شعر مذهبی

  • شعر محرم

    هر شب که بادو دیده تر گریه می کنم با اشک نه به خون جگر گریه می کنمسینی به دست در به در هییتت شدیم این ارث مادریست اگر گریه می کنیمعمریست زیر بیرقتان پا گرفته ایمیک قطره اشک داده و دریا گرفته ایمشالی که بسته ایم برای عزایتان از ریشه های چادر زهرا گرفته ایمصاحب عزا کجاست امشب شب عزاستبا گریه بین روضه تان جا گرفته ایم



  • شعر حضرت عباس ع

    سرما ، گرما ، تیغ ، مشک و دریا <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> آسمان صاف زمین حیران است همه انگار که سر گردانند چه شده ؟ دشت چرا می لرزد ؟ غرق در گرد و غبار است چرا ؟ چه شده ؟ معرکه ای پیچیده لشکری پاچیده اینهمه لشکریان از کدامین سپهند ؟ چه شده می نالند ؟ همه از چهار طرف فکر فراند چرا ؟ گوئیا مرد به اوضاع همه می خندد مثل یک کابوس است آنکه دارد قدمی می دود و هر که ندارد  چه کند ؟ همه وحشت زده بر ترس دچارند چرا ؟ پنجه هول و حراس همه را چنگ زده باز طوفان شده است لرزه افتاده به ارکان زمین باز طوفان شده است گردبادی که چنین می پیچد هر چه در پیش قدم می بیند همه را می شکند تند بادی که چنین می تازد می کند از ریشه تن هر نخلی را می کند از جایش کوهها را حتی می کشد در پی خود همه دریا را کس ندید است به خواب اینچنین رزمی را وای بنگر که سواری است که در میدان است گرم بازی شده و معرکه سرگردان است چه شکوهی دارد کیست این سیف الله ؟ ذوالفقاری به کفش می رقصد اندکی می چرخد لحظه ای می غرد چه قدر دست و سر و پا و کله خود و سپر در هوا می پیچد کیست این وجه الله ؟ تیغ را دور سرس باز می چرخاند آسمان را به زمین می چسباند این سلحشور که شمشیر دو پیکر دارد روی لبهاش فقط نغمه حیدر دارد کسیت این شیر نژاد ؟ غیرت الله ببین گره بر ابرو زد چنگ در محضر او زانو زد کاش می شد که کسی تاب نگاهش را داشت تا بدانند همه معنی چنگیدن چیست تا ببینند همه که غریدن چیست رزم بازیچه اوست این جوانی علی است پهلوانی علی است مرتضی هیبت اوست همه جا صحبت اوست صاحب فضل و علم باز آمد به حرم تا که از مرکب خود زد به سر خاک قدم کودکان باز دویدند به سویش ناگاه کودکی دامن او می گیرد کودکی انگشتش همگی حلقه شدند مثل هر بار چه غوغا شده است یک نفر گفت که آرام علی در خواب است تا که از مرکب خود زد به سر خاک قدم باز کلثوم  و رباب و زینب نفس راحتی از سینه کشیدند خدا را شکر چه پناهی داریم چه سپاهی داریم ولی عباس دلش عقده دیگر دارد با خودش زیر لبی صحبت مادر دارد اشک در گوشه چشمش گل کرد زیر لب با خود گفت کاش در کوچه به همراه حسن می بودم گردنش می شکنم به خودش آمد و دید حلقه اشکش را با سر انگشت ، رقیه می برد ژاله چشمش را گل لبخند عمو پیدا شد چه قدر زیبا شد کودک تشنه لبی مشک به دستش داد و به شریعه پر زد ولی اینبار همه منتظرند ساعتی نگذشته در میان خیمه کودکی می گوید این دم تکبیر است این پدر بود که تکبیر کشید اندکی بعد از آن با لبخندان گفت : این رجزهای عموست باز تکبیر پدر باز تکبیر عمو باز تکبیر پدر باز تکبیر عمو باز تکبیر پدر ولی اینبار جوابی نرسید لحظه ای صبر ...

  • اشعار ترکی - حضرت فاطمه زهرا(س)

    اشعار ترکی - حضرت فاطمه زهرا(س) ائی ناز ائلییه‌ن سینه‌ی-‌ی-پئیغمبره زهرا بند-ی-دل-ی-طاها دیداریمیـزی قــوْیـدۇ فلــک محشـره زهـرا یانسێن بئله دونیا   دونیا سن ایله‌ن ترسه مدار اۆسته دوْلاندێ ظۆلمینده دایاندێ شئیخئین-ی-دغا حۆرمه‌تیوی حقّیوی داندێ نه منده‌ن اۇتاندێ اوْد وۇردۇ عدو درگـه-ی-ایجـلالیـوه یانــدێ سینه‌ن یارالاندێ تۆش ائتدی گؤزه‌ل دامـه‌نیــوی آذره زهـرا یانسێن بئله دونیا غرق ائتدی سنی محنتـه تـوفان اؤز ائوونـدا عدوان اؤز ائووندا اطفالون اوْلۇب قۇش کیمی وئیلان اؤز ائووندا نالان اؤز ائووندا سینه‌ن یاراسێ اوْلمـادێ درمـان اؤز ائوونـدا لقمان اؤز ائووندا وئرمیبـدی امان دست-ی-قضا حئیدره زهرا یانسێن بئله دونیا سن همّت ایله دوْققۇز ایل اوْلدۇن منه غمخوار ائی یار-ی-وفادار چنگال-ی-سیته‌م ائتدی سنی درده گیریفتار دیلخسته-وْ-بیمار چکدین شرر-ی-هئجریله چوْخ سینه‌مه داغلار قوْیدۇن منی آغلار آیدێن سحه‌ریم دؤندۆ منیـم محشـه‌ره زهـرا یانسێن بئله دونیا ظۆلم اهلی سالێب خیرمه‌ن-ی-آمالیوی ناره قوْزاندێ شراره ثانـی سنـی وۇردۇقـجـا علـی ائتـدی نظـاره باخ صبر-وْ-قراره نیسگیل بۇدۇ قوْیدۇم سنی گیزلینده مزاره پهلولری یاره باخدێم نیگه‌ران تئـز یـۇمـۇلان گؤزلـره زهـرا یانسێن بئله دونیا قوْیدۇ سنی دونیای-ی-دنی خوْش گۆنه حسره‌ت یات قبریده راحت عفـو ائیلـه منـی ساخـلامادێــم یاخچـێ امانـت وار منده خیجالت باغـلار سینـه‌ویـن یاره‌سینـی ختـم-ی-ریسالـت ائی لاله‌‌ی-ی-جنّت خالێق یئتیره‌ر قاتیلیوی کئیفه‌ره زهرا یانسێن بئله دونیا