رمان سرگرد راتین(4)

پرونده ششم .... مرگ در ارتفاع سه هزار پا .... صحنه جرم اول ... فرودگاه امام خميني – ساعت دو بامداد روز يک شنبه بيست و هشتم اسفند ماه ازدحام زياد مسافرين به خاطر فراسيدن نورزو و تعطيلات باعث فشار زياد کاري کارکنان فرودگاه شده است هواپيما ايران اير پرواز شماره 12c پرواز مستقيم از استانبول ترکيه روي باند فرودگاه امام با يک ساعت تاخير فرود مياد مسافرين اين پرواز با خواب آلودگي و خستگي از سفر طولاني با کمک مهماندارها از هواپيما در حال خارج شدن هست سرمهماندار پرواز گيتي حميدي با لبخندي خسته به سمت قسمت درجه يک پرواز ميره تا ببينه همه مسافرين پياده شدند يا نه سرويس هاي بهداشتي رو چک ميکنه و در اين حين متوجه مردي ميشه که روي صندلي به حالت دراز کش قرار داره با اين فکر که مسافر خوابش برده به سمتش ميره چند باري صداش ميزنه گيتي – آقا ؟ جناب بيدار شين ؟ مرد جوابي نميده گيتي – هواپيما فرود اومده آقا ؟ جوابي نميشنوه آروم دستش رو روي شونه مرد ميزاره که باعث ميشه سر مرد به عقب برگرده و گيتي با ديدن صورت رنگ پريده مرد و لباس خوني مرد جيغي کشيد و از حال بره .... * * * * گفته باشم بهت کمتر از يک تومن برام خرج کني باهات نميم ! کلافه از دست هامين با حرص ميگم يه چند دقيقه ساکت باش تا اين گزارش رو بنويسم بعدشم که خواست ببرتت خريد ؟ هامين – بابا فردا عيده من حتي يه جوراب هم نخريدم ! من – به من چه خوب خودت تنهايي برو بخر ! هامين - د نه د ! خودمم بلدم تنهايي برم ولي ميخوام تو هم بياي آخه خالي کردن جيب تو يه حال ديگه ميده ! من – اگه ده دقيقه ساکت باشي خريد که هيچي شامم بهت ميدم بزار اين گزارش رو کامل کنم ! با خنده گفت کوفت مثل اون باباهاي بدعنق که سر بچه هاشون رو با وعده و عيد گرم ميکنن ! من – والا تو از بچه هام بدتري ! مثلا زيپ دهنش ور با دست ميبنده و ساکت زل ميزنه به من ! چند خط باقيمانده گزارشم رو مينويسم و پرونده کامل ميشه نفس راحتي ميکشم و رو به هامين ميگم خوب اينم ازاين حالا زر بزن ! دهنش رو باز ميکنه و شروع به نفس نفس زدن ميکنه مثل کسي که داشته زير آب غرق ميشده هامين – اوف داشتم خفه ميشدم حالا جنگي اين پرونده رو بده به ستوان جيگر حکمت بده به سرهنگ خودم و خودت هم جيم بشيم خريد عيد ! حکمت رو صدا ميزنم و پرونده رو ميدم بهش قبل از اينکه مرخصش کنم صداي تلفن اتاق بلند ميشه تا ميخوام جواب بدم هامين که نزديکتر به تلفنه گوشي رو برميداره و با لحن زنونه اي ميگه آرايشگاه رز نارنجي بفرماييد ؟ نميدونم پشت خط کي هست و چي بهش ميگن که لبخند ميزنه و صداش رو عوض ميکنه و ميگه سلام قربان نه به خاطر عيد و تعظيلات خط رو خط شده قربان ؟ * بله ؟ برگشتن ! * حتما قربان ! * الان جناب سرگرد سر يه صحنه جرم هستند اومدن ميگم خدمتتون برسن بله ؟ * نخير ! بنده سرگرد راتين مهرپرور هستم ! خواهش ميکنم قربان در پناه حق ! و گوشي رو خيلي ريلکس قطع ميکنه من با اخم و دست به سينه زل زدم بهش ولي حکمت با دهني باز داره نگاهش ميکنه هامين – ستوان کاري داري ؟ حکمت خودش رو جمع و جور ميکنه و با احترام نظامي از اتاق بيرون ميره من – کي بود ؟ هامين – هيشکي ! من – هامين !! با لبخند گشادي ميگه سرتيپ دوم شاهدي بود ! با تعجب ميگم کي؟ سرتيپ دوم شاهدي ؟ هامين – بله ! من – خوب با کي کار داشت کي خودت رو جاي من جا زدي ؟ هامين – با خودم ! من – چرا ؟ هامين – هيچي ، بي خيال بابا بيا بريم الان ديگه خيابونها همينجوري شلوغ هست واي به حال اين ساعتهاي سرشب ! من – هامين باز چه گندي زدي ؟ با اخم الکي گفت منو گند ؟ فقط با چشمهاي عصبيم زل زدم بهش با من من گفت هيچي بابا صبح از سيستم اينجا وصل شدم ستاد چندتايي جابجايي انجام دادم ! من – چه جابجايي ؟ هامين – سوالهاي مربوط به امتحان ترفيع درجه هست سال بعد رو کش رفتم يعني کپي کردم ! من – خوب سرهنگ از کجا فهميد کار توئه ؟ هامين – چون تا گفتم الو گفت اون سرگرد هامين دوباره برگشته اونجا ؟ من – اين که کار هر ساله توئه باقيش ؟ هامين – هان باقي ؟ هيچي ديگه سرهنگ هست ! همين پيرمرد خودمون ميخواد ترفيع بگيره که لغوش کردم ستوان حکمت ميشه ستوان دوم که کردمش استوار سوم و خودم و خودت رو کردم سرتيپ دوم ! حرفش که تموم ميشه اول توي بهت حرفهاشم بعد ميزنم زير خنده اونم با ديدن خنده من پررو ميشه و با خوشي ميگه حال کردي ؟ خنده ام رو جمع ميکنم و ميگم فردا اول وقت با يه نامه عذرخواهي رسمي ميري ستاد پيش سرهنگ دوم شاهدي فهميدي ؟ هامين – فردا تعطيله ؟ من – پليس تعطيلي نداره الان پاشو تا بيشتر عصبي نشدم ! اومدم از روي صندلي بلند بشم که دوباره صداي زنگ تلفن بلند شد زل زدم به هامين با ترس ساختگي چشماش رو گشاد کرد و گفت چيه بابا ؟ گوشي رو برميدارم خبر پيدا شدن يه جسد توي يکي از پروازهاي خارج از کشور فرودگاه امام خميني رو ميده ! تلفنم که تموم ميشه رو به هامين ميگم بايد برم سر صحنه جرم مياي يا ميموني ؟ با غرغر همراهم مياد حکمت رو هم با خودم ميبرم و با کرمي ميرم سمت فرودگاه توي مسير هامين اخم کرده عقب نشسته حکمت هم رو به خيابون زل زده منم صندلي جلو از توي آينه بغل با ديدن اخمهاي هامين و ژست حمکت ياد کار هامين مي افتم قيافه حکمت وقتي حکمش مي اومد ديدن داشت خنده ام ميگيره و به زور خنده ام رو کنترل ميکنم ! به فرودگاه ميرسيم سالن انتظار پر از مسافرهاي نوروزي که يا ميان يا ميرن ! حراست فرودگاه ما رو به سمت باند فرود راهنمايي ميکنه با کمک کرمي هامين رو سوار ماشينهاي مخصوص عبور روي باند ميکنيم و به سمت هواپيما راه مي افتيم از يکي از حراستي ها جريان سوال ميکنم اونم ميگه مثل اينکه جسدي توي يکي از هواپيماها پيدا شده اطراف هواپيما ماشينهاي پليس فرودگاه و آمبولانس ديده ميشه از ماشين پياده ميشم و رو به هامين ميگم مياي بالا ؟ هامين – نه با کرمي همين پايين هستيم فقط قبل از اينکه جسد رو انتقال بدن به آمبولانس من يه نگاهي بهش ميندازم باشه ؟ سري تکون ميدم و با حکمت از پله هاي هواپيما بالا ميريم خلبان و خدمه پرواز با ابروهاي درهم روبروم ظاهر ميشن از يکي از سربازها محل پيدا شدن جسد رو ميپرسم که به قسمت درجه يک اشاره ميکنه پرده رو کنار ميزنم و ميرم سمت درجه يک ، دکتر و گروهش در حال بررسي اطراف هستند مهمانداري روي يکي از صندلي هاي در حال گريه کردنه ! من – ستوان بازجويي مقدماتي از خانومها با شما ! حکمت – اطاعت قربان ! خودمم ميرم سمت دکتر که با دقت داره روي صندلي که کمي خون روش ريخته رو بررسي ميکنه ! من – سلام دکتر چه خبر ؟ دکتر با شنيدن صدام سرش رو بالا مياره لبخند محوي ميزنه و ميگه به سلام سرگرد خوبي ؟ خبر از کجا ؟ من – خوب که خوبم ! خبر هم از اين جسد بي جون چي دارين به من بگيد ! دکتر – جز اينکه طرف رو با يه شي تيز که به سينه اش فرو کردند و اون بدبخت هم با پاره شدن قفسه سينه اش تموم کرده ! من – يعني مرگ سريع بوده يا آهسته ؟ دکتر – با توجه به محيطي که توش بوده بايد قاتل جوري رفتار ميکرده که کسي بهش شک نکنه پس احتمالا آخرهاي پرواز کارش رو تموم کرده ! من – آلت قتاله ؟ دکتر – متاسفانه يا خوشبختانه هنوز توي بدن مقتول مونده ! من – يعني چي ؟ دکتر – جسم نوک تيز خيلي توي بدنش فرو رفته و احتمالش هست که قاتل فرصت نکرده درش بياره براي همين توي بدن مقتول مونده ! من – ساعت دقيق مرگ ؟ دکتر – نميتونم دقيق بگم جسد دماي بدنش گرمه سيستم گرمايي هواپيما يه عامل مزاحمه مطمئنا با انتقال به آزمايشگاه راحتتر زمان مرگ رو مشخص ميکنم ! من- چيز ديگه اي هم هست ؟ دکتر – يه رنگ قرمز خيلي کمرنگ روي گونه سمت چپشه که نميدونم چيه ؟ من - خوب فعلا به کارتون برسيد جزء به جزء و مثل هميشه دقيق و واضح ازتون گزارش ميخوام ! دکتر سري تکون داد و مشغول وارسي سر مقتول شد ! با دقت اطراف رو بررسي کردم به يکي از بچه هاي تجسس گفتم تا جايي که ميتونه از شيشه کنار صندليش دنبال اثر انگشت يا مو يا چيز بدردبخوري باشه ! به قسمت مربوط به مهماندارها رفتم حکمت در حال سوال و جواب بود با ديدنم ازجاش بلند شد اشاره اي بهش کردم و اومد سمتم من – خوب هويت مقتول ؟ حکمت – ليست پرواز رو چک کردم مرد ايراني الاصل بنام جاسم کشميري که از ترکيه پرواز رفت و برگشت براي ايران داشته و پرواز برگشتت فردا شب بوده با همين پرواز ! من – تنها بوده ؟ حکمت – مهماندارها ميگن که تنها بوده ولي طول پرواز خانومي جاش رو عوض کرده و کنارش نشسته ! من - اسم طرف ؟ حکمت - اول سفر يه مرد بنام داوود توکل کنارش بوده ولي خانومه اسمش مرضيه فولادپور بوده ! من – ليست پرواز رو ميخوام و همچنين آدرس و مشخصات تماس تمام کادر پرواز و مخصوص مهمانداري که پيداش کرده و همچنين مسافرها و باقي موارد ! حکمت – اساعه قربان ! جسد رو به بيرون انتقال ميدن پايين پله ها چشمم ميخوره به هامين که با کرمي منتظر وايستاده رو به دکتر ميگم يه چند لحظه اي جسد رو ميخوام به هامين نشون بدم ! دکتر – به به پس برگشته ؟ من – بله يکي و دو ماهي هست ! جسد رو باز ميکنم هامين با دقت زل زده به چهره اش با لحن جدي رو به دکتر ميگه رنگش خيلي پريده خون زيادي از دست داده ؟ دکتر – بله ! هامين خم ميشه روي جسد و ميگه اين لک چيه خونه ؟ دکتر – فکر نکنم ! هامين – يه کم خيره ميشه به لکه و با خنده شيطوني ميگه دکتر جون سر چي که اين لکه خون نيست بلکه يه رژ لبه ؟ منو دکتر با هم ميگيم چي ؟ هامين – چي نداره رژ لبه مطمئنم ! دکتر با صداي که ته خنده داره ميگه باشه اگه رژ بود من يه دل و جيگر مهمونت ميکنم ! هامين – پس از الان بگم باختي دکتر جان ! دکتر سري تکون ميده و اشاره ميکنه به همکارهاش اونا هم جسد رو انتقال ميدن به آمبولانس کم کم افراد پراکنده ميشن رو به هامين ميگم اين جوک چي بودي گفتي ؟ هامين – جوک نيست داداش تجربه چندين ساله است ! من – تجربه چي؟ با چشمهاي پر از شيطنت زل ميزنه بهم و ميگه تجربه بوسهايي که گرفتم !
صحنه جرم دوم ....جيگر – قلوه – دل – نون سنگک – دوغ – سبزي – پياز ! من – ساکت باش تا گزارش رو بخونم اصلا شايد اشتباه کردي ! هامين – بابا يه آدم باتجربه داره نظر ميده باز کن ديگه ! گزارش پزشکي قانوني رو باز ميکنم مقتول توي سينه اش يه سوهان ناخن پيدا شده که البته اثر انگشتي روش نمونده مرگ ساعت يک بامداد تشخيص داده شده درگيري يا هيجاني مقتول نداشته يه تيکه پوست ناخن زير انگشتهاي مقتول بوده که براي آزمايش ناچيزه و اما لک روي گونه چپش حدس هامين درست بود رد رژ زنانه است ! هامين – خوب ؟ من – جيگر رو افتادي ! هامين – اينه به من ميگن سرگرد بخشنده نه برگ لبو حالا پاشو بريم خريد ! من – حالت خوبه ؟ تب داري ؟ هامين – نه چرا ؟ من – چون الان بايد از کلي آدم بازجويي کنيم اونوقت بريم خريد ؟ هامين – حداقل تا سر خيابون کلانتري بريم يه چند تا مغازه ببينيم دلمون واشه ! من – لازم نکرده باز نري کرمي رو صدا بزني دستور بدي بهش ماشين بياره کلي آدم پشت در اتاق منتظرن تا سريع سوال جواب بدن برن شب عيدي خونشون ! هامين – خوب پس مهماندارها با من ! من – ستوان حکمت داره ازشون بازجويي ميکنه خدمت پرواز با تو ! هامين – باز سبيل کلفت ؟ چشم غره اي بهش ميرم و کرمي رو صدا ميزنم اولين نفر خلبان پرواز کاپيتان کاشاني از باسابقه هاي هواپيمايي سابقه کاريش نقص نداره پاک پاک چيز خاصي نميدونه فقط ليست پروزا رو چک کرده و تا زمان جيغ سرمهماندار مقتول رو نديده و برخوردي نداشته ! کمک خلبانها هم چيز زيادي نگفتن نوبت به مسافرها رسيد تعدادشون زياد بود تا نزديکي هاي ساعت دو مشغول بوديم هامين به اتاق خودش رفته بود و دو نفر دونفر سوال و جواب ميکرد حکمت هم سوال جواب از مهماندار ها رو تموم کرده بود احضارش کردم حکمت – بله قربان ؟ من – اون مهمانداري که جسد رو پيدا کرده بيارش داخل ! حکمت – اطاعت قربان ! سايقه کاريش رو بررسي کردم تازه اولين ماه ترفيعش بوده و دومين پرواز خارجي اين ماهش ! با لباس فرم مخصوص کارش مياد داخل گيتي – سلام ! من – سلام بفرماييد ! روي صندلي ميشينه با دقت بررسيش ميکنم قيافه معمولي داره با آرايشي محو کمي هم استرس داره من – خوب ميدونم همکارم ازتون سوال پرسيده ولي ميخوام چند مورد رو برام روشن کنيد ! گيتي – بفرماييد در خدمتم ! من – شما به تمام قسمتها سر ميزنيد و به کارها نظارت ميکنيد درسته ؟ گيتي – بله ! من – کادر مهماندارها هم زير نظر شما هستند دو تا آقا و غير از خودتون دو تا خانوم ! گيتي – بله درسته ! من – مسافري که جاش رو بخواد عوض کنه بايد شما هماهنگ کنيد ؟ گيتي – در بعضي موارد بله ! من – مثلا ؟ گيتي – کسي که مثلا ترس از ارتفاع داره و نميخواد کنار پنجره بشينه يا بچه هاي کوچيک و کسي که حالت تهوع و غيره داشته باشه اگه بخواد جاش رو عوض کنه اول از ما سوال ميکنه ! من – مسافري که جاش رو با اون خانوم عوض کرد رو يادتونه ؟ گيتي – بله يه آقاي نسبتا جوون بود که از اول پرواز هي غر ميزد ! من – چرا ؟ گيتي – بهانه هاي الکي يکبار ميگفت مهماندار مرد ندارين يه بار ديگه ميگفت اين آقا خرخر ميکنه ! يه بارم سر خانومي که جاش نشست داد زد حواست باشه ! من – حواسش به چي باشه ؟ گيتي – نميدونم ! من – خوب ديگه چيز خاصي يادتون نمياد ؟ گيتي – نه فقط وقتي خانومه پياده شد ساک دستي مرد رو برداشت و که من گفتم ماله اون اقاست ولي گفت نه ماله خودمه ! من – شما چک نکردين ؟ گيتي – راستش فرصت نشد چون يکي از مسافرها ساکش گم شده بود و داشت با يکي ديگه قبل از فرود بحث ميکرد ! من – وقتي ميخواستين فرود بياين مقتول هنوز زنده بود يعني متوجهش شدين ؟ گيتي – نميدونم چون چشماش بسته بود و اون خانومه هم خواب بود و سرش افتاده بود روي شونه مرد ! من – چيز مشکوک ديگه اي يادتون نمياد ؟ گيتي – نه ! من – خيلي خوب هر چيز ديگه اي که يادتون اومد بهتره با ما در تماس باشين در ضمن فعلا نمي تونيد توي هيچ پروازي شرکت کنيد اين شامل باقي همکارهاتون هم ميشه ! گيتي – ميتونم برم ؟ من – بله ، بازم ممنون از همکاريتون ! بعد از رفتن سر مهماندار يه نگاه به ساعت ميندازم نزديک چهار بعدازظهره احساس گشنگي ميکنم تا ميخوام سفارش غذا بدم حکمت با دوتا ظرف غذا مياد داخل ! من – اينا چيه؟ حکمت – سرگرد بخشنده سفارش دادند من – ممنون بزارشون روي ميز شما خودت ناهار خوردي ؟ حکمت – بله قربان ! من – خوب چيزي از بقيه مهماندارها يا مسافرها دستگيرت شد ؟ حکمت – مهماندارها که حرفهاشون تقريبا شبيه همه فقط هنوز متاسفانه اون خانوم و آقا رو پيدا نکرديم آدرس خانمه مال کرجه و مرد هم همينجا ولي هيچکدوم مطلب جالب توجه اي ندارن آخرين نشوني مَرد ماله دو سال پيشه که وقتي رفتيم کسي خونه نبود ! من – آدرس کرج چي ؟ حکمت – از همکارها استعلام کردم خانومه تنها زندگي ميکنه و مستاجره صابخونه اش هم گفته هنوز از سفر برنگشته من – خوب مرد چيه ؟ حکمت – اونم شغلش آزاده همسايه اش ميگه نزديک دو ساله خونش خاليه زن و بچه اي هم نداره کلا خيلي با کسي جور نيست ! من – سوء سابقه چي ؟ حکمت – هيچي ! من – وقتي جسد پيدا شده اونا بايد جزء مسافرهايي بوده باشن که از هواپيما پياده شدند درسته ؟ حکمت – بله يکي از مهماندارها گفت اونا با يکي از اتوبوسها رفتند نزديک رسيدن به سالن بودند که حراست پرواز بيسيم ميزنه مسافرها رو نگه دارند ولي اون دو نفر توي مسافرها موقع خوندن ليست پرواز نبودند ! من – خيلي خوب روي اين دو نفر کار کن حتما ارتباطي باهم دارند ! حکمت – اطاعت قربان ! من – ميتوني بري ! احترامي گذاشت و خواست از اتاق بره بيرون که هامين اومد داخل هامين – ستوان حکمت ! حکمت – بله قربان ؟ هامين – شما مجردي ؟ از حرف هامين تعجب کردم حکمت هم شوک زده شد بعد از چند ثانيه اخماش رفت تو هم با لحن خشکي گفت بله ؟ هامين – گفتم مجردي ديگه ؟ حکمت – سوالتون خيلي شخصيه قربان ! من – ميتوني بري ستوان ! هامين - نه چي رو بره ميخوام ببينم بي افي ، نامزدي ، همسري ، داداشي ، بابايي چيزي نداري ! حکمت – ببخشيد براي چي ؟ هامين – اين راتين که ما رو نميبره خريد عيد حداقل شما اگه سليقه خريد عيد داري و تجربه خريد براي آقايون با من بيا ! حکمت – متاسفانه بنده تجربه اين کارها رو ندارم با اجازه ! بعد از گذاشتن احترام از اتاق ميره بيرون من – اين چرت و پرتها چيه ؟ هامين – نوميخوام من خريد عيد ميخوام ! من - چي شده امسال اينقدر برات عيد مهم شده ؟ هامين – خوب امسال عيدي ها بيشتر شده يارانه هم ميخوان بدن فکر کن ميتونم با پول يارانه يه جوراب بيشتر بخرم ! با تاسف سري تکون ميدم و ظرف غذا رو برميدارم من – غذا چي هست ؟ هامين – شفته پلو با گوشت يخ زده از بلاد کفر ! من – چي ؟ هامين – بابا برنج گوله شده با گوشت يخ زده برزيلي ! واقعا هم که حرفش درست بود غذاش خيلي بد مزه بود ببين برکت خدا رو چجور حيف و ميل ميکنن ! بعد از تموم شدن غذا هامين دوباره گير داد بريم بيرون که عصبي سرش داد زدم اونم مثلا قهر کرد و نميگفت بازجويي که کرده نتيجه اش چي شده ! در حال سروکله زدن با هامين بودم که حکمت با يه پوشه اومد داخل حکمت – قربان عکس و مشخصات مرضيه فولاد پور و داوود توکل ! يه نکته جالب هم توي پرونده هست من – چي ؟ حکمت – اون زن و مرد باهم نسبت داشتند ! من – چه نسبتي ؟ حکمت – چهار سال قبل باهم ازدواج کرده بودند ! هامين - يعني الان طلاق گرفتن ؟ حکمت – بله قربان ! پوشه رو ازش ميگيرم و اطلاعاتش رو ميخونم درسته چند ماهد بل از هم جدا شدند من – خانواده اي دوستي آشنايي چيزي ندارن ؟ حکمت – خير قربان هر دو شون تک فرزند هستند و پدر مادر داوود که فوت کردند مرضيه هم که يه مادر پير داره که حومه شهر زندگي ميکنه ! من – اقوامشون چي ؟ حکمت – در حال بررسيه ! من – خوب پس پيگيري هاش با تو ! حکمت – قربان دو ساعت ديگه سال تحويله اجازه مرخصي ميدين ؟ من – مگه ساعت الان چنده ؟ حکمت - هفت بعدازظهر ! من – ميتوني بري ولي صبح اول وقت اينجا باش ! حکمت – اطاعت قربان در ضمن يه صحبتي هم داشتم ! با کنجگاوي بهش نگاه کردم و گفتم ميشنوم ! حکمت – جسارت نباشه قربان يکي از بستگان ما بوتيک لباسهاي مردونه داره قيمتهاش هم مقطوعه ميخواين براي شما و جناب سرگرد بخشنده سفارش بدم ؟ تا اومدم بگم نه ! هامين با خوشحالي گفت ايول سايز کمر من 50 براي شلوار تک اسپرت هم باشه بدون خش و جرخوردگي تيشرت هم از اين چسبونا ميخوام رنگ روشن سايز XL از هر کدوم دو تا چون منو راتين هم سايز هستيم ! با حرص ميگم هامين ؟ بدون توجه به من ميگه فقط شلوارش کمربند نخوره که بهت اضافه خدمت ميدم ! حکمت با لبخندي محو ميگه اطاعت قربان فقط ساعت چند و کجا براتون بفرستم ؟ هامين – برو لباس شخصي بپوش منو راتين هم تا کمتر از نيم ساعت ديگه ميايم ! حکمت – اطاعت قربان ! احترامي ميزاره و ميره من- خودت باهاش ميري من کار دارم ! هامين – اگه تا کمتر از نيم ساعت ديگه اون کاغذهاي کوفتي تو رو ول نکني همش رو آتيش ميزنم ! با بهت بهش نگاه نگاه ميکنم جدي جدي زل زده به من ! من – هامين !!! با پوزخند ميگه تمومش کن اين ژست مسخره ات رو خسته نشدي پنج سال تموم سال نحويل توي اين کلانتري لعنتي با اون راديو داغونت سال رو تحويل کردي ؟ من – نه ! هامين – راتين بزرگت کردم پس براي من ادا نيا الانم برادري رفاقت همه چي سرجاش ولي امسال که من ايرانم ديگه قرارنيست از اين اداها بيايي ! هامين بود و حرفش پس مثل يه بچه خوب ميزم رو جمع و جور کردم و به همراه حکمت و هامين رفتيم براي خريد ! بوتيک مورد نظر ماله پدر ستوان حکمت بود کلي منو هامين رو تحويل گرفت با سليقه حکمت و مسخره بازي هاي هامين ، خودم به انتخاب خودم يه تيشرت سورمه اي برداشتم که هامين با کلي غرغر رنگش رو به آبي کمرنگ آسماني تغيير داد ! پررو پررو براي انتخاب شلوار از حکمت کمک گرفت اونم با کلي سرخ و سفيد شدند يه شلوار جين مشکي براش انتخاب کرد که به قول هامين خط خوردگي نداشته باشه منم يه شلوار لي آبي تيره برداشتم کفش هم که هامين ازتبريز سفارش داده بود تا سال تحويل يه ساعت مونده بود که حالم بد شد ضربان قلبم رفت روي هزار رنگم پريد از پنج سال قبل تا الان توي اين زمان اينجوري ميشدم هامين هم حالش مثل من بود با بدبختي خريدها ور با کلي خواهش و نه و قابل نداره حساب کرديم و عيد رو جلو جلو تبريک گفتيم و رفتيم جايي که هر سال اين موقع ميرفتم جايي که فقط مخصوص من و هامين بود ! صحنه جرم سوم .... عيدت مبارک داداشي ! عيد توام مبارک ! هامين – بريم ؟ من – به کم ديگه باشيم ! هامين – بابا دلم سبزي پلو با ماهي شب عيد ميخواد بريم ديگه ! من – باشه فقط چيزي جا نزاري ! هامين – اگه منظورت راديو داغونته که بزار باشه چيه بنجل مال عهد شاه وزوزکه ! من – بريم رستوران يا کلبه بابا علي ؟ هامين – کلبه بابا علي فقط زود تا ماهي هاش توي دل بقيه شنا نکردن ! وسايل هفت سين رو از روي سنگ قبر برداشتم و شمع ها رو خاموش کردم و با هامين رفتيم سمت ماشين ! تا نزديکي هاي کلبه دوتايمون ساکت بوديم مثلا عيد بود همه تو خونه هاشون ولي منو هامين .... ! بابا علي با ديدنمون لبخندي زد و تا جلو در اومد بابا علي – به به سلام بر برادران دلاور ! منو هامين با هم سلام داديم و عيد رو تبريک گفتيم و ديده بوسي کرديم هامين – خوب بابا جون بيار اون سبزي پلو ماهي رو که ديگه تحمل ندارم ! با شوخي و مسخره بازي هامين دست پخت عالي بابا علي خورديم ! من – هامين بسه ديگه اينقدر نخور ! با دهن پر گفت چيه گدا مال تو نيست که ؟ بابا علي – ولش کن راتين جان بزار راحت باشه ! هامين مشغول بود منم از بابا علي درباره کارش سوال ميکردم که صداي زنگ موبايلم اومد شماره ناشناس بود من – بله ؟ صداي زني گفت جناب سرگرد مهرپرور ؟ من – شما ؟ زن – سلام قربان حکمت هستم ! من – سلام چيزي شده ؟ حکمت – ببخشيد قربان مزاحم شدم ولي همين الان گزارش دادند جسد داوود توکل پيدا شده ! من – آدرس ! حکمت آدرس رو داد و منم گفتم سريع خودمون رو ميرسونيم ! بعد از قطع تماس حکمت هامين با لحن مشکوکي گفت هامين – کي بود ؟ من – ستوان حکمت جسد يکي از مسافرها پيدا شده ! هامين – کي ؟ من – همون مرد مشکوک داوود توکل ! هامين – خوب عيدي منو بده بعد برو ! من – مگه تو نمياي ؟ هامين – نه ! من – پاشو خودت رو جمع کن دير شد ! هامين –نوموخوام ! من – هامين منو عصبي نکن مگه بچه شدي پاشو ! هامين – اول عيدي بعد ميام ! بابا علي به حرص خوردن من ميخنديد با لبخند گفت ولش کن بابا جون ! و رفت سمت تخت چوبي که مخصوص استراحتش بود و قرآنش رو برداشت و بوسيدش و از داخلش براي هر کدوممون نفري يه پنج تومني تا نخورده به عنوان عيدي داد هامين – آخ جون عيدي ! و عين بچه ها لپ بابا علي رو بوسيد و رو به من با لبحند خبيثي گفت حالا تو ؟بدون توجه به حرفش خم شدم دست بابا علي رو ببوسم که نذاشت و پيشونيم رو بوسيد من – دستتوت درد نکنه بابا علي شرمنده مون کردين با اجازه تون ما ديگه بريم ! بابا علي – اين حرفها چيه بريد به سلامت ! هامين – من که نميام ! بدون توجه به غرغر هامين بردمش سمت ماشين و کولش کردم و گذاشتمش توي ماشين ! تا آدرسي که حکمت داده بود هامين اخم کرده بود و زل زده بود به جلو ! با خنده گفتم داشبورد رو باز کن يه چيزي اونجا هست که ماله توئه ! هامين – از رنگش خوشم نيومد پارسال هم برام از اين ست هاي خودکار فرستادي ! من – ست خودکار فضول خان ماله خودمه ! ابروي بالا انداخت و گفت از طرف ؟ من – يه بنده خدا ! هامين – حتمي جايي که رفتي براي من جنس بُنجول بخري بهت به عنوان اشانتيون انداخته نه ؟ من – آره ! با کلي قر و ادا داشبورد رو باز کرد و کادوش رو برداشت يه ست کامل افتر براش گرفته بودم با يه عطر کوچيک گوجي ! از خوشحالي جيغي کشيد و گفت دمت گرم داداش گدا ! من – اوه گوشم کر شد اين لوس بازي ها چيه از خودت درمياره يه کم سنگين باش ! هامين – هاپو نشو ديه که از عيدي خبري نيست ! من – اِ ؟ توام از اين کارها بلدي ؟ هامين – پ ن پ ! به آدرس مورد نظر ميرسيم ماشين رو جلوي خيابون محل جنايت پارک ميکنم و ميگم فعلا بيا بريم يه جسد منتظرمونه وقتي رفتيم خونه کادوت رو بده ! يه کم چشماش رو لوچ کرد و پقي زد زير خنده من – کوفت به چي ميخندي ؟ هامين – مثل اين زن و شوهرهاي عاشق !چشم عسيسم توي خونه وقتي دامن گل گليم با تاپ و شليته ام رو برات پوشيدم و موهام هم هويجي کردم و لبامو صورتي پشت چشمام آبي و مثل يه زن خونه دار بو قورمه سبزي دادم بهت عيدي ات رو ميدم ! همينجور که چرت و پرت ميگفت ويلچرش رو از صندوق آوردم و کمکش کردم از ماشين پياده بشه من – حرفات تموم نشد ؟ هامين - ها ؟ من – چون ديگه به جايي رسيديم که ميشم سرگرد مهرپرور پس ؟ هامين – گرفتم بابا هل بده بريم ! دو تا ماشين پليس و يه آمبولانس جلوي در خونه اي پارک بودند جمعيت نسبتا کمي هم جمع شده بودند هامين – فيلم سينمايي مگه شب عيدي ؟ من – حرفي نزن الان درستش ميکنم ! رو به يکي از سربازها که با ديدن من و هامين احترام گذاشت با صداي بلندي گفتم تا يه ربع ديگه هيچ کس غير از افراد خودمون اين اطراف نباشه وگرنه هر کي باشه بازداشت ميشه متوجه شدي ؟ سرباز – اطاقت قربان ! رفتم داخل خونه حکمت توي حياط بود و کنار خانومي نشسته بود و شونه هاشو ماساژ ميداد من – ستوان ! با شنيدن صدام برگشت سمتم لباس شخصي تنش بود با ديدنم اومد سمتم حکمت – سلام قربان عيدتون مبارک ! من – سلام همچنين ، چه خبر ؟ حکمت اشاره اي به خانومه کرد و گفت خانومشه يعني يک سالي هست بعد از متارکه با خانوم فولادپور با اين خانوم ازدواج کرده امشب هم خونه پدر و مادر خانومش بوده که وسط مهموني تلفن مقتول زنگ ميخوره و به خانومش ميگه بايد بره خونه کار مهمي داره وقتي خانومش ميبينه مقتول دير کرده و گوشيش هم جواب نميده با برادرش برميگرده که جسدش رو پيدا ميکنه ! من – ديگه ؟ حکمت – فعلا همين ! برادره هم چيز زيادي براي گفتن نداشت الانم بيرونه دارند ازش سوال ميپرسن ! من – دکتر داخله ؟ حکمت – بله قربان ! من – برو درباره زن سابق شوهرش ازش بپرس و هر چي که مربوط به اين مدت ميشه از سفرش به ترکيه و اينکه خونه قبلي اش دست کيه و باقي موارد ! حکمت- اطاعت قربان ! رفتم داخل خونه ، وضعيت خونه کمي به هم ريخته بود معلوم بود درگيري در کار بوده جسد وسظ پذيرايي افتاده بود کلي خرده شيشه هم اطرافش بود با ديدن اين صحنه چشمام يه لحظه تار شد سرم تير کشيد چند ثانيه اي چشمام ور بستم و باز کردم تا ذهنم خالي بشه ! بچه هاي تجسس در حال نمونه برداي و عکسبرداري بودند با صداي بلندي گفتم همکارها سلام عيدتون مبارک خسته نباشيد ! تک و توک با لبخند خسته اي جوابم رو دادن رو به دکتر که در حال بررسي گردن مقتول بود گفتم – سلام دکتر جان خوب سال نو مبارک ! چي داري برام ؟ دکتر - سلام سرگرد سال نو شما هم مبارک ! جزء يه صورتي داغون که پر از خورده شيشه است و تيکه شيشه اي که توي گردنش فرو رفته و درگيري که با قاتلش داشته چيز زيادي ندارم ! من – ساعت مرگ ؟ دکتر – حدوداي ساعت ده و خورده اي وقتي برادر خانومش پيداش کرده ميگفت سينه اش کمي خس خس ميکرده تا آمبولانس اومده تموم کرده ! من – برادر خانومش به چيزي هم دست زده ؟ دکتر – ميگه فقط با دستمال گردنش رو فشار داده چون خون زيادي داشته از دست ميداده ! من – ميدونم خسته اي و کلي کار روي سرت ريخته ولي تمام تلاشت رو بکن تا فردا بعداز ظهر گزارشش روي ميزم باشه ! دکتر – تمام سعي ام رو ميکنم سرگرد ! تشکري ميکنم و ميرم اطراف خونه رو بررسي کنم يکي از بچه هاي تجسس صدام ميزنه جناب سرگرد ! من – بله ؟ مرد – يه چيزي پيدا کرديم ! من – چي و کجا ؟ مرد – يه رد کفش زنونه توي اتاق خواب ! ميرم سمت اتاق خواب تخت به هم ريخته است روي فرش چند رد کفش گلي هست من – بررسي بشه ! مرد – قربان روي رو تختي يه رد خون خيلي کم رنگ هست ! من – خون ؟ مرد – بله فقط مقدارش کمه ! من – اونم براي آزمايش نمونه برداري بشه فقط کس ديگه اي اين اتاق نياد ! مرد – اطاعت قربان ! چيز خاصي جزء به هم ريختگي اتاق خواب به چشمم نميخورد وضع دکور و خونه نشون ميده طرف وضعيت مالي متوسطي داشته بقيه خونه رو بررسي ميکنم امکان ورود به زور نيست احتمالش هست مقتول خودش در رو براي قاتل يا قاتلين باز کرده يا اونا قبل از اومدنش منتظرش بودند رفتم داخل حياط حکمت داشت از يه خانوم ديگه سوال و جواب ميکرد صداش زدم من – ستوان حکمت ! اومد سمتم حکمت – بله قربان ؟ من – مشخصات کامل هر کسي که با مقتول بعد از وارد شدنش به ايران در ارتباط بوده رو بگير ، راستي خبري از اين مرضيه فولادپور نشد ؟ حکمت - نه قربان ! من – جسد رو که انتقال دادند ميتوني بري منزل براي استراحت فقط صبح بري هواپيمايي و ثبت احوال دنبال مشخصات مرضيه فولادپور و البته مخابرات و ريز مکالمات مقتول و آخرين تماسي که داشته در ضمن پيگير باش ببين جواب استعلام درباره جاسم کشميري رو نميخوان بهمون بدن يا منتظر يه جسد ديگه هستند ؟ حکمت – اطاعت قربان ! من – خبر جديدي هم اگه امشب از لابه لاي حرفها به دست اومده بهم اطلاع بده فعلا خدانگهدار ! حکمت – اطاعت قربان خداحافظ ! از خونه زدم بيرون از افراد فوضول خبري نبود هامين با کرمي داشت بگو و بخند ميکرد با ديدن من اومد جلو هامين – چي شد ؟ من – هيچي افتاد براي فردا الانم برميگرديم خونه ! هامين – راتين حالت خوبه ؟ من – آره فقط زود بريم که کم کم داره سردردهام شروع ميشه ! هامين – چي شده مگه ؟ من – هيچي خرده شيشه هاي پر خون خونه به هم ريخته و يه صورتي داغون همين !
صحنه جرم چهارم ....

درگيري شديد بوده به گزارش پزشکي قانوني
ضربه با يه جسم
سنگين که همون گلدون شيشه اي بوده از
روبرو بهش وارد شده و با توجه به
قد مقتول ، قاتل بايد يا هم قدش بوده
باشه يا اينکه
ازش بلند تر باشه
در ضمن ضربه هم به احتمال سريع زده شده
و به نظر من احتمال اينکه
کار يه زن هم باشه کمه !
من – چطور ؟
حکمت – چون اولا قدرت بدنيش دربرابر مرد
کمتربوده اون گلدون بايد با
قدرت زيادي به سر مقتول اصابت کنه
پس نيروي زيادي لازمه !
هامين – من با نظرت مخالفم ستوان زمان عصبانيت
قدرت بدني فرد چه زن چه مرد زياد ميشه
براي ضربه زدن بايد
طرف آشنا بوده باشه چون
ضربه مطمئنا از نزديک وارد شده پس
مقتول طرف رو ميشناخته که
تا نزديکش اومده !
من – فرضيه هر دو شما قابل تامله ولي
احتمال ديگه اي رو هم
در نظر بگيريد که شايد قاتل يه
همدست هم داشته راستي جواب
استعلام درباره جاسم
کشميري اومد ؟
حکمت – بله قربان ،
مقتول جاسم کشميري 34 ساله متولد
تهران فرزند قاسم
ميزان تحصيلات سيکل با ارثي
که بعد از فوت
پدر و مادرش بهش رسيده مهاجرت کرده به ترکيه
يکي دوسالي هست که
يه فروشگاه غذايي داره وضع زندگيش هم روبه راه
تا قبل از مهاجرتش به
ترکيه ايران تنها زندگي ميکرده
فقط يه خواهر داره
که مثل اينکه با هم سر ارث و ميراث قهراند
نميدونم ميتونه مهم باشه يا نه ولي
خواهرش توي يه آژانس هواپيمايي مشغوله ،
در ضمن مقتول
زن و بچه اي هم نداشته براي همين کسي پيگيرش نشده دوست و آشنايي هم
نداره از هتلها استعلام کردم براي
زماني که وارد ايران ميشده به اسم خودش
توي هتل آزادي جا رزرو
کرده بوده فقط براي يک شب که
اونم قسمتش نشده !
من – مرضيه فولادپور چي ؟
حکمت – هنوز هيچي قربان !
من – اين خواهر جاسم کشميري رو احضار کردين ؟
حکمت – بله قربان گفته که تا آخر وقت
سعي ميکنه خودش رو برسونه !
من – تلفن شب قتل داوود توکل رو بررسي کردي ؟
حکمت – بله از يه باجه عمومي نزديک خونش بوده
همين چيز مشکوک ديگه اي نبود !
من – ممنون ميتوني بري
هر وقت خواهر جاسم اومد براي بازجويي خودت برو
منم ميخوام يکبار ديگه
کادر پرواز رو چک کنم !
حکمت – اطاعت قربان !
احترامي گذاشت و رفت بيرون !
هامين – اين مرضيه فولادپور عکسي چيزي ازش ندارين؟
من – يه عکس از ثبت احوال گرفتيم چطور ؟
هامين- توي جرايد عکسش رو به عنوان گمشده بزن !
من – يه امروز هم صبر ميکنيم
اگه چيزي دستمون رو نگرفت
اقدام ميکنم !
هامين – به کادر پرواز چيکار داري ؟
من – همينجوري احساس ميکنم يه چيزي
اين وسط غلطه !
هامين – چي ؟
من – نميدونم !
يه نيم ساعتي با هامين
مشغول خوندن دوباره گزارشها بوديم که
حکمت سراسيمه وارد شد
من – چي شده ؟
حکمت – قربان مرضيه فولادپور رو پيداش کرديم !
از جام بلند شدم و گفتم کجاست ؟
حکمت- بيمارستان !
من – کجا ؟
حکمت – بيمارستان ، الان استوار ايماني تماس گرفت
مرضيه فولادپور رو
اونجا شناسايي کرده !
من – کرمي رو صدا کن ميريم سمت بيمارستان !
حکمت – اطاعت قربان !
رو به هامين گفتم مياي يا نه ؟
سري تکون داد و کمکش کردم و از اتاق زديم بيرون
توي ماشين رو به حکمت گفتم خوب
استوار ايماني چجوري
پيداش کرده ؟
حکمت - مثل اينکه مادرشون
اونجا بستري بودند که
توي پذيرش يه خانوم مسن با دست و پاي شکسته
داشته از پرستار درباره
اينکه کي دخترش مرخص ميشه سوال ميکرد
که وقتي پرستار اسم مريض رو ميپرسه
استوار ايماني متوجه ميشه !
من – نگفت از کي بستري بوده ؟
حکمت – جالب همينجاست که نزديک دو هفته است به خاطر تصادف بستريه !
من – اينکه يعني قبل از حادثه پرواز !
حکمت – درسته قربان !
رفتم توي فکر پس اگه بيمارستان بوده پس کي سوار هواپيما شده ؟
به محض رسيدن به بيمارستان
با کرمي هامين رو برديم داخل حکمت هم
جلوتر رفت ايماني رو پيدا کنه !
توي بيمارستان بعضي ها
چپ چپ به منو و هامين نگاه ميکردند
هامين – راتين !
من – جانم ؟
خامين – اذيت ميشي منو همش دنبال خودت
اينطرف و اونطرف ميبري خونه بزارم !
اخمي کردم و بهش توپيدم زر اضافه نزن !
هامين – اوه هاپو !
من- هامين دو تا جسد روي دستمه ادا نيا ديگه به
حضورت احتياج دارم !
هامين – خرج داره داداش !
من – يه چيزي رو جديد درباره ات کشف کردم !
هامين – چي ؟
من – اينکه چقدر پولکي شدي همش ميخواي
ازم چيزي بگيري !
هامين – از خرس يه مو کندن هم غنيمته !
من – چي ؟؟
لبخند خبيثي زد و ابرو برام بالا انداخت
پووف از دست اين بشر !
قسمت پذيرش رفتم و شماره اتاق رو ميخواستم بپرسم که ايماني اومد احترامي گذاشت و
اومد جلو و حرفهاي رو که به حکمت پشت تلفن گفته بود رو دوباره تکرار کرد
من – خوب اتاق چنده ؟
ايماني – اتاق 156 فقط هنوز گيجه زودم از حرف زدن خسته ميشه !
رفتم سمت اتاق در زدم
صداي ضعيفي اجازه ورود داد
ولي وارد نشدم
از ايماني پرسيدم حکمت داخله اتاقه ؟ گفت بله !
صداش زدم
من – ستوان حکمت !
اومد از اتاق بيرون
حکمت – بله قربان !
وضعيتش مناسب هست داخل بشيم ؟
حکمت – بله قربان !
وارد اتاق شدم
يه اتاق دو تخته بود !
يه خانوم مسن روي يکي از تختها با دست و پاي
شکسته دراز کشيده بود
روي تخت نزديک پنجره هم يه خانوم نسبتا
ميان سال با
دست و پاي گچ گرفته شده و سري بانداژ شده
دراز کشيده بود
من- سلام خانومها !
زن با صداي ضعيفي
جوابم رو داد
پيرزن هم با غرغر سربالا جواب داد
من – سرگرد مهرپرور هستم از دايره جنايي
حتما همکارم علت حضور ما
رو براتون توضيح دادند درسته ؟
زن – بله !
من – شما خانوم مرضيه فولادپور هستين ؟
زن – بله خودمم !
من – از کي بستري شدين ؟
مرضيه – نزديک دو هفته اي هست !
من – به چه علت ؟
مرضيه – تصادف با مادرم به سمت خونم
مبرفتيم که با يه موتوري
تصادف کرديم !
من – شاغل هستين ؟
مرضيه – بله ، نزديک سه ماهي هست
توي يه آژانس هواپيمايي
مشغول بکارم !
من – شما آقايي به اسم داوود توکل
ميشناسيد ؟
مرضيه – بله همسر سابقم بود !
من - آخرين بار کي ايشون رو ديدين ؟
مرضيه – فکر کنم
سه هفته پيش بود اومده بود آژانس
البته پيش يکي ديگه
از همکارها براي تهيه بليط !
من – به چه مقصدي ؟
مرضيه – فکر کنم ترکيه !
من – متوجه شما شدن يعني همديگر رو ديدين ؟
مرضيه – بله چون
ليست انتظار شلوغ بود و آخر سال
وقتي متوجه من شد
خواهش کرد اسمش رو چند نوبت جلوتر بندازم
من – يعني پارتي بازي ؟
مرضيه – ميشه گفت !
من – ميتونم علت جداييتون رو بپرسم ؟
مرضيه – البته بيکاري داوود !
سر جمع يک ماه ثابت سر يه کار واينميستاد منم
عاصي شدم و وقتي کلي از
اطراف و فاميل
خودم و خودش قرض گرفت و توش موند
تقاضاي طلاق دادم !
من – منزلي که الان ساکن هستند متعلق به کيه ؟
مرضيه – مال پدر و مادرشه ولي
قابل فروش نيست
نميدونم وقف کجاست که نميشه فروختش !
من – شما براي تعطيلات نوروز
مرخصي داشتين ؟
مرضيه – نه تازه کارم الانم با توجه به وضعيتم
بيرونم نکردند !
من – اون روز که شوهر سابقتون
براي خريد بليط اومد
کدوم يکي از همکارهاتون کارش رو انجام داد ؟
يه کم فکرکرد و گفت به نظرم
خانوم کشميري بود بله جميله کشميري !

صحنه جرم پنجم ....

حکمت – قربان خانم جميله کشميري !
با شنيدن حرف حکمت
سرو رو از روي پرونده بالا ميارم
يه خانوم لاغر اندام و رنگ پريده با پوشش معمولي
جلوي روم وايستاده
من – ميتوني بري ستوان !
حکمت – اطاعت قربان !
جميله – سلام !
من – سلام بفرماييد !
اشاره به يکي از صندلي ها ميکنم
ميشينه مشخصه اضطراب داره سرش رو انداخته پايين
من – خوب خانوم کشميري حتما
ميدونيد براي چي اينجا هستيد ؟
جميله – بله ،
همکارتون گفتند به خاطر فوت برادرم !
من - شما کجا ساکن هستين ؟
جميله – تهران !
من – حتما ميدونيد که برادرتون به قتل رسيده ؟
جميله – بله ... يعني نه
فقط همکارتون گفتن بايد بيام کلانتري براي چندتا
سوال و جواب !
من – آخرين باري که برادرتون رو ديدين کي بود ؟
جميله – فکر کنم سه سال پيش بود
زمان فوت پدرم !
من – غير از اون تاريخ رفت و آمد ديگه اي نداشتين ؟
جميله – نه دليلي براي رفت و آمد نبود !
من - پس براي همين کسي
نبود که جسد رو شناسايي کنه همکارم گفت
جسد رو شناسايي کردين ؟
با صداي لرزوني گفت بله خودش بود جاسم !
من – اختلاف شما و برادر مرحومتون سر چي بود ؟
جميله – چيزي زياد مهمي نبود
فقط سر يه مقدار ارث که خوشبختانه الان
حل شده !
من – با مرگ برادرتون ؟
از حرفم جا خورد و رنگش پريد
با من من گفت نه ! وکيل پدرم دنبال کارهاش بود
زميني که بهم ارث رسيده بود
خلافي داشته که حل شد ربطي به جاسم نداره !
من – شغل شما چيه ؟
جميله – خانه دار هستم !
ابروي بالا ميندازم و ميگم از کي خانه داري ميکنيد ؟
جميله – شوهرم دوست نداره
برم سر کار براي همين
جايي مشغول نيستم !
من – پس شما نه برادرتون رو ديدين و نه شاغل هستين؟
جميله – بله !
من – شما داوود توکل و مرضيه فولادپور ميشناسيد ؟
با تته پته گفت نه !
نخير اين خانوم فکر کرده من احمقم متنفرم
از اينکه کسي زل بزنه توي
چشمام و بگه نه در حالي که همه مدارک بر عليه اونه !
با عصبانيت ميگم تمومش کنيد خانوم اين
مسخره بازي رو
دو تا شاهد دارم که شما رو در محل کارتون
آژانس هواپيمايي ديدن
که به آقاي داوود توکل بليطي به مقصد ترکيه فروختين
اسمتون ثبت شده
خانم مرضيه فولادپور هم که همسر سابق
داوود توکل هستند
شما رو در حال رزرو بليط براي ايشون ديدن
اثر انگشت شما روي آلت قتاله اي هست که سينه برادرتون رو
پاره ميکردين چجوري اينکار رو انجام دادين ؟
با آرامش؟ مهماندار رو چجوري
راضي کردين جاتون رو عوض کنه ؟
وقت کشتن برادرتون توي چشماش زل زدين ؟
و بعد خلاص کردن
برادرتون گونه اش رو خواهرانه بوسيدين ؟
چرا جواب نميدين ؟
تمام مدتي که من فرياد ميزدم
سرش پايين بود و صداي گريه اش مي اومد
من – با شما هستم خانوم کشميري حتما
به خاطر اينکه کسي بهتون شک نکنه
و پيگير کارهاتون نباشه
داوود توکل رو هم کارش رو تموم کردين ؟
با صداي بلندي داد ميزنه نهههه !
همش يه اتفاق بود
نميخواستم اينجوري بشه !
وقتي کارم رو شروع کردم توي ماه اول کارم
جاسم خيلي با آژانس ما
سر و کار داشت اون عوضي با پول و حق من ميرفت ترکيه
دبي و هزار جاي ديگه خوشگذروني
اونوقت من بايد براي يه قرون دوزار صبح تا
شب جون ميکندم !
وقتي توي آژانس ديد کار ميکنم اصلا به روي خودش نياورد
منم خواستم يه جوري
ازش سهمم رو بگيرم که نداد !
من اصلا نميدونستم مرضيه و داوود قبلا زن و شوهر بود
مرضيه فقط گفت يه آشناي قديمي !
براي همين نقشه کشيدم توي
يکي از سفرها
من به جاي مرضيه و به اسمش بيلط گرفتم
و سوار هواپيما شدم
ميخواستم تکليف باقي ماترک رو روشن کنم !
بارها با جاسم زير بار نرفت و
گفت نميخواد چيزي بشنوه
يه کم بحثمون شد که اگه اخطار رئيس نبود
همون لحظه از آژانس اخراج ميشدم
آخه اونجا هم بحثمون شده بود !
با خودم گفتم ميرم دنبالش حتي اگه ته دنيا بره !
وقتي خواست برگرده ترکيه
خيلي نميتونستم
ترکيه بمونم شوهرم شک ميکرد
گفته بودم با يه تور رفتم دو روزه ، زمان برگشت جاسم
رو ميدونستم
ولي اون نميدونست من هم با همون پرواز برميگردم
توي هواپيما
قسمت درجه يک نشسته بود با پولهاي من داشت کيف
ميکرد پولي که سهم من بود
منم قسمت درجه يک بودم يه نيم ساعت از پرواز
که گذشت سرحرف رو با اون آقا يعني
توکل باز کردم
اون با ديدنم خوشحال شد و باز تشکر که
کارش رو راه انداختم و
براش بليط جور کردم صندلي من بين دوتا
مسافر بود و صندلي جاسم
جلوي ديدم نبود
با توکل جام رو با چرب زبوني عوض کردم
جاسم اول خواب بود
بعد که بيدار شد زماني بود که چراغها رو خاموش
کرده بودند و چراغهاي رنگي
روشن بود ديد خيلي نبود
رفتم کنار صندليش وقتي متوجه من شد جا خورد
ولي چيزي نگفت يه کم از وضع خراب
زندگيم گفتم اونم جوابم رو داد
ولي ... نميدونم چي شد که وقتي
براي تشکر گونه اش رو بوسيدم
اعصابش به هم ريخت
و شروع به غرغر کرد داشت عصبيم ميکرد
نفهميدم کي
ته برگ بليطم رو ديد و اسمم رو خونه
نزديک آسمان ايران بوديم که
ميخواست مهماندار رو صدابزنه اصلا نفهميدم کي
سوهان ناخونگيرم رو توي سينه اش فرو کردم
تقصير خودش بود
نبايد عصبيم ميکرد !!
هق هق گريه اش بلند شد
من – پس داوو توکل رو چرا کشتين ؟
جميله – من بعد از اون اتفاق
از کارم استعفا دادم و خودم رو گم و گور کردم
ولي وقتي از کلانتري براي
تشخيص هويت خواستنم و شوهرم
خبر مرگ جاسم رو شنيد مجبورم کرد برم پيش وکيل که
تکليف ارث و ميراث روشن بشه !
حرفش که تموم شد دوباره گريه اش رو از سر گرفت
حکمت رو صدا زدم
که اونم با سرمهماندار و همسر داوود توکل اومدند داخل
من – ستوان ميتوني خانوم کشميري رو ببري !
بعداز رفتن جميله کشميري
از مهماندار پرسيدم
اين همون خانوم مرضيه فودلاپور بود ؟
گيتي کمي فکر کرد و گفت بله جناب سرگرد !
همسر داوود – نه اين که مرضيه نيست !
گيتي – چرا همين خانوم بود
اسمشون توي ليست پروازهست !
من – ممنون خانوم حميدي
توي اين مدت خيلي شما و همکاراتون به ما کمک کردين
اين قضيه همينجا تموم شد
براي شما و کادر پروازتون هم نامه رسمي از طرف
ما ارسال ميشه که ميتونيد به سر کارتون برگردين
ميدونيد که ما مامور هستيم و معذور !
گيتي – خواهش ميکنم
پس اگه با من کاري نداريد ميتونم برم ؟
من – خواهش ميکنم خانوم
يکي از سربازها شما رو ميرسونه !
گيتي – نه با ماشين پليس نه !
من – نه خانوم با ماشين شخصي و لباس شخصي !
خجالت زده ميگه بله پس با اجازه !
بعد از رفتن گيتي
همسر داوود که اسمش زهره است
با عصبانيت ميگه اين حرفها چيه اين زنه که مرضيه نبود ؟
من – بله ايشون
خانوم فولادپور نبودندچون
ايشون در حال حاضر بيمارستان بستري هستند !
زهره – چي بيمارستان


مطالب مشابه :


عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان جناب سرگرد گفت : حالتون خوبه . می خوایند برسونمتون .




رمان عشــــق و احســــاس من(7)

رمــــان ♥ - رمان عشــــق و احســــاس من(7) سرگرد :سلام ماه بانو مهمون ناخونده نمی خوای؟




رمان سرگرد راتین(قسمت اخر)

عاشقان رمان - رمان سرگرد راتین سلام به سایت عشق رمان خوش اومدید امیدوارم که لذت




رمان عشق و احساس من 10

دنیای رمان - رمان عشق و احساس من 10 سرگرد :سلام ماه بانو مهمون ناخونده نمی خوای؟




رمان سرگرد راتین(4)

عاشقان رمان - رمان سرگرد راتین(4) با پول من رفته عشق و حال بعد شما به من درس تربيت ميدين ؟




جرعه ای از جام عشق( آخرین قسمت)

رمــــان ♥ - جرعه ای از جام عشق( آخرین قسمت) یه نگا به سرگرد کردم یه نگا به خودم.کلم رو




برچسب :