ادامه بزرگداشت علامه طاباطبايي ره



مجری:بحث ما در جلسه قبل پیرامون ولایت رسید و کتاب رسالة الولایة که نگاه علامه است به موضوع ولایت علاوه بر رویکرد اجتماعی و سیاسی در حوزۀ معرفت شناسی بیشتر مطرح می شود. همانطور که علم حصولی را به علم نظری و بدیهی تقسیم می کند و ما برای رفع خطا می آئیم به بدیهی متوسل می شوییم در تفسیر المیزان با بحث بعضی از آیات می گوید ما در شهود هم شهود معصومانه داریم هم شهود غیر معصومانه. شهود معصومانه مشروط به خطا نیست و زلال است. به استناد آیه ( فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم مخلصین ) شیطان هر چه بخواهد جولان بدهد حتی به عالم خیال و عقل برود دیگر به مقام مخلصین نمی رسد و این مقام اهل بیت است. اینجاست که مطرح می کند ما اگر معرفت را از همین منبع زلال ولایت دریافت کنیم هیچ خطا و شبه ای ندارد و زیباتر اینکه ورود به این ساحت را همان عقل پاک از شائبه و منفی می داندو عقل خالی از شوائب می داند و شواهدی هم از ملاصدرا و ابن سینا می آورد.
دکتر دینانی: بله جنبه معرفت شناسی ولایت خیلی مهم است و اساسا" اسم ولایت به معنی معرفت است و سر خلقت و آفرینش ممکن است معرفت باشد.همه مفسرین از ابن عباس تا حاضر الا لیعبدون را لیعرفون دانسته اند.خداوند می گوید من آسمان و زمین و جن و انس را نیافریدم مگر برای رسیدن به معرفت.البته ظاهر آیه عبادت کردن است اما چرا مفسرین لیعبدون را لیعرفون تفسیر کرده اند؟ چون عبادت بدون معرفت عبادت نیست.آیا می توانیم تصور کنیم که چیزی عبادت باشد که دارای معرفت نیست.چیزی که قبل از آن معرفت نباشد یک صورتی بیش نیست و حتی صورتش هم عبادت نیست پس خدا می خواهد انسانها با عبادت معر فت پیدا کنند و اساس آفرینش معرفت است.حال معرفت به چه چیزی؟معرفت به حق و حقیقت. راه معرفت حق و رسیدن به حقیقت چیست؟یک راه است اگر اساس آفرینش معرفت حق است. خدا خودش خواست خودش را بشناسد وظهور خودش را ببیند و انسان هم او را بشناسد. خدا می خواهد خودش را در آینه خلق ببیند. خداوند دست به آفرینش زد تا جمال زیبای خود را ببیند(لا اله الا هو). مقصد اقصی و اساس آفرینش معرفت حق است و تنها راه آن به حسب آیات قرآن معرفت نفس است.انسان اگر خودش را نشناسد هرگز نمی تواند خدا را بشناسد.اگر شما تمام ذرات عالم را بشکافی و بشناسی اما خودت را نشناسی راه به معرفت حق نداری.من عرف نفسه فقد عرف ربه. بعضی می گویند این حدیث سندیت ندارد ما اگر فرض هم بکنیم که سندیت ندارد این کلام قدسی و قرانی است چون عکس نقیض یکی از آیات قران است و در بحث منطق اگر یک گزاره ای صادق باشد عکس نقیض آن به ضرورت صادق است.این حدیث هم عکس نقیض کسانی که خدا را نشناختند و فراموش کردند و خود را هم فراموش کردند (نسوالله فانساهم انفسهم ) این آیه عکس نقیض همان عرف نفسه...... است پس اگر سند هم نداشته باشد به اعتبار فرآن معتبر است.

 پس تنها راه شناخت حق شناخت نفس است که همه اولیا و انبیاء و ادیان الهی آن را گفته اند و سقراط هم که پدر فلاسفه است گفته خودت را بشناس.ارسطو انسان را تشبیه کرد به انسان ناطق اما سقراط گفت خودت را بشناس چون خود غیر از انسان است. تمام کتب آسمانی هم گفته اند خودت را بشناس.حال خود را چگونه باید شناخت؟خود را شناختن یعنی اینکه خود من باید شناسنده باشم و خود من باید شناخته شوم.پس باید خودم،خودم را بشناسم. بعضی فکر می کنند خود را شناختن این است که بدانم از چند سلول تشکیل شده و ساختار بدنی ام چگونه است ولی این اشتباه است چون خود را بشناس شناخت بدنی خود نیست بلکه یک خودی است که آن را نفس معنی می کنند.البته این شناختن هم بد نیست چون خلقت بدن انسان هم به اندازه خلقت یک مورچه هم عجیب و شگفت انگیز است اما شناختن این خود شناختن نفس است ونسه یعنی خودش.پس این خودت را بشناس شناخت بیولوژیکی و سلولی نیست یک خودی است که خود است و ما نفس تعریف می کنیم در فارسی خود است و در عربی نفس حالا این خود را چگونه باید شناخت؟ آیا این خود را با علم حصولی می توان شناخت؟یکی از فلاسفه غربی جمله ای گفته که نشان می دهد درست نفهمیده که شناختن نفس چیست.می  گوید اینکه سقراط گفته خودت را بشناس تحصیل حاصل است و محال است چون انسان جز خودش را نمی شناسد.انسان هرچه می شناسد خودش را می شناسد پس چه اصراری است که خود را بشناس.او توجه نکرده که همین که انسان بتواند بفهمد که خود را از طریق علم حصولی و صورت نمی تواند بشناسد این خود شناسی است. من هیچ صورتی از خودم ندارم.من هر صورتی از خودم تصور کنم آن صورت من است و خود من نیست.آیا صورت من ،من است یا صورت من است؟اگر من خودم را به تصویر آورم آن تصویر من است یا خود من است؟تصویر من غیر از من است.این من قابل دستیابی نیست با علم حصولی و اینجاست که از فلسفه به عرفان می رویم،از حصول به حضور می رویم،از اکتساب به شهود می رویم و به فطرت می رویم،یعنی باید به حضور برویم.آن من واقعی که من مطلق است و این من های دیگر تعینات آن من است. که من در هر لحظه یک من هستم. من،من ها هستم. هر منی در عین اینکه من است هر لحظه یک من است. من در طول عمرم هزاران من هستم.به قول مولانا :
زین دو هزاران من وما           ای عجبا من چه منم            عربده را گوش بده           دست منه بر دهنم


شناختن آن من شناختن حق تبارک و تعالی است از طریق حضور من،اگر کسی به من خود واقف شد وقوف است نه صورت تراشی دیگر نمی شود صورت نه اینکه صورتها مهم نباشند صورتها به جای خودشان مهم هستند اما باید از صورتها عبور کرد و از حصول به حضور رسید. این راه شناختن حق است و وقتی این شناختن حصول شود مقام انسان کامل است و انسان کامل همان مقام ولایت است و معرفتی است که خدا به آن اشاره کرد(ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون) ما نیافریدیم جن و انس را مگر برای عبادت.
مجری: حضرت علامه در ذیل آیه شهد الله انه لا الله الا هو نتیجه می گیرد علم ما به خدا مقدم بر علم ما به خود ماست و هر چیز دیگر است.
دکتر دینانی: علم ما به خدا موجب علم ما به خودمان می شود. اما باز این من هستم که علم به خدا پیدا می کنم. این من همین جا نکتۀ  عجیبی است کلمه من که همان خود باشد هم آینه است و هم حجاب. اگر من،من عنانیت و خودی خود را صرفنظر از حق ببینم این حجاب غیر قابل عبور است و حجابی است که از کوه ضخیم تر است و حجاب فرعونی است و ماندن در ورای این حجاب ضخیم است تا ابد اگر که من منهای حق را ببیند.اما آگر این من آیینه است و در آیینه جز حق دیده نمی شود بنابراین من با دیدن حق در آئینه خودم حق را می بینم
آئینه ای رنگ تو عکس کسی است               تو ز همه رنگ جدا بوده ای


 یعنی آنقدر صافی که مرآتی( مرآتی=آیینه ای) و اگر صاف صاف باشی از هر چیزی غیر از حق،فقط حق در تو دیده می شود.حافظ  می گوید:مردم دیده ما غیر تو را ناظر نیست.
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود                  رخ تو در نظرم اینچنین خوشش آراست


یعنی وقتی که من آئینه باشم و من من وقتی پاک باشد از غیر خدا،فقط حق را نشان می دهد.من آینه ای فقط حق را نشان می دهد اما منی که زنگار گرفته و به غیر از حق مشغول است،حجابی است که غیر قابل عبور است.
با تو دیوار است و با ایشان در است                            با تو سنگ و با عزیزان گوهر است


یعنی دل آدم و خود آدم برای بعضی ها دیوار فولادی است و برای بعضی در است. در اگر قفل باشد مثل دیوار است اما اگر بتوانم قفل را باز کنم از در عبورمی کنم. خود اگر عنانیت نداشته باشد دیوار نیست و در است و از آن عبور می کنی اما اگر عنانیت و اشتغال به غیر حق داشته باشد دیوار فولادی و غیر قابل عبور است.پس کلمه من بسیار ظریف است.مخ عرفان اینجاست که معرفت خود باید درست شود. حضرت علی (ع) می گوید:اگر عارف خودش را شناخت حق را هم شناخته و اگر خودش را نشناخت حق را نشناخته است. پس اینجاست که من فرعونی و من حلاجی تفاوت پیدا می کنند. یک من فرعون گفت انا ربکم  و حلاج هم گفت انا ربکم اما این دو از زمین تا آسمان با هم فرق دارند.از فرعون یک حجاب ضخیم ابدی است ولی از حلاج برداشتن حجاب است.
گفت منصوری انا الحق و برست             گفت فرعونی انا الحق،گشت پست


پس عنانیت ظریف است هم می تواند حجابی ضخیم باشد و هم می تواند راه عبور ما به معرفت باشد
مجری:حضرت علامه طباطبائی در تبیین جایگاه وحی و ولایت است که تکمیل ضرورت وحی را مطرح می کند و به بیان ابن سینا اشاره می کند که ضرورت وحی و نبوت را در مقامات عارفین قرار داده. ملاصدرا هم اشاره می کند که خودآگاهی از طریق صور ادراکی حاصل نمی شود. ایشان می فرماید ادراک همه بشر به وجه بسیط نسبت به خدا فطری است اما وقتی به این دنیا می آیند به همین ادراکشان ادراک ندارند به جز اولیاالله.
 دکتر دینانی:اینجا بحث دریاوار است.انسان یک معرفت فطری به ذات حق دارد و یک معرفت نسبت به معرفت دارد.اگر بدانی معرفت فطری را علم به علم می گویند و معرفت کامل است و اگر نداند خوب کفایت نمی کند.صدرالمتالهین معرفت به ذات حق را علم بسیط نامیده و می گوید که این علم خیلی مهم نیست چون انسان و همه موجودات علم بسیط دارند ولی مدار تکلیف انسانها علم مرکب است.انبیا که آمده اند اصلا بشر را به علم بسیط دعوت نکرده اند بلکه به علم مرکب دعوت کرده اند. یعنی این که بدانی که می دانی حق را. بحث فطرت حق را می داند ولی بدانی که می دانی حق را.(و ان من شیء الاسبحه به حمده و لا تفقهون)همه موجودات تسبیح حق می کنند اما شما نمی دانید. یکی از عارفان طبق قرائت هفت گانه به این نحو قرائت کرده است:و ان من شیء الا سبحه به حمده و لا یفقهون، که هر دو هم می تواند درست باشد. همه موجودات تسبیح حق می کنند ولی خودشان تسبیح خود را نمی دانند. یعنی علم به علم ندارند(اشاره به علم مرکب)یعنی تسبیح فطری دارند ولی علم دوم یعنی علم مرکب را ندارند .این علم به علم،مختص انبیاو عرفا است و انسانهای کامل. پس باید بدانند که می دانند حق را، در مقابل این که می دانند که حق را می دانند یک جهل بسیط است که می دانند اما نمی دانند که می دانند و از این قوی تر این است که کسی نداند و نداند که نداند.همانطور که جهل مرکب داریم علم مرکب هم داریم .علم مرکب حق را می داند و می داند که می داند. جهل بسیط این است که حق را می داند اما نمی داند که  می داند.  جهل مرکب نمی داند و نمی داند که نمی داند. کسی که جهل مرکب را مبتلاست بیماری ای دارد که شفاپذیر نیست.هرکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب عبدالدهر بماند. حضرت مسیح کور مادر زاد و مجنون را شفا داد اما از کور باطن و مجنون باطن به صحرا گریخت. گفتند یا نبی الله تو که کور مادر زاد را شفا دادی این کور باطن را هم شفا بده و این جاهل را رفع جهل کن فرمود آن بلا بود این ابتلا یعنی این شدنی نیست مولوی می گوید:


عاقل ار فحشم دهد من راضیم        چونکه فیضی دارد از فیاضیت
جاهل ار حلوا نهد اندر لبم                من از آن حلوای او اندر تبم


جهل مرکب از این جهل حاصل می شود و قابل درمان نیست که انسان خودخواه است و چون نمی داند،نمی خواهد هم قبول کند بداند که نمی داند و این انسان شرح صدر ندارد،موضع می گیرد و در این جهل می ماند اما اگر خودش را رها کند و شرح صدر داشته باشد نداشتن بسیط اشکالی ندارد چون قابل رفع است اما خطر آنجاست که انسان نمی داند و نمی خواهد بپذیرد که نمی داند.
مجری: استاد پس به این ترتیب جایگاه اولیاءالله و انسان کامل علم به علم است که ملاصدرا به آن می گوید ادراک مرکب یا همان علم مرکب. خوب در همین مورد حضرت علامه در تفسیرالمیزان می گوید:حدیثی از امام صادق روایت است که می گوید کسی که به طریق ولایت پافشارد ما به او آب حیات می دهیم.    می گوید کسی که باید تفسیر قرآن بنویسد که  یک بهره ای از منبع ولایت داشته باشد و این نکته مهمی است چون اینها برکت الله هستند و شیفتگی عجیبی به اهل بیت دراند.آیا می شود نتسجه گرفت که اصلا معرفت فلسفی و عرفانی و همه معرفتها بدون این حلقه درست نیست یعنی هر که در این حلقه نیست ابتر است؟


دکتر دینانی: خوب در این زمینه روایات زیاد است فقها می گویند چون آیات بر نبی اکرم نازل شده است پس اهل بیت بهتر می دانند تفسیر آنها را، قرآن یک ظاهر دارد و یک باطن. ظاهر قرآن را هر کسی که زبان صرف و نحو عربی بداند می فهمد ولی قرآن یک باطنی دارد که این باطن،باطنی دیگر دارد و آن هم باطنی دیگر،تا هفتاد باطن و تازه آن هم کنایه از کثرت است که شاید حد یعرف نداشته باشد و تا مقام ذات که مافوق اسماء و صفات است می رسد. راه بردن به باطن قرآن کار همه کس نیست ظاهر قرآن حجت است و فقها و علمای ما هم ظاهر قرآن را حجت می دانند آن را باور دارند و همه مردم می فهمند و استدلال می کنند اما آنچه که حضرت علامه به آن تمسک می کند باطن است که هر کسی نمی فهمد جز اولیاءالله و کسانی که بر این حلقه وصل اند به عبارت جامع تر کسی که اهل باطن است به باطن می رسد و کسی که اهل ظاهر است به باطن راهی ندارد.انسانها می توانند باطن داشته باشند اما بیدار و روشن شدن باطن مهم است.اگر باطن انسان و باطن باطن او و هر مرتبه ای از باطن انسان که بیدار و روشن شود به همان اندازه به باطن قرآن کریم راه می یابد و این ولایت هم که مطرح است یعنی باطن.ولایت یعنی باطن و باطن شریعت تا برود به حقیقت لوایح.هرچه به باطن نزدیک شوی به معانی قرآن نزدیکتری و اگر کسی اهل باطن نیست همین طور که همه عرفا و علامه گفته اند نصیبی از قرآن جز ظاهرش ندارد و اگر کافر است که اصلا نصیبی ندارد.مسلمان ظاهری به ظاهر قرآن و مسلمان باطنی به باطن قرآن توجه می کند. باطن قران لایتناهی است.


حرف قرآن را مبین که ظاهر است       زیر ظاهر باطنی هم قاهر است
زیر آن باطن بود بطنی دگر            خیره گردد اندر آن فهم و نظر

 
مجری: استاد خاطره ای از استاد مطهری است که ایشان در آثار مکتوبش و سخنرانیهایش هر موقع اسم حضرت علامه را می گوید می فرمود روحی فدا می پرسند که این ارادت به خاطر چیست؟ می گویند که ارادت من به ایشان نه به خاطر این است که فیلسوف و مفسر است ارادت من به ایشان به خاطر این است که حضرت علامه  دلباخته اهل بیت است و هرچه دارد از ولایت و اهل بیت گرفته است و ارادت وتوسلات عجیبی داشته و البته که توسلش توسل یک انسان معمولی نیست و از اینجا می خواهیم رجوع کنیم به بحث شفاعت که حتی خودی ها در آن خدشه می کنند و مورد شک و تردید است و می گوید انسان می تواند مستقیم در ارتباط با خدا باشد و مطرح کردن شفاعت را شرک می دانند و امروز نگاه علامه در بحث شفاعت و توسل چه کمکی به ما می کند؟
دکتر دینانی: کسانی که این حرفها را می زنند معنی شفاعت را نفهمیده اند.کسانی که اهل ظاهرند و فکر می کنند که راه خدا نزدیکی فکر و حصولی و تصور است در حالیکه راه خداوند باطن است و آن باطن هم باطن دارد و هر کسی نمی تواند به باطن و این راه برود و اگر هم برود مراتب دارد این باطن. کسانی هستنداز اولیاءالله که این مراتب را تا به آخر رفته اند و به مقام قاب قوسین او ادنی رسیده اند.قاب قوسین یعنی دو قاب نزول و صعود. در این دو قوس دایره هستی کامل می شود و ما فوق هستی چیزی نداریم.او ادنی( راجع به پیامبر است) ینی از دو قوس نزول و صعود هم نزدکتر و بالاتر یعنی تا آنجا که امکان رفتن به باطن بوده رفته و اصلا"معراج توسل و ظهور سیر باطنی حضرت ختمی مرتبت است. نمی گوییم که در ظاهر نبوده بلکه بیشتر در باطن بوده این راه را همه کس نتوانسته است برود،اگر اهل ظاهر باشدآنچه که در ذهن خودش از خدا تصور کرده است و اگر هم به باطن رفته همه مراحل را که نتوانسته برود تا یک مرحله مشخصی را رفته چون باطن مراتب دارد.
شفاعت از کلمه شفع یعنی وصل و زوجیت است.شفع شدن یعنی چیزی به چیزی پیوند شدن و اتصال. شفع و شفاعت یعنی انسانی که در راه سیر وسلوک و باطن در پیشروی است به آن انسانی که این مراتب را تا آخر رفته وصل می شود و وقتی وصل شد راهش آسان می شود و اگر وصل نشد نمی تواند برود و شفاعت این است نه به اصطلاح ظاهری و عام ریش گرو گذاشتن و این معنی ندارد. معنی شفاعت به باطن مربوط است یعنی اتصال پیدا کنیم به ذیل اولیاالله یعنی کسانی که این راه را تا آخر رفته اند چون در کمال بلوغ هستند.حضرت ختمی مرتبت تا مقام او ادنی رفته است،جایی رفته است که هنوز جبرئیل نتوانسته برود و گفته رو رو من حریف تو نیم،اگر یک بند انگشت دیگر بیایم بالهایم می سوزد اما تا هر جا حضرت ختمی مرتبت رفت نور حضرت علی (ع) با او بود.آنجا حضرت را دیده و شفاعت این است یعنی وصل شدن و رفتن.


مطالب مشابه :


سخنرانی دکتر دینانی در همایش «فلسفه و راه زندگی»

شادروان‌ علامه‌‌ طباطبایی‌ و شادروان‌ آیت‌ الله‌ سید ابوالحسن‌ رفیعی زیتون




سوالات فصل چهارم علوم زیستی :تغذیه

محمد حسن رفیعی سایت دبیرستان استعدادهای درخشان علامه حلی روغن ذرت و روغن زیتون.




متن برنامه معرفت - تفسیر غزل اول حافظ

شادروان‌ علامه‌‌ طباطبایی‌ و شادروان‌ آیت‌ الله‌ سید ابوالحسن‌ رفیعی زیتون




ديناني فلسفه را به نسل امروز منتقل كرد..

شادروان‌ علامه‌‌ طباطبایی‌ و شادروان‌ آیت‌ الله‌ سید ابوالحسن‌ رفیعی زیتون




بمناسبت بزرگداشت علامه طباطبایی ره

بمناسبت بزرگداشت علامه آیت‌ الله‌ سید ابوالحسن‌ رفیعی‌ قزوینی زیتون آسمانی. هستی




توضیحی پیرامون کلاس آزاد استاد دینانی

بزرگترین‌ استادان‌ او در زمینه‌‌ معقول‌ شادروان‌ علامه زیتون آسمانی. هستی سایت




23 هنرجوی ساوه به مسابقات فنی و حرفه ای كشور راه یافتند

وب سایت رسمی علامه عسکری بازرگانی،‌ 'سجاد رفیعی' در رشته سرامیك سازی و 'مهسا




هنر گوش دادن - با توجه به دیدگاه دکتر ابراهیمی دینانی

شادروان‌ علامه‌‌ طباطبایی‌ و شادروان‌ آیت‌ الله‌ سید ابوالحسن‌ رفیعی زیتون




ادامه بزرگداشت علامه طاباطبايي ره

ادامه بزرگداشت علامه آیت‌ الله‌ سید ابوالحسن‌ رفیعی‌ قزوینی زیتون آسمانی. هستی




روایت زندگی دکتر دینانی در مستند "فیلسوف از نمای نزدیک"

شادروان‌ علامه‌‌ طباطبایی‌ و شادروان‌ آیت‌ الله‌ سید ابوالحسن‌ رفیعی زیتون




برچسب :