دانلود رمان اتوبوس برای موبایل

  • دانلود رمان برای موبایل

    دانلود رمان برای موبایل

      هرگز رهایم نکن /یاسمین کاربر انجمن نودهشتیا هستی من / رضوان جوزانی ننه سرما / ماندا معین یاس کبود / زهرا ناظمی زاده  



  • دانلود رمانهای یک لحظه روی پل،بازی عشق،کفشهای غمگین عشق،درامتداد حسرت،اتوبوس آبی,نسل عاشقان از ر.اعت

    دانلود رمانهای یک لحظه روی پل،بازی عشق،کفشهای غمگین عشق،درامتداد حسرت،اتوبوس آبی,نسل عاشقان از ر.اعت

    دانلود رایگان کتاب رمان عاشقانه رمانهای یک لحظه روی پل ، بازی عشق ، کفشهای غمگین عشق ، در امتداد حسرت ، اتوبوس آبی و رمان نسل عاشقان از ر.اعتمادی در کتابخانه الکترونیکی یاسبخشی از کتاب یک لحظه روی پل از ر.اعتمادی : هر چی که اسمش باشه مهم نیست تورج! من خیلی احساس پاکی میکنم،آنقدر تو را دوست دارم که حس میکنم پاکترین و شفاف ترین موجود روی زمینم،دلم میخواهد هیچوقت بکسی دروغ نگم ..... تورج پکی به سیگارش زد و گفت ؟ پس من باید آدم خیلی خوشبختی باشم که تو را پیدا کردم ! ... شاید این خواست خدا بوده ، شاید میخواد جبران ظلمی که در حق من شده بشه !.... کلمات مثل خمیر در دهان من و تورج در هم آمیخت ، ...... نام کتاب نویسنده موضوع حجم صفحه یک لحظه روی پل -- بخش 1 ر .اعتمادی رمان ایرانی 2.85 MB 51 یک لحظه روی پل -- بخش 2 ر .اعتمادی رمان ایرانی 3.27 MB 52 یک لحظه روی پل -- بخش 3 ر .اعتمادی رمان ایرانی 3.29 MB 51 یک لحظه روی پل -- بخش 4 ر .اعتمادی رمان ایرانی 2.66  MB 43   نام کتاب نویسنده موضوع حجم صفحه بازی عشق ر. اعتمادی رمان  1.00 MB ۲۴۳ کفشهای غمگین عشق ر. اعتمادی رمان 888 KB 129 در امتداد حسرت ر. اعتمادی رمان  2.76 MB 667 نسل عاشقان ر. اعتمادی رمان 5.32 MB ۳۷۷     نام کتاب نویسنده موضوع حجم صفحه اتوبوس آبی قسمت اول ر. اعتمادی رمان  1.41 MB 101 اتوبوس آبی قسمت دوم ر. اعتمادی رمان 1.37 MB 103 اتوبوس آبی قسمت سوم ر. اعتمادی رمان  2.27 MB 149 اتوبوس آبی قسمت چهارم ر. اعتمادی رمان 3.74 MB 52 اتوبوس آبی قسمت پنجم ر. اعتمادی رمان 3.40 MB 52 اتوبوس آبی قسمت ششم ر. اعتمادی رمان 5.52 MB 87   دانلود در ادامه مطلب شنبه، 9 مهر ماه، 1390 بازدید: 5835

  • اتوبوس

    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آه بدری ، نمی دانی ترسیم گذشته و دنیایی که تو در آن نقشی نداشته ای ، اما بوده و اتفاق افتاده چقدر شگفت انگیز است . من لحظه به لحظه زندگی مادر را می بینم و به روحیات کودکی تا جوانی او پی می برم و حس می کنم که ھمراه مادر در چھار راه آبسردار بزرگ می شوم . خانه ای بزرگ و قدیمی با دو حیاط بیرونی و اندرونی . و پدر بزرگ را می بینم که در حجره نشسته و مردی که نمی دانم اسمش چیست میرزای پدر بزرگ است و دو جوان رشید و زیبا که در حیاط بیرونی با مادرشان زندگی می کنند و ھر دوی آنھا دل به دختری داده اند که از کودکی با او بزرگ شده اند . و پدر بزرگ ، برادر بزرگتر را که ھمسن پسرش می باشد ، بیشتر دوست دارد ، چرا که پر جنب و جوش است و یک لحظه بی کار نمی ماند . او وقتی به شکار می رود شکارش را تقدیم پدر بزرگ می کند تا ھر چه بیشتر در قلب او جای گیرد . پولھایش را ھم نزد او نگه می دارد تا روزی به کار تجارت مشغول شود . و این مرد بعد ھا پدر ما می شود . مردی فعال که خوب می داند از زندگی چه می خواھد و آن دیگری مسافر شھر رویا که فقط خوب حرف می زند و خواسته ھایش در تصویر ھای رویایی اش شکل می گیرند و جامه حقیقت نمیپوشند . مردی کند که احتیاج به حمایت دارد تا قوه رابه فعل در آورد و کسی دست حمایت برایش بلند نمی کند . و مادر بزرگ نیز پسر ارشدش را بر پسر کوچکتر ترجیح می دھد و او را حامی و حمایت کننده خود می داند . تمام برگھا به سود پسر بزرگتر است و این یکه تاز میدان می داند که حریفانش ناتوان ھستند و شانس پیروزی ندارند . پس چرا خود را عقب بکشد و قلب دختر یکی یکدانه را به سود خود نرم نکند ؟ پدر بزرگ دامادی می خواست که آینده ای روشن و صاف برای دخترش فراھم کند و این کار فقط در توان پدر بود . و عمو که تنھا مانده است دلش را به یک قول خوش می کند و حرکت دیگران را ندیده می گیرد. او می رود تا یک قطعه زمین در سرزمینی جادویی پیدا کند . و این کار با تانی صورت می گیرد ، غافل از آن که دیگری زود تر حرکت می کند ، و زود تر به مقصد می رسد . و حالا با ھمان ایده و ھمان تصورات شیرین جوانی ، به دنبال سعادتی می گردد که از دست داده است . عمو ھیچ گاه مادر را متھم به بیوفایی نمی کند و از او نجشی به دل ندارد . شاید خوب می داند که سعادت به دست نیامده ، به دلیل اھمال خودش بوده است . و این واقعیت را می داند و از آن فرار نمی کند . اما پوزخند ھایش گیجم می کند و این تصور را به من می دھد که در ورای چیز ھایی که از او می دانم ، حقایقی دیگر نھفته است که از آن بی خبرم. . . "آن که شب را برای رسیدن به آینده ای روشن انتخاب میکند ، خواب را فراموش خواھد کرد . و آن که روز را بر می ...

  • دانلود کتاب هایی از از ر.اعتمادی

    دانلود کتاب هایی از از ر.اعتمادی نام کتاب نویسنده موضوع حجم دریافت فایلیک لحظه روی پل -- بخش 1 ر .اعتمادی رمان ایرانی 2.85 MB دانلودیک لحظه روی پل -- بخش 2 ر .اعتمادی رمان ایرانی 3.27 MB دانلودیک لحظه روی پل -- بخش 3 ر .اعتمادی رمان ایرانی 3.29 MB دانلودیک لحظه روی پل -- بخش 4 ر .اعتمادی رمان ایرانی 2.66  MB دانلود

  • رمان همسفر من - 3

    با وحشت به او که پتو را از روی من کنار زد نگاه کردم.... چشمانم از بهت باز مانده بود ....بدنم به شدت می لرزید و نمی دانستم باید چه پاسخی به آن نگاه سیاه جدی که برق خشم و نفرت سنگینش کرده بود بدهم .. به خودم لعنت فرستادم ... فکر نمی کردم اینقدر زود متوجه حضورم در کابین کامیونش بشود ....صندلی اش را ترک کرده بود ... رو به رویم روی زانو هایش نشسته بود وبه سویم مایل شده بود و نگاه مبهوتش را به من دوخته بود و نگاه پریشان ِ من اسیر ِ نگاهش بودبه معنای واقعی کلمه لال شده بودم .... اگه حرف می زدم از صدایم می فهمید که دخترم ...کم کم اخم عمیقی جایش را به تعجب داد : تو کی هستی ؟ اینجا چیکار می کنی ؟چه جوابی باید می دادم ؟ سرم را پایین انداختم . فریاد ِ پر از خشمش مرا در خود مچاله کرد : پرسیدم اینجا چه غلطی می کنی ؟هیچ را ه فراری نداشتم راهم را کاملا سد کرده بود و چون یک بازجو منتظر بود پاسخی به سوالش بدهم . با صدایی که به زحمت شنیده می شد گفتم : مـُ ...مـُ...مسافرم... اَ...اَز اتوبوس ... جاموندم.... نگاه مشکوکش را از صورتم نمی گرفت : کجا سوار شدی ؟ ــ نزدیکای .... شیراز...او...اون رستورانه... هنوز در نگاهش خشم موج می زد : گمشو پایین . لحنش آنقدر قاطع بود که بی اراده برای پیاده شدن به خودم حرکتی دهم ... پتو را کامل پس زدم و او خودش را کنار کشید .بی حرف خودم را روی صندلی سمت ِ شاگرد کشیدم و در حال ِ پیاده شدن بودم که گفت : شانس آوردی عجله دارم ... وگرنه تحویلِ پلبس می دادمت بی سر و پا ... بد تر از این هم که می گفت حق داشت . به تردید افتادم که خواهش کنم مرا با خودش به شهری دوردست ببرد ... تردیدم را که دید پشت شانه ام کوبید : استخاره می کنی ؟ گفتم عجله دارم گمشو بیرون ... پرتم کرد پایین و دررا بست .آنقدر محکم به زمین خوردم که کف دستم زخم شد ... از درد و سوزش اشکی در چشمم حلقه زد ... بلند شدم به او که کامیون را راه انداخت نگاه کردم ... کم کم دور گرفت و کمتر از چند دقیقه در نظرم اندازه ی قوطی کبریت شد ....نگاهی به کف دستم انداختم ، سوزشش اذیتم می کرد...نفس عمیقی کشیدم : حالا باید چیکار کنم ؟ اصلا کجا هستم ؟ عجب غلطی کردم ... یعنی باید برگردم و بازم آقام.... جز ماشینهای عبوری که با سرعت می گذشتند چیزی در آن بیابان برهوت به چشم نمی آمد .... پیاده به راه افتادم .... نمی دانستم به کجا خواهم رسید ...حدودا ده دقیقه ای بود که راه می رفتم که صدای کشیده شدن چرخهایی را بر سطح جاده شنیدم ... نگاهی از روی شانه به عقب انداختم و از دیدن ِ همان اسکانیای سرمه ای تعجب کردم ،چرا برگشته ؟ ! این سوال را از خودم پرسیدم و بی اراده ایستادم . راننده به سرعت پیاده شد و با گامهایی بلند به سویم آمد .ــ یا خدا ... چرا اینجوری نگام ...

  • دانلودرمان همخونه(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    دانلودرمان همخونه(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    نویسنده:مریم ریاحی قسمتی از این رمان زیبا: دررابازكردو ازخانه بيرون آمد.پسر همسايه ي روبه رو كه يلدا نامش رامزاحم (پشت شيشه) گذاشته بود، آماده و سرحال گويي منتظر يلدا بود، لبخندي زد و سلامي زير لب داد. يلدا بي توجه به او راه افتاد، پسرك هم ! تا ايستگاه اتوبوس راه چنداني نبود. يلدا به نرمي روي نيمكت سرد سايه بان دار ايستگاه نشست. ايستگاه تقريباً خلوت بود پسر جوان نزديك يلدا ايستاد و تا آمدن اتوبوستمام تلاشش را براي باز كردن باب آشنايي به كار بست اما تلاشش بي حاصل ماند و ناگزير از ادامه مقاومت كنار يلدا باقي ماند. يلدا سربرگرداند تا او را اصلاً نبيند. پسرك دست بردار نبود. با آرنج به پهلوي يلدا زد. يلدا خشمگين روي چرخاندو گفت: " چه كار مي كني بي شعور؟! " - اِ، اِ، مؤدب باش دختر! مزاحمم؟! حالت و صدايش براي يلدا چندش آور بود، يلدا گفت:" مطمئن باش كه هستي!! " -اگه مزاحمم، برم! -ترديد نكن، پاشو گمشو!      ببين، خيلي بي ادبي ها ! ( باز حالت نرمي و لبخند  به خود گرفت و ادامه داد) من همسايه تون هستم ! اسمم « پژمان» خواهرزاده ي اشرف خانم هستم، همسايه تون! مي تونم اسم شما را بدونم؟! يلدا كه فهميد حرف زدن و جواب دادن به او بي نتيجه است از جا برخاست و كنار خيابان ايستاد. چند نفري به صف منتظران اتوبوس اضافه شدند. پسرك بي توجه به رفتار يلدا به دنبالش آمد و كنارش ايستاد و ادامه داد: " من بچه ي تهران نيستم! دانشگاه قبول شدم ، اومدم تهران پيش خاله ام. قصدم مزاحمت نيست. خيلي ازت خوشم اومده. مي خواستم بيشتر باهات آشنا بشم. حالا اين شماره رو ازم بگيري ديگه مي رم، چون كلاس دارم و ديرم شده! " يلدا در دل به سادگي و سماجت پسرك مي خنديدو هم چنان پشت به او ايستاده بود. پسرك جايش را عوض كرد و روبه روي يلدا قرار گرفت و كاغذي را كه در دست پنهان كرده بود، آهسته پيش آورد و گفت:‌ " تو رو خدا بگيرش...!" يلدا كلافه شده بود و چند قدم عقب تر ايستاد. از اين كه ديگران متوجه حركات پسرك بشوند، خجالت مي كشيد. اخم ها را درهم كشيده بود و عصباني ايستاده بود. صداي بوق اتومبيلي توجه او را به خود جلب كرد. اتومبيل برايش آشنا بود، گفت : " واي خدايا، اتومبيل كامبيزه." وانمود كرد او را نديده است. از پسرك فاصله گرفت. اتوبوس در حال نزديك شدن بود. پسرك به دنبال يلدا رفت و باز نزديك شد و كاغذ را جلو آورد وگفت: " تا نگيريش، نمي رم..." نگاه يلدا اتومبيل سفيد رنگ آشنايي را غافلگير كرد. تمام حواسش به اتومبيل كامبيز بود كه جلوتر از ايستگاه متوقف شده بود. با آمدن اتوبوس يلدا بدون درنگ خود را در داخل اتوبوس انداخت. پسرك نيز سوار شد. يلدا حرص مي خورد و بيرون را نگاه مي كرد. سمت راستش كامبيز ...

  • قیمت بلیط اتوبوس های بین شهری از مبدا تهران (جدول)

    مبدا مقصد درجه یک (تومان) VIP (تومان) تهران اراک 8500 14000 تهران اردبیل 18500 31000 تهران اهواز 24000 40000 تهران ارومیه 20000 34000 تهران اصفهان 11500 19000 تهران ایلام 20000 34000 تهران بروجرد 18500 32500 تهران بندرعباس 31000 52000 تهران بوشهر 30000 50000 تهران بیرجند 28000 47000 تهران تبریز 16000 27000 تهران خرم آباد 15000 25000 تهران رشت 10000 17000 تهران زاهدان 30000 50000 تهران زنجان 8500 14000 تهران ساری 9500 17000 تهران سنندج 16000 26500 تهران سمنان 8500 14000 تهران شهرکرد 14000 23500 تهران شیراز 23500 39500 تهران قم 4000 - تهران قزوین 4000 7000 تهران کرمان 24000 40000 تهران کرمانشاه 16000 26500 تهران گرگان 12500 23000 تهران مشهد 23500 39500 تهران همدان 11500 19000 تهران یاسوج 24000 40000 تهران یزد 17000 28500نویسنده:Admineگرد آوری: Hamidtel me:[email protected]