پروای بی پروای من3

تو یخچالو نگاه کردم پر از سوسیس و کالباس و غذاهای آماده بود .
راستش ما یه سرایدار داریم که زن و شوهرن. آقا یوسف و شهلا خانم ، این آذین نکبت نمی زاره بنده خداها ، یه مرخصی دل سیر برن .
منم تا دیدم پدرو آذین رفتن سفر گفتم بهترین موقعیته که این دوتا بتونن برن شهرشون ، دلشون باز بشه .
اولش قبول نمی کردن ، ولی وقتی اصرارای منو دیدن و فهمیدن تعارف نمی کنم ، رفتن . شهلا خانم از اونجا هم استرس داره ، بهش می گم تو حالشو ببر ، من ازپس خودم بر می یام خیالت راحت .
حالا من موندم و یخچال خالی !
ولی خداییش ، خوشحالی این دو نفر ، واسم یه دنیا ارزش داره مخصوصا که آذین دم به ساعت یه خرده فرمایشی داره . بعضی وقتا دیگه طاقت نمی یارم و بهش می گم : بد نیست خودتم باسن مبارک رو یه تکونی بدیا! اونم در جا می گه : به موقعش تکون می دم ، پس کلفت و نوکر واسه چی ان ؟
فکر کرده یادم رفته که کی بود ؟!
هر چی هست و هر چی موجودیت داره ، با پولهای پدر منه !
یادش رفته که کلن 9 سال با من اختلاف داره ! و اومده زن پدر مـــــــــــــــــن شده !
خودش یه دختر بیست و یکی ، دو ساله بود که اومد تو این خونه و یواش یواش میخشو کوبوند ! البته فقط تو دل پدر !
منم اون موقع ها سنم کم بود ، سرم به کار خودم گرم بود ، فکر می کردم خوبه که پدرم تنها نباشه و از انزوا در بیاد .
تصورم این بود : آذین که نمی خواد جای منو تنگ کنه ، می خواد با پدر خوش باشه ، خب باشه !
از حق نگذریم پدرم هم تحصیلکرده است ، هم خوشگل و خوش تیپ ، هم پولدار !
هم تا فکرشو می شه کرد " زی ذی " تشریف دارن !بعــــــــــــله !
مادرم که تو اون حادثه تصادف لعنتی فوت کرد من همش چهار سالم بود . پدر که نه می خواست نه می تونست کارشو رها کنه ، واسم پرستار گرفت .
من تقریبا بی پدر و مادر بزرگ شدم و بی همدم ! نه خواهری ! نه برادری !
پدر هم که شبها می اومد ، انگار نه انگار یه دختر بچه تو خونه داره !
یه _سلام _ چطوری دخترم ؟ _ امروز چی کارا کردی ؟
و تمام !
خداشاهده که این کلمات رو از حفظم از بس برام بدون هیچ تغییری تکرار شد .
هیچ گونه خلاقیتی به خرج نمی داد که دل یه بچه رو شاد کنه . به قول شاندیز ( دوستم که در حال حاظر تو کانادا زندگی می کنه )خر کردن بچه ها ، ساده ترین کاره زندگیه ، ولی لامصب خرمم نمی کرد!
البته دروغ نگم که رِیــــــــــــــــــــا نشه بعضی وقتا واسم کادو می خرید که مثلا جای بی مهریاشو بگیره !
اون یک باری که عمه مهریم از سوئد اومده بود و برای بار اول و آخر تا امروز می دیدمش بهم گفت : مهرداد کلا بچه دوست نداره و توام نا خواسته به دنیا اومدی .
حتی اینم می دونم که آقـــــــــــــــــــای پدرم پیشنهاد سقط منو به مامانم داده بوده ولی مامان قبول نکرده .
عمه می گفت مهرداد عاشق پریسا یعنی مادرم بوده ، اینقدر به پریسا محبت می کرد که همه حتی خودمون انگشت به دهن می موندیم .
ایـــــــــــــــــنو عجیب قبول دارم . همینجوری که الان آذینو می پرسته ! گفتم که کلن پدر بنده زن ذلیل تشریف دارن به شدت !
فقط شانس قشنگه منه که از بچه خوشش نمی اومده و باید بگم نمی آد چون می دونم که فقط یه حس مسئولیتی بهم داره که بازم از شانس بلند بالــــــــــــای من ، تو مخشه که به زودی این مسئولیته رو هم واگذار کنه به کس دیگه که کلن دیگه جلو چشمش نباشم .
البته از بابت مالی هیچ وقت کمبودی حس نکردم ، هر وقت هر چی خواستم مهیا بوده و اما...
واسه احساسم تره هم خرد نکرده !
یه برش از کالباس رو تو دهانم گذاشتم و با حرص لهش کردم و بلند بلند انگار که کسی تو خونه هست و حرفامو می شنوه گفتم :
شکم که مهم نیست آقای پدر ! هر چی توش بریزی پر می شه مثل همین الان که شهلا خانم نیست و داره می گذره !
اون دل آدمه که باید تغزیه بشه و من همیشه تو این مورد گشنه و حریص بودم !
و مطمئنم این عقده حالا حالاها تو دلم می مونه !
یاد حرفای روز اول آذین می افتم که به پدر می گفت : مهرداد جان! پروا اگه منو به عنوان مادرش قبول کنه که هیچ ، اگرم منو به عنوان یه دوست بدونه قول می دم هیچی براش کم نزارم .
همون موقع اش هم تو دلم گفتم فکرشم نکن که تویی که 9سال با من اختلاف سنی داری رو ، به عنوان مادرم بدونم . در مورده دوستی هم باید ببینم ذاتت صافه یا خرده شیشه داره که خیلی سریع هم جوابمو گرفتم !
امروز می دونم همه ی اون حرفاش واسه این بود که خودشو واسه مهندس عزیز کنه . فکر می کرد پدرم واسه خاطر من این چند ساله رو هم ازدواج نکرده که مثلن خیلی براش مهمم! هه هه ! چه جوکــــــــــــی !
اما وقتی اومد ودید نخیــــــــــــــــر ! این خبرا نیست کلی ذوق مرگ شد!
حالا هم هیچی واسم کم نزاشته ... کلن چیزی واسم نزاشته جز یه روحیه ی تدافعی به دشمن !
خلاصه به قول سارا و الناز ، خیلی پوست کلفتم که با این بی کسی و هیچ انگاشته شدن ها ، بازم اینقدر می گم و می خندم و کلن روحیه ی کل کل بالایی دارم و تو جمع کسی نمی فهمه که چقدر تنهام و تو زندگیم چه خبره !
چون نمی خوام کسی بهم ترحم کنه و واسم دل بسوزونه .
اصن دلیلی هم نداره . هر کس خودش اینقدر گرفتاری داره که نخواد غصه ی تنهایی منم بخوره ! والله !
سارا والناز هم اینقدر خودشونو بهم ثابت کردن که الان اینجوری رفیق گرمابه گلستان هم شدیم .
یاد گرفتم ، وقتایی که دلم می گیره کسی دور و برم نباشه که بپرسه چته که منم واسش ناز کنم . گیتارمو بر می دارم و می رم یه گوشه .
فقط خودمو گیتارم !
دلمونو خالی می کنیم دوتایی ! بعد دوباره می شم همون پروایی که همه می شناسن ! علی بی غم !
من شاد بودن رو دوست دارم چون تو ذاتمه و تو چشام یه برقی هست که اگه این روزگار لعنتی می زاشت الان فقط برق شیطنت بود و بس .
ولی الان مخلوطی از شیطنت و نفرته !
نفرت از آذین و حتی شاید پدر !
پدر واژه ی مقدسیه می دونم . ولی وقتی من تقدسش رو حس نکردم چه انتظاری میشه داشت !؟؟
یاد گرفتم عاشق ادما نباشم ... وابستشون نشم ... چون موندنی نیستن ! مثل مادرم !
اوناییم که موندنین لیاقت دوست داشتن رو ندارن ... مثل پدرم !
سرمو با موسیقی و ورزش و گردش و تفریح با دوستام گرم می کنم و همینارو دوست دارم وبس !
دوباره بلند گفتم : آذین پاپام مال خودت !
آخه اینم حکایتی داره ! اون اوایل آذین اصرار داشت به پدر بگم پاپا
منم که لج بـــــــــــــــاز ! نمی گفتم مگر بعضی وقتا پیش کسایی که می دونستم آذین رو شون حساسیت داره با حالت مسخرگی تابلویی می گفتم پاپا ! جوری که همه بفهمن دارم مسخره می کنم و از این حرکت من آذین به حالت انفجار در می اومد و در عوض من حال می کردم .
کلا هر چی که آذینو اذیت کنه ، منو شاد می کنه و خلاصه ما دو تا ، دشمن خونه زاد هم دیگه ایم و فقط در ظاهر در صلح و صفا و به نوعی آتش بس زندگی می کنیـــــــــــــــم .


مطالب مشابه :


رمان پروای بی پروای من9

سلام به وب♥رمـان رمـان♥ خوش اومدید. هر نقدی انتقادی سوالی چیزی دارید میتونید بپرسید




پروای بی پروای من6

پروای بی پروای من6 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی رمان من بی تو




پروای بی پروای من3

رمان ♥ - پروای بی پروای من3 من تقریبا بی پدر و مادر بزرگ شدم و بی همدم ! نه خواهری !




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3

بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید




دانلود رمان پروای بی پروای من

رمان پروای بی پروای من نویسنده:ebrahimi.fari تعداد صفحات:۲۵۹۴ خلاصه رمان: پروا تک فرزند خانواده که




برچسب :