خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت پنجم و پایانی

خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت پنجم و پایانی,spowpowerplant, Blog,مهندسی مکانیک,وبلاگ یک مهندس,اسپاو, Weblog,همه چیز درباره نیروگاه,مهندسی مکانیک,برق و الکترونیک,پمپ پایپینگ توربین,مهندسی شیمی,تحقیق,داستان کوتاه,دانلود کتاب جزوه مقاله پروژه,پروژه تحقیق پایان نامه,مهندسی,Engineer,مدیریت,دانلود کتابهای مهندسی,معرفی و نقد فیلم و کتاب,دانلود جزوه,دانلود مقاله,توربین,نیروگاه,spow, Persian,Iran, Iranian,Google,Yahoo,MSN, Weblogs, Blogs"> توضیح عکس توضیح عکس
توضیح عکس تبلیغات

وبلاگ یک مهندس... - خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت پنجم و پایانی

وبلاگ یک مهندس...

خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت پنجم و پایانی خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت پنجم و پایانی

کتاب نمایشنامه خرده جنایت های زناشوهری نوشته نویسنده معاصر و فیلسوف فرانسوی اریک امانوئل اشمیت از بهترین نمایشنامه هایی است که هم میتوان خواند و هم به دیگران پیشنهاد داد.

این کتاب ارزشمند را در چند پست متوالی تقدیم حضور دوستان و علاقمندان می نماییم.امید که مورد توجه قرار گیرد.با ما همراه باشید.

 

وبلاگ یک مهندس

 

 ژیل بر اثر حادثه‌یی مرموز دچار فراموشی می‌شود. همسرش لیزا او را به خانه می‌آورد اما ژیل حافظه‌اش را از دست داده است و سعی می‌کند از صحبت‌ها و تعریف‌های همسرش گذشته را بازسازی کند و هویت خود را بازیابد. اما آیا لیزا به او دروغ نمی‌گوید تا تصویر دیگری از زندگی زناشویی‌شان ارائه دهد؟ اصلا این زن کیست؟ آیا حقیقت دارد که همسر اوست؟
«خرده جنایت‌های زَناشوهری» داستان زوجی است در پی حقیقت. در این نمایشنامه اریک امانوئل اشمیت با طنزی سیاه، تحلیل ظریف از دلدادگی و زندگی زناشویی ارائه می‌دهد و خواننده را متحیر و شگفت‌زده هر لحظه غافلگیر می‌کند.

جایزه تئاتر فرهنگستان فرانسه سال 2001، به پاس کتاب‌های ارزشمندش به اریک امانوئل اشمیت اهدا شد.

متن معرفی کتاب: اریک امانوئل اشمیت، یکی از خلاق‌ترین قلم‌های دنیا را در دست خویش دارد. کوتاه می‌نویسد. بیشتر کتاب‌هایش حدود هشتاد، نود صفحه بیش‌تر نیستند. از زبانی ساده استفاده می‌کند. جمله‌ها و دایالوگ‌های کوتاه دارد. حداقل توصیف را به کار می‌برد. با این حال، چه رمان بنویسد و چه نمایش و چه داستان، اثری که خلق می‌کند تا عمق وجود خواننده اثر می‌گذارد، مثل یک تکان، که در رگ‌هایت رشد می‌کند. خواندن نوشته‌های اشمیت یک یادآوری است، یادآوری زندگی که فراموش‌ اش کرده‌ایم.

یکی از پرفروش‌های یک سال گذشته‌ی بازار کتاب ایران، نمایش‌نامه‌ کوتاه «خرده جنایت‌های زَناشوهری» با ترجمه‌ شهلا حائری است. کتابی با تمام خصوصیات اشمیتی، این بار در قالب نمایش، که تله تئاتر تلویزیونی آن را نیز با بازی نیکی کریمی و محمدرضا فروتن ساخته‌اند. اثری با دو هنرپیشه، شوهری به نام ژیل، نویسنده، که بر اثر ضربه‌ ای که به سرش خورده، حافظه‌ خویش را از دست داده و پانزده روز در کما بوده و لیزا، زنی میان‌سال، نقاش، که بعد از سال‌ها زناشویی، با همسر خود روبه‌رو است: برای یک بار دیگر واقعی، درست مانند همان باری که در یک مهمانی عروسی با هم آشنا شدند. ژیل بیشتر رمان‌های جنایی می‌نویسد. لیزا بیشتر برای دل خود نقاشی می‌کند.

نمایش آرام شروع می‌شود، زوج وارد خانه می‌شوند، ژیل مبهوت سوال‌ها: که واقعا کیست؟ اینجا کجاست؟ این زن کیست؟ دارند به او دروغ می‌گویند؟ یا راست؟ و ... خواننده توی تله‌ گیر می‌کند، حالا دیگر نمی‌توانی کتاب را کنار بگذاری و نمایش در بازی زبانی بین دو شخصیت پیش می‌رود تا توی اثر دست و پا بزنی، انبوهی از سوال‌ها در ذهن‌ ات بیدار می‌شود. نمایش یک بغض فرو خفته را در تو به یک آه بدل می‌کند. تصویرسازی اشمیت از زندگی زن و شوهری، هولناک است. اما باید آن را خواند: ترسناک است و زیبا. و دوست داشتنی. و خیلی واقعی. یک اثر خوب برای لذت بردن.
-------------------------------------------------------

خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت پنجم و پایانی

ژيل مي داند كه حرف ليزا از ته دل است .
اون روز كذايي خيلي زجر مي كشيدم ، تنها بودم . مشروب خورده بودم . اول يكم ، اون قدر كه
بتونم منتظرت باشم ، ولي تو نيومدي . ادامه دادم ، هر چي بيش تر منتظرت مي شدم ، بيش تر
دلم برات تنگ مي شد . هر چي بيش تر منتظرت مي شدم ، تو عمدا دير مي كردي . هر چي بيش
تر منتظرت مي شدم ، بيش تر بهم كم محلي مي كردي ، تحقيرم مي كردي ، لهم مي كردي ! برام
روشن بود اگه هيچ وقت بهم نمي گه كه داره بهم خيانت مي كنه براي اينه كه دائم داره اين كارو
مي كنه . اگه هيچ وقت درباره ي بقيه زن ها باهام صحبت نم كنه براي اينه كه دائم اونا رو مي بينه
. اگه هيچ وقت بندو اب نمي ده واسه اينه كه خوب درسشو بلده . وقتي مشروب مي خوري فكر
مي كني كه درها رو به روي دشمن بستي ، در حالي كه دشمنو تو خونه ات مي شوني ، اونم براي
هميشه ، اون هم در پشت قفل هاي سكوت . مشروب مي خوري تا افكارتو غرق كني ، ولي بدتر و
شديد تر دامنتو مي گيره . شك و ظني رو كه مي خواي از بين ببري ، الكل قوي تر و زنده مي كنه
، باعث مي شه همه جا رو اشغال كنه . مطمئن بودم كه مي خواي تركم كني . اول بطري فقط
احتمالشو مي دادم ، وقتي به اخرش رسيدم ديگه حتم داشتم . وقتي رسيدي مست عصبانيت بودم .
قايم شدم وبهت حمله كردم .
ژيل _ فكر كردي با زن ديگه اي هستم ؟
ليزا _ ( قيافه تو داري مي گيرد ) به من مربوط نيست .
ژيل _ فكر كردي با زن ديگه اي هستم ؟
ليزا _ هر كاري مي خواي بكن نمي خوام بدونم .
ژيل _ فكر كردي با زن ديگه اي هستم ؟
ليزا _ ما زن و شوهر ازدي هستيم ، تو هر جا بخواي مي ري منم همين طور . اين مسئله بين ما
حل شده .
ژيل _ پس اين طوري فكر مي كردي .
ليزا _ خواهش مي كنم سعي نكن بهم بقبولوني كه حسوديم شده بود .
ژيل_ معلومه ، به عبارت ساده : حسوديت شده بود .
ليزا _ ( از كوره در مي رود ) نخير .
ژيل _ دست وردار ، البته امليه ولي در مورد تو صادقه .
ليزا _ امل نيستم .
ژيل _ چرا ! در اجتماع ادعا مي كني كه روشن فكري ولي در حقيقت حتي فكر اين رو كه به زن
ديگه اي بتونم دست بزنم نمي توني قبول كني .
ليزا _ خوب معلومه ! اين مزخزفاتيه كه ادم توي مهموني ها وقتي ديس غذاها رو به هم تعارف
مي كنن سر هم مي كنه كه مثلا جالب به نظر بياد .
ژيل _ پس معتقد به ازادي نيستي .
ليزا _ معلومه كه نيستم .
ژيل _ پس حسودي ؟
ليزا _ خيلي .
ژيل _ در اين صورت زن وشوهر ازادي نيستيم ؟
ليزا _ فقط در حرف . خيلي مبهم . اخر غذا بين پنير و قهوه . نه بقيه وقت ها .
ژيل _ موافق نيستم .
ليزا _ ( با خشونت ) من هم همين طور ، من هم با خودم موافق نيستم . براي اين كه يك مغز كه
ندارم ، دو تا دارم . چرا ژيل ! دو تا مغز . يكي متجدد ومدرن و يكي سنتي و عقب مونده . اون
مدرنه به ازاديت احترام مي ذاره ، از گذشت و بزرگواريش سر مسته ، با ظرافت شعور و درك
نشون مي ده . اما اون يكي مي خواد فقط مال من باشي ، حاضر نيست تو رو با كسي شريك شه ،
با اولين زنگ تلفن نا اشنا از جا مي پره ، با يك صورت حساب رستوران نا معلوم هزار جور فكر و
خيال مي كنه ، با كوچك ترين تغيير عطري توهم مي ره ، وقتي دوباره ورزش رو از سر مي گيري
يا لباس نو مي خري نگران مي شه ، شب ها وقتي تو خوابي لبخندت براش مشكوكه ، از فكر اين
كه يك زن ديگه ببوستت ، كه كسي بازوشو دور گردنت بندازه ، كه پاهاي كسي زير بدنت باشه
حاضره دست به قتل بزنه ... يك خزنده اي ته وجودمه ، با چشم هاي زرد نافذ و هميشه هوشيار
كه هرگز اروم نمي گيره . اين منم ژيل ، اين هم منم . حتي با كلاس هاي فشرده و دو هزار و
پونصد سال تعليم وتربيت، نمي توني از عشق اين جنبه ي حيواني و غريزشو جدا كني .
ژيل _ ليزا ، يك زوج مثل خونه ايه كه كليدش دست ساكنينشه . اگه از بيرون درو روشون ببندند
، اين خونه زندان مي شه و اونا زندان بان .
ليزا _ ديدي بعضي از ادم ها هنوز پاشون به جايي نرسيده مي خوان فرار كنن ، تو هم مثل اونايي .
ژيل _ نه .
ليزا _ سراغ زن هاي ديگه مي ري باهاشون قرار مي ذاري ، تمام وجودت پر از ميل و تمناست .
ژيل _ تو سلامت مني ، اون هاي ديگه تب منن .
ليزا _ زيادي سرما مي خوري .
ژيل _ اين چيزيه كه تو فكر مي كني ، چه مي دوني .
ليزا _ اره ، ولي تصور مي كنم .
ژيل _ مي دوني يا تصور مي كني ؟
ليزا _ ( نعره مي زند ) تصور مي كنم ! ولي چه فرقي مي كنه . همون قدر دردناكه !
ژيل _ شايد هم بيش تر . ( مكث ) موريانه ها ! من مي دونم اون موريانه ها كجان : تو كله ات .
ليزا _ چاره اي ندارم تو كه چيزي بهم نمي گي .
ژيل _ گفتن همه چيز به نظرم كار به جايي نيست . ضمنا اون شب حق با تو بود : با يك زن بودم .
ليزا _ ( فاتحانه ) اهان . مي بيني !
ژيل _ با ناشرم رزلين بودم .
ليزا _ ( متزلزل ) رزلين ؟
ژيل _ اره . رزلين گنده و پت وپهن . هموني كه از رو محبت گاو بي شاخ ودم صداش مي كني .
ليزا _ خوب درسته كه شاخ نداره مگه نه ؟
ژيل و ليزا به هم نگاه مي كنند و مي زنند زير خنده . خنده شان ديري نمي پايد ولي كمي ارامشان
مي كند .
ژيل _ خلاصه كه محكوم تخيلات تو هستم . محاكمه ام هم اين جا برگزار شده ، در غياب من ،
بدون مخالفت ، بدون دفاع ، در فاصله ي دو بطري ويسكي كه در پشت كتاب هام پنهان شدن . تو
منو نقش بر زمين كردي براي اين كه در خيالاتت يك ژيل واهي تركت كرده بود ، محلت نمي
ذاشت و تو بغل اين و اون مي لوليد ! موضوع سر اينه كه تو سر يك ادم تخيلي نزدي زدي تو سر
من .
ليزا _ ببخشين .
ژيل _ قبلا مشروب مي خوردي و در حالي كه مشروب سم وارد بدنت مي كردي . تقصير ها رو
گردن خودت مي انداختي و حساب خودتو مي رسدي . اين دفعه ديگه نوبت من بود .
ليزا _ ببخشين .
ژيل _ شايدم تو فقط براي رابطه هاي كوتاه مدت ساخته شدي ، فقط براي همون ابتداي رابطه .
ليزا _ ( معترض ) نه ، اين طور نيست .
ژيل _ در درون تو يكي هست كه نمي خواد با من پير بشه . كسي كه مي خواد رابطه ي ما تموم
شه .
ليزا _ نه .
ژيل _ چرا ، چرا ، تو ماجرا هايي رو دوست داري كه تحت اراده تو هستن : نمي توني تحمل كني
كه از ارادت خارج شه.
ليزا _ خارج ؟
ژيل _ اره ، از اختيارت خارج شه . كه اوضاع زياد جدي شه . كه احساسات برات زيادي قوي شه .
اگه ادم مي خواد از همه چيز مطمئن باشه بايد به روابط كوتاه مدت اكتفا كنه. روابط راحت ، اشنا ،
بي دغدغه ، با يك اغاز مشخص ، يك وسط و يك انتها ، يك راه مشخص با مراحل كاملا واضح و
تعيين شده : اولين لبخندي كه رد و بدل مي شه ، اولين قهقه ي خنده ، اولين شب ، اولين جر و
بحث ، اولين اشتي ، اولين كسالت ، اولين سوء تفاهم ، اولين تعطيلات خراب شده ، اولين جدايي ،
دومين ، سومين ، بعدشم جدايي واقعي . بعدش ادم دوباره شروع مي كنه . همون بساطو ولي با
يك ادم ديگه . بهش مي گن يك زندگي پر ماجرا . ولي در و.اقع يك زندگي بي ماجرا ست ، يك
زندگي فهرست گونه . عشق ابدي علاقه نيست ، اين كه ادم مدت ها يكي رو دوست داشته باشه
ديوونگي محضه . كار عاقلانه اينه كه فقط دوران عاشقي ، عاشق باشي . اره عقل گرايي عاشقانه
اينه : تا وقتي كه اوهام عاشقانه مون ادامه داره هم ديگر رو دوست داريم ، همون كه تموم شد هم
ديگه رو ترك مي كنيم . به محض اين كه در برابر شخصيت واقعي قرار گرفتيم و نه اوني كه در
رويا مون بود از هم جدا مي شيم .
ليزا _ نه نه من اينو نمي خوام .
ژيل _ خلاف طبيعته كه ادم براي هميشه و طولاني مدت كسي رو دوست داشته باشه .
ليزا _ نه .
ژيل _ در اين صورت براي اين كه ادامه پيدا كنه ، بايد عدم اطمينان و ترديد رو قبول كرد ، از
امواج سهمگين گذشت ، كاري كه فقط با اعتماد مي شه انجام داد ، بايد خود را با امواج متضاد و
متناقض سپرد ، گاهي شك ، گاهي خستگي ، گاهي اسايش ، ولي در ضمن بايد دائم خشكي رو هم
در نظر داشت .
ليزا_ تو هيچ وقت مايوس نمي شي ؟
ژيل _ چرا .
ليزا _ اون وقت چي كار مي كني ؟
ژيل _ به تو نگاه مي كنم و از خودم سوال مي كنم علي رقم ترديد ها ، سوء ظن ها ، خستگي ها ،
ايا دلم مي خواد اين زنو از دست بدم ؟ و جوابشو پيدا مي كنم . هميشه يكيه . با اين جواب اميد و
شجاعتم هم بر مي گرده . عشق و عاشقي كار غير عاقلانه ايست ، يك ارزوي واهيه كه ديگه مال
اين دوره زمونه نيست ، اصلا معني نداره ، عملي نيست ، تنها توجيهش خودشه .
ليزا _ اگه يك روزي قادرشم به تو اعتماد كنم ديگه اون وقت به خودم اطمينان نخواهم داشت .
برام سخته اعتماد داشته باشم .
ژيل _ اعتماد (( داشتن )) ادم هيچ وقت اعتماد (( نداره )) . اعتماد مالكيت پذير نيست . مي تونه
در اختيار كسي قرار بگيره . ادم اعتماد
(( مي كنه ))
ليزا _ دقيقا . همين برام ساخته .
ژيل _ براي اين كه در جايگاه تماشاچي و قاضي قرار مي گيري . از عشق توقع داري .
ليزا _ اره .
ژيل _ در حالي كه اين عشقه كه از تو توقع داره . تو مي خواي كه عشق بهت صابت كنه كه وجود
داره . چه اشتباهي ! اين تويي كه بايد صابت كني اون وجود داره .
ليزا _ چه طوري ؟
ژيل _ با اعتماد كردن .
ليزا مي فهمد ولي قادر به درك و احساس حرف هاي ژيل نيست . احساس نا امني تمام وجودش
را احاطه كرده است . نمي داند با خودش و بدنش چه كار كند .
ليزا _ من ... من... مي رم چمدونم رو بيارم .
در رفتار ژيل به دنبال تاييد مي گردد . چون ژيل واكنشي نشان نمي دهد تكرار مي كند :
پونزده روزه كه اماده است .
ژيل هيچ عكس العملي نشان نمي دهد . ليزا از پله ها بالا مي رود و با چمدان بر مي گردد ، با اين
حال در برابر ژيل توقف مي كند .
ژيل _ به فكرت خطور نمي كنه كه ببخشمت ؟
ليزا بزرگواريش را رد مي كند .
ليزا _ چيز هاي زيادي براي بخشش هست . شك هام ... ضربه هام ... دروغ هام ...
ژيل _ مي تونم همه رو يك جا ببخشم .
ليزا _ خيلي زجرت دادم .
ژيل _ اگه زجر هام بهايي كه بايد براي زندگيمون بپردازم ، پشيمون نيستم .
ليزا كودكانه با حركت سر رد مي كند .
ژيل _ خوب توهم منو چند دقيقه پيش بخشيدي .
ليزا _ اسون تر بود ، خوب تو كه نخواسته بودي منو بكشي .
ژيل _ اون چيزي كه من شنيدم سخن ديگه اي بود . حرفات اينو مي گفت : (( مي خوام با تو
زندگي كنم ))
ليزا _ اره .
ژيل _ ديگه نمي خواي ؟
ليزا _ نه . اون وقت نمي دونستي . فكر مي كردي كه اين تو بودي كه ....
ژيل _ نه اون موقعم مي دونستم .
باور كردن اين حرف براي ليزا بي نهايت دشوار است ، ژيل ادامه مي دهد :
همه چيز يادمه همين كه روي برانكار به هوش اومدم ، همه چي يادم اومد . هرگز حافظه ام رو از
دست نداده بودم .
ليزا _ چي ؟
ژيل _ فراموشيم نوعي تحقيق و جست جو بود مي خواستم بفهمم چه چيزي باعث شده به حدي از
من متنفر شي كه در تاريكي بهم حمله كني . فراموشيم دروغي بود كه براي بازگشت ويافتن تو .
دروغ هاي من فقط از عشق بود .
ليزا با تغيير نگاهش مي كند با اين حال ژيل با مهرباني ادامه مي دهد :
بعد از پونزده سال زندگي ، براي رسيدن به حقيقت ديگه راهي نمونده بود مگه دروغ .
ليزا _ ( پر خواشگر ) حقيقت بفرماييد . حالا هر دومون حقيقتو مي دونيم . خوب كه چي ؟ هان ؟
حالا با اين حقيقت چه كار كنيم ؟ هيچي .
ژيل _ شايد اون چيزي كه يك زوج بايد با هم تقسيم كنن حقيقت نيست بلكه رازه . رازه اين كه
براي من جذابي .راز اين كه منو مي خواي . راز اين كه عشق تموم شدني نيست .
ليزا _ چرا تموم مي شه .
ليزا براي خودتش يك گيلاس ويسكي مي ريزد و خالي سر مي كشد ، بعد چمدانش را بر مي دارد
به طرف در مي رود .
ژيل _ ليزا من مي بخشمت .
ليزا _ خوش به حالت .
ژيل _ قبول كن كه ببخشمت ، خواهش مي كنم .
ليزا _ ( با بد اخلاقي ) افرين . تو فوق العاده اي .
ژيل _ ولي اگه خودت خودتو نبخشي ، فايده اي نداره كه من تو رو ببخشم
ليزا از شنيدن اين حرف جا مي خورد و در درگاه متوقف مي شود . با عصبانيت به طرف ژيل بر
مي گردد .
ليزا _ از اين كه هميشه نقش ادم خوبه رو بازي مي كني خسته نشدي ؟
ژيل _ ( زخم هايش را مي مالد ) ادم خوبه ، خودم متوجه نبودم .
ليزا _ من ديگه به اين جام رسيده . از اين كه الودگي مغزمو بيني ، از اين كه منو درك كني ،
عذرمو بپذيري ، منو عفو كني ، جونم به لبم رسيده . دلم مي خواد از من متنفر باشي ، كتكم بزني ،
فحشم بدي . مي خوام تو هم مثل من زجز بكشي .
ژيل بطري ويسكي رو به ليزا نشان مي دهد .
ژيل _ يك گيلاس ديگه براي راه ؟
ليزا خشمگين از اين كه ژيل در مورد مشروب سر به سرش مي گذارد ، ليزا بطري مشروب را از
دست ژيل مي قاپد و با شهامت لا جرئه تا ته سر مي كشد .
ليزا _ بفرماييد .
ژيل _ عاليه .
ليزا _ از اين كه تو هميشه ازمن بهتري جونم به لبم رسيده .
ژيل _ تا چند دقيقه پيش بد تر بودم .
ليزا _ در نهايت درسته كه تو بهتري . ولي با اين حال غير قابل تحمله .
ژيل _ متاسفم كه خودمم .
ليزا به طرف در مي رود ، ژيل سعي مي كند نگهش دارد .
ليزا ما هم ديگه رو دوست داريم نبايد از هم جدا باشيم .
ليزا _ درسته . هم ديگه رو دوست داري ولي به طرز بدي . خدا حافظ .
ليزا در را باز مي كند .
ژيل _ ليزا مي خوام ازت تشكر كنم .
ليزا _ ببخشين ؟
ژيل _ من بهت توجه نمي كردم . مثل چادري كه چهره ي زن ها رو مي پوشونه من هم سرا پا تو
با محبت پوشونده بودم . به طوري كه پشت اين حجاب ديگه خطوط چهره ات رو نمي ديدم . حتي
جرات نمي كردم ازت بپرسم چرا مشروب مي خوري . خيالم راحت بود كه سال هاست با هم
زندگي مي كنيم _ پونزده سال _ و متوجه نبودم كه زمان با عشق سازگاري نداره . متشكرم كه
اين زوج به خواب رفته رو به قتل رسوندي . متشكرم از اين كه بيگانه هايي كه من وتو بوديم
كشتي . ازت سپاس گزارم . فقط يه زن چنين شهامتي داره.
ليزا شانه هاش را بالا مي اندازد ، ژيل براي اين كه نگهش دارد ادامه مي دهد :
مرد ها بي دل و جراتن ، نمي خوان با مشكلات زندگي شون رو به رو شن ، دلشون مي خواد فكر
كنن همه چي رو به راهه . در حالي كه زن ها رو شونو بر نمي گردونن .
ليزا _ اين ها رو تو كتاب بعديت بنويس ، تعداد خواننده هاي زن كتابت زياد مي شه .
ژيل _ زن ها با مشكلات مواجه مي شن ليزا ولي نمي دونم چرا فكر مي كنن بيش تر مشكل از
خودشونه . فكر مي كنن دليل فرسودگي زندگي شون از كم شدن جذابيته شونه ، خودشونو
مسوول و مقصر مي دونند و گناه همه چيز و خودشون به گردن مي اندازند .
ليزا _ مرد ها گناهشون خودخواهي شونه ، زن ها خود محوري شون .
ژيل _ يك به يك مساوي .
ليزا _ صفر به صفر . مسابقه ي بي نتيجه . خدا حافظ .
ژيل _ ليزا من برگشتم ، به زندگي مون ، به زندگي زنا شويي مون . بعد از تصادف دچار نسيان
شدم ، قبلش نسيان داشتم براي اين كه شب و روز با تو به سر مي بردم ولي با خودم حكايت ديگه
اي مي بافتم . براي اين كه تن تو تحريكم مي مكرد ولي علنا سراغ زن هاي ديگه مي رفتم . براي
اين كه احساس شديدي نسبت بهت داشتم ولي ترجيح مي دادم اسمشو تب و تاب زود گذر
بگذارم . براي اين كه در نهايت بهت وفا دار بودم ولي ترجيح مي دادم بميرم تا اقرار كنم . مي
پرستيدمت ولي يادم مي رفت بهت بگم . ليزا منم يك مردم و خصوصيت مرد ها همينه كه
سرنوشتشونو انكار مي كنن . ازاديشونوترجيح مي دن . ولي ازادي بدون قبول تعهد كه ازادي
نيست . ازادي تو خالي ، تهي ، بي محتوا ، ازادي كه جرات انتخاب نداره ، ازادي متزلزل ، ازادي
احتياطي به چه درد مي خوره ؟ مردها بيش تر در رويا ي ازادي هستن ولي كم تر به كارش مي
برن ، با دقت توي قفسه نگهش مي دارن تا خاك بخوره . ازاديم خشك مي شه ، مي پوسه و قبل
از اونا مي ميره . مرد ها واسه ي خودشون داستان مي بافن : يك جور ديگه زندگي مي كنن و براي
خودشون يه چيز ديگه تعريف مي كنن . براي خودشون شاعرانه و بي سر و صدا يك زندگي دو
گانه مي سازن : يك زندگي مرموز ، مطلوب ، رويايي . همون وقتي كه در اغوشت براي هزارمين
بار خوش بختي رو احساس مي كردم ، باز خودمو شيري مي ديدم كه قادر به تسخير هر زنيه .
حتي روزي كه اين اپارتمان رو مي خريدم تو سرم هواي رفتن بود . وقتي رو زمينم فكر مي كنم
دريا نوردم و وقتي تو دريام دنبال ساخت وساز تو خشكيم . وقتي عاشقم از قيد وبند گريزونم ،
وقتي مزدوجم از وفا داري بيزارم . ليزا من ادم دو گانه اي بودم و از اين بابت هم به خودم مي
باليدم ، كنار خودم راه مي رفتم ، قادر نبودم به واقعيت بسنده كنم ، هيچي به وجدم نمي اورد ، اگه
جايي زندگي مي كردم براي اين بود كه از ان جا فرار كنم . قادر نبودم بهت بگم چقدر دوستت
دارم براي اين كه در اون صورت مثل اين بود كه به دست هاي همزادم دستبند مي زدم . اگه اقرار
مي كردم كه زندگي من و تو بزرگ ترين ماجراي زندگيمه ، همزادم كلي دستم مي انداخت و
مسخره ام مي كرد . اره برگشتم . همزادمو تو بيمارستان گذاشتم . با اون ضربه ات كشتيش . خدا
روح پريشانشو بيامرزه . هيچ كي افسوسشو نمي خوره . ( با درد به ليزا چشم مي دوزد ) ليزا
دوستت دارم ، به خاطر كارهايي كه در حق ما كردي بهت حسوديم مي شه . دوستت دارم چون
ملايم نيستي . دوستت دارم چون جلوم در مي اي . دوستت دارم چون قادري منو بزني . دوستت
دارم چون برام هميشه برام همون بيگانه ي زيبا باقي مي موني . دوستت دارم چون فقط وقتي
حاصري باهام عشق بازي كني كه از ته دل بخوا ي.
ليزا _ و اگه بكشمت ؟
ژيل _ اگه قراره بميرم دلم مي خواد به دست تو باشه . اگه بري نمي ميرم ولي زندگي بهم زهر
مي شه . خواهش مي كنم بمون ، با من بمون . زن ديگه اي نمي خوام . همين قاتل واسه ي هفت
پشتم بسه .
ليزا _ خدا حافظ .
ليزا از اتاق خارج مي شود . صداي پايش را مي شنويم كه دور مي شود .
ژيل تنها مانده است و مردد است . كمي دور خودش مي گردد . بعد مثل اين كه مي خواهد بخوابد
همه ي چراغ ها را خاموش مي كند . فقط چراغ مطالعه ي بالا ي مبل را روشن مي گذارد .
از جلوي ظبط صوت مي گذرد و اهنگ جاز مي گذارد . بعد متفكر در حلقه ي نور مي نشيند .
ليزا ارام وراد مي شود ، خسته ، تلو تلو خوران و بدون چمدان .
ژيل متوجه مي شود ولي عمدا بر نمي گردد . صبر مي كند .
ليزا پشت سر ژيل مي رسد .
فكر مي كنم روي ماشينت استفراغ كردم .
ژيل خوش خوش حال است ولي احساساتش را نشان نمي دهد . بدون اين كه به ليزا نگاه كند
خيلي طبيعي صحنه روز اشنايي شان را باز مي كند و پاسخ مي دهد .
ژيل _ به هر حال از رنگش بيزارم . هميشه دلم مي خواست منحصر به فرد باشه .
ليزا _ حالا ديگه كاملا تكه .
هر دو مي خندند . ليزا متوجه مي شود مي تواند با اين لحن سبك ادامه دهد . جملات ژيل را در
شب اشنايي شان تكرار مي كند .
عجب روزگار بي مروتيه !
ژيل _ هر كاري بخواد مي كنه .
ليزا از برابر ژيل مي گذرد و به او نگاه مي كند .
ليزا _ چه جور مردي هستين ؟
ژيل _ باب طبع شما .
ليزا _ درسته . با هر جمله تمام پشتم عرق مي كنه ، احساس مي كم مغزم خواب رفته ، تمام
عوارضي كه بهش خاطر خواهي مي گن سراغم اومده .
ژيل _ متاسفم ولي علاجش دست من نيست .
ليزا _ خود شما علاجين .
به هم لبخند مي زنند .
ژيل _ كسي در زندگي شماست ؟
ليزا _ اره فعلا تو .

--------------------------------------------

بخش اول ، دوم ، سوم و چهارم داستان خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت را در لینک های زیر مطالعه بفرمایید:

خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت اول   خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت دوم   خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت سوم   خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت چهارم


مطالب مشابه :


معرفی رشته تکنولوژی معماری

19-سازه هاي چادري صورت مجزاو دیگری به صورت موازي با كتاب سازه در دانلود نقشه و




عناوین مقالات مکتب اصفهان

نقش سازه هاي چادري در باغهاي عصر دانلود رایگان مقالات فارسی جيره كتاب;




ده روز با ره بر(داستان سيستان)/ اميرخاني قسمت اول

مطابق معمول سنت ايراني، همه مثل شب‌هاي ميداني سياه چادري جنگ بدر و آن سازه




بررسي آسيب هاي اجتماعي و بزهكاري جوانان پس از زلزله و ضرورت انجام عمليات مقاوم سازي

ژان دولارد نيز در كتاب جرم شناسي خود كردند اگر چادري در شهر سازه ها در برابر




خرده جنایت های زناشوهری نوشته اریک امانوئل اشمیت قسمت پنجم و پایانی

هميشه ، اون هم در پشت قفل هاي مثل چادري كه چهره ي ليزا _ اين ها رو تو كتاب بعديت بنويس




برچسب :