شهر را گويي نفس در سينه پنهان است

در كجاي اين فضاي تنگ بي آواز
من كبوترهاي شعرم را دهم پرواز؟
شهر را گويي نفس در سينه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگي از برگي نمي جنبد
آسمان در چار ديوار ملال خويش زنداني است
روي  اين مرداب يك جنبنده پيدا نيست
آفتاب از اينهمه دلمردگي ها رويگردان است
بال پرواز زمان بسته است
هر صدائي را زبان بسته است
زندگي سر در گريبان است

اي قناريهاي شيرين كار
آسمان شعرتان از نغمه ها سرشار 
اي خروشان موجهاي مست
آفتاب قصه هاتان گرم
چشمه ي آوازتان تا جاودان جوشان
شعر من مي ميرد و هنگام مرگش نيست
زيستن را در چنين آلودگيها زاد و برگش نيست

اي تپشهاي دل بي تاب من
اي سرود بيگناهيها
اي تمناهاي سركش
اي غريو تشنگي ها
در كجاي اين ملال آباد
من سرودم را كنم فرياد؟
در كجاي اين فضاي تنگ بي آواز
من كبوترهاي شعرم را دهم پرواز؟

فريدون مشيري


مطالب مشابه :


شعر زیبا و دلنشین

بهترين وبلاگ - شعر زیبا و دلنشین - وبلاگی با مطالب متنوع ( سیاسی- اجتماعی- فرهنگی- هنری- عاشقانه)




در مجالي كه برايم باقيست

اشعار♥شعر زیبا دلنشین و رياضي را با شعر. دين را با




شهر را گويي نفس در سينه پنهان است

شعر زیبا,اشعار کوتاه,مطالب زیبا,اشعار ناب - اشعار♥شعر زیبا دلنشین شعر من مي ميرد و




يك نگاه از تو و در باختن جان از من

اشعار♥شعر زیبا دلنشین - يك نگاه از تو و در باختن جان از من اشعار♥شعر زیبا دلنشین




نشسته سايه‌اي از آفتاب بر رويش

اشعار زیبا,شعر زیبا,اشعار کوتاه,مطالب زیبا,اشعار ناب - اشعار♥شعر زیبا دلنشین خشك و ترك




برچسب :