آشنایی با شهر ملارد

آشنایی باشهرملارد

Top of Form

در فرهنگ فارسي دكتر محمد معين آمده است : ملارد دهي جز بخش شهريار شهرستان تهران در6  كيلومتري باختر عليشاه عوض ،هوايش معتدل ، داراي 5970 تن سكنه ، از قنات و رود كرج مشروب مي شود. شهر ملارد منطقه اي خوش آب و هوا ، سرسبز ، با آب و هوايي معتدل و چشم اندازهاي بسيار زيبا و باغ هاي سر سبز و درختان ميوه بوده و در شش كيلوتري غرب مركز شهرستان شهريار واقع شده است و وجود بقعه متبرك امامزاده ابراهيم (ع) و همچنين كوه مقدس تخت رستم و تخت كيكاووس در حاشيه ي اين شهر ، مي تواند دليلي بر قدمت و ديرينگي آن باشد .اين شهر از شمال با فرديس و از جنوب با دهستان جوقين از بخش هاي مركزي شرستان شهريار و از مشرق به شهريار و از مغرب با دهستان بي بي سكينه هموار است و وسعتي در دود 150 كيلومتر دارد و امروزه ملارد و سرآسياب و مارليك مجموعا شهر ملارد را تشكيل مي هد . ملارد يكي از نه شهر شهرستان شهريار بوده و شهرداري آن در سال1374  تاسيس و فعاليت خود را آغاز نموده است.

آب  و هوا: شرايط اقليمي شهر ملارد با شهرستان شهر يار كم و بيش يكسان است اين ناحيه داراي  زمستان هاي سرد و خشك و تابستناي نسبتا گرم و خشك مي باشد و بهترين فصل اين ناحيه را مي توان از اوايل فروردين تا اواسط تير ماه دانست . ميانگين بارندگي حدود 30 ميليمتر است كه با ريزش برف و باران تامين مي شود . اين شهر در مسير بادهاي موسمي شهريار قرار دارد كه با سرعت نسبتا زيادي از شمال به جنوب مي وزد

Bottom of Form

Bottom of Form

ملارد در جنگ جهاني دوم : دو سال پس از آغاز جنگ جهاني دوم يعني در تاريخ 25 اوت1941 (سوم شهريور1320) نيروهاي اتحاد جماهير شوروي و دولت انگلستان، علي رغم اعلام بي طرفي دولت ايران؛ در يک حمله ضربتي اقدام به بمباران شهرهاي ايران و پيشروي در آن کرده و در نيمه اول شهريور1320 تهران را به تصرف درآوردند و با اين شهر همچون يک شهر اشغال شده رفتار نمودند. پس از تصرف تهران، رضاشاه تحت فشار نيروهاي متفقين در تاريخ 25 شهريور1320 استعفانامه ي خود را مبني بر کناره گيري از سلطنت اعلام و به اجبار، سلطنت را به پسرش محمدرضا پهلوي واگذار نمود. کناره گيري رضاشاه از سلطنت تأثيري در خروج نيروهاي بيگانه نگذاشت و ايران همچنان در اشغال نيروهاي متفقين باقي ماند، ولي پس از چند سال، نيروهاي متفقين زمان تخليه نيروهاي خود از ايران را دوم مارس1946 (12 اسفند1324) اعلام نمودند که اين وعده تا ماه ها پس از زمان اعلام شده عملي نگرديد. به عبارتي نيروهاي متفقين، ايران را به مدت پنج سال در اشغال خود داشتند که يک سال آخر آن پس از پايان جنگ جهاني دوم بوده است. نيروهاي متفقين در سال هايي که ايران را در اشغال خود داشتند، دست تعدي به اموال و مايملک مردم شهر و روستا گشوده مشکلات عديده اي براي مردم پديد آوردند. مثلاً روستاي کوچکي همچون ملارد که جمعيتي در حدود پانصد نفر داشت از تعدي آنان در امان نبوده است. در گفتگو با برخي از سالخوردگان ملارد و اين که چه خاطره اي از جنگ جهاني دوم دارند، موارد ذيل را ياد نمودند:

ـ يکبار چند تن از سربازان متفقين با يک گاري دو اسبه از جانب کرج به ملارد آمده و پس از گذشتن از مقابل قهوه خانه، به سمت علي شاه عوض (شهريار) رفته اند. مردم با ديدن آنان وحشت زده خود را پنهان نموده اند.

ـ يکبار چند تن از سربازان متفقين سوار بر اسب به ملارد آمده و از يکي دو نفر از اهالي ملارد تقاضاي آب و علوفه براي اسب هاي خود نموده اند. اهالي ملارد که دچار رعب و وحشت گرديده بودند، اسب هاي آنان را علوفه داده و به خود آنان نيز آب و غذا مي دهند. اين سربازان در هنگام رفتن، مقدار زيادي علوفه و آذوقه نيز از خانه هاي مردم برداشته با خود مي برند.

ـ سربازان متفقين در چند نوبت به ملارد وارد شده و به جبر و زور به منازل مردم وارد شده و نان و آذوقه آنان را به يغما برده اند.

ـ يکبار چند ماشين نظامي متفقين از مکاني که بعدها گاوداري کهبد در آنجا احداث گرديد در حال گذر بوده اند که يکي از ماشين ها، چرخ هايش در گِل و لاي زمين فرو مي رود؛ سربازان متفقين به ملارد آمده و يکي از دو لنگه ي درِ قلعه ملارد را کنده و براي بيرون آوردن ماشين از آن بهره مي گيرند و به اعتراض اهالي ملارد نيز توجهي نمي کنند. آنان پس از بيرون آوردن ماشين، آن لنگه ي در را در گِل و لاي زمين رها کرده و مي روند. چون آن لنگه ي در، بر اثر فشار ماشين دچار شکستگي گرديده و غير قابل مصرف بوده، اهالي از بازگرداندن آن به محل اوليه خود ابا مي نمايند.

ساختمان سازي در ملارد قديم ، شيوه ساخت :  در ملارد قديم، خانه
ها بافتي يکسان و يکدست، متراکم و چسبيده به هم و بيشتر يک طبقه بودند. خانه
ها را با متراژ 150 تا 500 متر مي
ساختند و بناي آن بدين گونه بود: در نقطه
اي از آن، دو اتاق تو در تو مي
ساختند يکي زمستاني و ديگري تابستاني و جلوي اتاق تابستاني ايواني مسقف قرار مي
دادند. اتاق اولي را قاباق اتاق و اتاق دوم را دالي اتاق، يا پسينه مي
گفتند. البته خانه
هايي با اتاق
هاي متعدد نيز ساخته مي
شد. در سال
هاي بسيار دور بام اتاق
ها را گنبدي درست مي
کردند و در وسط آن، سوراخي تعبيه مي
نمودند تا در زمستان که هواي اتاق بر اثر روشن کردن ذغال، سنگين و امکان ذغال گرفتگي وجود داشت، تهويه شود و به آن باجّه يا پاجّه مي
گفتند. بعدها سقف اتاق
ها را با تيرهايي از تنه درختان تبريزي ساختند و اين موجب گرديد علاوه بر اين
که سقف
هاي اتاق
ها هموار و صاف گرديد، اين سنت يعني تعبيه روزنه
اي در سقف اتاق
ها نيز از ميان برود. سقف چوبي اتاق
ها مکان مناسبي براي نگهداري برخي از خوراکي
ها و وسايل مورد نياز بود. خوراکي
ها را با طنابي از سقف مي
آويختند تا از گزند موش و گربه در امان باشد. و وسايل مورد نياز را نيز براي محفوظ نگاه داشته شدن از سقف مي
آويختند. براي ساختن اين اتاق
ها، پس از اين که ديوارهاي اتاقي مثلاً 12 متري (3*4 متر) را را با خشت بالا مي
آوردند (البته بعداً آجر جاي خشت را گرفت)؛ سقف آن
را بدين
گونه مي
زدند؛ تعداد12 تا 15 تير از تنه
هاي درخت تبريزي را بر روي ديوارها مي
خواباندند و با دقت و سليقه
اي خاص روي آن
را با شاخه
هاي ريز و درشت درختان مي
پوشاندند و يا ابتدا روي تيرها را حصير زده و سپس شاخه
هاي ريز و درشت روي آن مي
ريختند  و بر روي آن شفته
ريزي مي
کردند و روي شفته را خاک (خاکي که آميخته به شن نباشد) مي
ريختند و روي آن را با غلتک مي
غلتاندند و يا آن را لگد مي
کردند تا خاک محکم شود و ضمن آن مقداري خاکستر نيز مي
ريختند تا بر فشردگي و استحکام آن بيافزايد. آن
گاه بام را کاه
گل کرده و اندک شيبي به نقطه
اي از بام مي
دادند. در انتهاي شيب، ناوداني از حلبي مي
گذاردند و اين ناودان، حلبي
اي بود منحني شده که طول آن نيم متر بود و آب باران را با فاصله
اي که به ديوار آسيب نرساند به داخل کوچه مي
ريخت. ديوارهاي اتاق
ها يک متر پهنا داشت.

درهاي منازل : درهاي خانه
ها همه چوبي، قديمي و اصيل بود. بيشتر درها از داخل با کلون بسته مي
شد. و بيشتر آن
ها از بيرون داراي دو کوبه بود. يکي براي مردان و ديگري براي زنان. انتخاب اين نوع کوبه که تقريباً در تمامي نواحي ايران رواج داشته از اين جهت بود که صاحب خانه قبل از باز کردن در و يا حتي قبل از پرسيدن اين که کيست بداند که مراجعه کننده زن يا مرد است. روي بعضي از اين درها نقش و نگارهايي با فلز کوبيده مي
شد که به درها ابهت و جذبه
اي خاص مي
بخشيد.

امامزاده و قبرستان ملارد : در مکاني که امروزه قبرستان ملارد واقع گرديده ازقديم
الايام دو بقعه کوچک وجود داشته است که يکي مدفن امامزاده سيد ابراهيم و ديگري بقعه
اي موسوم به چهل دختران بوده است.

امامزاده ابراهيم : اين امامزاده به باور اهالي، مدفن امامزاده سيد ابراهيم از فرزندان امام هادي (امام علي
النقي) عليه
السلام مي
باشد و از قديم
الايام يکي از زيارتگاه
هاي مورد توجه اهالي ملارد و روستاهاي پيرامون بوده است. در تشريح شکل و نماي قديمي آن مي
توان گفت: اتاقکي بود کاهگلي و بدون زرق و برق که با مصالحي از خشت و گل ساخته شده بود و در وسط آن معجري چوبي که از قدمت زيادي برخوردار نبود قرار داشت. درب ورودي آن پوسيده و موريانه خورده و بام آن کاهگلي و کمي انحنا و قوس داشت. بنا بر گفته
هاي اهالي بومي ملارد، حدود پنجاه سال پيش سارقان اشياء عتيقه چندين نقب در قسمت زيرين امامزاده ايجاد نموده، دفينه
هايي را با خود برده بودند. اين
که به راستي، سارقان در آن
جا دفينه
اي يافته بودند يا خير معلوم نيست؛ ولي مردم بر اين باور بودند که دفينه
هايي بوده و به يغما رفته است. برخي که در همان زمان نقب
هاي ايجاد شده را ديده بودند اين باور را داشتند که جاي برداشته شدن برخي اشياء در نقب
ها مشهود بوده است. مکان اين امامزاده در سال
هاي اخير خاکبرداري و اکنون در حال بازسازي است.

ـ امامزاده ابراهيم از قديم
الايام، محل اجتماع دسته
هاي سينه
زني در ايام تاسوعا و عاشورا بوده است.

ـ اهالي ملارد قديم، غالباً هنگامي که مي
خواستند گوسفندي قرباني کرده و با آن شيلان بکشند (خرجي بدهند)، آن
را در کنار امامزاده قرباني مي
کردند.

ياد
آور مي
شود تا سال
هاي آغازين انقلاب، دو چنار کهن
سال در نزديکي امامزاده وجود داشت که پس از انقلاب آن
 دو را قطع نموده
اند. گفته مي
شود در اوايل انقلاب، سارقان اشياء عتيقه حد فاصل دو درخت را کنده و به دفينه
هايي دست يافته بودند.

چهل دختران : در کنار امامزاده ابراهيم، بقعه ديگري موسوم به چهل دختران وجود دارد که بناي آن از خشت و گل و دليل تسميه آن به چهل دختران نامعلوم است. در چند دهه قبل برخي از روستائيان متوفيان خود را در اين بقعه به خاک سپرده
اند. در قديم
الايام مردم و بخصوص زنان، براي برآورده شدن حاجت خود در آن شمع روشن مي
کرده

اند. اين بقعه اکنون در حال فروپاشي است.

قبرستان ملارد : در ملارد قديم سه قبرستان وجود داشته است:

اولين قبرستان
 در نزديکي مکاني که امروزه مسجد حسينيه ساخته شده قرار داشته و قبرستان کوچکي بوده است. در بيان دقيق مکان آن بايد گفت، چنان
که از سمت ملارد به مسجد حسينيه برويم، در سمت حسينيه، حدوداً بيست سي متر بالاتر، يک سه راه قرار دارد که اکنون در نبش آن ساختمان ساخته شده است. قبرستان قديمي ملارد در آن
جا قرار داشت و وسعت آن حدود هزار متر بود. اين قبرستان، ديوارهايي از خشت داشت که بزرگي خشت
ها سه وجب عرض و طول، و يک وجب قطر داشت. برخي از معمرين بر اين باور بودند که اين مکان در اصل قلعه
اي قديمي بوده که بعدها تبديل به قبرستان شده است. بنا بر اقوال آنان، خشت
هاي اين ديوار خيلي محکم و تا حدود سال1335 هنوز بقاياي آن برجاي بوده است. قطر ديوار اين قبرستان به اندازه دو خشت يعني يک متر و نيم بوده است. از حدود سال1330 به بعد فقط کودکان را در اين مکان دفن مي
کردند و افراد بزرگتر را در قبرستان امروزي ملارد به خاک مي
سپردند. از حدود سال1340 به بعد دفن مردگان در اين قبرستان به طور کلي منسوخ گرديد. اين نيز گفته آيد که در قديم
الايام، قبرستان کوچک ملارد را تپه مي
گفته
اند. کهبد زمين آن
را به ميراب خود ايوب و فردي به نام تقي پسر مرصع داد.

دومين قبرستان در ابتداي محله
اي که به آن چول قلعه گفته مي
شد واقع گرديده و قبرستاني بزرگ و متروکه بود. به عبارتي اين قبرستان در دوسوي ابتداي خيابان شهدا قرار داشت. قدر مسلم اين
که، اهالي از حدود سال1300 به بعد، مردگان خود را در آن به خاک نمي
سپردند. مي
توان احتمال داد، قدمت اين قبرستان، بيش از قبرستان سابق
الذکر بوده باشد. در حدود سال1323 کهبد دستور تخريب يک طرف اين قبرستان را داد و در آن سه چهار ساختمان براي کارکنان خود بنا نمود. بقيه قبرستان همچنان باقي بود تا اين
که بعدها کهبد از مردم خواست چنان
که مايل به ساختن خانه هستند، مي
توانند در زمين
هاي اين مکان به صورت مجاني براي خود خانه بسازند و بدين طريق اين قبرستان نيز از ميان رفت. فاصله ميان قبرستان بزرگ و کوچک حدود دويست متر و حد فاصل اين دو را باغ تشکيل مي
داد.

 

زبان و گويش ملاردي : ساکنان ملارد قديم بيشتر به ترکي حرف مي زدند. از اين رو هنگامي که نخستين مدرسه ابتدايي ملارد افتتاح گرديد چنان که کودکي با همکلاسي هاي خود به ترکي حرف مي زد توسط آموزگار يا ناظم مدرسه تنبيه مي شد. اکنون نيز اهالي بومي ملارد به دو زبان فارسي و ترکي صحبت مي کنند. فارسي را با اندک لـهجه اي که در کشيدگي کلام معلوم ميشود،؛ و ترکي را نيز با آميزه اي از لغت هاي فراوان فارسي تکلم مي نمايند. از ديگر ويژگي هاي گويشي ملارد و يا به عبارتي وجه غالب در شيوه گويشي اين منطقه اين است که دقايقي به فارسي و دقايقي به ترکي صحبت مي کنند. مثلاً در يک گفتگوي نيم ساعته، چندين بار زبان عوض مي کنند و گفته هاي خود را از فارسي به ترکي و از ترکي به فارسي مي کشانند. البته نسل جديدي که پس از انقلاب بزرگ شده اند با ترکي آشنايي ندارند و فارسي آنان نيز فاقد لهجه است. شايان ذکر است اهالي ملارد و کردآباد قديم که در فاصله اي دويست متري از يکديگر مي زيستند لهجه اي مختص به خود داشتند؛ به گونه اي که اگر کسي در حال حرف زدن بود و فقط صدايش شنيده مي شد، به راحتي مي توانستند ملاردي يا کرد آبادي بودن وي را تشخيص دهند. مع الوصف لغات و اصطلاحات اين دومکان که اکنون در يکديگر ادغام شده اند مشترک بوده است.

 

لغات و اصطلاحات مورد استفاده در ملارد قديم :

آتش گردان: وسيله اي تو گود و مشبککه با مفتول هاي نازک ساخته مي شد و دسته اي از مفتول داشت. ذغال را درون آن ريخته و با مشتعل نمودن تکه اي ذغال، آن را مي چرخاندند و در زماني کوتاه ذغال ها شعله ور گرديده و آماده بهره داري مي شد.

آسمه: نوعي کشمش که با آويختن خوشه هاي انگور از نخ و يا چنگک هايي مخصوص، تبديل به کشمش مي گرديد.

آفتابي شدن: نقطه اي را که آب قنات از آن نقطه جاري مي شود آفتابي شدن قنات مي گويند.

آق بيرچَک: زلف سفيد، کسي که پير شده باشد.

آيزْنِه: شوهر خواهر. يِزنه نيز گفته مي شد.

آيش: زميني را که يک سال کشت نموده و يکي دو سال نمي کاشتند تا قوت بگيرد آيش مي گفتند.

اُپولو: چوبي که با آن سرشير را بر داشته و در آفتاب مي گذاردند تا کمي خشک شود، اُپولو ناميده مي شد.

اُراخ: داسي را که درو با آن انجام مي گرفت و بلندي آن حدود نيم متر بود، اُراخ مي ناميدند.

اُرسي: کفش زنانه.

اَرسين: ميله اي آهني که نوک آن پهن بود و به هنگام سمنو پختن، با قسمت پهن آن سمنو را به هم مي زدند تا ته نگيرد.

از وسط خرمن: يعني از خرمني که هنوز سهم ارباب در آن است.

اَستوم ¬ هَستوم

انبر: وسيله اي براي گرفتن ذغال.

اوجار: نوعي چوب بلند که آن را به هنگام شخم زدن زمين به گاو ها مي بستند.

اينَک اَمْجَکي: نوعي انگور به نام مِهره، که قدي کشيده و سفيد دارد.

باجّه: روزنه اي در وسط سقف اتاق هاي قديمي که براي تهويه هوا تعبيه مي گرديد.

باديه: کاسه هاي مسي در اندازه هاي مختلف.

بره بزغاله اي: چوپاني که بره ها و بزغاله ها را به چرا مي برد.

بِِز: شلواري همانند شلوارهاي کردي که با طنابي نازک بسته مي شد.

بَسْتو: نوعي کوزه سُفالين کوچک با دهانه اي گشاد که در آن روغن، ماست، ترشي و يا وسايل ديگر را نگاهداري مي کردند.

بُنِه: در کشاورزي چهارگاو را يک بُنِه مي گفتند. همچنين به زميني که در آن يک خروار گندم يا جو کشت مي شد يک بُنه گفته مي شد.

بوجار: کسي که به وسيله غربال خرمن را باد مي دهد.

بيرچَک: زلف.

پته: نوعي بند که در جوي هاي شيب دار بسته مي شد. پته علاوه بر اين که آب را در پشت خود نگاه مي داشت، مانع از شسته شدن سطح نهر نيز مي گرديد. بعدها پته و بند به عنوان دو لغت مترادف کاربرد يافت.

پين: لانه مرغ و خروس.

تخته وردنه: تخته اي که نانواها آن را داخل سفره قرار داده و چونه را با وردنه روي آن باز مي کردند.

تُخماق: چوبي سنگين و دسته دار که با آن بر روي گندم و جو مي کوبيدند تا پوست آن گرفته شود. به عبارتي با اين وسيله، گندم و جو پوست کنده و بلغور درست مي کردند.

تَفْت: وسيله اي پايه دار و درست شده از تخته که دهنه بالاي آن بزرگ و قسمت پايين آن کوچک بود و از سمت بالا و پايين مربع شکل بود. تفت بر دو نوع بود بزرگ و کوچک. کوچک آن گنجايش ده تا پانزده کيلو ميوه و بزرگ آن گنجايش بيست و پنج تا سي کيلو ميوه را داشت و بلندي آن در حدود يک متر بود. نوع بزرگ آن را صندوق نيز مي گفتند. با اين وسيله ميوه يا باري را با الاغ يا قاطر حمل مي نمودند.

تَندور ايشَن: چوبي که آتش داخل تنور را با آن به هم مي زدند. به آن کَسُّو و کِلوشان نيز مي گفتند.

تَندور سيلن: جارويي که با آن ديواره داخل تنور را تميز مي کردند.

تون: آتشدان حمام، به آن گلخن نيز گفته مي شد.

تون تاب: کسي که آتشدان حمام را روشن مي کرد تون تاب مي گفتند.

چاله کرسي: به محلي گفته مي شد که داخل آن را ذغال ريخته کرسي را بر روي آن قرار مي دادند و گودتر از سطح اتاق بود.

چاي ديشلمه: چاي تلخ بدون قند.

چاي قند پهلو: چايي که امروز رايج است و با قند خورده مي شود.

چَپَر: چوبي بود که در هنگام خرمن کوبي به گاو مي بستند و يک نفر نيز روي آن مي نشست تا سنگين شود.

چِرپي: چوب هايي که هنگام ساختمان سازي روي سقف ريخته مي شد.

چمچه: کفگير و ملاقه چوبي با دسته اي بلند که شير را با آن به هم مي زدند.

چونه: خميري که در هنگام نان پختن به صورت گلوله هاي کوچک و يک اندازه در مي آوردند.

چيبان: کورک.

حِريم: حال آمدن زمين، خوب آب خوردن و خوب آفتاب خوردن.

حق آبه: مقدار آبي که به هر مزرعه يا باغ تعلق مي گيرد.

خميرگيري: ورز دادن و آماده سازي خمير.

داس: اُراخ

داغلان: محل تقسيم آب  به نهرهاي مختلف.

دَژ: هنگامي که گندم و جو پس از خرمن کوبي و بوجاري آماده مي گرديد آن را دَژ مي گفتند.

دستاس: وسيله اي از دو سنگ روي هم قرار گرفته که داراي دسته اي چوبي است و آن را با دست مي گردانند. با اين وسيله گندم پوست کنده را تبديل به آرد يا بلغور مي نمودند.

دستغاله: از ابزار کار کشاورزان که دو گونه ي بزرگ و کوچک دارد. در قديم از نوع بزرگ آن در درو گندم و جو استفاده مي شد و با نوع کوچک آن علف چيني انجام مي گرفت.

دَگيرمان: آسياب.

دَلو: ظرفي از چرم که با آن آب از چاه بيرون مي آوردند. بعدها آن را از لاستيک هاي ضخيم درست مي کردند.

دَملَمِه: يارمه پلو

دوباره پز: خميري که در تنور افتاده و آن را در آورده و دوباره به تنور مي زدند دوباره پز مي گفتند.

دَهْرِه: وسيله اي داس مانند با انحنايي کمتر و ضخامتي بيشتر. از اين وسيله در قطع شاخه هاي کوچک درختان استفاده مي شد.

زمين به گاو آمدن: يعني آماده شدن زمين براي شخم زدن.

زَنبِه: وسيله اي چوبي که در قديم با آن خاک يا گِل جا به جا مي کردند. زَنبِه بر دو نوع بود؛ نوعي از آن را زنبه دوشي مي گفتند که توسط يک نفر حمل مي گرديد و نوع ديگرِ آن، دو دسته در اين طرف و دو دسته در آن طرف داشت و توسط دو نفر حمل مي گرديد.

زيرپايي: پارچه اي از مخمل يا ترمه در اندازه يک متر در يک متر که زنان در حمام به هنگام لباس بر تن کردن زيرپاي خود مي انداختند.

سربينه: رختکن حمام.

سرخرمن: فرد مستحقي را مي گفتند که در زمان برداشت خرمن مي آمد و تقاضاي مقداري گندم يا جو را مي نمود. کشاورزان بنا بر اعتقاداتي که داشتند يکي دو غربيل گندم و جو يا گُزَر به او مي دادند.

سرخميرک: پارچه اي که جهت ور آمدن خمير روي آن انداخته مي شد.

سقزک: هنگام سمنو پختن، آنچه را که ته مي گرفت سقزک مي گفتند.

سِنده سلام: اصطلاحي کودکانه براي گل مژه.

شاپگا: کلاه شاپو، کلاه تمام لبه.

شَنِه: از وسايل کشاورزي که صحيح آن شانه است و چند نوع دارد؛ نوعي که شش يا هفت شاخه دارد و نوعي که نه شاخه دارد. براي باد دادن خرمن مورد استفاده قرار مي گرفت.

شيرين چايي: چايي شيرين شده.

شيلان: غذا و طعامي که نذر کرده در ديگ هاي بزرگ مي پختند. مثلاً در مواقعي که باران نمي آمد مردم جمع شده شيلان مي دادند. به قول امروزي ها خرج دادن.

شيلان کشيدن: سفره طعام گستردن.

غربال بند: کولي ها را غربتي و غربال بند مي گفتند.

غربيل: وسيله اي با سطحي مشبک و ديواره اي از تخته مدور. در قديم سطح مشبک آن را با روده مي بافتند و امروزه با مفتول درست مي کنند.

قازانچه: ديگ کوچک.

قاهوت: مخلوطي از گندم و شاه دانه تف داده، آرد نخودچي و پودر قند.

قَدَح: کاسه اي سفالين که با آن آب و شربت نوشيده مي شد.

قديفه: حوله.

قيماق: سرشيري را که در آفتاب قرار مي گرفت تا کمي خشک شود قيماق مي ناميدند.

کاله: زمين کشاورزي، زميني که درخت ندارد.

کانه: گودالي که جهت کاشت نهال کنده شده باشد.

کج بيل: بيلي سرکج با دسته اي بلند که با آن ذغال و خاکستر را از درون تنور خارج مي نمودند.

کَرت: وقتي زمين باغ يا مزرعه اي را به قطعاتي تقريباً مساوي تقسيم مي کنند تا آب بهتر بر آن سوار شود؛ هر قطعه ي آن را يک کرت مي گويند.

کَرت بندي: ايجاد کَرت در مزرعه يا باغ.

کُزَر: گندم و جويي که در خرمن کوبي از خوشه بيرون نيامده باشد و در هنگام بوجاري در درون غربال باقي بماند.

کَسُّو ¬ تَندور ايشَن

کُلبَلَک: هواکش تنور. جايگاهي در قسمت انتهايي تنور که با لوله هاي سفالي به مکاني ديگر راه پيدا مي کرد تا اکسيژن از طريق آن به تنور وارد و باعث روشن نگاه داشته شدن آن گردد.

کُلبَله ¬ کُلبَلک

کُلدار: وسيله اي براي مرزبندي مزارع گندم و يونجه که از بيل درازتر و پهن تر است و طنابي نيز به آن بسته مي شود. براي استفاده از آن، يک نفر چوب آن را مي گيرد و يک نفر طناب آن را و سپس يک نفر خاک مي دهد و يک نفر آن را مي کِشد تا مرزبندي انجام گيرد. کُلدار کِشي، تعادل آب را برقرار مي نمايد تا گندم يا يونجه ي کاشته شده تماماً سيراب شود.

کُلَش: آن قسمت از ساقه گندم که به خوشه گندم متصل است.

کِلوشان ¬ تَندور ايشَن

کوخور: کشاورزان زمين را دو سه روز قبل از شخم زدن، آب مي دهند تا خاک آن نرم شده و آمادگي براي شخم خوردن داشته باشد. وقتي زمين به اين مرحله مي رسيد به آن کوخور يا گاو آمدن مي گفتند.

گاله ¬ گواله

گاو آمدن ¬ کوخور

گلخن ¬ تون

گُوالِه: جَوال، پارچه پشمي ضخيم و کيسه مانندي که بر پشت الاغ قرار داده، با آن کود، خاک، ميوه و يا سيفي جات حمل مي نمودند. به آن گاله نيز گفته مي شد

گوگَل: گله گاو.

گوگَل چران ¬ گوگَل چي

گوگَل چي: گاوچران، چوپاني که گاو و گوساله را به چرا مي برد.

لَلِه: هنگامي که چند همسايه به روش <واره> شير گاو و گوسفند خود را در اختيار يکديگر قرار مي دادند؛ به چوبي که با آن شير را اندازه گيري مي نمودند لَلِه مي گفتند. همچنين در آب دادن مزارع و باغات، براي اين که حق و حقوق کسي ضايع نشود، چوبي به نام للـه را در ديواره جوي نصب مي کردند.

ماله: تخته اي به طول دو متر يا بيشتر که برزگران به گاو بسته و يک نفر روي آن مي ايستاد و به وسيله وزن خود زمين شخم خورده را نرم و هموار مي نمود.

ماله کشي: زمين شخم خورده را ماله کشيدن.

مجمعه: سيني.

مجمعه گرفتن: چنان که ميوه، شربت و يا شيريني را درون سيني قرار داده، آن را جلو ميهمانان مي گرفتند به آن <مجمعه گرفتن> مي گفتند.

مُشتُلُق: انعام، مژدگاني .

منقل: وسيله اي دايره اي شکل و تو گود که از حلبي ساخته مي شد. بعدها که براي اتاق ها چاله کرسي درست نمي شد، ذغال کرسي را درون اين منقل ها مي ريختند و روي آن را با خاکستر مي پوشاندند و زير کرسي قرار مي دادند و هنگامي که نياز به گرماي بيشتر بود مقداري از خاکستر را کنار مي زدند.

ميراب: کسي که متصدي تقسيم آب به مزارع و باغات است.

ناخور: گلّه، رمه.

ناخورچي: چوپان.

نانِ اول بنده: چند ناني را که اول به تنور مي زدند، نان اول بنده مي گفتند.

نان بند: وسيله اي که نانواها نان را روي آن پهن مي کردند.

نعلين: نوعي دمپايي رايج در ملارد قديم که کف آن چوبي و عقب نداشت و روي آن يعني قسمتي که نيمي از کف پا در آن قرار مي گرفت، از چرم بود.

نه: نه يا (در گويش ملاردي هنگامي که بخواهند <نه> بگويند، آن را به صورت <نه يا> مي گويند؛ و يا هنگامي که بخواهند بگويند <نه بابا> مي گويند <نه بابايا>).

واره: اتفاق چند همسايه براي اين که سهم شير گاو و گوسفند خود را به نوبت در اختيار يکديگر قرار دهند.

وَر: ياري و کمک. کشاورزان کمک به يکديگر را وَر مي گفتند.

وردنه: چوبي استوانه اي، داراي دو سرِ باريک که ميان آن ضخيم است و خمير را بوسيله آن پهن مي کنند.

وِلوزِه: ميوه هايي که در هنگام چيدن از ديدرس دور مانده و يا باغبان رغبتي به چيدن آن نشان نمي دهد.

هَستوم: وسيله اي فلزي و دو سر، که يک سرِ آن شبيه کفگير بود و با آن نان را از ديواره تنور جدا مي کردند و سرِ ديگر آن نوک تيز و کج که اگر نان داخل تنور مي افتاد با آن برداشته مي شد به آن اَستوم نيز مي گفتند.

ازدواج و عروسي در ملارد قديم : در ملارد قديم ازدواج در چند مرحله طي مي شد: انتخاب همسر، خواستگاري، بله برون، شيريني خوران، عقد کنان، حنابندان و عروسي.

انتخاب همسر : پسر از چند طريق انتخاب همسر مي نمود:

1. به هنگام گذر از کوچه، آمد و شدهاي ميهمانان، و يا هنگامي که زنان و دختران در سر جوي آب مشغول شستن لباس و ظرف و ظروف بودند دل در گرو دختري مي سپرد و چون عشقي صادقانه و پاک بود در زماني کوتاه والدين را آگاه مي نمود.

2. پسر آمادگي خود را براي ازدواج به اطلاع والدين مي رساند.

3. پدر و مادر به اين نتيجه مي رسيدند که زمان ازدواج پسرشان فرا رسيده است.

در صورتي که پسري به دختري دل مي بست، نياز به تحقيق و تفحص زياد نبود زيرا همه اهالي ملارد يکديگر را مي شناختند. مع الوصف، خانواده پسر يکبار ديگر و اين بار به عنوان عروس آينده و آن نيز به بهانه مهماني به خانه دختر مي رفتند و چنان که عيب و ايرادي در او مي ديدند پسر را در جريان قرار مي دادند تا بعداً حرف و حديثي در ميان نباشد. اما در صورتي که پسر پيش از دل بستن به يکي از دختران روستا، تمايل به ازدواج نشان مي داد و يا والدين علاقمند به داماد شدن وي بودند؛ مادر و خواهر پسر تلاش مي نمودند تا دختري برازنده پسر بيابند. از اين رو به هواي مهماني به چندين خانه که دختر دم بخت داشتند سر مي زدند و چون دختري را مناسب و برازنده مي يافتند، بي آن که چيزي گفته باشند به خانه بازگشته و پسر را در جريان قرار مي دادند و چون موافقت او را به دست مي آوردند، زماني براي خواستگاري در نظر مي گرفتند.

خواستگاري : در يک روز خوش يُمن (در باور مردمان ملارد قديم روزهاي فرد براي خواستگاري خوش يُمن است)، پدرِ پسر، همراه چند ريش سفيد به خانهٴ پدرِ دختر مي رفتند تا از دختر مورد نظر خواستگاري نمايند. اگر پدر دختر با اين پيوند راضي نبود به خواستگاران روي خوش نشان نمي داد و بهانه مي آورد: دخترم هنوز کوچک است؛ خودش مي داند؛ فلان فاميل او را مي خواهد و... ولي چنان که با اين ازدواج موافق بود زماني براي بله برون تعيين مي نمود.

بله برون : اين مراسم معمولاً شب هنگام در خانه پدر عروس برگزار مي شد و زمان آن پس از مرحله خواستگاري وپيش از عقد كنان بود. در اين مراسم، جمعي از بزرگان وسالخوردگان و معتمدين خانواده عروس و داماد, جهت صرف شيريني دعوت مي شدند. خانواده داماد در حالي که چند نفر از ريش سفيدان و معتمدان خانواده را با خود همراه داشتند؛ با در دست داشتن دو کله قند تزيين شده به خانه عروس مي رفتند و دو کله قند را در بقچه کوچکي که جهت اين مراسم گسترده شده بود قرار مي دادند. پس از شادگويي متعارف, بر سرِ تعهدات مادي و معنوي داماد نسبت به عروس بحث مي شد و در ادامه، درباره مقدار مهريه و شيربها، وكم وزياد بودن آن، و نيز درباره اسباب سرِ عقد، تأمين بعضي از هزينه هاي عروسي مانند ميزان خريد طلا و جواهر، چگونگي برگزاري مراسم عقد و عروسي گفتگو مي شد. پس از توافق طرفين، معمولاً سياهه اي از تعهدات بر روي دو نسخه كاغذ نوشته مي شد و به امضاي پدر داماد و پدر عروس و چند تن از سالخوردگان مجلس مي رسيد. ميزان تعهدات و سنگين و سبك بودن آن بيشتر به پايگاه اجتماعي و اقتصادي دو خانواده بستگي داشت. پس از توافق طرفين، يکي از ريش سفيدان که از نفوذ و اعتبار اجتماعي بيشتري برخوردار بود, به اصرار هردو خانواده بر سرِ بقچه اي كه دو كله قند در آن قرار داده بودند مي رفت و با گذاردن مبلغي پول كه نشان از آرزوي سعادت و خوشبختي داشت، قند شكن تزيين شده داخل بقچه را برداشته سرِ قندها را جدا مي كرد، و آن ها را به امانت نزد مادر عروس مي گذارد تا در سفره عقد بر سرِ عروس و داماد بسايند. در اين مراسم , روز شيريني خوران تعيين مي گرديد.همچنين در اين مراسم خانواده داماد يک انگشتر يا يک قواره پارچه براي عروس مي بردند.

مهريه: در ملارد قديم مهريه ها کم بود ولي مهر و محبت فراوان. مهريه ها متناسب با شرايط اقتصادي خانواده از چند صد تومان تا چند هزار تومان بود.

شيربها: در ملارد قديم شيربها رايج، ولي مقدار آن بسيار کم بود و داماد آن را پيش از عروسي پرداخت مي نمود.

خرج مطبخ: در واقع خرج مطبخ نوعي شريک نمودن خانواده داماد در مخارج عروسي بود چرا که آن را در مراسم عروسي خرج مي کردند. مثلاً چند گوني آرد و گندم، ده من برنج، چند من روغن، مقداري قند و شکر و چاي، چند بار هيزم و يکي دو رأس گوسفند خرج مطبخ را تشکيل مي داد.

شيريني خوران : جشني که خانواده عروس قبل از عقد دختر برگزار مي نمود شيريني خوران نام داشت. در اين جشن همه خانواده عروس و داماد به صرف شربت و شيريني دعوت مي شدند و هدف از برگزاري اين جشن، اعلام مقدار مهريه و شيربها و اعلام زمان عقد و عروسي بود.

عقد کنان : در روز عقدکنان، خانواده داماد چند خنچه عقد را که به شکل زيبايي تزيين شده بود به خانه عروس مي فرستاد. در يک خنچه، کيف، کفش، جوراب و چند قواره پارچه قرار داده مي شد، در يک خنچه، ميوه، شيريني، نقل و شاخه نبات گذارده مي شد و دو خنچه نيز مختص يک جام آينه، يک جلد قرآن و دو عدد شمعدان بود. در صورتي که آينه و شمعدان ها بزرگ بودند آن ها را با دست حمل مي کردند. از يکي دو ساعت مانده به ظهر، خانواده و اقوام نزديک عروس و داماد به منزل عروس مي آمدند و پس از شادي و سرور و صرف نهار، زنان در يکي دو اتاق جداگانه و مردان در يکي دو اتاق ديگر به جشن و پايکوبي مي پرداختند. پيش از شروع مراسم عقد، خانواده عروس دو تشت مسي بزرگ را وارونه نموده، روي آن را با پارچه اي از جنس مخمل تزيين مي کردند و آن را در کنار سفره عقد قرار مي دادند تا در هنگام عقد مورد استفاده قرار گيرد. در حدود ساعت چهار يا پنج بعد از ظهر روحاني ملارد براي جاري کردن خطبه عقد وارد مجلس مي شد و همه ي سر و صداها مي خوابيد. در قديم رسم نبود که عروس و داماد در هنگام اجراي خطبه عقد در کنار يکديگر بنشينند؛ از اين رو عروس و داماد جداي از يکديگر در دو اتاق مجاور مي نشستند و روحاني ملارد ميان درگاهي دو اتاق قرار مي گرفت و خطبه عقد را مي خواند. هنگامي که روحاني ملارد خطبه عقد را جاري مي ساخت، عروس را بر روي يکي از دو تشت مسي که آن را وارونه نموده و با پارچه اي از جنس مخمل تزيين کرده بودند مي نشاندند. در اين هنگام، دو نفر پارچه اي سفيد از جنس چلوار بالاي سر عروس مي گرفتند و يک نفر قند روي آن مي ساييد و يک نفر براي سفيد بختي عروس با سوزن و نخي سفيد، گوشه اي از پارچه اي را که روي آن قند ساييده مي شد مي دوخت و زير لب زمزمه مي کرد: «زبون مادر شوور را بستيم، زبون خواهر شوور را بستيم».    

پس از آن که عروس و داماد بله را گفته و روحاني ملارد صيغه عقد را جاري مي ساخت؛ از داماد خواسته مي شد تا نزد عروس بيايد. داماد نزد عروس آمده توري يا چادر روي صورت عروس را پس مي زد و به عروس رونما مي داد و در کنار وي بر روي تشتي ديگر که مخصوص داماد تدارک ديده شده بود مي نشست. زنان هلهله و شادي مي کردند و کف مي زدند و در همين زمان عروس و داماد حلقه عروسي را در دست يکديگر مي کردند. در اين فاصله،روحاني ملارد مفاد عقدنامه را روي برگه اي مي نوشت و مهر مي زد و پس از امضاي عروس و داماد و امضاي شهود، عقدنامه را به خانواده عروس مي سپرد.

سفره عقد: پارچه اي به شكل مربع يا مستطيل، از جنس ترمه و يا مخمل كه در مراسم عقد كنان مورد استفاده قرار مي گرفت و به آن بقچه عقد نيز گفته مي شد. اين سفره به صورت زيرانداز تزييني براي قرار دادن آيينه، شمعدان، ظرف هاي نقل و نبات و ظروف و وسايل ديگر مورد استفاده قرار مي گرفت.

زير لفظي: غالباً عروس در دو نوبتِ اولِ اجراي خطبه عقد جواب نمي دهد و اطرافيانش به جاي او در مرتبه اول مي گويند عروس رفته گل بچينه و در مرتبه دوم مي گويند عروس رفته گلاب بياره. ولي در مرتبه سوم، مادر داماد با دادن پول يا طلا که اصطلاحاً به آن زيرلفظي گفته مي شد، عروس را به گفتن بله ترغيب مي نمود.

رونما: پول و يا طلا که داماد پس از خواندن خطبه عقد و ديدن عروس به او مي داد رونما ناميده مي شد.

باورها: موارد زير از جمله باورهاي مربوط به عقدکنان بوده است:

1. يکي از زنان پارچه اي را که بر روي آن قند ساييده شده بود برمي داشت و آن را نزد دختران دم بخت برده بر روي آنان مي تکاند تا آنان نيز سفيد بخت شوند.

2. در مراسم عقدکنان، زنان دوبخته و هوو دار را راه نمي دادند.

3. در پايان عقد، پسربچه اي شيرخواره را براي لحظه اي به عروس مي دادند تا بغل بگيرد به اين اميد که فرزند اولش پسر شود.

حنابندان : از قديم الايام يک شب مانده به عروسي را حنابندان مي گفتند. در آن شب خانواده داماد مقدار زيادي حنا را در خنچه ي حنابندان قرار داده براي عروس مي فرستادند. پس از رسيدن خنچه، زنان يکي دو ساعت را به شادي مي پرداختند و طي مراسمي شادي بخش،  کفِ دست و پا و موهاي او را حنا ميگذاردند. همراهان و نزديکان عروس نيز کف دست و پا و بعضاً ناخنهاي خود را حنا ميبستند. اين حنا تا فردا که روز عروسي بود و عروس را به حمام ميبردند شسته نميشد.

زنان در مراسم حنا بندان، دف و دايره مي زدند و شادي کنان مي خواندند:

حنا حنا مي بنديم، عروسو حنا مي بنديم

داماد کجاس ببينه، عروسو حنا مي بنديم

و نيز مي خواندند:

امشب چه شبي است، شب حنا بندان است

دامـاد تو کوچـه ويـلان و سرگردان است

گفتني آن که، خانواده عروس نيز پس از رسيدن خنچه حنابندان، مقداري حنا براي داماد مي فرستادند و فقط کف دست داماد را حنا مي گذاردند.

خنچه حنابندان: خانواده داماد, حناي خيس کرده و مقداري حناي خشک را در ظروف زيبايي قرار داده، به همراه پنج دستمال قرمز که به صورت مثلث براي بستن حنا به سر و دست و پاي عروس تدارک ديده شده و به آن <حنابند» گفته مي شد؛ و مقداري ميوه، شيريني و نقل و نبات که جملگي در چند خنچه تزيين شده بود؛ با ساز و دهل به خانه عروس مي فرستاد و هر خنچه را يک نفر بر سر حمل مي کرد. با رسيدن خنچه حنابندان که خانواده داماد فرستاده بود، خانواده عروس نيز خنچه اي حنا و دو دستمال کوچک قرمز به نام <حنابند> که به صورت مثلث دوخته شده بود براي حنا بستن کف دست داماد مي فرستادند.

حمام برون : عروس را که شب قبل جشن حنابندان داشت در صبح روز عروسي به حمام ميبردند. بيشتر همراهان عروس را علاوه بر ساق دوش و سُل دوش، دختران جوان تشکيل ميدادند. زيرا اعتقاد عمومي بر اين بود که شرکت دختران در حموم برون عروس خوش يُمن است و باعث باز شدن بخت آنان مي گردد. در برخي خانواده ها بردن و آوردن عروس از حمام به آرامي صورت مي گرفت و در برخي ديگر به هنگام بردن و آوردن عروس، دايره و کف مي زدند. ولي همه خانواده ها بزن و برقص مفصلي در حمام راه مي انداختند. همچنين با رسيدن عروس به خانه، شادي و سرور و بزن و بکوب زنان و دختران به اوج خود مي رسيد. داماد نيز در بعد از ظهر اين روز به همراه ساق دوش و سُل دوش و شماري از دوستان و جوانان به حمام مي رفت. هنگام بردن و آوردن داماد از حمام، جوانان بزن و بکوب و شادي راه مي انداختند و دهل زده ، اسپند دود مي کردند. اوج اين شادي زماني بود که داماد را از حمام به خانه يعني خانه مادرزن مي بردند. در مسير راه، خانواده داماد بر سرش نقل و سکه هاي پول مي پاشيدند و بچه هاي خردسال عجولانه يافته هاي خود را جمع مي کردند.

تويانه: داماد را از حمام به خانه مادرزن مي بردند و او را بر صندلي يا تختي چوبي که روي آن را تزيين کرده بودند مي نشاندند و هر يک از فاميل هاي نزديک و برخي از همسايه ها براي داماد تويانه مي آوردند و آن شامل يک مجمعه (سيني) ميوه و شيريني بود. مثلاً مي گفتند داماد ده يا بيست تويانه جمع کرده است.

عروسي : در ملارد قديم، بيشتر عروسي ها در تابستان برگزار مي شد و فاصله بين عقد و عروسي چند ماه بيشتر نبود و ترانه هايي که در آن خوانده مي شد به فارسي و ترکي بود. از صبح روز عروسي در خانه داماد بزن و بکوب و شادي برقرار مي شد. بعد از ظهر داماد را به حمام مي بردند و با تشريفات خاصي ابتدا به خانه مادرزن و سپس به خانه داماد مي بردند. در شب هنگام مادر و خواهر داماد به همراه زنان ديگر، و تعداد کمي مرد به خانه عروس مي رفتند تا عروس را به خانه داماد ببرند. در خانه عروس از صبح روز عروسي بزن و بکوب و پايکوبي برگزار مي گرديد و همان گونه که گفته شد، عروس را صبح زود با تشريفات خاصي به حمام مي بردند و با همان تشريفات به هنگام نهار به خانه مي آوردند. پس از نهار، عروس را آرايش کرده لباس عروسي بر تنش مي کردند و در نقطه اي بلند که تمام مهمانان بتوانند او را ببينند مي نشاندند و به رقص و سرور مي پرداختند و تا زمان بردن عروس به خانه داماد لحظه شماري مي کردند. پاسي از شب گذشته، خانواده داماد براي بردن عروس مي رسيدند و شور و غوغايي شادي بخش سراسر خانه عروس را دربر مي گرفت. براي بردن عروس به خانه داماد، پيوسته از اسب استفاده مي شد. ابتدا بر روي زين اسب، جاجيم يا پارچه اي زيبا و خوش رنگ انداخته، گردن، يال و دهانه اسب را تزيين مي کردند و سپس عروس را در حالي که لباس سفيد عروسي بر تن و روي صورتش تور سفيدي انداخته شده بود بر اسب سوار مي کردند. براي آن که اين عروسي شگون داشته باشد و عروس صاحب پسر بچه اي شود، پشت سرِ عروس، پسر بچه اي هفت هشت ساله را مي نشاندند و اگر عروس از نشستن بر اسب واهمه مي نمود و هراس از افتادن داشت؛ پسربچه اي را که مي بايست در پشت سر عروس مي نشست، در جلوي عروس مي نشاندند تا عروس از وي بگيرد. يک نفر افسار اسب را مي گرفت و به آرامي تمام، عروس را به جانب منزل داماد هدايت مي کرد. پيشاپيش عروس و در فاصله ده بيست متري، يک نفر مِجمَر (آتشدان) به دست گرفته، اسفند و کُندُر دود مي کرد. اين طرف و آن طرف عروس و موازي با سرِ اسب، دو نفر با چراغ حباب دار دو فتيله اي روشن، راه مي رفتند. جلو اسبِ عروس نيز يک نفر آينه در دست داشت و هرچندگاه آن را مقابل ديدگان عروس قرار مي داد تا خود را در آن ببيند. گفتني آن که از هنگام خروج عروس از خانه ي پدرش تا ورود به خانه داماد، يکي از زنان، آينه بزرگي در دست مي گرفت و پا به پاي عروس حرکت مي کرد و هرچندگاه آن را مقابل ديدگان عروس قرار مي داد. حتي در هنگام سوار شدن و پياده شدن عروس از اسب نيز همان آينه را در مقابل ديدگانش قرار مي دادند. هنگامي که مي خواستند عروس را به خانه داماد ببرند، رسم اين بود که از خانه پدر عروس يواشکي چيزي برداشته آن را به خانه داماد مي بردند. از يکي دو ساعت پيش از رسيدن عروس، عده اي جلو منزل داماد چشم انتظار رسيدن عروس مي ماندند و هنگامي که عروس به جلو منزل داماد مي رسيد، قاليچه اي زير پايش انداخته و مادر داماد بر سرِ عروس يک روسري مي انداخت. در اين هنگام دو نفر دست عروس را گرفته به خانه داماد مي بردند و زن هاي ديگر پشت سرش راه مي افتادند. غالباً آوردن عروس به خانه داماد در اواخر شب اتفاق مي افتاد. با آمدن عروس به خانه داماد، ساز و آواز و شادماني به اوج خود مي رسيد و بخشي از يکي از ترانه هايي که خوانده مي شد چنين بود:

کوچـه تنگـه بلـه، عـروس بلنـده بله            دست به زلفاش نزنين، مرواري بنده بله

و نيز خوانده مي شد:

اين حياط و اون حياط، بپاشين نقل و نبات،  بر سرِ عروس و دوماد

بادا بادا مبارکبادا ايشاالله مبارکبـادا، بادا بادا مبارکبادا ايشاالله مبارکبادا

و نيز مي خواندند:    عروس خوشگله والله، بگين هزار ماشاالله

سرش تـوره سفيـده،  دلـش غـرق اميده      کسـي روشـو نديـده، بگين هزار ماشاالله

کشتي، چوب بازي، مطرب

ـ در برخي عروسي ها، جوانان اقدام به کشتي گيري مي نمودند.

ـ چوب بازي نيز يکي از سرگرمي هاي عروسي بود.

ـ خانواده داماد اگر از تمول خوبي برخوردار بود براي مراسم عروسي از تهران يک گروه مطرب که يکي دو زن رقصنده نيز در ميان آنان بود دعوت مي کرد. چون گروه مطرب برنامه خود را در ميان زن و مرد اجرا مي کرد لباس و حرکات آنان جلف و خارج از شئونات اجتماعي نبود. مطرب ها را غالباً از تهران (چهارراه مولوي، خيابان سيروس، گمرک و يا لاله زار) مي آوردند. مطرب هايي که دعوت مي شدند غالباً ده دوازده نفر بودند. عده اي عهده دار نوازندگي بودند و عده اي نيز تئاتر روحوضي اجرا مي کردند. وقتي به نوازنده اي شاباش داده مي شد، او با صداي بلند فرياد شاباش مي کشيد و مبلغ آن را نيز اعلام مي نمود تا ديگران نيز به شاباش دادن تشويق شوند.

بستن کمر عروس: پيش از آن که عروس را به خانه داماد ببرند، پدر عروس, پارچه اي را که قطعه اي نان و يا کوکه در آن قرار داده شده بود به کمر عروس مي بست تا بدين طريق، عروس خير و برکت را به خانه داماد ببرد.

سيني زير پا: رسم اين بود که در اولين شبي که عروس را به خانه داماد مي بردند, او را در نزديکي خانه داماد از اسب پياده مي کردند. پيش از آن که عروس پايش را از اسب به زمين بگذارد, دو سيني بزرگ مسي زير پاي او مي گذاردند تا پا بر روي آن ها بگذارد. يکي دو نفر نيز موظف بودند تا با هر گامي که عروس بر مي داشت, سيني زير پا را جا به جا کنند تا پاي عروس داخل سيني قرار گيرد و هنگامي که مي خواستند سيني را جابجا کنند، سيني را برداشته و آن را از بالاي سرِ عروس به جلوي پاي او مي گذاردند. بدين ترتيب, پاي عروس از هنگام پياده شدن از اسب تا هنگام ورود به خانه داماد روي سيني قرار مي گرفت. وقتي عروس به در خانه داماد مي رسيد، خانواده داماد از اين که عروس از زمان پياده شدن از اسب تا درِ خانه ي داماد پايش را روي زمين نگذارده بود به خود مي باليدند.

پاي انداز: پس از مراسم سيني زير پا, مراسم پاي انداز شکل مي گرفت و آن بدين صورت بود که با رسيدن عروس به خانه داماد, فرشي را زير پاي او ميگستراندند تا عروس پا بر روي آن بگذارد و مضمون آن اين بود که به خانه خود خوش آمدي. پس از آن که عروس پاي بر فرش ميگذارد, پدر و مادر داماد به اندازه وسع خانواده, هدايايي را به عروس ميدادند كه پاي انداز ناميده ميشد. از جمله: گاو, گوسفند, طلا, لباس و ... در مواردی نيز ليستي از هداياي خانواده داماد که در برگه اي نوشته شده بود به عروس تقديم ميگرديد.

پول اندازي: اين مراسم در شب عروسي انجام ميگرفت. وقتي عروس را به خانه داماد مي برد


مطالب مشابه :


آموزش ساخت گوی نباتی برای سفره عقد

تاج نقره راهنماي مراسم جهت تهیه گوی نبات به وسايل زير نياز مي مدل تاج و تور عروس;




راههای تاكسيدرمي يا روش خشك كردن جانوران taxidermy-ابزار و مواد مورد نياز براي تاكسيدرمي

فروش بذر انواع گل فروش,بذرگل ناز فروش,بذر گل آهار فروش,بذر گل تاج وسايل مورد نياز ساخت




آشنایی با شهر ملارد

ها و وسايل مورد نياز عقد را جاري مي ساخت، عروس را بر روي يکي از دو تشت تاج قرباني




صنایع دستی روستای قهی

ابزار مورد نياز از ديگر وسايل وابزار مورد نياز براي و سيد موسي تاج زاده هرندي




قاجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاریه

هايي روبرو مي‌ساخت. تاج‌السلطنه» دختر خود، خدم و حشم و وسايل مورد نياز به




برچسب :