نشسته سايه‌اي از آفتاب بر رويش

نشسته سايه‌اي از آفتاب بر رويش

به روي شانه طوفان رهاست گيسويش

ز دوردست سواران دوباره مي‌آيند

كه بگذرند به اسبان خويش از رويش

كجاست يوسف مجروح پيرهن‌چاكم

كه باد از دل صحرا مي‌آورد بويش

كسي بزرگ‌تر از امتحان ابراهيم

كسي چنان كه به مذبح بريد چاقويش

نشسته است كنارش كسي كه مي‌گريد

كسي كه دست گرفته به روي پهلويش

هزار مرتبه پرسيده‌ام زخود او كيست

كه اين غريب نهاده است سر به زانويش

كسي در آن طرف دشت‌ها نه معلوم است

كجاي حادثه افتاده است بازويش

كسي كه با لب خشك و ترك‌ترك شده‌اش

نشسته تير به زير كمان ابرويش

كسي است وارث اين دردها كه چون كوه است

عجب كه كوه ز ماتم سپيد شد مويش

عجب كه كوه شده چون نسيم سرگردان

كه عشق مي‌كشد از هر طرف به هر سويش

طلوع مي‌كند اكنون به روي نيزه سري

به روي شانه طوفان رهاست گيسويش

فاضل نظري


مطالب مشابه :


شعر زیبا و دلنشین

بهترين وبلاگ - شعر زیبا و دلنشین - وبلاگی با مطالب متنوع ( سیاسی- اجتماعی- فرهنگی- هنری- عاشقانه)




در مجالي كه برايم باقيست

اشعار♥شعر زیبا دلنشین و رياضي را با شعر. دين را با




شهر را گويي نفس در سينه پنهان است

شعر زیبا,اشعار کوتاه,مطالب زیبا,اشعار ناب - اشعار♥شعر زیبا دلنشین شعر من مي ميرد و




يك نگاه از تو و در باختن جان از من

اشعار♥شعر زیبا دلنشین - يك نگاه از تو و در باختن جان از من اشعار♥شعر زیبا دلنشین




نشسته سايه‌اي از آفتاب بر رويش

اشعار زیبا,شعر زیبا,اشعار کوتاه,مطالب زیبا,اشعار ناب - اشعار♥شعر زیبا دلنشین خشك و ترك




برچسب :