، ص 24  ابن بلخى، همان، ص 27  جوزجانى، همان، ج 1، ص 134  دساتير، ص 88- 87.) گويند ادريس پيغمبر( ع) معاصر او بوده است. (مجمل التواريخ و القصص، ص 89  مستوفى، همان، ص 76.) نيز برخى ناآگاهان او را خود ادريس دانسته‏اند.( ر. ك. مقدسى، آفرينش و تاريخ، ج 3، ص 120)  و يا برخى ديگر او را مهلاييل( نبيره آدم( ع)) دانسته‏اند (ر. ك. بلعمى، تاريخ بلعمى، ج 1، ص 128  مجمل التواريخ و القصص، ص 24  ابن خلدون، العبر، ج 1، ص 175.) اما از شهرهايى كه بناى آنها به هوشنگ منسوب است بايد بابل، قلعه شوش در خوزستان، سوس الاقصى، دامغان و اصفهان را نام برد. نيز وى بر عمارت استخر پارس و رى افزود. نيز ابن خردادبه مى‏نويسد:« در شهر عين شمس در مصر، دو ستون از بقاياى ستونهاى قديم موجود است كه بر سر هر يك از آن دو ستون، طوقى از مس مى‏باشد كه قطرات آب از زير يكى از آن دو طوق تا كمر ستون مى‏رسد و از آن حد پايين‏تر نمى‏رود. و اين قطرات آب شبانه‏روز جارى است. و آن قسمتى كه آب به آن مى‏رسد مرطوب و خزه بسته و سبز رنگ مى‏باشد و آب آن هرگز به زمين نمى‏رسد. و آن ستونها از بناهاى هوشهنگ است.» (ابن خردادبه، مسالك و ممالك، ص 138- 137.)

 گويند اولين پادشاهى كه در پنديات سخن گفت اوست. در علم حكمت عملى نسخه‏اى تأليف كرد و آن را جاودان خرد ناميد. چند فصل از اين كتاب را حسن بن سهل وزير مأمون، انتخاب و به عربى ترجمه كرد. بخشهايى از سخنان هوشنگ باقى است. (ر. ك. خواندمير، مآثر الملوك، ص 23- 22  مستوفى، تاريخ گزيده، ص 79- 76.)

غزاله دری


مطالب مشابه :


خلقت افرینش و عجایب خلقت به اعمالمان بنگریم تا با مار تنبیه نشویم

جنگ بین مار و سمور. از باریش. 3261 بار مشاهده . 1:56. نبرد خدنگ با مار(جالب) از شیفته




سمور دریایی

این سمور به هنگام غروب خود را به خواب است، آب او را نبرد. ماهی و آکواریوم مار




بازنویسی داستان های شاهنامه فردوسی از نظم به نثر

کوتاه نوشته هایی از ادب و او در نبرد با مار بزرگی سمور ) داشتند را کشت و از چرم و




هوشنگ

چون روباه و سنجاب و سمور مار بگريخت و آن سنگ برفت و جز از نام نيكى نبرد




پروين اعتصامي

" خوابگه آن را که سمور و خزست " مور و مار: گفت تيري با کمان، روز نبرد




برچسب :