سایت دکتر علیرضا محبی جراح بینی

  • نظرات 100 -200ادامه مطلب

    ستار مهر ۳, ۱۳۸۸ at ۱:۰۲ ق.ظ 100 بچه ها اگه میشه یکی تجربیاتش رو از اول تا الان بذاره که پیش چه دکتر هایی رفته وچه آزمایش هایی انجام داده و …باورتون نمیشه من ۲ تا خواهرام پزشکن و من اصلا روم نمیشه قضیه رو بگموجالب تر اینکه از ۱۶ سالگی که این بیماری واسم شروع شد تا ۱ماه پیش اصلا نمی دونستم که این یه بیماریه والا ن که ۲۲ سالمه بسیاری از فرستای زندگیم رو به خاطر این بیماری و البته کم رویی از دست دادم کهاون هم به خاطر عرق زیر بغلم وخیس شدن لباسام بودمثلا من کهاز دوران راهنایی تا پیش دانشگاهی تیزهوشان درس خوندم وجزء شاگردهای ممتاز بودم به خاطر این بیماری یه دانشگاه درپیت قبول شدم وبعد هم که عاشق شدم به خاطر همین عرق کردن های بی خود عشقمو از دست دادم و بعد هم که پدرم فوت کرد و اخلاقم روز به روز بد تر شد به طوری که الان ۱ساله که دانشگاه رو هم ول کردم واین شده روزگارم حتی ۱ سال معتاد شده بودمولی از وقتی شنیدم این بیماری عمل جراحی داره خیلی اوضاع ام فرق کرده ولی اصلا نمیدونم باید کجا مراجعه کنم اصلا دکتر جراح قفسه سینه تو اصفهان نمیشناسماگه کسی از اصفهان میتونه کمک کنه تو همین سایت بذاره متشکر.مصطفی مهر ۳, ۱۳۸۸ at ۹:۴۷ ق.ظ 101 سلام من با علیرضا خیلی در مورد این عمل صحبت کردیم ویکی از مسائلی که علیرضا به من گفت ومن خیلی در موردش حساس شدم این بود که علیرضا می گفت که بعد از عمل تا دو هفته ای دستات حالت بی حسی داره وحتی کارهای عادیتو نمی تونی انجام بدی وبه من گفت که اول یک طرفو عمل کن بعد دوهفته که بی حسی اون خوب شد بعد طرف دیگه حالا اگه کسی عمل کرده به این مورد برخورده یا همچین موردی (بی حسی دستها)براش پیش نیومده اس بزنه تا من با او تماس بگیرم۰۹۳۷۰۰۹۲۷۵۰ویا پیغام بذاره تا همه مطلع بشن ممنون



  • علیرضا رضایی را بیشتر بشناسیم

     *علیرضا رضایی در استادیوم آنولیوسیای شهر آتن توانست تنها مدال فوق سنگین تاریخ کشتی آزاد ایران در بازی های المپیک را نصیب خود کند. *در فاصله چند روز مانده به مسابقات جهانی تهران بین او و جدیدی در حالیکه بعضی از کشورها حتی به تهران آمده بودند,انتخابی گذاشتند  *سالها بدون هیچ دلیلی پشت خط او را نگه داشتند,اما هیچ وقت مایوس نشد  * از حیث اخلاق و رفتار زبانزد است  رضایی در سنین نوجوانی پدرش را از دست داد. مادرش برای او و برادر کوچکترش امیر، هم پدر بود و هم مادر. امیر خود نیز کشتی گیر شاخصی بود و در فینال جام بین المللی جوانان، پشت "زهیر عبدالسلاموف" از روسیه را با فن کمر به تشک دوخت. علیرضا رضایی در نارمک متولد شد. در دبستان تقوا واقع در خیابان طوس درس خواند و سپس مدرسه بیت المقدس در ستارخان. در هفت سالگی، تماشای مسابقه محمدحسین محبی مقابل پاول پنی گین از تلویزیون او را به عشق این رشته این ورزشی مبتلا کرد. خیلی زود شیفته ماخاربک خادارتسف شد. اطلاعات عمومی اش هم از کشتی بالا بود و بعداً حتی خبرنگاران این رشته نیز یارای رقابت با او را نداشتند. سال ۱۳۶۸ کشتی را آغاز کرد اما اولین روزی که به کشتی آمد پایش شکست و چند ماهی از تشک دور بود. کسی که پای او را شکست، خودش دیگر نیامد تمرین و گویی فقط آمده بود تا پای مرد تاریخ ساز دسته فوق سنگین کشتی آزاد ایران را بشکند! رضایی سال ۱۳۶۸ در بازگشت مجدد به روی تشک، پس از چند هفته تمرین فاتح ۷۳ کیلوگرم نونهالان تهران شد. او دبیرستان را در هنرستان سروندی میدان بهارستان به پایان رساند. رضایی در طول دوران قهرمانی اش چهار بار بر عباس جدیدی غلبه کرد که نخستین بار او فقط ۱۹ ساله بود اما جدیدی ۲۶ ساله و در اوج. آلکسیس رودریگز از کوبا، دیوید موسول بز از روسیه، آلکسی شیماروف از روسیه که بعداً تابعیت بلاروس را پذیرفت، ذکریا گوچلو، آیدین پولاتچی و احمت دوغو از ترکیه، مارک گارمولوویچ از لهستان، مارید موتالیموف از قزاقستان، کیم تائه¬وو از کره جنوبی و میراب والیف از اوکراین همگی از جمله قهرمانان مدال آور و سرشناسی هستند که مغلوب رضایی شده اند. او از جمله کشتی گیرانی است که بارها حرف اول رقابت های انتخابی را زد اما هر بار به صلاحدید مربیان یا فدراسیون، جای خود را به کشتی گیری دیگر داد. سال ۱۹۹۶ اگرچه با غلبه بر جدیدی فاتح جام تختی شد اما این فرد مغلوب بود که به المپیک رفت. در اردوی مسابقات جهانی ۱۹۹۷ کراسنویارسک و در حین تمرین بسکتبال، آرنج امیر خادم مدیر وقت تیم ملی به صورت رضایی خورد و او را به شدت مصدوم کرد. "این اتفاق در اردوی تیم ملی افتاده بود اما خودم ناگزیر شدم تنهایی بروم بیمارستان. ...

  • رمان غزال (قسمت دهم)

    قسمت 41مامان همان طور یک ریز حرف می زد و من شنونده بودم، اما انگار قلبم را لای منگنه گذاشته بودند و فشار می دادند. شکر خدا به خاطر آرامش بخشی که خورده بودم، کم کم خواب چشمانم را ربود. یک بار بیدار شدم و دیدم چراغ ها خاموش هستند و مامان و بابا خوابیدند و دوباره خوابیدم که دیدم سپهر و شراره جلوی من همدیگرو بغل کردن و به من می خندند. چون دست و پاهای مرا بسته بودند، فریاد می کشیدم و کمک میخواستم، ناگهان با تکان های محکمی که می خوردم از خواب پریدم. بابا بود که می گفت: دخترم بیدار شو خواب بودی! اشک روی گونه هایم جاری شد و با التماس گفتم: بابا تو رو خدا نجاتم بدین، نمی خوام دیگه اونجا برگردم و می خوام پیش شما زندگی کنم، می خوام تنها باشم.بابا- باشه حالا بیا کمی از این آب بخور تا حالت جا بیاد.کمی آب خوردم و دوباره سرجایم دراز کشیدم و چشمانم را بستم. و آنها هم وقتی خیالشان راحت شد که من به خواب رفته ام، به اتاق خودشان رفتند. وولی من با آن خوابی که دیده بودم، حرفهایی که از پشت در شنیده بودم هر لحظه جلوی چشمانم زنده و زنده تر می شد. گوشهایم را گرفته بودم تا صدای خنده هایشان را نشنوم. ولی دست از سرم برنمی داشتند. مثل دیوانه ها بلند شدم بهترین موقع نابود کردنشان بود. پاورچین پاورچین به آشپزخانه رفتم و چاقویی بزرگ برداشتم و تند تند مانتو ام را پوشیدم و چاقو را داخل کیفم گذاشتم و آهسته در را باز کردم و بیرون رفتم. از خیابان به تاکسی تهران زنگ زدم چون اگر ماشین بیرون می بردم، سرایدار بیدار میشد.نمی دانم سر و وضعم چطوری بود که رانننده مدام آیینه نگاه می کرد. با عصبانیت پرسیدم: آقا شاخ درآوردم که اینطور نگام می کنی؟آهسته جواب داد: نه خانم فقط احساس کردم، مصطرب و پریشون هستین. جسارته ولی این وقت شب یه خانم تنها درست نیست بیرون بره.-من هم فکر نمی کنم ربطی به شما داشته باشه، شما پولتونو بگیرید و کاری به کار کسی نداشته باش.-ببخشید، قصد فضولی نداشتم.جلو در خانه نگه داشت. پیاده شدم و به سمت در رفتم و آرام کلید انداختم. پایین کفشهایم را درآوردم تا مبادا سر و صدایی ایجاد شود. لذتی وصف ناپذیر تمام وجودم را در برگرفته بود با خودم گفتم « الان راحت و آسوده بغل هم خوابیدند و به ریش من می خندند» چاقو را درآوردم و آهسته وارد شدم، پاورچین به طرف اتاق خواب می رفتم ولی خدا می داند که در آن حال چه حالی داشتم. از اینکه زن دیگری به جای من روی تخت خوابیده بود، خفه می شدم. چون تاریک بود تشخیص ندادم که کدام جلو خوابیده. نزدیک که شدم دیدم سپهر تنهاست لحظه ای خوشحال شدم ولی دوباره وسوسه شدم که انتقام این خیانت را بگیرم. دلم می خواست خفه اش کنم، تمام بدنش را تکه ...