دانلود رمان عملیات

  • دانلود رمان عملیات عاشقانه

    دانلود رمان عملیات عاشقانه

      دانلودرمان عملیات عاشقانه برای موبایل(جاوا،اندروید،ایفون)،pdf،تبلت،ایپد دانلود عملیات عاشقانه برای موبایل(جاوا،اندروید،ایفون)،پی دی اف،تبلت،ایپد نوشته سرمه کاربر انجمن نودهشتیا ژانر: عشقی پلیسی سعی کردم طنز هم داشته باشه خلاصه : یک دختر داریم شیطونه شوخ شلووووغ اما به موقعش حسابی مغرور یک پسر داریم سرگرد مغرور اما دلش شیطنت میخواد ادمه بلاخره این دو تا میخوان با هم یک پرونده مهم رو حل کنن در کنار این پرونده چی میشه خدا میدونه…پایان خوش دانلودرمان عملیات عاشقانه برای موبایل(جاوا،اندروید،ایفون)،pdf،تبلت،ایپد  jar مستقیم ۴۵۱ صفحه jar مستقیم آپلود بهترین jar غیر مستقیم pdf مستقیم ۱۲۹ صفحه pdf مستقیم زیپ apkمستقیم»اندروید،تبلت epubمستقیم»ایپد،ایفون منبع دانلود::نگاه دانلود منبع رمان  : عملیات عاشقانه | سرمه کاربر انجمن نودهشتیا مطالب زیر هم میتونه براتون جالب باشه دانلود رمان شرط می بندی ؟ جاوا،اندروید،ایفون،pdf،تبلت دانلود رمان فقط در چند ثانیه جاوا،اندروید،ایفون،pdf،تبلت دانلود رمان پریای من جاوا،اندروید،ایفون،pdf،تبلت دانلود رمان هرگز به احساسم شلیک نکن (جلد دوم ) دانلود رمان دنیا را به پایت خواهم ریخت لينک هاي دانلود رمز فايل : www.negahdl.com    



  • رمان عملیات عاشقانه - 1

    یا خدا این صدای جیغ از کجا میاد. درجا میشینم نگاهمیکنم به دور و ورم انگار از تو تخت منه صدا. اوپـــــــــــس این که صدای زنگگوشیمه از عسلی کنار تخت برش می دارم و نگاش میکنم. ساعت 7 چه زود صبح شدا من هنوزخوابم میاد . با یک نگاه غمگین از تخت خوابم دل میکنم و خودمو جلوی آینه نگاه میکنمعادتمه مبخوام انقد خودمو نگاه کنم تا یاد بگیرم مثل آدم بخوابم که صب مثل اینآنگولایی ها بیدار نشم. وای که چقد من حرف زدم...خود درگیری دارم دیگه .صورتموشستم و مسواک زدم خوب حالا وقت حاضر شدنه می پرسین کجا؟(به شما چه؟) شرکت سرکاربدبختی تو این وضعیت که انتظار ندارین ول بچرخم خوب اول ضد آفتاب میزنم بعدفرمژه(آخه مژه هام فر نیست فقط از این درازای بی خاصیت) ریمل و مداد چشم یک رژصورتی خفن موهامو جل(ژل) میزنم و می بندمشون چتریهامو درس میکنم حله بریم سراغ لباسیک مانتوی آبی روشن یک شلوار مشکی لوله یک دونه از این مقنعه شکلکی ها با یک کفشپاشنه 3 سانتی.از پله ها سر میخورم میام پایین وایـــــــــــــی مامانم باچاقو وایساده جلو پله ها(یا امام زاده بیژن تک چرخ باز) جاقو دیگه واسه چیه قیافمومثل گربه شرک کردم که نکنه اون چاقو رو بکنه تو شکمم.سلام مامانقشنگممامان-زهرمار...تو دوباره مثل الاغ از اون بالا سر خوردی و مثل گوریلانگوری سروصدا راه انداختی(من ممنونم از این همه توجه)-(مامان ترو خدا اینقدرشرمنده نکن منو) این چاقو چیه دستت؟-خیر سرم اگه تو بذاری داشتم صبونه میخوردم-ببخشید خب فدات شم به منم یه لقمه می دی دیرمه برم-وایسا برات بیارم آخرتو خودتو میکشی انقد هیچی نمیخورینگام به آینه بزرگ راهرو میفته یک دختر لاغرتوی یک مانتوی آبی یک دوران من اصلا لاغر نبودم اتفاقا خیلیم تپل بودم تا سال سومدبیرستان دیدم اینطوری پیش بره دیگه از دروازه اصلی خونه تو نمیام به همین خاطرعزممو جذب کردم و شروع کردم لاغر کردن چهار ماه تمام ب جای غذا عناب میخوردم شدهبودم یک بز تمام معنا ولی خب نتیجش خوب بود.مامان لقمه به دست با یک لیوان آبپرتقال میاد سمتم-دستت طلا مهنازی بووس-صد دفعه اینم صدو یک دفعه مهناز نهمامانبرمیگردم با دستم براش بوس میفرستم . با دو پله های حیاط رو میام پایین کهسکندری میخورم و نزدیکه با مخ بیام پایین مرگ مغزی شم(دور از جونم). سوییچمو درمیارم و Genesisخوشکل قرمزمو سوار میشم.با یه تکاف از خونه میزنم بیرونخوبهرییس شرکتم وگرنه تا حالا صد بار اخراج شده بودم همچین میگم شرکت هرکس ندونه فکمیکنه بیل گیتسم. فقط یه شرکت واردات صادرات قطعات کامپیوتره دیگه والا اوه راستییادم رفت خودمو براتون معرفی کنم من مهیاس سلیمی هستم.از یه خانوادهمتمول(تقریبا) یه داداش بزرگتر ...

  • رمان عملیات عاشقانه - 3

    یهو واستاد من میدوم و اون پشت سرم داد میزنه -زندت نمیذارم دختره ی سرتق زبون دراز من اسبم ؟ جرات داری واستا -جرات ندارم فرار میکنم از پشت موهامو گرفت و کشید افتادم در اغوش پر مهرش(اره جون خودم میخواد سر به تنم نباشه:) برم گردوند سمت خودش شاهین -که من اسبم اره؟ -اسب که خیلی حیوونه نازیه خیلی هم خوب و نجیبه با دستام شونشو فشار میدم -که اسب حیوون نجیبیه الان که لازمت دارم اما بعد این پرونده میندازمت انفرادی یک هفته شایدم یک ماه حالا بدو بیا بریم باید 200 تا شنا بری یادت نرفته که -شاهین نمیشه بیخیالش شی 200 تا زیاده خوب -نخیر زود باش ببینم حرف زدی پاش واستا -139 140 زود باش هنوز شصت تا مونده بلند شد انگشته شصتشو گرفت طرفم -بیا اینم شصت تا منم نامردی نکردم شصتشو گذاشتم تو دهنم و محکم گاز گرفتم برای امروز بسه بیا بریم یک ساعت استراحت کنیم بعد هم کلاس کامپیوتر رو شروع کنیم اخ که چقد خستگیم در رفت ساعتمو نگاه کردم 5 شد من از کامپیوتر هیچی نمیدونم و اصن هم دوست ندارم بدونم اخه اینم رشتست این دختره داره ؟ میرفت دکتر میشد خوب صدای اب میاد فک کنم قورباغه کوچولو رفته حموم از اتاق میام بیرون که همزمان میشه با بیرون اومدنش از حموم خوبه میخواستم برم اشپزخونه که نبینمش هر دو زل زدیم به هم کف دستام عرق کرده من میدونم این اخر کار دستم میده یک نفس تا اشپزخونه میرم یک لیوان اب واسه خودم ریختم دوباره یادش میوفتم خیس خیس با یه حوله سفید با موهای بازو بلنـــــد -به منم یه لیوان بده همچین سرمو بر میگردونم که فک کنم مهره 5و6 گردنم جابجا شد یک پیراهن سفید پوشیده که تا روی زانوهاشه موهاشم باز ریخته دورش عینک هم زده چه با عینک بامزه می شه ها دلم میخواد دستمو رو موهاش بکشم -بیا من نمیخورم لیوان رو میگیرم سمتش درسته محرمیم اما سعی کن یکم مراعات کنی به هر حال بعد این پرونده جدا میشیم برای خودت بد میشه-میشه تو نگران خودت باشی ؟ من همیشه تو خونه راحت میگشتم نمیتونم یک هفته خودم رو بپیچم لای پتو چون تو میگی سختته نگاه نکن -حالا هم برو بالا لپ تاپ رو بیار تا من یک چیزی واسه شام بذارم بعد شام هم اصول اولیه سخت افزار کامپیوتر رو یادم داد و هرچی لازم بود یادداشت کرد تا من بخونم رخت خوابم رو پایین تخت روی قالیچه میندازم خوابم نمی بره فکرم مشغوله مهیاس روشو بر میگردونه و به پشت میخوابه -فکر میکنی می تونیم بگیریمشون ؟ -اره حتما میتونیم -پس تا الان چرا میپرم وسط حرفش – این دفعه فرق داره اونا بین ما جاسوس دارن من این پرونده رو بدون اطلاع کسی دنبال میکنم فقط من و سرهنگ میدونیم حالا من با وجود تو و کمک تو راحت میتونم نفوذ کنم بینشون حداقل از بعضی کارهاشون سر در ...

  • رمان عملیات عاشقانه - 4

    ساناز حسابی خورد تو پرش اخه مهیار رو دوست داشت لابد فکر میکرد عکس خودشه البته مهیار هم عاشق ساناز بود خودش بهم گفته بود ساناز رو دوست داره و من عین خواهرشم و محبتش به من خیلی فرق میکنه مهیار اومد بالای سرم –من میخواستم بذارمش واسه تولدت کادو بدم بهت اما نشد دیگه بلند شدم پیشونیشو بوسیدم -اشکال نداره داداشی اخمهای ساناز باز شد اما مشت شاهین نهاصلا نگاهشو از عکسم بر نمی داشت این عکسو مهیار خودش ازم انداخته بود یک پیراهن خواب بنفش جیغ تنمه موهامو باز دورم ریختم پارسال که رفته بودیم شمال رفته بود تو اتاق همه و ازشون وقتی خواب بودن عکس انداخته بود چقدر صبحش به عکساش خندیدیممثلا عمو حسین عمو مهرداد که تو حال خوابشون برده بود رو زمین همو بغل کرده بودن یا بابام با دهن باز خوابیده بود و خر و پف میکرد مهیار هم اداش رو در میاورد تنها کسی که بیدار بود من بودم داشتم رو بالکن به دریا نگاه میکردم خیلی عکس نازی هر چی بهش گفتم این عکسو به منم بده قبول نکرد که نکرد مهیار وقتی نگاه شاهین رو دید تابلو رو گرفت سمتش -شاهین جون بیا ماله تو فک کنم خیلی ازش خوشت اومده من واسه تولدش یه فکر دیگه میکنم فقط منو نزن عمو شاهین شاهین بدون هیچ لبخندی تابلو رو گرفت اروم اما جوری که همه بشنون گفتم-شاهین هـــــاپو بعد هم خودم بطری رو چرخوندم افتاد سمت منو سمیرا -جرات (میترسم بگم حقیقت رسوام کنه جنبه نداره که بیشعور) بلند شد رفت اشپزخونه (خدایا خودت بهم رحم کن سری قبل مجبورم کرد یک شیشه ابلیمو بخورم تا یک هفته معدم میسوخت) دوباره یک لیوان دستشه وایمیسته جلوم اینو بخور -سمیرا تو هر دفعه این معده منو نابود نکنی نمیشه نه ؟ این دیگه چه کوفتیه -حرف نباشه بخــــور  تا قلپ اول رو خوردم بوی بد زیره رو فهمیدم تو دنیا فقط از این زیره خیلی خیلی بدم میاد همه هم میدونن بوش بهم میخوره روانی میشم خدا لعنتت کنه سمی تمام محتویات دهنم رو خالی کردم رو صورت روبروییم که از قضا خود سمیرا بود -اه دیوونه این چه کاری بود کردی تا سمی بره صورتشو بشوره بطری رو چرخوندم این دفعه مهیار و شاهین شاهین -میترسم بگم جرات انتقام بگیرید ازم همون حقیقت -چقدر مهسان رو دوست داری؟ -اونقدر که جونمم براش میدم قلبم لرزید از حرفش (اما تو دلم گفتم اره خودتی شاهین جــون مگه نباید حقیقت رو بگی ؟) بطری این بار به منو شاهین افتاد شاهین با یه قیافه مظلوم نگام کرد و گفت – جرات -باید اسب من شی بعد هم اروم گفتم اخه خیلی خوب سواری میدی بچه ها همه دست و سوت زدن شاهین برزخی برزخی چهار زانو نشست زمین منم پریدم پشتش حتی بزرگتر ها هم داشتن نگاهمون میکردن منم که سو استفاده گر میزدم پشت شاهین و میگفتم ...

  • رمان عملیات عاشقانه4

    اینطور که معلومه بچه ها قبلا حرفهاشونو زدن فقط مونده صحبت های ما ، خب نظر شما چیه اقای سعادت؟-والا شاهین میگه من از انتخابم مطمئنم اما نظر من اینه 3 ماه بهم محرم بمونن با هم رفت و امد کنن تا نقطه مبهمی باقی نمونه -منم موافقم تو این مدت ما هم بیشتر با هم اشنا میشیم -خب پس با اجازه تون حلقه نشون دست هم کنن و برن یکم حرف بزنن تا عاقد خبر کنیمپدرش معلومه از این همه هول هولکی داره بهش فشار میاد اما مهیاس با چشماش به پدرش اطمینان میده دستشو میگیرم تو دستم حلقه رو اروم میذارم تو انگشتش اما بعد که یادم به این می افته که به من میگه هاپو همچین دستشو فشار دادم که اخش در اومد حقته اونم حلقه منو که خودم خریدم میندازه دستممهیاس جان با اقا شاهین برید توالاچیق صحبت کنید مهیاسفک کنم بابای من این الاچیق رو فقط واسه خواستگارای من ساخته والا مگه اتاق من چشه یک فضا با در بسته نمی خوام بخورمشون که -فردا صبح اماده باش تا بریم سفر راستی چی به پدرت گفتی که راضی شد ؟ بهش نمیاد اینقدر راحت کنار بیاد با همه چی از ماموریت که چیزی نگفتی؟-چرا راستش نتونستم دروغ بگم. همچین با عصبانیت اومد سمتم که نیشم از جذبش شل شد -تو چه غلطی کردی ؟-هیچی بابا جوش نزن سرگرد قلابی من دهنم قرص قرص خواستم هاپو شی بخندیم فک کردم الان لبخند میزنه اما یهو برزخی شد -با کی بودی هاپو رو ؟چشمام یه لحظه خورد به پنجره سالن مامان واستاده بود و داشت نگامون میکرد اگر میدید داریم بحث میکنیم که همه چی لو میرفت خب تو این فاصله و موقعیت ما جز بحث چیکار میکنن ؟ بخصوص که عشاق تازه به هم رسیده هم باشن رفتم نزدیک نزدیک شاهین واستادم یهو ساکت شد سرمو بردم بالا نزدیک صورتش کپ کرد  شاهین داشتم سرش داد میزدم که یهو فاصله بینمون رو پر کرد سرش رو گرفت بالا چشمام رو باریک کردم الان میخواد چیکار کنه چشمام میخ لبای قرمزش شد داشتم فاز میگرفتم که یهـــــــو یاد لباش و رنگش افتادم داد زدم:این چه رنگیه رژ زدی ؟ ها؟ مگه نمی دونستی تنها نیستم دو تا مرد غریبه دیگه هم باهامن؟بدبخت لباش اویزون شد نگاش یک لحظه چرخید چپ یقه بلوزم رو گرفت و کشیدتم سمت خودش حالا صورت هامون دقیقا روبروی هم بود-دوست داری میتونی پاکش کنی-اره که دوست دارمدستمو اوردم بالا و محکم کشیدم رو لبش همه رژش پاک شد -خب حالا خوب شدوالا لابد انتظار دیگه ای داشت نه خــــــــــــــانوم ما از اون خانواده هاش نیستیم مهیاس از کاری که کرد نمیدونستم بخندم یا تعجب کنم خدا رو شکر عاقد اومد و وقت نشد فک کنم این یارو چقد بی بخارهپسره ی خنگ اخ من باید تورو به غلط کردن بندازم (خــر من بوس میخواستم ...........گمشو بی حیا ......... وا سرمه فقط بوس بود دیگه ...

  • رمان عملیات عاشقانه 3

    مهیاس وای خسته شدم این پسره انگا روباته خستگی نمی فهمه که یهو واستاد منم حواسم نبود با مخ رفتم تو ستون فقراتش-ای ای ای-چیکار داری میکنی ؟ حواست کجاست اخه؟جلوتو نگاه کن-خسته شدم بسه دیگه غصه نخور تموم شد بعد هم از کیفش زیر انداز در اورد انداخت روی زمین من خوش خیال فک کردم واسه استراحته نشستم روش-چرا نشستی شروع کن تا بدنت سرد نشده -چی رو شروع کنم؟-شنا زدن رو -نـــــــــــــــــــــه من دارم هلاک میشم عمرا-تا 3 میشمرم شروع کرده باشیمن هنوز ده تا هم شنا نزدم اونوقت این پسره 143 تا رفته به پشت دراز میکشم و زل میزنم بهش یک فکری به ذهنم میاد-اگر من پشتت بشینم هم میتونی شنا بری؟ عمرا نمیتونیانگار حواسش نبود چون گفت – اره که میتونم همیشه شایسته مینشست پشتم-شایسته کیه ؟-خواهرم -پس من هم میام میشینم-نه-پس نمیتونی-اگر تونستم باید 200 تا شنا بری-باشهبا یه جهش پریدم پشتش که اخ بلندی نثارم کردشروع کرد شنا رفتن اولش دستش میلرزید اما بعدش خوب شد یادم رفت موقعی که کول مهران سوار میشدمپشت بلوزش رو گرفتم و گفتم پیتــــــــــکو پیتـــــــــکو برو اسب خوبم  یهو واستاد من میدوم و اون پشت سرم داد میزنه-زندت نمیذارم دختره ی سرتق زبون دراز من اسبم ؟ جرات داری واستا-جرات ندارم فرار میکنم از پشت موهامو گرفت و کشید افتادم در اغوش پر مهرش(اره جون خودم میخواد سر به تنم نباشه:)برم گردوند سمت خودششاهین -که من اسبم اره؟-اسب که خیلی حیوونه نازیه خیلی هم خوب و نجیبهبا دستام شونشو فشار میدم-که اسب حیوون نجیبیه الان که لازمت دارم اما بعد این پرونده میندازمت انفرادی یک هفته شایدم یک ماهحالا بدو بیا بریم باید 200 تا شنا بری یادت نرفته که -شاهین نمیشه بیخیالش شی 200 تا زیاده خوب -نخیر زود باش ببینم حرف زدی پاش واستا-139 140 زود باش هنوز شصت تا مونده بلند شد انگشته شصتشو گرفت طرفم -بیا اینم شصت تا منم نامردی نکردم شصتشو گذاشتم تو دهنم و محکم گاز گرفتمبرای امروز بسه بیا بریم یک ساعت استراحت کنیم بعد هم کلاس کامپیوتر رو شروع کنیم اخ که چقد خستگیم در رفت ساعتمو نگاه کردم 5 شدمن از کامپیوتر هیچی نمیدونم و اصن هم دوست ندارم بدونم اخه اینم رشتست این دختره داره ؟ میرفت دکتر میشد خوب صدای اب میاد فک کنم قورباغه کوچولو رفته حموم از اتاق میام بیرون که همزمان میشه با بیرون اومدنش از حموم خوبه میخواستم برم اشپزخونه که نبینمش هر دو زل زدیم به هم کف دستام عرق کرده من میدونم این اخر کار دستم میده یک نفس تا اشپزخونه میرم یک لیوان اب واسه خودم ریختم دوباره یادش میوفتم خیس خیس با یه حوله سفید با موهای بازو بلنـــــد-به منم یه لیوان بدههمچین سرمو بر میگردونم که فک کنم ...